رامین گارا

فلسفه واژه‌ای است دارای ریشه یونانی که از فیلاسوفیا یعنی دوستدار دانش گرفته شده. تعاریف متعددی در خصوص فلسفه از نگاه زیست‌شناسی، فیزیک، علوم تجربی، سیاست و جامعه‌شناسی یا حتی زبان‌شناسی شده ولی در طول تاریخ می‌توان با برآورد آن با ادوار غالبیت مقولات «میتولوژی، دین و پوزیتیویسم» آن را تعریف جامع نمود و کلیت تاریخی آن را به دست داد. در اصل، فلسفه نه معانی‌ای صرفا متافیزیک و مربوط به ماوراءالطبیعه‌ی محض است و نه محدود به دانش و واقعیت‌های محسوس و عینی در جهان هستی. اگر به دقت به ادوار تاریخ نگریسته شود «تفکر فلسفی» همیشه در میتولوژی، دین و پوزیتیویسم به انحاء مختلف و بنا به پارادایم‌های مسلط، وجود داشته. در میتولوژی، کم‌رنگ‌تر جلوه می‌کند زیرا مسائل اجتماعی در آن دوره هنوز نمود بارز نیافته‌اند. در ادوار دین و پوزیتیویسم اما فلسفه با هر دوی آنها در وضعیت جدال قرار می‌گیرد.

تمایز فلسفه با دین در این است که فلسفه به «علم و عقل» محوریت می‌دهد، اما دین اصولا از در عقل و علم برای شناخت خدا و انسان وارد نمی‌شود، لذا تضاد میان فلسفه و دین اینجا عمیق گشت. در تمایز میان فلسفه و پوزیتیویسم هم مقولات بارز «تجربی ـ غیرتجربی» و «مطلقیت و نسبیت» رخ‌ نمود. اساسا پوزیتیویسم ایدئولوژی‌ای است که به نام مفاهیم «علم و تجربه‌» به جنگ دین رفت و این را عمیق‌ترین و صحیح‌ترین فلسفه در حقیقت‌شناسی جهان هستی و انسان دانست درحالی که رویکردی «پراگماتیستی» محض است که حتی معنای این واژه را که «عمل‌باوری» است به «منفعت‌باوری» تغییر داده. چرا که نیاز سرمایه‌داری و لیبرالیسم، گرایش به پرستش منافع کلان سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و … است. حرص و آز فرد پوزیتیویست با خواهش‌های نفسانی مادی‌پرستانه رنگ و صبغه‌ی جنون‌آمیز ضددینی و ضدمیتولوژیک می‌یابد و ادعا می‌شود که طرح جهانی مطلقا نو را درانداخته‌اند. اساسا چنان پرستش منفعت ژرف و حاد می‌گردد که خود به یک دین جدید اما بسیار مخرب و خطرناک مبدل‌ گشته.

با پیشرفت علم و معرفت در جهان مدرن، علومی چون «فیزیک کوانتوم و زیست‌شناسی، روش‌شناسی و منطق» به یکباره با مبدأهای پوزیتیویسم به ستیزه گرائیدند و پایه‌های آن را متزلزل ساختند. اساسا جهان «نسبی‌گرایی علم و فلسفه» علیه جهان «مطلق‌گرایی دینی پوزیتیویسم» قد علم کردند. این دوره دوره‌ی نضج ایدئولوژی‌ها و پارادایم‌ها به‌ جای «تئولوژی‌ها» می‌باشد.

