گلاویژ اورین
پیشرفت فرهنگ جوامع و بهمراتب پیشرفت زبان مجرد و خارج از حیطهی دولتها به وجود آمده است. با بررسی ژرفتر ساختار سیاسی، اجتماعی و حتی تاریخی ساختار «دولت» میتوان این حقیقت را بهوضوح مشاهده نمود که دولتها بههیچوجه در هیچ سده و مقطع زمانی ملت و یا خلق را نمایندگی نکرده است. در ظاهر برای خدمت به منافع خلقها شکلگرفته که میتوان این را فریب و دروغ بزرگ «نظام مردسالاری» نام نهاد. آنچه تحت نام خدمت به مردم تلقی میگردد چیزی جز حفظ و حراست منافع گروهی اقتدارگرا و سودطلب که تمامی اقشار مختلف جامعه را انکار، سرکوب و خود را خدای تمامی جوامع تعریف مینماید، نیست. حقیقت این است که جوامع، بدون وجود دولت نیز دارای سیستمی سیاسی و اجتماعی مختص به خود بودهاند. درواقع اینگونه به جوامع تلقین شده که بدون وجود دولت، ملتها توانایی مدیریتی سیاسی نداشته و یا حتی سیستم تنها باوجود دولت به عرصه وجود پا نگذاشته است. جوامع همواره دارای سیستمی اجتماعی و سیاسی بودهاند. شاید اصطلاحات بکار برده شده در این سیستمها با آنچه دولتها تعریف میکنند و کردهاند، مشاهده نباشد ولی این بدین معنا نیست که جوامع، بدون سیستم، ساختار و نظامی سازماندهیشده بودهاند. نهادینه شدن دولت به معنای سازماندهی شدن اجتماعات نیست. هر سازماندهی به معنای دولت نیست و درعینحال هر دولتی سیستمی اجتماعی نیست. بنابراین نمیتوان گفت که دولت نمود ارادهی ملت است. آنچه در واقعیت دولتها در طول تاریخ شاهد آن بودهایم سلب اراده از خلقها بوده و تحت نام مدیریت به خورد جامعه دادهاند. هنگامیکه از جوامع بحث به میان میآید بدون شک همزمان و موازی با آن میتوان فرهنگ آن را نیز تعریف نمود. آنچه از بطن جوامع سر برمیآورد و باعث میشود جامعه هویتی مستقل داشته باشد، فرهنگ آن است. البته نمیتوان آنچه دولت به نام فرهنگ به جوامع و اقشار تحمیل مینماید را بهتمامی بهعنوان فرهنگ آن جامعه تعریف نمود. فرهنگ غنی بزرگترین ضربه بر پیکر و ساختار هیرارشیک دولت است. تکمحوری و انکار تمامی فرهنگ و زبانهای مختلف و تفاوتمندیهای اجتماعی و زیستی ملتها جزو ذهنیت پوسیدهی دولت بهحساب میآید که با برتر جلوه دادن فرهنگ، زبان و قومی خود، سعی در تک تیپ نمودن جوامع زیردست را دارد. تک گرایی بهنوعی انکار فرهنگ است. به رسمیت شناختن فرهنگ و بهویژه زبانی خاص درواقع بدین معناست که زبان و سایر فرهنگها هیچ مشروعیتی ندارند. طبقاتی کردن جوامع پیشزمینهی وجود یابی دولت است. ایجاد تفاوت میان فرهنگها درواقع چیزی جز طبقاتی نمودن این حوزه نیست که بدین ترتیب جوامع از هم دورگشته و به بیانی دیگر میان فرهنگها فاصله و شکافی عظیم حاصل میگردد. قبل از هر چیز باید نیک دانست که ذات و جوهرهی فرهنگ اصیل جوامع بهتمامی از بین نمیرود، شاید دچار تخریباتی گردد و تحولات منفی و مثبت در شیوهی زندگی انسانها بهوجود بیاید ولی این به معنای خاتمه یافتن فرهنگها نیست. خلاصه فرهنگ با ساختار دولتها شکل نگرفتهاند برعکس دولتها، فرهنگ جوامع را به مطابق منافع اقتدارطلبانهی خویش تغییر و تحریف نموده است. انحرافات فکری و ایدئولوژیکی نیز از همین تغییرات ناخواسته در جوامع به وجود آمدهاند. بدون شک زبان هر جامعهای همانا فرهنگ آن است و نمیتوان آنها را از یکدیگر تفکیک نمود. هر چیزی که اخلاق جوامع به آن ایمان دارد بهمرورزمان به فرهنگ مبدل میگردد.
