ریوار آبدانان
در اين نوشتار سعي داريم، ساختار اجتماعي مناطق جنوبيِ شرق كردستان(ايلامـ كرماشانـ لرستان) را از منظري آسيبشناسانه به بحث بگذاريم. محوريت موضوع در اينجاست كه دولت چگونه از طريق سياستهاي خويش چنان شخصيتي در اين مناطق ايجاد مينمايد تا زمينهي هرگونه مبارزهي آزاديخواهانه و پيشاهنگي را بخشكاند.
الف) سياستگريزي
بيشك هر جامعهاي كه بر مبناي فرهنگ و هويت خويش سازمانيافته باشد و بتواند بر اين اساس دست به سياست بزند، تسليم قدرت انحصارطلبانهي دولتي نميشود. جامعهاي كه از سياست دور گردد، بهواقع از آزادي محروم شده است. از همين رو، جامعهاي كه ساختاري سازمانيافته و پويا دارد و به مقاومت در برابر تخريب موجوديت خويش ميپردازد، از سوي نظامهاي دولتي مورد يورش قرار ميگيرد. دولت مركزيتگرا ميخواهد خود يكهتاز عرصهي سياست باشد و هيچ ارادهي مستقل از خود را نميپذيرد.
منطقهي جنوبيِ شرق كردستان، عليرغم اينكه در طول تاريخ در اپوزيسيونهاي ايراني، عصيانها، و نارضايتيهاي خلقمدارانه مشاركت داشته اما در عرصهي سياست كُردي تا حد بسياري به انفعال كشانده شده است. اين منطقه از كردستان، با تمامي خصيصههاي جالب توجه خويش، مقاومتهاي تاريخي مردمانش و حفظ هويت و فرهنگ خود، در يكي دو قرن اخير شاهد بحران اجتماعي عميقي بوده است. هرچند هنوز هم گويشهاي مختلف زبان كُردي، آداب و رسوم و برخي ارزشهاي كهن آن بهتمامي از ميان نرفتهاند اما با هجومي دامنگستر و همهجانبه رويارو مانده است. عمدهمعضلي كه در منطقه به چشم ميخورد اين است كه چنان جوّي در آن حاكم گردانده شده كه جامعه سياستگريز گردد. يعني اگرچه برخي فاكتورهاي فرهنگي و هويتي حفظ شدهاند اما خارجسازي خلق از حوزهي سياسي و بهانفعالكشانيِ جامعه روزبهروز بر شدت تخريب فاكتورهاي مذكور و ذوب فرهنگي كردهاي اين منطقه افزوده است. دولتهاي مركزي ايران براي آنكه هويت كُردستانيِ اين منطقه را بهتمامي تغيير دهند و آن را به ضميمهاي بر منافع مركزگرايانهي خود مبدل سازند، همه نوع سياستي را بهكار بردهاند. از كوچ اجباري گرفته تا اعدام انقلابيون آن، از گرسنهنگهداشتن و سياستهاي مبتني بر بيوقدرت گرفته تا فريبكاري تحت نام دين، از سياست تفريس(فارسنمودن) گرفته تا مزدورسازي همه را آزمودهاند. در واقع اصليترين برنامهاي كه مد نظر داشتهاند اين بوده كه كُردستانيبودن اين مناطق را زير سؤال ببرند، تا جاييكه خود خلق اين منطقه نيز دست به خودـ انكاري بزند. اما هيچ جامعهاي در حالت عادي هويت خود را انكار نميكند، حتي بالعكس همهجور بديلي ميدهد و از هيچ فداكارياي دريغ نميكند تا بتواند موجوديت خود را بر مبناي هويتي راستين تداوم بخشد. بنابراين براي تخدير اذهان، ازخودبيگانگي و فروپاشي ساختار اجتماعياي كه مانع از رسيدن دولت به اهداف خود ميگشت، سياستهايي درازمدت اتخاذ گرديدند.
بيشك در مورد مسئلهي سياستگريزي اين مناطق و عدم گرايش به سياستورزي كُردي ميتوان از جنبههاي بسياري به پژوهش پرداخت. چون تا هنگامي كه جامعه بتواند سياست نمايد و امور خود را به سامان برساند دولت نميتواند به اهداف انحصارگرانهي خود دست يابد، تلاش بسياري از سوي دستگاه حكومتي در اين مناطق صورت گرفته تا سياست را امري خطرناك، پليد، نابايست و دردسرساز نشان دهند و بدين ترتيب جامعه را از سياست دور گردانند. بهويژه در نظام جمهوري اسلامي با سوءاستفاده از مذهب، چنان نشان ميدهند كه چون ولي فقيه تمام امور سياسي مملكت اسلامي را در دست دارد و او نمايندهي امين شيعيان است، هرگونه لزوم فعاليت سياسي از سوي خلقها را از چشم اهميت انداختهاند. تا جايي كه اكنون اولين پرسش دو شهروند كُرد از همديگر، نه مسائل سياسيـ اجتماعيـ فرهنگياي كه با آزادي آنان در ارتباط است، بلكه دربارهي شغل و درآمد ميباشد؛ يعني آنقدر در فقر، بيكاري و دوندگي براي امرار معاش مشغولش داشتهاند كه نميتواند به مسائل ديگري بيانديشد.
متأسفانه جريان روشنفكريِ موجود در مناطق جنوبيِ شرق كردستان نيز اكثراً يا به مسائل حاشيهاي، غيرجدّي و كليشهاي ميپردازد و يا اگر داعيهي پرداختن به مسئلهي كُرد داشته باشد، آخرين رهنمودش دستروي دست گذاشتن و سكوت است. بدين ترتيب در هر دو حالت از اداي مسئوليت خود در قبال خلق اهمال ميورزند. برخي از اين جريانات در درون نظام دولتي مستحيل شدهاند و با تأكيد بر دوريگزيني خلق از مسئلهي حقيقي خود يعني مسئلهي سياسيِ كُرد، موجب مشروعيتبخشي به پروسهي ايجاد كُرد تسليمشده و بياراده در مناطق ايلام، كرماشان و لرستان شدهاند. اينان همواره بر انفكاك اين مناطق از ساير بخشهاي كردستان تأكيد كرده و يك هويت كُرديِ غيركردستاني و دولتي را تجويز نمودهاند. دولت نيز در اين چارچوب آنها را پذيرفته و امكانات رسانهاي و تبليغاتي وسيعي را در اختيارشان نهاده است. بخش ديگر نيز به دليل عدم درك مسئلهي كُرد به سمت جرياناتي بيگانه از مسئلهي كُرد كشيدهشدهاند كه نهتنها مرهمي بر زخم جامعه ننهاده بلكه با انكار مسئلهي كُرد و يا بياعتنايي نسبت به آن بر ازخودبيگانگي، خدمت به نظام دولتي، تعميق آسيميلاسيون و جذبشدگي در سيستم دامن زدهاند.