در جهان امروز، که ادعای مدرنیت عقلانی دارای رشد ساختاری و کارکردی، خودنمایی کرده، اساسا در تعاریف متعدد و حتی متناقض، فلسفه را به‌مثابه‌ی حوزه‌ی پرداخت به مسائل ذهنی متضاد با علم به مثابه‌ی حوزه پرداخت به مسائل عینی و مادی، رویاروگردانده و هردو را بر ضد هم شورانده‌اند. درحالی که فلسفه همچو واژه به معنای دوستدار دانش است. حوزه‌ی فلسفه را به میل خویش به شناخت وجود باری‌تعالی، جهان ذهنی غیرقابل لمس و نامحسوس محدود ساخته و جهان محسوس و عینی را حوزه‌ی علم قرار داده‌اند. این رویه‌ی تناقضی و تنش‌زا را ایدئولوژی‌های علم‌گرا و سیانتیست در زمان رنسانس بر ضد کلیسا شکل دادند. اساسا رویکردی ماهوا غلط می‌باشد که سردرگمی و انحراف را در قبال فلسفه و معرفت‌های انسانی ایجاد می‌نماید. حقیقتا هم مدرنیته و پست‌مدرنیته که یک رویه با دو فاز متفاوت هستند، دچار این مغلطه‌ها گشتند و هردو از شربت گناه آن نوشیدند. تلاش‌های فیلسوفان پست‌مدرن معاصر برای تعریف صحیح جهان جاری با رفع اشتباهات مطروحه، نتایج گهرباری دربر نداشت اما کوره‌راهی ایجاد کرد. شناخت کل تاریخ، ادوار آن و سیر فکر و فلسفه در ادوار میتولوژی، دین و پوزیتیویسم، اصلی‌ترین کاری بود که باید فیلسوفان بطور جامع انجام می‌دادند، جز معدود افرادی که بطور نسبی این راه را رفتند و همانند نیچه و مارکس نتایجی بدست دادند، مابقی فیلسوفان، بصورت‌ ناقض و نیمه‌‌کاره و غیرجامع پرداخت‌های بسیار ناکافی داشتند. بنابراین نتوانستند میان علم و فلسفه رابطه‌ی صحیح برقرار و میان «اتحاد و دانایی» پیوندی عمیق ایجاد نمایند.

فلسفه‌ی آپویی

آنچه اندیشه‌ی آپویی مختص به رهبر عبدالله اوجالان نامیده می‌شود را نمی‌توان در قالب واژه‌ها و اصطلاحات محدود ساخت، زیرا در حد یک مکتب نه بلکه فراتر از آن است و کل جهان و معانی آن را دربرمی‌گیرد. نیچه و مارکس نتوانسته‌اند به این آرزوی خود جامه‌س عمل بپوشانند. اما رهبر اوجالان توانست، زیرا میان علم و فلسفه و اتحاد و دانایی پیوند همیشگی ایجاد کرده و بشریت را به آرزوی او رسانده. در یک معنای کلی، وقتی یک نظریه، اندیشه و تئوری فلسفی در عرصه‌ی عمل به اجرا گذاشته و در حوزه‌ی تجربه به محک آزمایش گذاشته ‌شود و این رویه در تمامی حوزه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و زیستی تکرارگردد، آن فیلسوف توانسته در حین ایجاد اتحاد میان دانایی و عمل، رابطه‌ی میان علم و فلسفه را برقرار و میان آن دو آشتی ایجاد نماید. فیلسوفان دیگر با کاربرد یک زبان ثقیل بیان و شرح و تفسیر، زبانی الکن از نظر عامه‌ی مردم و توده‌های نیازمند ایجاد کردند. لذا چون در کنار آن، اثبات‌های عملی را به جریان نیانداختند، تنها در حدود اندیشه و ذهن سیر کردند و به عرصه‌ی عمل پا نگذاشتند، لذا دوره‌‌های مکمل طی طریق از حوزه‌ی اندیشه به عمل را با موفقیت طی‌ نکردند و تئوریکِ صرف باقی ماندند. این رویه و سیر صرف‌گرایانه تمامی ابزارهای لازم برای وقوع رخدادهای دیالکتیک را کنارهم نمی‌آورد. لذا دیالکتیک رخدادها که معمولا ناایستا است و همیشه روی می‌دهد، برخلاف انتظار فیلسوفان یک‌جانبه‌گرا و یا نقصان‌دار، به منصه‌ی ظهور می‌رسید. این یعنی عدم پای‌نهادن از عرصه‌ی نظریه به عرصه‌ی عمل ناب. این روند، تصور حبس مفهوم فلسفه تنها در حیطه‌ی ذهن را در اذهان همگان به میان آورد. لذا فلسفه از تجربه‌ مهجور گردانده شده و ادعا شد که به تعبیر آنها در علم، کار آن نه مشاهده، آزمایش و تجربه که روندی پوزیتیویستی که پرداختن به مسائل محض ذهنی و مفاهیم خیالی و غیرقابل محسوس و ضدعینی است.