فرهنگ آریایی از بدو ظهور تا به امروز در مهد مزوپوتامیا همواره منشأ الهام برای بیشتر تمدنها بوده است و با تمامی فرهنگها آمیخته گردیده و آن را غنیتر نموده است. در سایهی این فرهنگ، تمدنهایی پا به عرصهی وجود گذاشتهاند. فرهنگ الهگی و ایزد بانوان بهمراتب شیوهای از زندگی دموکراتیک، آزادیخواه و زیباتری را برای خلقهای آریایی رقمزده است. خلقهای مزوپوتامیا خوششانسترین خلقهای جهاناند که با چنین فرهنگی پرورشیافته و زیستهاند و خوشا به حال تمدنهایی که از این پویایی و شادابی زندگی ثمره بردهاند. نکته جالبتوجه در اینجا این است دولتها در پیشرفت این فرهنگها، هیچ نقشی نداشتهاند برعکس اگر تخریبات جبرانناپذیر دولت را در حق خلقها و فرهنگ دیرینه منطقه برشماریم، تمامی نخواهد داشت و خواهیم دید که خلقها با دولتها، ملت یا خلق نشدهاند بلکه آنها صاحبان اصلی این سرزمین و فرهنگ دیرینه بودهاند آنچه میباید به کناری نهاد، فرهنگ اقتدارگرا، جنسیت گرا و ملیگرای ساختار و ارکان تشکیلدهنده دولتها است. خلقهای ایرانی با مقاومت و فداکاری سالیان توانستهاند تا حدودی از فرهنگی که از آن سخن رفت را حفظ نمایند. آنچه دولتها تحمیل نمودهاند با آنچه خلقها به آن ایمان و اعتقاد داشتهاند، بسیار از هم متفاوتاند. بخشی از جامعه بهعنوان قشری برتر و موردپسند دولت در محدودهای تنگ تحت کنترل دولتها و سیستم مردسالاری تربیتشدهاند. این قشری که گویا اصیلزادهاند، نقشی وافر در پیروی سیاست انکار دولتها داشتهاند. زبان، شیوهی زندگی، نوع برخورد و تمامی آنچه دولت خودساخته و شکل داده، بهعنوان فرهنگی فرادست بهتمامی اقشار جامعه تحمیلشده است.
ورود اسلام هرچند بعدها و با مرور زمان به فرهنگ ایرانیها مبدل گردید ولی خلفای اسلامی با حمله به فرهنگ میترایی و سوزاندن کتابخانهها و مراکز علمی و فرهنگی خاورمیانه گام نخست را در تغییر و انحراف فرهنگ اصیل منطقه برداشتند. در نظر برخی از علمای اسلامی ایرانیها با میل و خواستهی خویش اسلام را پذیرفتند، ولی حقیقت تاریخ، بهگونهای دیگر است. صدالبته آنچه بهعنوان فرهنگ کورد پذیرش خلقها قرارگرفته و آن را با فرهنگ اصیل خویش تطبیق دادهاند، موردی بسیار طبیعی است. خلقهای منطقه ازنظر فرهنگی بسیار تحت تأثیر همدیگر واقعشدهاند و هنوز هم این رویه استمرار دارد. آنچه باید موردانتقاد قرار گیرد، اعمال زور و تحمیل زورگویانهی اقتدارگرایان است و نبایست آن را موردی عادی برشمرد.