روند فروپاشي ساختار اجتماعي سنتي اين مناطق و سير مدرنيزاسيون نقشي اساسي در سياستگريزي و خلأ موجود در اين مناطق داشته است كه ميتوانيم در بخشي ديگر بيشتر به آن بپردازيم.
ب) نظام آموزشي و بروكراسي
غرب ايران يا همان مناطق جنوبيِ شرق كردستان عليرغم برخورداري از منابع نفتي، گاز، معادن، دشتهاي مساعد جهت كشاورزي و امكان دامپروري مطلوب، همواره جزء مناطق محروم كشور ايران عنوان ميگردند. شخصيتي هم كه در نظام آموزشي مدارس و دانشگاهها از فرد كُرد ساخته ميشود، طوري است كه تنها ميخواهد از اين محروميت بگريزد. يعني هدف اساسي نظام آموزشيِ رقابتي آن است كه حس ميهندوستي را اندكاندك و با توسل به راهكارهاي مبتني بر تنگناهاي اقتصادي، از وجود شخص بزدايند. از آنجا كه جوانان اصليترين عامل در به چالشكشيدن سياستهاي سركوبگرانهي دولتاند، نظام آموزشي تمام توان خويش را در خاموشسازي اين نيروي بالقوه بهكار ميبندد. دورساختن جوانان كُرد اين منطقه از هويت كُردي و آگاهي ملي بهترين ضمانت براي سرپوشگذاري دولت بر مسئلهي كُرد در كرماشان، ايلام و لرستان بوده است. بنابراين نقش اصلي در اين زمينه به نظام آموزشي داده شده است. مراكز آموزشي مدارس، پايگاههاي آسيميلاسيون(همگونسازي) و انحراف در آگاهي و انديشهاند. كودكان اين سرزمين بهجاي اينكه الفباي كُردي بياموزند، ياد ميگيرند كه براي جذب در ادارات دولتي، دستيابي به امكانات مالي و رفاهي كه تنها در خارج از كردستان به دست ميآيد به رقابت و ازبرهكردن دروس بپردازند. تصوير بسيار نامطلوبي از جامعهي كُرد را در ذهن كودكان جاي ميدهند و تمامي ارزشهاي فرهنگي را در چشم او كهنه و نازيبا مينمايانند. در يك سو دولتي را در نظر او بزرگ مينمايند كه آيندهي شغلي او را تأمين خواهد نمود و در سوي ديگر سرزمين و خلقش را كه با همه نوع شرايط سخت بهسر ميبرد. بدين ترتيب عملاً او را تشويق به دولتيشدن يا لااقل گريز از حقيقت خلق خود مينمايند. اما در نهايت تبعيض ميان يك تحصيلكردهي كُرد مناطق جنوبي و يك شهروند ديگر ايراني همچنان وجود دارد. تنها قشر بسيار اندكي از جامعه را در سلسهمراتب دولتي جاي ميدهند و مابقي به حال خود رها ميشوند تا تن به كارهاي كممايهتر بزنند. حال بهتر قابل درك است كه شمار مأموران نظامي، اطلاعاتي و سپاهي مناطق لرنشين و كلهر چرا تا به اين حد بسيار است! اين همان نتيجهاي است كه نظام آموزشي، فشارهاي اقتصادي و آسيميلاسيون فرهنگياي كه از سوي دولت ايران هدايت ميشوند، دستبهدست هم ميدهند تا شكل بگيرد.
از آنجا كه بروكراسي دولتي همواره توانسته استثمار جامعه را بهگونهاي دلخواه طبع صاحبان قدرت صورت ببخشد، در اين مناطق نيز بر نفوذ بروكراسي در جامعه شدت بخشيدهاند. جاي گرفتن در ادارات دولتي در مقام يك كارمند همچون يك اتوپيا و آرمان عظيم درآمده است. شخصيتي كه با چنين ديدگاهي كسب مقامي دولتي را كعبهي آمال خود ميسازد، بسيار سطحيانديش ميگردد و تا خرخره در مسائل روزمرّه، فردگرايانه و مادّي غرق ميشود. قشري كه در دولت جاي ميگيرد رفتهرفته گرايش به طبقهي متوسط مييابد و خصايص خردهبورژوايي در او نمودار ميگردد. بدين ترتيب امكان دورساختن او از مسئلهي هويت كردي هرچه بيشتر فراهم ميآيد. زيرا شخصيت خردهبورژوا در راه رسيدن به اندك منفعتي حاضر است دست از پيشينهي تاريخي خلق خويش، ارزشهاي فرهنگي و جمعي بكشد. چنين شخصيتي به راحتي ميتواند جلاي وطن كند، براي خوشخدمتي زبان، فرهنگ و تاريخ خلق خويش را به باد نسيان بسپارد و بهكلي از ياد ببرد كه كُرد است. اين تيپ شخصيتي، اصلاً وجود مسئلهاي به نام كُرد را احساس نميكند و اگر هم از آن بحثي نمايد بيشك جز براي كسب منفعتي بيش نيست.
بروكراسي دولتي رفتهرفته فرهنگ زراعي، روستايي و دامپروري منطقه را بلعيده و چون اكثر شهرهاي اين منطقه كوچكند و كفاف جمعيت جوياي كار دولتي و حتي كارگري را نميدهد، موجب مهاجرت به ساير شهرهاي ايران شده است. سياست كوچانيدن كُردهاي كرماشان، ايلام و لرستان كه از قديمالايام اجرا ميگشت اكنون بهصورت داوطلبانه توسط همين اقشار عملي ميگردد.
ج) ارتش بيكاران، معتادين و…
دولت در اين مناطق حاكميت خويش را با تمامي قواي خويش به رخ ميكشد. قرارگاههاي نظامي بزرگي را در مناطق كرماشان، خرمآباد و ايلام برپا كرده است، بهطوري كه اين بخشهاي كردستان بيشتر حالت يك پادگان نظامي را پيدا كردهاند. بدين ترتيب دولت، قدرت خويش را برقرار مينمايد و خود را آنطور در اذهان جلوهگر ميسازد كه گويي بدون اين دستگاه اداري و نظامي، امنيت در زندگي اجتماعي ممكن نيست. همچنين از اين مراكز نظامي كه شمار بسياري از كادرهايشان بومي منطقهاند، در امر سركوب اپوزيسيون ايراني و كُردي استفاده نموده است. يعني از طريق سياست «كشتن كُرد به دست كُرد»، ميان كردهاي شيعي و سني؛ كلهر و سوران آتش تفرقه ميافروزد. در گذشته سلاطين عثماني كودكان ديگر اقوام را پرورش ميدادند و بعدها تحت نام سپاه ينيچري به جنگ همان اقوام ميفرستاند. هم حكومت پهلوي و هم جمهوري اسلامي دقيقاً همانند دولت عثماني، با بهكارگيري كُردهاي مناطق جنوبيِ شرق كردستان در حوزهي نظامي، در واقع ارتشي را از آنان تشكيل داده و در سركوب خلق كُرد بهكار گرفتهاند. اين را تنها ميتوان يك نسلكشي و تراژدي كُرد ناميد و بس.