وقتی رهبر اوجالان میان تئوری و عمل و دانایی و تجربه تعادل برقرارساخت و پیوند عمیق ایجاد کرد، جهان‌های ذهنی و عینی را کنار هم آورد، درآمیخت و به آزمایش و آزمون گذاشت. این شیوه‌ی فلسفی و عملی بصورت یکجا و منسجم، سده‌ها همچو یک معجزه‌ی خیالی تصور می‌شد، اما رهبر اوجالان فراتر از فیلسوفان عصر موفق بدان شد. زیرا در نگاه و گام نخست، متوجه معایب و نواقض روشی و منطقی سایر فیلسوفان شد، لذا همچو یک شخصیت آوانگارد بدین معنا که چیزی نوین در چنته دارد تا به بشریت ارزانی کند، ظهور کرد و جهانی شد. این فلسفه یا بهتر بگوییم این رژیم حقیقت، اگرچه با تهاجمات بی‌رحمانه‌ی جهان سرمایه‌داری و لیبرالیسم و حتی سوسیالیست‌های ریوزیونیست مواجه است، اما همچنان از پراکنش در قاره‌ها و محافل اندیشگی دیالکتیک‌محور بازنایستاده. در یک جمله می‌توان گفت:

«رهبر آپو در هیأت اندیشه بر فراز سراسر جهان به پرواز درآمده و مهارناپذیر گشته».

جامعیت

یک ویژگی رهبر اوجالان، جامعیت در اندیشه و عمل فلسفی است. حتی خصیصه‌ی شخصیتی و متدیک رهبری در آوانگارد بودن، متعلق به پرسه‌ی موفقیت‌آمیز هم در حوزه‌ی اندیشه و هم عمل است. خیلی از فیلسوفان و رهبران ظهور کردند که یا صرفا محدود به «اندیشه‌ی فلسفی» بودند یا «عمل رهبریت فاقد اندیشه». این نقصان، مایه‌ی شکست‌های جنبش‌های چپ‌گرای دویست‌ سال گذشته شده. بنابراین در آوانگاربودن خود تمایل صرف به یک جنبه و بُعد را ندارد، پس جامع است چون اندیشه و عمل را مختلط نموده و هر دو را نیز از اعماق بسیار پیچیده‌ی ادوار تاریخی میتولوژی، دین و پوزیتیویسم استخراج نموده که پراکسیسی فرافیلسوفانه است.

ویژگی دیگر جامعیت فلسفه‌ی ایشان، پرداختن به یک یا چند موضوع و مسئله نه، بلکه به کل مضامین و مسائل جهان هستی و بشری است. هر یک را نیز هم در بُعد اندیشگی و هم عملی به آزمون گذارده و نتایجی را جهت ادامه‌ی راه بدست داده. در یک فهرست می‌توان گفت که در مسائل و موضوعات «زن، جامعه، دولت، سیاست، اکولوژی، جوانان، ورزش، صنعت، فلسفه، ادبیات، علم، هنر، اقتصاد و هزاران موضوع بکر» به تفلسف پرداخته و پارادایم خویش را در جهان‌شناسی جامع، وضع نموده. به همین دلیل فرامکتب است و منفذی در حوزه‌ای در این جهان باقی نمانده که در آن نفوذ نکرده و نظری ارائه نداده باشد.