با نهضت مشروطیت در ایران که قانون اساسی به رشته تحریر درآمد و اخلاق جوامع ایرانی بر روی کاغذهای قضایی نگارده شد، اخلاق اجتماعی به کناری نهاده شد و تحت نام دین و شریعت در مجلس مدرننما، انکار را به ارمغان آورد. در بازگویی این حقیقت تاریخی اگر وضعیت زنان را موردبررسی قرار دهیم، خواهیم دید که فرهنگ الهگی که در آن زنان دارای شأن و منزلت ویژهای بودند، نادیده و مورد انکار قرارگرفتهاند. تمامی اعمال و کردارهای دولتها را میتوان بهعنوان ترور و وحشت نامگذاری نمود. دولت و ترور مفاهیمی درهمپیچیده و باهم ظهور کردهاند. ترور شخصیت، هویت اساسی دولت است. جالب اینکه سردمداران دولتی برای پنهان نمودن حقیقت تروری خویش، همواره برچسب ترور را بر مقاومت و مبارزات آزادیخواهانهی خلقها زدهاند و با ارعاب و وحشتآفرینی تحت نام دین و شریعت سعی در تعلیم و تربیت جوامع مطابق امیال اقتدارگرای خویش داشتهاند. مرگ را تحت عنوان خدمت به جامعه هر صبحگاهان بهپای دار خوانده و با توسل به این ترس و ترور جامعه را از فرهنگ اصیل خویش دور نمودند. قانون اساسی و نگاشتن آن جهت ایجاد وحشت در عرصههای مختلف اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، تروریسم دولتی است که با نهادینه شدن هر چه بیشتر دولت مشروعیت یافته است. آنچه بهعنوان قانون تصویبشده، چیزی جز پایمال حقوحقوق خلقهای ایرانی نیست. با بررسی بیشتر قانون اساسی ایران درک خواهیم کرد که در هیچیک از مادهها بحثی از ارادهی خلقها نشده است. کسانی چون شیخ فیضالله نوری که در اولین مجلس با افکار پوسیده و مردسالارانهاش گام نخست انکار قانونی خلقهای دیگر ایران را برداشت و بعدها کسانی چون هاشمی رفسنجانی، جنتی و لاریجانی تا به امروز با تصویب قوانین غیر دموکراتیک، با هر حیله و ریاکاری پردهای سیاه بر فرهنگ غنی و دیرینهی ایران کشیدند. قانون کشف حجاب رضاخانی به همان اندازه و منوال امروزه نیز در جلای حجاب اجباری که دارای همان ماهیت است در رژیم کنونی ایران به زنان تحمیل میگردد. زور و ستم در ادبیات دولت تربیت و قانون نامیده میگردد و این را میتوان بزرگترین تروریسم دولتی نام برد.
سیستم خسروانی با شیوهای بسیار موذیانه همواره چنین وانمود مینماید که فرهنگ و زبان تمامی خلقها را به رسمیت میشناسد و به هر نوع مذهب، فرهنگ و زبان احترام قائل است درحالیکه برخلاف آنچه ادعا میکند، با خلقها برخورد نموده است. با این گفته که هر کس ایرانی است، سایر مذاهب و تنوعات فرهنگی و هویتی موجود در ایران را انکار میکند. بهظاهر هویت جوامع را میپذیرد و دموکراتیک است اما در نهان آنان حقوق آنان را نادیده میگیرد. به همین دلیل در برخی از مادههای قانون اساسی ایران شاید به چنین نمونههایی که گویا دموکراتیک است، برخوریم. ولی در هیچ سدهای این قوانین در عرصه عمل ضمانت اجرایی نداشته، چون جز دروغ قانونی و مشروع یافته، نیستند. بهعنوانمثال در مادهای از قانون اساسی ایران آمده که همهی ملتهای ایرانی دارای حق آموزش به زبان مادری هستند. از یکسو چنین مادهای وجود دارد و از سوی دیگر زبان فارسی بهعنوان تنها زبان رسمی در مدارس و دانشگاهها تدریس میگردد. در مورد مذاهب و باورهای مختلف در سراسر ایران نیز میتوان به چنین نمونههایی اشاره نمود که در قانون اساسی تنها نامی از آنها برده میشود و در عمل کسانی که با زبان و مذهب خویش ابراز وجود مینمایند، تحت نام بیحرمتی به دین و سرپیچی از قانون اساسی و توهین به خدا و ولایتفقیه به دار آویخته میشوند. سیستم سیاسی ایران امروز هم در ظاهر زبان و فرهنگ خلقها را انکار نمیکند ولی مبارزهی خلقها در راستای کسب ابتداییترین حقوق خویش را با توسل به ابزارهایی خشونتآمیز سرکوب مینماید.