البته تنها ارتشي از درجهداران نظامي گرد نيامده بلكه پاي ارتشهاي ديگري نيز در ميان است ازجمله ارتش بيكاران، بسيجيانِ در پيِ دريافت مزايا، دانشجوياني كه هيچ آيندهي تضمينشدهاي ندارند، معتاداني كه شمارشان بهطور تصاعدي بالا ميرود، رقابتكنندگان دورههاي استخدامي، كارمندان مستمريبگيرِ جزء و صد البته صفوف طويلي از مستمنداني كه در انتظار دريافت اندكاعانهاي از كميتهي امداد و بهزيستي روزشماري ميكنند(بيخبر از اينكه اين كمكهاي مالي ناچيزي كه خبر آن را هر روز در بوق و كرنا ميكنند، از جيب خود آنان به سرقت رفته است). تنگناهاي اقتصادي ديگر جزئي ثابت از زندگي اهالي اين بخش از كردستان شده است؛ تا جايي كه امروزه جدال بر سر يافتن لقمه ناني جاي سياست و اخلاق را پر كرده است، همه جور سارقان آثار باستاني، قاچاقچيان مواد مخدر، توزيعكنندگان مواد افيوني، مزدوران محلي و مُخبرها يا مزدوران اطلاعاتي نمونههايي از آنند. به جاي اينكه ريشهي مشكلات يافته شود و به مبارزه و قيام عليه ستم پرداخته شود تلاش جهت زندگي بخور و نمير به اصل اول جامعه مبدل شده است. آري؛ اينها سيماي اجتماعي ايلام، كرماشان و لرستاناند. وقتي آمار خودكشي، قتل، بزهكاري و مهاجرت را نيز به آنها اضافه كنيم مشخص ميشود كه چرا از بحران اجتماعي سخن ميگوييم.
بهعنوان نمونه شهر كرماشان كه يك متروپل(كَلانشهر) كردستان است، اثرات زيانبار مدرنشدگي را با خود يدك ميكشد. زندگي سنتّي گذشته با فرسايش شديدي مواجه گرديده و زندگي مدرن نيز ازخودبيگانگي و بهقول رهبر آپو «سرطان اجتماعي» را موجب گرديده است. يعني هم سياستهاي كُردستيزانهي دولت و هم سياستهاي جهانيسازيِ مدرنيتهي كاپيتاليستي هردو به موازات همديگر در اين مناطق پيشرفت نمودهاند. اكنون ديگر كمتر ميتوان رادمنشي كرماشاني را كه روزگاري ورد زبانها بود، مشاهده كرد. در عوض، جواناني كه از بام تا شام در خيابانها سرگردانند و تنها دلخوشيشان اين است كه لباس مد روز را به تن دارند، عرض اندام ميكنند. تقليدي مبتذل را ميتوان در همهي حوزههاي زندگي مشاهده كرد؛ شهري كه در گذشته سمبل هنر كُردي بود امروز رو به افول نهاده است. كيفيتي كه در فرهنگ جامعه بود اكنون رفتهرفته تنها روكشي ـ محض دلخوشي!ـ از آن باقي ميماند. ديگر بهندرت بتوان نشان از شيركوهآهنمرداني همچون فرهاد در آن يافت، زيرا كرماشان را به مركز جاذبهاي براي شهرها و روستاهاي اطراف نمودهاند تا بتواني در آنجا اندكي از قيد سنّتها بگريزي و بشكني هرآنچه هزاران سال از ديد مردمان اين ديار ناشكستني بود و حرمت داشت. البته مقصودمان تعصب و پافشاري بر سنن غلطي كه بهواسطهي ناآگاهي در جامعه به چشم ميخورند نيست؛ آنچه منظور نظر ماست افتادن در ورطهي تضاد با ارزشهاي كمونال و اخلاقيِ جامعه است كه در شهرهاي بزرگ به وفور مشاهده ميگردد. بديهي است وقتي كودكان اين ديار از زبان مادريشان محروم گردانده شوند، افيون يافتنيتر از نان شود، و فرهنگ جامعه را انگ كهنهپرستي بزنند، ارادهمندي و رادمردي نيز بدل به ضعف و تسليم گردد. زيرا، تمامي اين موارد را همچون تقديري در ذهن جامعه جاي دادهاند. بهراستي مشاهدهي جواناني كه در گوشهكنار خيابانهاي كرماشان در رخوت اعتياد، روح و دل و ذهن خويش را تسليم كردهاند، دردآور است. چه تراژدي دردناكي كه نام كرماشان ديگر غريو فرهاد و عزم كوهفرساي او را به يادمان نميآرد و زيبايياش را با افيون و بنگ آلودهاند.
در مورد لرستان(خرمآباد، شهركُرد، مناطق بختياريِ خوزستان و ياسوج) ميتوان گفت اين منطقه در ادوار مختلف در مقابل ظلم و جور دولتهاي مركزي ايران ازجمله سلجوقيان تركتبار، صفويان و قاجار قيام نموده، لرهاي بختياري در جنبش مشروطه نقشي مهم ايفا كرده و در پاياندادن به استبداد قاجار كوشيدهاند؛ همچنين لرستان كه به مدت دوازده سال از 1300 تا 1312 در مقابل قواي رضاخان پهلوي به مقاومت و مبارزه پرداخته، افتخار داشتن انقلابيون زني همچون «قدم خير» را دارد. اما سياست دولت در زمينهي كشانيدن بخشي از جامعه در دستگاه حكومتي و با اين ترفند خاموشسازي موج مخالفت، موجب شده تا پتانسيل مقاومت خلق در اين بخش از شرق كردستان به انفعال كشيده شود و اين انفعال بهطور نسبي تا به امروز ادامه يابد. بهطور مثال رضاخان شخصي به نام سردار اسعد بختياري را به وزارت جنگ برميگزيند تا توان رزمي بختياريها را به كنترل خويش درآورد؛ اما بعدها رضاخان همين سردار اسعد را كه در خواباندن قيام طوايف كهگيلويهاي بيشترين خدمت را به وي نموده بود، به همراه ديگر سران طوايف بختياري اعدام نمود.