ایدئولوژی و پارادایم

رهبر اوجالان از همان اوان آغاز مبارزه و سیر دیالکتیک مداوم آن که تغییر را بن‌مایه‌ی اندیشه و عمل برای حصول پیشرفت‌های پی‌درپی قرارداده، تا نوگرایانه باشد و مندرس نماند، یک ایدئولوژی را در رژیم حقیقت خویش پذیرش نمود و آن «سوسیالیسم» می‌باشد. امروز آن ایدئولوژی را با رویکردهای نقادانه‌ی خویش نسبت به مارکسیسم و سایر ایدئولوژی‌ها و جریاناتی چون آنارشیسم و فمینیسم، ارتقا داده و همچو مفاهیم «سوسیالیسم علمی و دمکراتیک» عرضه نموده. در اصل، آن را ثابت رها نکرده، بلکه رشد داده و متغییر نموده. ایجاد تغییر مداوم و یومیه در فکر و عمل را خمیرمایه‌ی مبارزات سوسیالیستی خود قرارداده و مدام تجدد و مدرن‌بودن را بنیان کار ساخته. تاکنون که بیش از چهل سال است بی‌وقفه در تبارز است، اصل ایدئولوژی یعنی سوسیالیستی‌بودن را حفظ‌ نموده اما ماهیت آن را بی‌اندازه پیشرفت داده. این پیشرفت را در حوزه‌ی پارادایم و مبتنی بر مفهوم ناب دمکراسی برای بشریت به میان آورده.

پارادایم برخلاف تعاریف متناقض و متعارض بسیاری نظریه‌پردازان، در خصومت و عداوت با مقوله‌ی ایدئولوژی قرار ندارد. پارادایم یا جهان‌بینی جامع، همانا از نظر رهبر اوجالان، ابزارهای ذهنی و عملی برای ایجاد تحول و رشد مثبت در ایدئولوژی است. رهاساختن ایدئولوژی از خوانش‌های دگماتیک و ایستا می‌باشد. در دهه‌های مبارزه‌گری رهبر اوجالان، سوسیالیسم به ‌مثابه‌ی ایدئولوژی در حال رشد مدام حفظ شده، اما پارادایم را در سیر آن تغییر داده. برای مثال، نوع جهان‌بینی سده‌های گذشته از جانب ایدئولوژی علم که چندین مکتب جداگانه را دربرگرفته، یک پارادایم مشوش و بی‌ماهیت و عاری از شخصیت مستقل، ایجاد شده بود که سر از هرگونه انحرافات سرمایه‌دارانه و لیبرالیستی در می‌آورد و کنش‌گر سلطه‌گر در آن نیز دولت بود. این پدیده‌ی شوم، همه‌ی تباهی‌ها را زیر سر داشت. رهبر اوجالان این پارادایم را که به‌ مثابه‌ی یک ‌میراث برای جوامع قرن‌ بیست و بیست‌ویکم باقی ‌گذاشته شده و روی دست حزب پ.ک.ک نیز مانده بود با موفقیت کامل مورد بازتفسیر اندیشگی و عملی قرارداد و از آن گذار نمود. بعبارتی گذار از پارادایم و جهان‌بینی دولت‌پرستی جهت رهایی از همه‌ی تباهی‌های نظام سرمایه‌داری و ایدئولوژی لیبرالیسم بود.

در این پارادایم که در یک جمله، ماهیت آن را می‌توان نشان داد:«جامعه‌ی دموکراتیک و اکولوژیک مبتنی بر آزادی زن» دولت محلی از اعراب ندارد. جامعه را بنیان و حوزه‌ی اصلی قرار می‌دهد و مفاهیم و مسائل «دمکراسی، اکولوژی و زن» را بصورت توأمان و همزمان که به گره‌های کور سرطانی در جوامع امروزی مبدل شده‌اند را چاره‌یابی می‌نماید. مسئله‌ی زن را سرآمد تمامی مفاهیم عملی قرار می‌دهد. بدون توجه به هریک از این سه‌گانه‌ی نامبرده، هیچ‌ یک از مسائل و بحران‌های جهانی بشریت حل نخواهد شد. در این سیر، رهبری با تعیین حدود و ثغور مسائل، هم در حوزه‌ی اندیشه، نظریات مورد نیاز را ارائه داده و هم در عرصه‌ی عمل گذشته از آزمون آن‌ها، ابزارهای لازم را نیز در خدمت گروه‌های اجتماعی قرارداده تا به مبارزه‌ی عملی بپردازند و جهان خویش را تغییر دهند. بطور خلاصه اگر این روند رخ ندهد، مسلما جهان ما در آینده‌ای نزدیک بر اثر انبساط و متهورشدن کائوس‌های پی‌درپی نابود خواهد شد و کره‌‌ی زمین غیرقابل زیست خواهد شد. آنچه به تباه‌ ساختن سه‌گانه‌ی فوق می‌پردازد، سلطه‌گری و اقتدارگرایی نظام‌هایی مردسالار، سرمایه‌دارانه و لیبرالی هستند که کانون شر شده‌اند.