در اوایل چپاول و غارت دستاوردهای انقلاب 57 و بعدازآن شاهد ترور دولتی در همهی عرصهها هستیم. از ترور و قتلعام گرفته تا آسیمیلاسیون و نسلکشی فرهنگی، بهویژه کوردها و تمامی خلقهای ایران بهطور سامانمند موردتهاجم انکار و امحای رژیم قرار گرفتند. رژیم شاهنشاهی با فرستادن دانشجویان به خارج از کشور و به قول خود گویا فرهنگی مدرن را برای ایرانیان به ارمغان میآورند و ایرانیان با دوری جستن از فرهنگ اصلی خود بهاصطلاح پیشرفت خواهند نمود. همچنین با تغییر نوع پوشش زنان و مردان آنچه در بالا از آن بهعنوان کشف حجاب نام بردیم، سعی در همگن نمودن جامعه داشتند تا اینگونه فرهنگ غنی ایرانی را به باد فراموشی بسپارند. بیگمان مقاومتهای بسیاری در برابر این نوع تحمیلها وجود داشت. درواقع انقلاب و خیزش پرخروش در برابر رژیم شاهنشاهی درعینحال اعتراضی به سیاست انکار و آسیمیلاسیون بوده است. سیستم خسروانی با حبس فرهنگ ایرانی در اندرون و کاخها، سعی در نهادینه کردن نظامی مردسالار بود که زنان را تنها بهعنوان ابژهای جنسی در اندرونها مورد سوءاستفادهی سیستم خاندانی خویش قرار دهد. چنین وانمود میشود که گویا زنان در این سیستم مورداحترام قرار میگیرند. این دروغی بیش نیست و در هیچ نظام خاندانی که ارث و تخت از پدر به پسر میرسد، نمیتوان از حقوق و احترام زنان صحبت نمود. زنان در این سیستمها بردگانی هستند که در برابر خواستههای مرد رمق و نای ایستادن ندارند. فرهنگ تجاوز در اندرون، امروزه با مشروع نمودن فحشا تحت نام صیغه، جامعه ایرانی را به لجن و بیاخلاقی میکشاند. با روی کار آمدن رژیم استبدادی ایران نمیتوان گفت فرهنگ تجاوز سیستم خسروانی به پایان رسیده، بالعکس به شکلی بسیار پنهانی در ساختار خانوادهها رسوخ نموده است. برخی از مدرنیستهای لیبرال ایرانی که در خارج از ایران به سر میبرند، گویا در تلاشاند سیستم شاهنشاهی را دموکراتیک جلوه دهند همچنین درصددند با افزودن برخی از معیارهای اروپایی و لیبرال آن را مدرن جلوه داده و فرهنگ اصیل ایرانی را براین اساس پایهگذاری نمایند. درواقع این هتک حرمت، فرهنگ ایرانی است و نباید چنین فرهنگهای از کاذب و بیاصالت، موردقبول ایرانیها واقع گردد. قبول چنین ایدهای به معنای اتوآسیمیلاسیون خواهد بود.
از قانون اساسی سخن گفتیم. در قانون اساسی ایران کسانی که شیعهمذهباند، ایرانی اصیل هستند و در نزد دولت صاحب امتیازات بیشتر و برتری هستند. تنها این ماده از قانون کافی است تا به ماهیت و اهداف شوم رژیم پی برد. ابتدا باید گفت که چنین قانونی نهتنها مذاهب دیگر، بلکه مذهب شیعه را نیز مورد سوءاستفاده قرار میدهد و اختلاف و نفاق میان مذاهب را عمیقتر میکند. کوردستان نمونهی بسیار بارز این امر است. برخورد با کوردهای شیعه بهگونهای است تا همواره آنها را از هویت ملیشان یعنی کورد بودن دور نگاه دارد. همچنین هویت مذهبی را همیشه برتر و والاتر از هویت ملی جلوه میدهد و بدین ترتیب کوردها را با شدیدترین آسیمیلاسیون مواجه میکند.
رژیم ایران با استفاده ابزاری از دین سعی دارد بذر نفاق و دشمنی را در میان کوردها بپراکند و از علم سیاست و اجتماعی بودن محروم نماید. در چنین مواردی هرچند آموزش به زبان کوردی آزاد هم باشد و کوردها حق تدریس به زبان مادری داشته باشند درحالیکه ذهنیت موجود ذهنیت دولت – ملت باشد، تکلم به زبان کردی کافی نیست. بیگمان صحبت نمودن به زبان مادری و کسب حق آموزش امری طبیعی و مشروع هر انسانی است ولی اگر فرهنگ را در ابعادی گستردهتر تعریف نماییم، خواهیم دید که فرهنگ تنها زبان و هنر نیست. فرهنگ در معنایی وسیعتر ذهنیت و شیوهی زندگی میباشد که آسیمیله شدن آن به معنای قتلعامی فرهنگی میباشد. اگر در مقابله و مبارزه با ترور و آسیمیله کردن جامعه خویش دارای ایستاری فرهنگی آنهم در معنای وسیعتر نباشیم، با محدود کردن مطالبات خویش در چارچوب حقوقی دولتی، هویت اساسی خویش را فراموش و به قطرهای از دریای بیکران