سياستهاي آسيميلاسيون و سركوب در اين خطه از كردستان، با دقت و طي استراتژي درازمدتي صورت گرفته است. موقعيت كليدي لرستان از لحاظ جغرافيايي موجب گرديده كه از لحاظ سياست كُردستيزي با حوصله و برنامهريزي درازمدتتري روي آن كار شود. اما وقتي مشكلات اجتماعي آن منطقه را مينگريم، ميبينم كه كمتر از ساير نقاط كردستان با تخريبات روبهرو نشده است. بهواسطهي عدم وجود هيچ نوع سازماندهي خلقي، سياسي و اجتماعي نوعي بيدفاعي آشكار خلق در مقابل دولت به چشم ميخورد. همهچيز خلق از فرهنگ و موسيقي گرفته، تا اقتصاد، فعاليتهاي مدني و غيره توسط نهادهاي دولتي جهتدهي ميشود و بدين ترتيب از ارادهمندي خلق جلوگيري ميشود. شيوع گستردهي مواد مخدر در اين مناطق بهراستي جوانان را به فلجشدگي روحي گرفتار ساخته است. پيشينهي كهن اين ديار كه به دوران عيلام و كُردهاي كاسيِ هوريالاصل برميگردد(اكتشافات باستانشناختي نشان ميدهند كه لرستان مركز كاسيها بوده و انشان در بختياري علاوه بر شوش مركز ديگر عيلام بوده است) موجب گرديده كه در ميان ساير ملتهاي ايراني نظير فارس ذوب نگردند اما فرصت رشد نيز از آنان سلب شده و به حالتي درخودفروبسته درآمدهاند.
و اما ايلام؛ گويي هنوز پسلرزههاي هشتسال جنگ دولتهاي ايران و عراق را تحمل ميكند. جنگ هشتساله، در حوزههاي رواني و تبليغاتي هنوز هم با شدت ادامه دارد. بافت منطقه بهطور باورنكردني در اثر جنگ هشتساله دچار بحران گرديد. مهاجرت، سبب فروپاشي روابط روستايي و عشيرهاي موجود در ايلام گرديد. اين مسئله موجب گرديد كه ساختار جامعهي روستايي و عشيرهاي دچار ازهمگسيختگي بسيار گردد. مليتاريزهشدن و استخباراتيشدن اين منطقه، بهبهانهي سركوب اپوزيسيون ايراني موجب ايجاد جوّ بياعتمادي شديد در ميان خلق شده است؛ هركس ديگري را عنصر اطلاعاتي و مُخبر ميپندارد. بدين ترتيب دولت، تمامي جامعه را با صرف كمترين هزينه عملاً تحت كنترل و نظارت گرفته است. تجربهي شكست تلخ اپوزيسيونهاي ايرانياي كه تنها نامي از آنها باقي مانده، موجب گرديده كه ارادهي سياسي مخالفي در منطقه شكل نگيرد. سياست ارعاب و زهرچشمگيري از خلق با شدت و حدت تمام صورت گرفته، تا جايي كه كمتر كسي به خود جرأت مخالفت ميدهد. شعار «هركسي سرش به كار خودش»، «اين مسائل ربطي به ما ندارد» و «كُردبودن را براي از كرماشان به آن ور بگذار!» به فلسفهي زندگي خلق مبدل شده است. زندگي اجتماعي عشيرهاي و روستايي اكنون در شهرها جاي خود را به زندگي شديداً شخصي و فردگرايانه داده است. به همين دليل روابط گرم عشيرهاي و روستايي گذشته در گذر زمان كمرنگتر و كمرنگتر ميشوند. بيجهت نيست كه شاخصهاي آماري كه ميزان خودكشيها را نشان ميدهند هر روز بالا و بالاتر ميروند. تراژدي انسان كُرد را ميتوان با يك گشت مختصر در خيابانهاي اين شهر و شهرستانهاي ديگر اين استان مشاهده نمود. كردهاي ايلامي هم طعم تلخ آسيملاسيون دولت ايران را چشيدهاند و هم تعريب از سوي رژيم بعث. دشمنان هيچ مرزي براي درهمشكستن ارادهي كردستانيان نشناختهاند، اما متأسفانه مرز و محدودهاي كه احزاب كلاسيك كردي و برخي اپوزيسيونهايي كه تنها فاشيسم پانايرانيستي را ترويج ميكنند، موجب گرديد كه ميان مناطق ايلامـ كرماشانـ لرستان و جنبش و مبارزهي آزاديخواهانه فاصلهي بسياري ايجاد شود. اگرچه بهواسطهي فعاليت جنبش آپوئيستي به پيشاهنگي PJAK بر اين روند نقطهي پايان نهاده شد و فرياد «ديگر بس است!» سر داده شد اما اثرات سوء گذشته همچنان وجود دارند و فعاليت روشنگرانهي خستگيناپذيري را از دلسوزان اين ديار كه همگام با جنبش آپوئيستي توان و جوششي در خود يافتهاند، ميطلبد.
د) خانواده و زن
دولت در شهرهاي نسبتاً بزرگ اين منطقه از كردستان، با جذب زنان در نهادهاي نظامي و اداري دولتي، همچنين تبليغات رسانهاي كه از كانالهاي تلويزيوني استاني پخش ميشوند قشر زن را در ابعادي عظيم از مسئلهي كرد دور ساخته است؛ كمتر زن يا دختر جواني را ميتوان در اين مناطق يافت كه به مسئلهي كُرد انديشيده باشند. بدين ترتيب دولت سياست اتوآسيميلاسيون(خودـ همگونسازي با خواستههاي قدرت دولتي) را بر بستر دورساختن هرچه بيشتر زنان از هويت خود بسط ميدهد. يعني معضل زن در اين منطقه از كردستان علاوه بر معضل تبعيض جنسيتي در جامعه، ناآگاهي از هويت جمعي ميباشد. بهطور نسبي ميتوان گفت با بالارفتن سطح تحصيلات، جاي گرفتن در نهادهاي دولتي، مهاجرت از كردستان، و تأثيرپذيري از تيپ شخصيتيِ زنِ خانهدارِ مرفه و مدرن، پرورش كودكان با زبان فارسي و بيگانهشدن از زبان كُردي و گويشهاي آن نيز ژرفتر شده است.
اگرچه سيستم دولتي ارزشهاي سنتي عشيرهاي و روستايي را ميزدايد اما هميشه نقاط منفي آن را ياري ميرساند. بهعنوان نمونه هنوز هم نزاع و قتلهاي ناموسي، و به ازدواج درآوردن دختران در سنين كم، در اين مناطق بهچشم ميخورند. جنسيتگرايياي كه دولتِ ديني جمهوري اسلامي بر آن دامن ميزند موجب ميگردد كه اين فاكتورهاي منفي جامعه همچنان تداوم يابند. بيجهت نيست كه اين منطقه از كردستان، بالاترين جايگاه را بهلحاظ خودسوزي زنان دارد.
گورستانهاي اين ديار همواره در آخر هفته از مويهي حزين زنان سياهپوشي كه بر مزار از دست رفتگانشان گرد آمدهاند، آكنده است. تراژدي زن كُرد را ميتوان در آهنگ مور(مويهگري)، گونههاي خراشيده به ناخن و گيسوان بريدهشان ديد. اما اينان بهواقع نهتنها بر مرگ عزيزي ازدسترفته، بلكه بر خود ميگريند. هنوز هم واقعيت زندگي آكنده از رنج زنان كُرد را ميتوان از اين گريههاي بيپايان درك نمود.