رهبراوجالان در این مبارزات جامع پارادایمی، از تمامی علوم بویژه جامعه‌شناسی، منطق، تجربی، انسانی و اکولوژیک بهره می‌جوید تا مسایل حاد بشری را حل نماید. به مفاهیم بنیادین مطلق‌گرایی ـ نسبی‌گرایی، متافیزیک ـ دیالکتیک، علم ـ دین، ایده‌آلیسم و ماتریالیسم، ساختارگرایی ـ کارکردی و بسیاری دوگانه‌های دیگر پرداخته و جهان اندیشگی را شکل داده تا مجهز به سلاح فکری برای مبارزه گردند. همچنین کل تاریخ، تمامی اندیشه‌های دینی، کل اندیشه‌های فلسفی فیلسوفان، جوامع و اتنیک‌ها، میراث‌های فرهنگی جهانی، تمدن‌های برآمده‌ی جهانی و جهان مدرن امروز را بازتفسیر و تحلیل می‌نماید تا رژیم حقیقت اصلی را مطابق پارادایم مداوما متحول و نوگرای خویش وضع نماید. تمامی این‌ها را از شخصیت خویش و خودشناسی آغاز می‌کند سپس به جوامع بزرگ می‌رسد. رهبری می‌گویند که اگر نیاز باشد روزی ده‌ها بار در اندیشه‌ها و افکار خود تغییر ایجاد ‌نموده، نوگرایی کرده و رشد می‌کنم. این را لازمه و وظیفه‌ی اخلاقی و سیاسی خویش در قبال جامعه می‌داند.

از انسان گرفته تا کیهان هستی، از علم سیاست گرفته تا فیزیک کوانتوم و جامعه‌شناسی، در همه‌ی آن‌ها صاحب نظر مستقل و پیشرفته است. همه‌ی مکاتب اندیشگی جهانی و فلسفه‌ها را به باد انتقاد گرفته و بجای رد آن‌ها، پیشرفت‌شان می‌دهد. حاصل تمامی این مبارزه‌ی فلسفی خویش را بصورت عینی و واقعا موجود، «کنفدرالیسم دمکراتیک و ملت دمکراتیک» نام نهاده که از اندیشه در خصوص مسائل جهان هستی، دغدغه‌های انسان در مورد حقیقت، اندیشیدن او به زیبایی، نوگرایی، رشد، سعادت و خوشبختی گرفته تا حوزه‌های سیاست، اقتصاد، زن، جامعه‌ی نوگرا و دمکراتیک، سیر می‌کند و راهکاری صحیح بدست می‌دهد که ارزش آزمودن را دارد. ایدئولوژی و پارادایم دمکراتیک برای رهایی «جامعه، اکولوژی و زن» از مخمصه‌ی نابودگر نظام سرمایه‌داری و لیبرالیسم می‌باشد. شیوه‌های زندگی اجتماعات امروز را جسورانه به نقد می‌کشد، از پای‌بست فرومی‌ریزد و از نو طرح سالم درمی‌اندازد.

همه‌چیز در فلسفه‌ی رهبر اوجالان بصورت دیالکتیک و تابع قوانین آن روی می‌دهد، لذا فلسفه‌ی خود را «دیالکتیک کوانتومی» نامیده و آن را برنامه‌ای مدون می‌داند که اگر بشریت امروز به آن عمل نکند، جهان خود را با جنگ‌ها و هوس‌های هسته‌ای، شیمیایی و سلطه‌گری جنون‌آمیز به‌کلی نابود خواهد ساخت. جهان امروز برای رهایی از این آرمگدون خودساخته‌ی سرمایه‌داری، نیازمند وجود رهبر اوجالان و اندیشه‌های رهایی‌بخش ایشان می‌باشد و همیشه دادگاه تاریخ در مقابل تبهکاران به قضاوت در مورد آن خواهد نشست و قدر رهبر اوجالان را خواهد دانست.