فرهنگ غنی خویش بسنده خواهیم کرد. در چند سال اخیر دولت ایران با برگزاری چند همایش و اجلاس در برخی از شهرهای کوردستان گویا سعی در احیای زبان کوردی و لهجههای آن دارد. از سوی دیگر در سایر شهرهای کوردستان با تغییر نام خیابان و کوچه ا از کوردی به آذری زمینهی آسیمیله کردن کوردستان را فراهم میآورد. پس ماهیت برگزاری چنین همایشهایی برایمان آشکار میگردد. مورد دیگر اینکه در کوردستان حقوحقوق تنها با برگزاری چند شبشعر و همایشهای فرهنگی و هنری کسب نمیگردد زیرا خلق کوردستان دارای هویتی سیاسی و اجتماعی هستند. اگر دارای حق خودمدیریتی و ابراز افکار آزادیخواهانه خویش را نیستند و به جرم آن تیرباران و به دار اعدام آویخته میشوند، برگزاری چنین مراسمهایی آنهم در ابعادی کوچکتر و با کنترل و نظارت دولت و ارشادهای اسلامی آن هیچ معنایی ندارند. چنین به خلقهای ایران بهویژه کوردها تلقین شده که حق تکلم به زبان کوردی را دارند ولی حق سخن از سیاست به زبان کردی را ندارند. گویی با آن زبان تنها میتوان شعر سرود و حرفهای زیبا گفت. بلی کوردی زبانی شعرگونه است و باید سرود. ولی سرودی که در حمد و ستایش جلاد همزبانان کوردها باشد چه سودی دارد؟ نهتنها کوردها، بلکه آذری، بلوچ، اعراب و تمامی خلقهای ایران حقدارند با زبان خود در همهی عرصهها و در مورد هر بحثی صحبت و نظر بدهند. اینکه من کورد یا من آذری چه بگویم و کجا و کی کدام کلمات را بکار بگیرم را باید خود در مورد آن تصمیمگیری نمایم. درصورتیکه دولت تصمیم گرفته که با زبان خود ولی با روح و ذهنیت او صحبت نمایم، پس میگویم ترور و آسیمیلاسیون برازنده دولت است.
دخالت در زندگی انسانها آنهم با زور و وحشتپراکنی، ترور دولتی میباشد که نباید فریب آن را خورد. در یکی از اعترافات سعید امامی آمده که چگونه در اوایل انقلاب با زور و تهدید برخی از پیشکسوتان سینما و هنرمندان موسیقی را ناچار کردهاند که با فرهنگ تزریقی آنها فیلم و موسیقی تهیه کنند. هدف از این نوع تهدیدها این بود که از همان ابتدا فرهنگ تجاوز، برتری بیحدوحساب مرد بر زن، برتری فارس بر تمامی ملتهای دیگر ایرانی و درنهایت سینمایی که شب و روز به حمد و ستایش ولایتفقیه بپردازد، بیافرینند. یاد شاعران و عالمانی میافتیم که با زور به کاخهای شاهان ایرانی برده میشدند و آنها را وادار به خواندن شعر، مرثیه و قصیدههایی در ستایش شاه میکردند. اگر از دستور شاه سرپیچی میکردند سرشان از تن جدا میشد. هنوز هم شاعران گرد خامنهای شعرهایی در وصف وی میسرایند. فرهنگ چیزی نیست که با زور و ترور در جامعه رواج یابد و به شیوهای از زندگی انسانها تبدیل شود. فرهنگ ساختگی دولتها بعد از مدتی که آن دولت مشروعیت خویش را از دست داد و فروپاشید، به باد خواهد رفت. پس فرهنگسازی از طریق دولتها پدیدهای درازمدت نیست و بهمرورزمان فرسوده خواهد شد. ولی آنچه خلقها بهعنوان اخلاق و سیاست اجتماعی بودن آنهم مجرد از دولت برای رسیدن به آنکه همانا آزادی و دمکراسی است، مبارزه میکنند، خمیرمایه جامعه را تشکیل میدهد. فرهنگ دموکراتیک زاده افکار و ایدههایی آزاد است. تا زمانی که جوامع خود را ازنظر فکری و ایدئولوژیکی از دولت مجزا نکنند، قادر نخواهند بود آزادانه با فرهنگ حقیقی خویش زندگی کنند. وابستگی به دولت و فرهنگ مردسالار آن بههیچوجه انسان را به مسیری صحیح که همانا شکلگیری شخصیتی مستقل و آزاد است، نخواهد برد. فرهنگها در محیطی آزاد که انسانها حق بیان و ابراز اراده داشته باشند، شکلی دموکراتیک به خود خواهد گرفت. در محیطی خفقانآور و بسته که دولتها با زور سعی در رواج فرهنگی دروغین دارند، فرهنگ جوامع پژمرده میشود. انسانهایی که آزادانه فکر میکنند درعینحال میتوانند فرهنگ خویش را نیز پاس دارند. جاهلیت و بردگی انکار فرهنگ است که دولتها در تلاشاند جوامع در پایینترین سطح بمانند که نتوانند هویت و فرهنگ خویش را بشناسند و از هویت اصلی خویش دور بمانند.
منبع: آلترناتیو76