هرچند زن در فرهنگ روستايي و عشيرهاي منطقه، از آزادي عمل بيشتري برخوردار است و روح سركش و تسليمناپذير خود را تا اندازهاي حفظ نموده، اما بهطور كلي تا انقلابي در زمينهي آزادي زن در اين مناطق صورت نگيرد، ايجاد ملتي دمكراتيك و آگاه بر هويت خويش نيز ناممكن مينمايد. امروز آنچه لرستان و ايلام و كرماشان به آن محتاجاند همان روحيهي سركش دختر ايلياتي است كه تن به تسليم در برابر تقدير نميسپارد و تفنگ بر دوش به رزم برميخيزد. تنها احياي درونمايهي افسانهها و داستانهاي قهرماني اين دختران ايل ميتواند روح تازهاي به كالبد نيمهجان جامعهي اين بخش از كردستان ببخشد.
هـ) تخريب ساختار اجتماعيِ سنتي و نتايج آن
يكي از عناصر اصلي كه در جامعهي ايلامي، كرماشاني و لرستاني به چشم ميخورد ايل و عشيره است. فروپاشي بافت اقتصاد مبتني بر كشاورزي، مهاجرت به شهرها و فقير نگهداشتن جامعهي روستايي توسط نظامهاي دولتي ايران منجر به اين گرديده كه رفتهرفته بافت عشيرهاي رو به اضمحلال نهد. اما چون هيچ نوع سازماندهي دمكراتيك و خلقياي كه بتواند ساختار جامعه را سالم نگه دارد به وجود نيامده خلأ شديدي پديدار گشته است. اطلاق عنوان «عقبمانده» بر ساختار عشيرهايِ جامعه از سوي نظام دولتي كه سعي در مدرنكردن جامعه ـ البته با حفظ برخي جنبههاي ديني بهمنظور كسب مشروعيتـ دارد، موجب گرديده تا ارزشهاي دمكراتيك، اخلاقي، آزاديخواهانه و خودسازمانبخش موجود در عشيره كه شخصيت فرد را بر اساس آن شاكله ميبخشيد بسيار تضعيف شوند. در عوض، فردگرايي، فقدان اراده، بيسازماني و بحران هويتي در جامعه بهوجود آمد. از سوي ديگر عدم وجود جنبشي با هويت كُردي در منطقه، بياهميتي احزاب و جنبشهاي فرهنگيـ سياسي كُرد به اين مناطق به دليل دوري جغرافيايي از مركز كردستان، تفاوت مذهب و گويش و…(كه بهانهاي واهي بيش نبودهاند) موجب گرديد تا بينشي ملّيـ دموكراتيك در منطقه شكل نگيرد و خود را از ساير بخشهاي شرق كردستان بيگانه تلقي نمايد. يعني جامعه در مقابل فروپاشي ارزشهاي هويتي وانهاده شد و دست سيستم براي سياستهاي آسيميلاسيون (همگونسازي) باز ماند. بنابراين اولين چيزي كه با شنيدن نام مناطق جنوبيِ شرق كردستان به ذهن ميآيد، دوري از هويت كردستاني، وجود آسيميلاسيون زباني و فرهنگي است. مسئله در واقع تنها محدود به قدرت دولتي حاكم بر ايران نيست؛ گسترش روز افزون مدرنيسم كاپيتاليستي در جوامع ايران و از جمله مناطق يادشده بهويژه تأثيرپذيري شديد قشر تحصيلكرده و شهري از آن، عامل اصلي در اين نسلكشي فرهنگي است. به گفتهي رهبر آپو: «اعلام قبيلهها به عنوان نهادهايي واپسگرا و بايستگيِ گذار سريع از آنها، يكي از بزرگترين نسلكشيهاي مدرنيتهي كاپيتاليستي ميباشد. زيرا انسانها هرچه كه در واحدهاي قبيلهاي باقي ميمانند به آساني تبديل به كارگر نشده و استثمار نميشوند.» در ميان طوايف و قبايل كُرد منطقه بسياري خصلتهاي جمعگرايانه و كمونال وجود دارد كه براي زندگي آزاد اغماضناپذيرند. به همين دليل هرچه اين ساختارهاي اجتماعي شهري شده و تضعيف ميشوند، اين خصلتها نيز ضعيف ميگردند. انواع بحرانهاي اجتماعي منطقه ريشهي اساسي خود را از همين امر ميگيرند. مثلاً هرچه اين ساختارها تضعيف ميشوند تنگناهاي زندگي نيز شديدتر ميشوند. سيستم نيز با گرسنه نگه داشتن خلق آنها را به مهاجرت از منطقه، بيكاري، كارگري ارزانقيمت و بريدن از خاك و ديار خويش كشانده است. به همين دليل ميبينيم همين تنگناها در كنار عدم وجود آزادي هويتي، فرهنگي و حتي نبود شناخت در مورد آن، موجب ازخودبيگانگي ميگردد.
تخريب ساختار عشيرهاي منطقه يا جذب در سازمانهاي دولتي نظير بسيج عشايري موجب موجود تزلزل جامعهي سياسيـ اخلاقي گرديد. يعني جامعه ديگر دست به سياستورزي و ادارهي امور خود نميزند بلكه طبق قوانين دولتي جهتدهي ميشود. حال آنكه نظام عشيرهاي فرمي بوده كه توانايي سياستنمودن داشته است. به قول رهبر آپو: «قبايل، از اشكال اجتماعي هستند كه جامعهي اخلاقي و سياسي به قويترين شكل در آن جريان دارد. اينكه هميشه بهعنوان دشمنان تمدن كلاسيك تلقي گشتهاند، با خصوصيات جامعهي اخلاقي و سياسي آنان در پيوند است. همچنين ايجاد سلطه بر آنان ممكن نبود. يا نابود گشته و يا آزاد ميماندند. اما در طول زمان فاسد ميگشتند. مزدوران داخليشان نقش منفي همانند نقشي كه در درون خانواده دارند را هميشه بازي كردهاند.»
دولت با آگاهي بر اينكه ميتواند عشاير را همچوني سپري تدافعي در مرزها بهكار بگيرد عمل نموده است. يعني كاركرد سازمانيافتگي عشيرهها را به خدمت خود درآورده. رهبر آپو در خصوص ساختار اجتماعي عشيرهاي چنين ميگويد: «نياز به يكي گشتن و مقاومت جهت نابود نشدن، سازماندهي عشيره را بهوجود آورده است. شكلي از جامعه است كه سازماندهي نظامي و سياسي آن به سرعت تحقق يافته و به خودي خود يك نيروي ارتشي و سياسي است. اتحاد ذهني و سازماني[درآن] اساس كار است… قبايل و عشاير بهعنوان واحدهاي سازنده ميتوانند بهجاي دولتـ ملت و يا ملتِ دولت، در تشكيل ملت دمكراتيك نقش اساسي را ايفا نمايند… در حكم منبع اساسي فرهنگهاي ملت هستند. نميتوان سهم آنها را در توليد نيز كوچك انگاشت. ساختار اجتماعي جمعيشان، همياري متقابل را بهصورت امري اساسي درميآورد. روح جمعي در آن قوي بوده و از عناصر سازندهي كاراكتر ملي است. در صورت توسعهي مزدوري ميتوانست خطرناكتر باشد.»
اگرچه نظامهاي تمدني همواره تمام هم و غم خود را به تحت سلطه كشاندن خلقهاي خارج از دايرهي قدرت اختصاص دادهاند، اما در عوض مقاومت دو عامل «قبايل و اديان» توانسته است خلقها را در برابر تهاجمات بردگيساز حفظ نمايند. هم ساختار اجتماعي عشيرهاي و هم مذاهبي كه ستمديدگان را پيرامون خود گرد آوردهاند در برابر سير تهاجمي سرمايهداري در طول تاريخ، ايستار مقاوم و تسليمناپذيري را از خود به نمايش نهادهاند. در جاي جاي سرزمينمان كردستان با اين مورد مواجه ميشويم. هرجا كه ساختار اجتماعي روستايي، عشيرهاي و خارج از حيطهي شهر توانسته خود را حفظ كند، هويت كُردي، اخلاق، ارزشهاي دمكراتيك و كمونال(جمعي) نيز كمتابيش پابرجاي ماندهاند. اما هرجا كه شهر با تمام معضلات اجتماعياش سر برميآورد، آسيميلاسيون، شكست اراده، خيانت، شخصيت متزلزل و منفعتپرست، بحران هويتي، و ستيز با فرهنگ خويش و ارزشهاي جمعي نيز رخ مينماياند. بدين ترتيب شهر به نمادي براي شكستن تابوها و ارزشهاي نظام اجتماعي روستايي و عشيرهاي مبدل گرديده است. دولتهاي حاكم بر كردستان همواره ساختار جامعه را با توجه به اين واقعيات مورد مداقه قرار داده و سياستهاي خويش را ايجاد كردهاند. همچنين مذاهبي كه دولتي نشده و خلقها را مبنا گرفتهاند، با گذشت زمان رفتهرفته توسط نظامهاي قدرت از مسير راستين خود خارج گرديده و بدين ترتيب ذهنيت اين خلقها را از آزادانديشي بازداشتهاند.
تا پيش از تضعيف ساختار عشيرهاي و پيش از افزايش تأثيرات مدرنيته، شخصيت كُردهاي منطقهي جنوبي شرق كردستان مقاوم، متكيبهخود و تسيلمناپذير بود. زيرا نظام اجتماعي منطقه، به اعضاي خود امكان آزادي ميبخشيد. با مزدوري، فردگرايي و منفعتپرستي مخالفت مينمود. رشد شهرنشيني و شكلگيري طبقهي متوسط خردهبورژوا كه شديداً تحت تأثير سياستهاي كُردستيزي دولت مركزي قرار داشت، موجب گرديد كه جامعهي كُرد منطقه از ماهيت خود دور افتد. اكنون هرچه فرد خود را بيشتر شهري و دور از ساختار اجتماعي عشيرهاي نشان دهد احساس برتري بيشتري مينمايد. بدين ترتيب جواناني كه يا هيچ آگاهي صحيحي از پيشينهي ملت و فرهنگ كهن آن ندارند يا به گريز از آن تشويق ميشوند به شخصيتهايي مقلد، ازخودبيگانه و متزلزل مبدل ميشوند. در ميان اقشار مختلف جامعه بهجاي همياري و عواطف نوعدوستانه و ارزشهايي نظير فداكاري، اينك چشموهمچشمي، اختلافات خانوادگي، بياعتمادي اعضاي جامعه به همديگر ـكه نظام دولتي از اين عامل جهت جلوگيري از شكلگيري هر نوع سازماندهي بهرهي بسيار ميبردـ و بزهكاري جايگزين ميشوند. شناخت و معرفت انسانهاي جامعهي عشيرهاي موجب ميشد كه ويژگيهاي اخلاقي حفظ شوند اما گريز به كلانشهرها زمينه را براي تضعيف اين ويژگيها مساعد نمود. مثلاً تأثيرپذيري منفي جوانان دانشجو بهطور چشمگير مسئلهي فوق را نشان ميدهد. مرزها و حريمهاي اخلاقي كه موجب حفظ هويت اجتماعي منطقه ميشدند رفتهرفته در كوچهبازارهاي شهرهاي دوردست رنگ باختند؛ نام اين را نيز متمدنشدن، باكلاسشدن و عناويني از اين دست گذاشتهاند!! منكر لزوم گذار از هرچه جمود انديشه، واپسگرايي و امور كهنه و ناكاركردي نيستيم اما اگر اين به معناي گريز از تمام ارزشهاي انسانياي باشد كه بدون آنها انسان نميتواند همچون موجودي اجتماعي بزيد، آنگاه بايد گفت كه زدن چنين برچسبهايي بر جامعهاي كه ساختاري عشيرهاي دارد امري كاملاً عمدي است و با نيت سوء صورت گرفته است.
بهطور مثال در گذشته اعضاي جامعه با هر مشكلي كه رويارو ميگشتند با وساطت بزرگان و فرزانگان قوم و قبيله و بر اساس قواعد اخلاقيِ نانوشته مسائل خود را حلوفصل ميكردند. اما اكنون جنگ و جدالي ميتواند چندين نفر را به زندان و حتي به پاي چوبهي دار بكشاند. زيرا ساختار خودسازماندهي جامعه در حدي وسيع تضعيف گرديده و در عوض قوانين حقوقي دولت به جامعه سمتوسو ميبخشند. يعني با حاكمساختن نظام حقوقي، جامعه را از نظام اخلاقي و سياست بيبهره ساختهاند. زيرا تا زماني كه جامعه ارزشهاي اخلاقي خود را حفظ نمايد و قادر به سياست باشد، جامعهاي آزاد است و خود ميتواند مشكلاتش را چارهيابي نمايد و هيچ مشروعيتي براي حضور دولت و استثمارگري آن باقي نميماند.
در گذشته كنفدراسيونهاي عشيرهاي كرد بر مبناي به رسميت شناختن يكديگر تشكيل ميشدند اما ساختار استاني و تقسيمبندي شهرهاي استانها طوري است كه بهجاي ايجاد غنا و ايجاد مشتركات هرچه بيشتر آنها را از هم دور ميگرداند. اختلافات ميان شهرها چيزي است كه دست دولت را براي اعمال سياستهاي كُردستيزانه در منطقه بازميگذارد. مثلاً اگر در گذشته كنفدراسيونهاي عشاير متشكل از قبايل ايلامي بر اساس تفاهم و احترام به همديگر تشكيل ميشد امروزه چنان از همديگر بيگانه شدهاند كه ميتوانند به راحتي هويت همديگر را انكار نمايند. مثلاً يك كُرد كلهر ايواني ميتواند كُردبودن يك كرد فِيلي دهلراني يا آبداناني را انكار نمايد! يا مثلاً هر ساله شاهد آن هستيم كه ميان كردهاي فيلي با لرهاي دهلراني بر سر انتخابات فرمايشي مجلس نمايندگان اختلافات بهوجود آيد؛ حال آنكه هر دو از يك ريشهاند و كردستاني محسوب ميشوند و عاملان دولتي عمداً موجبات اين اختلافات را فراهم ميآورند تا شمار رأيدهندگان را افزايش دهند و بدين ترتيب مشروعيت بيشتري براي نظام كسب گردد. يعني اگرچه در تاريخ منطقه اتحادهاي اجتماعي شالودهي كار بود، امروزه رد و انكار ـ يعني همان سياستي كه به نفع قدرتمداران دولتي استـ بهوفور به چشم ميخورد. وقتي اعضاي يك جامعه كه در كنار هم ميزيند اينچنين به راحتي با همديگر از در ستيز درآيند، معلوم ميشود كه زندگي در اين محيط چقدر سطحي گرديده و از گذشتهي تاريخي خود تا چه حد بيگانه گشته است. اين مسئله در ساير مناطق نيز وجود دارد بهطور نمونه شهرهاي خرمآباد و بروجرد كه اهالي هردو لُر ميباشند با هم اختلاف دارند. هرچه اختلاف بيشتر ميشود، كنترل جامعه، جلوگيري از اتحاد و سركوب آزاديخواهي خلق نيز راحتتر ميشود. زيرا پتانسيل مبارزهي اجتماعي از هم پراكنده ميشود و همگرايي لازمه بهوجود نميآيد. بنابراين نظام سركوبگر بيش از هر دو طرف از اين اختلافات ساختگي سود ميبرد.
تزلزل شخصيتي و عدم ثبات قدم ناشي از آن است كه نه فرد بهطور كامل در نظام دولتي پذيرفته شده و نه طبق هويت فرهنگي خود ميزيد. بايد دانست در جايي كه يك جامعه بر طبق هويت، فرهنگ، باورداشتها و ارزشهاي دموكراتيك و اخلاقي خود نزيد در آنجا خيانتي عظيم رخ داده است. نظام حاكم نيز مدام اين خيانت را مشروع جلوه ميدهد و سعي در ترويج آن در ميان اقشار مختلف جامعهي مذكور مينمايد. بدين ترتيب، اگرچه تنگناها و فشارها جامعه را از وضعيت موجود ناراضي نمايد اما در عمل ارادهي آنها درهم شكسته و تنها تماشاچي باقي ميمانند.
و) مذهب، ارزشي فرهنگي يا…
اگرچه مذهب تشيع خود نوعي سازماندهي اجتماعي بوده و كاراكتر آزاديخواهي و قيام در مقابل ظلم را در اندرونهي خود داشته اما با دولتيشدن اين مذهب بهويژه از دوران صفويان بدين سو و اوج آن در جمهوري اسلامي، اين ويژگي تضيعف گرديد. اكنون اين مذهب نه كانوني جهت مقابله با ستمپيشگي بلكه حربهاي براي تفرقهاندازي ميان كُردهاي منطقهي جنوب شرق كردستان و كُردهاي سنيمذهب گرديده است. همچنانكه علويان شمال كردستان به همين شيوه در دام سياستهاي دولت افتاده و با آسيميلاسيون شديد فرهنگي و زباني رويارو شدند كُردهاي شيعيمذهب نيز با مسئلهي نظير آن مواجه گرديدند. هدف از اين همه تبليغات مذهبي در مناطق شيعي شرق كردستان نه صداقت دولتمردان در همدليشان با هممذهبانشان بلكه ايجاد يك كُرد بياراده و سرسپرده است. يعني مذهب تشيع دقيقاً برعكس كاركرد اصلياش عيله خلق كرد بهكارگيري ميشود. بدين ترتيب دولت با بهكارگيري چنين شخصيتي عليه ساير كردها وجههي منفي و نامطلوبي از شخصيت كُرد فيلي، لر، لك و كلهر را به معرض نمايش نهاده است.
هركجا كه كُردهاي اين منطقه بر اساس هويت كردي اندكي به مخالفت يا نشاندادن ارادهي خود پرداختهاند، برچسب كهنهپرست، ياغي، پشتكوهي، ضدانقلاب و عامل بيگانه بر آنها زده شده؛ در عوض هرگاه تنها رنگ و بوي تشيع دولتي داشته و دم از كردبودن نزدهاند، با عناويني نظير عشاير غيور، مرزداران قهرمان، حاميان ولايت مطلقهي فقيه و… از آنان سوءاستفاده شده است.
مذهب اهلحق و يارسان نيز اگرچه دولتي نشده و همچنان ساختار خلقمدارانهي آن حفظ گرديده اما چون منطقهاي كه اين مذهب در آن رواج دارد حالتي درخودفروبسته پيدا كرده نتوانسته به حالتي سازمانيافته و پويا برسد. به همين دليل مناطق گوران تنها با چشم يك اقليت مذهبي نگريسته ميشوند و با همه نوع فشار، سركوب، تحقير و شكنجه توسط عوامل جمهوري اسلامي رويارو ميگردند. تا زماني كه سازمانهاي دمكراتيك، فعال و همسو با سرتاسر كردستان شكل نگيرد نميتوان با اين فشارها و تبعيضات شديد مقابله كرد.
ز) نتيجهگيري و رهيافت
تفاوت دولت مركزي ايران(چه در زمان حكومتهاي گذشته و چه جمهوري اسلامي) با ساير دول حاكم بر ديگر بخشهاي كردستان اين است كه چنان سياست آسيميلاسيون پنهاني و دسيسهواري طرحريزي مينمايد و آنچنان وجههي منفياي از خلقها و فرهنگهاي بومي نشان ميدهد كه شخص بهتدريج از فرهنگ، هويت و تاريخ خويش فاصله گيرد و با دون شأن خويش دانستن آنها در پي يافتن هويتي تازه و مدرنشدن برآيد. يعني مستقيماً انكار نميكند و حتي خود را حامي و پاسدار آن فرهنگها مينماياند اما چنان مسيري در پيش پاي تو مينهد تا خود تيشه بر ريشهي خويش زني و اين مرگ معنوي را با در ورطهي ناآگاهيِ تاريخي درانداختنِ نسلهاي نو، دهشتناكتر گرداني. اين مسئله، اصليترين سياستي است كه در مناطق ايلام، كرماشان و لرستان با شدت و حدت تمام اعمال شده است و رويكرد منفعلانهي موجود در اين مناطق در قبال مسئلهي كُرد، نتيجهي همين سياست است كه تنها ميتوان آن را نسلكشيِ خاموش عنوان نمود.
انگ واپسگرايي زدن بر فرهنگهاي بومي هر منطقه و وادارساختن آن به عقبنشيني در مقابل فرهنگ هژمون(حاكم و استيلاگر) و سياستگريزي منسوبان آن فرهنگها موجب شكلگيري شخصيتي ميگردد كه دچار اين بحرانهاي شخصيتي ميگردد: سلب اعتمادبهنفس؛ بيارادگي؛ سرگرداني در ميان انديشههاي دگم شرق يا تفكرات ليبرال غرب؛ خودـ انكاري؛ شكست معنوي و درهمشكستن جنبههاي متافيزيكي جامعه؛ تقليد؛ روزمرّگي؛ با ديدي ماجراگونه و غيرفلسفي به زندگي نگريستن؛ نوميدي و يأس؛ دستشستن از مبارزه و آزادي؛ تسليميت و بردگي و خصيصههاي بسيارِ ديگري از همين دست.
مسئول اينها كسي نيست جز سيستم مركزيتگرا و غيردمكراتيك دولتي كه مخالف كثرتگرايي فرهنگي و عمليشدن شعارهايي است كه خود در اين زمينه سرداده است؛ همچنين احزاب كلاسيك كُردي و ايرانيِ بياعتنا و به انزوا راندهشده؛ روشنفكرمآبان منطقه كه پُرگويانِ بيعملاند؛ و دست آخر فقدان احساس مسئوليت و فردگراييِ نهادينهشده در شخصيتها كه ارزشهاي جمعگرايانه را ناديده ميگيرند.
پر واضح است كه براي گذار از اين بحرانها تنها مبارزه و پيشاهنگي براي آن ميتواند جوابگو باشد. اينكه چه عواملي موجب عدم شكلگيري يك جنبش خلقي در اين مناطق گرديده، موضوع ديگري است كه ميتواند مقالات ديگري را به آن اختصاص داد. اما از آنجا كه جنبش آپوئيستي به پيشاهنگي PJAK محدودههاي سياسي ميان مذاهب، گويشها و مناطق مختلف شرق كردستان را درهم شكسته و دل و انديشهي كردستانيان را به همديگر نزديك ساخته است ميتوان گفت كه زمينهي مناسبي براي تحول در اين مناطق آماده شده است. PJAK با اساس گرفتن سيستم كنفدراليسم دمكراتيك نه همچون احزاب كلاسيك مرزهاي سياسي دولت را هدف قرار ميدهد و نه بيسازماني، بحران اجتماعي و بيارادگي سياسي موجود در كردستان را ميپذيرد. در گذشته در ارتباط با فعاليت احزاب كُرد، از مسئلهي تجزيهطلبي و تضاد با ايرانيبودن بحث ميشد اما با توجه به اينكه استراتژي جنبش آزاديخواهي خلق كرد به پيشاهنگي PJAK هيچنوع تناقضي با ايرانيبودن ندارد و حتي بالعكس سعي در دمكراتيزهنمودن فاكتورهاي اجتماعيـ سياسي مربوط به آن دارد، تمامي تنوعات مذهبي، عقيدتي، گويشي و فرهنگي موجود در تمام ايران و از جمله مناطق جنوبي شرق كردستان(ايلام، لرستان، كرماشان) ميتوانند بيهيچ واهمهاي در سيستم كنفدراليسم دمكراتيك گردهم آيند. زيرا در اين سيستم رد و انكار هيچ مذهب، آيين، گويش، قوم، فاكتور ايرانيبودن، هويت اتنيكي، قومي و غيره وجود ندارد و هيچگونه گرايش تجزيهطلبانهاي بهچشم نميخورد. بنابراين بايستي تنوع فرهنگي بسيار غني شرق كردستان و بهويژه مناطق جنوبي از سوي روشنفكران، آزاديخواهان، فعالان مدني و سياسي اين مناطق همچون فرصتي فوقالعاده ارزيابي شود تا بتوان در اين برهه از تاريخ ايران به دموكراتيزهكردن جامعهي اين مناطق پرداخت.
انديشه و فلسفهي رهبر كوما جواكن كوردستان(KCK) رهبر آپو، ميتواند بهترين راهكارها را پيش پاي ما نهد. با تمامي تفاصيلي كه در مورد معضلات اجتماعي منطقهي جنوبيِ شرق كردستان ذكر نموديم، آشكار گرديد كه تا تحولي شخصيتي رخ ندهد نميتوان جامعه را از بنبست كنوني وارهانيد. بازگشت به جوهرهي تاريخي مردمان اين ديار، يعني مقاومت و تسليمناپذيري و روحيهي آزاديخواهي ميتواند بارديگر نويدبخش مردان و زنان آزاد در اين ديار باشد. بايستي مشروعيتي كه نظام به كارهايي نظير عضويت در سپاه، اطلاعات و بسيج توسط آزاديخواهاني كه ميخواهند وظيفهي خود را در قبال سرزمين مادري خويش به انجام برسانند، درهم شكسته شود. همچنين پيوستن به صفوف گريلا بهترين ضامن آزادي سرتاسر كردستان و ازجمله مناطق ايلام، لرستان و كرماشان است. تاريخ اثبات نموده كه تنها هنگامي كه مردمان اين سرزمين به كوهستانهاي خويش پناه بردهاند توانستهاند پشت دشمناني همچون اسكندر و هلاكو را بهخاك بمالند. گريلا، بر مبناي همان سنت تاريخي و جوهرهي جامعهي كرد ميتواند ننگ آلودگيها، تسليميتها و شكستها را از چهرهي اين ديار بزدايد. مبارزهي سي سالهي جنبش آزاديخواهي خلق كرد به پيشاهنگي رهبر آپو اين را اثبات نموده است؛ اگر آناني كه داعيهي مبارزه، آزاديخواهي و دلسوزي در حق سرزمين خود يعني لرستان، ايلام و كرماشان دارند اين حقيقت را نبينند، بيگمان نه آيندگان، نه تاريخ، نه خلق و نه شهدايمان آنان را عفو نخواهند نمود. هنوز هم صداي گريلاي شهيد «هاني ايلامي» در كوهستانهاي قنديل و خون سرخ شهيد «روني» در دالاهو تمامي دختران و پسران لك، لر، فيلي و كلهر را بهسوي گريلاشدن و در دست گرفتن سلاح دانايي و مبارزه فراميخوانند. بنابراين با پيوستن به صفوف منسجم و شكوهمند گريلا، گامي در جهت زيباشدن، آزادسازي خود و سرزمينمان برداريم. پيش از هر چيز حقيقت خلق خويش را بشناسيم، از پليديهايي كه حاكمان سلطهگر در شخصيت و نهاد ما نهادهاند نفرت كنيم، در برابر هر نوع نسلكشي فرهنگي و استحالهي هويتي فرياد «ديگر بس است!» برآوريم و عزم بر حياتي تازه و آزاد راسخ گردانيم. اين زيباترين راه براي ازنو نوشتن داستان قهرمانيِ سلحشوران زاگرسي، گراميداشت خاطرهي «قدمخير»ها، و تداوم راه شهدايي همچون رفيق هاني، روني، مريم و امير صادقي، و يدالله عزيزي است… تا چنين بادا!
منبع: مجله ملت دمکراتیک شماره 11