«پارتیزان منگور»
بحث را با این سوالات میتوان آغاز نمود: پیشاهنگ یا رهبر کیست و چه نقشی در تحولات اجتماعی و مسائل سیاسی میتواند ایفا نماید؟ آیا رهبری را میتوان به عنوان یک نهاد نیز بازتعریف کرد؟ وجود یک رهبر «Leader» در جامعه چه ضرورتی دارد؟ چه کسی میتواند نقش پیشاهنگ را بازی کند؟ تمایز بین وجود یک رهبر و حکم یک دیکتاتور واپسگرا «Despot» چیست؟ و یا در چه جوامعی ضرورت رهبریت احساس میشود؟ اینها سوالاتی هستند که میتوان راجع به ضرورت رهبر در یک جامعه مطرح نمود. معمولا تعابیر و معانی مختلفی برای رهبر توصیف شده است. از نگاه عام رهبر کسی است که پیشاهنگ و پیشقدم امری میشود که دیگران از انجام آن عاجز هستند. او به مدیریت طیفهای مختلف اجتماعی میپردازد و نوعی هماهنگی و توازن «Harmony» را در ایجاد فکر و خلق آن پدید میآورد. رهبر میتواند سرپرست یک گروه هنری، مدیر یک نهاد مدنی و یا پیشاهنگ یک جنبش سیاسی باشد، ولی کارکرد و نقش ویژه های آنان را نمیتوان در یک سطح تاثیرگذاری قرار داد. نوشته پیش رو بیشتر تلاش دارد تا نقش و اهمیت، یک رهبر اجتماعی-سیاسی را در به وجود آمدن جامعه ای دموکراتیک و آزاد مورد بررسی قرار دهد.
نظرات و عقاید در مورد ضرورت یک رهبر در جامعه همگون نیست. برخی بر این باورند وجود رهبر «به معنای حکومت یک نفر بر همه» باعث خفقان، بیداد و در نهایت استبداد «Dictatorship» خواهد گردید. در راستا کنترل و نظارت بر چنین پیشآمدی، نهاد مجلس را در مقابل آن پدید آوردند. این گروه از متفکران میگویند در جامعه ای که تنها یک شخص بر مردم حکومت میکند امکان اشتباه، ظلم و خفقان وجود دارد. برای همین منظور در نظام سیاسی همانند جمهوری و حتی پادشاهی سطح اختیارات شاه و رئیس جمهور را با نهادهای نظارتی تقلیل دادهاند. آدولف هیتلر و ژوزف استالین از شناخته شده ترین رهبرانی بودند که در دوران حکومت آنها موجی عظیم از سرکوبها، کشتارها و بی قانونی ها روی داد به طوریکه آنان را در زمره ی مستبدترین افراد جهان قرار داد.
عده ای دیگر نیز معتقدند در جوامعی که فقر فرهنگی و آموزشی، عدم آگاهسازی و همچنین تاثیرات مخرب نیروهای مداخله گر قدرتهای بیرونی وجود داشته باشد، جامعه برای نیل هر چه سریعتر به اهداف خود نیاز به یک رهبر شجاع و آگاه دارد. دلیل آنها این است که جامعهای که به دلیل سرکوب شدید حکومتی و بمباران فرهنگی، سطح آگاهی و حساسیت اجتماعی خود را ازدست داده است یک رهبر میتواند با خصوصیات علمی و رفتاری خود در راستای افزایش سطح آگاه سازی مردم گام بردارد. یک رهبر باتدبیر و کاریزماتیک میتواند کمک و حمایت اقشار جامعه را برای انجام یک وظیفه عمومی برآورده سازد. گاندی که به عنوان رهبر سیاسی و معنوی ملت هند در راستای آزادی این سرزمین از یوغ استعمار بریتانیا مبارزه کرد و همچنین نلسون ماندلا رهبر آفریقا جنوبی که بر ضد تبعیض نژادی «Apartheid» به پا خواست از این دسته رهبران موفق در جهت آگاه سازی جامعه خود بودهاند.
از منظر غربی ها هرکسی میتواند یک رهبر «Leader» باشد، مانند سرپرست یک گروه اُرکستر یا مدیر یک گروه تحقیقاتی و یا رهبر یک نهاد اجتماعی و حزب سیاسی. تعدد رهبرها در اینگونه جوامع میتواند تقلیل دهی «minimize» نقش ویژه آنان به خاطر نگرانی از یک واکنش سریع اجتماعی باشد، به عبارت دیگر چون هرکسی برای خود یک رهبر است، پس دیگر نیازی به بودن یک رهبر به عنوان فصل الخطاب برای تجمیع این آراء متعدد وجود ندارد. این نیاز بیشتر درجایی ملموس تر میشود که جامعه دچار آشفتگی اندیشه و روان شده است. درواقع رهبر، سعی میکند فشارهای وارد بر جامعه را بشناسد، درک کند، تحلیل کند و درصدد چاره یابی آن برآید.
در خاورمیانه که زیستگاه اقوام و ملتهای مختلف است. این منطقه طی قرنهای اخیر همواره موردتهاجم نیروهای مداخله گر داخلی و خارجی قرارگرفته است. این مداخلات باعث شده اراده، آزادی و ارزشهای والای انسانی این منطقه مورد تهدید قرارگرفته و نقش رهبری آزاد و دموکراتیک در شناسایی و چاره یابی این تهدیدها بیشازپیش نمایان گردد. تجمیع نیروهای سرمایه داری ازیک طرف و عناصر واپس گرا از طرفی دیگر در خاورمیانه باعث شده بیش ازپیش وجود یک رهبر عالم، خستگی ناپذیر و مبارز احساس شود. در حالت کلی او است که تهدیدات و خطرات وارده بر روح جامعه را تشخیص میدهد و سعی می نماید با گسترش آگاهی، حساسیت عمومی را فعال و پویا نگاه دارد. میتوان گفت یک پیشاهنگ زودتر از همه خود را مسئول میداند، از خود بازخواست می نماید و دررسیدن به خیر عامه جسارت به خرج میدهد.
درواقع لازمه یک رهبر موفق و تاثیر گذار میتواند دوراندیشی، خلاقیت، تلاش وافر برای سازماندهی نمودن افکار جمعی است. به اندازهای که یک پیشرو سیاسی-اجتماعی به واپس گرایی و افراطی گری، فرقه گرایی «Sectarianism» و همچنین وابستگی و مزدوری نزدیک گردد، به همان اندازه از دموکراسی، آزادی و معیارهای انسانی و درنهایت رهبر بودن فاصله می گیرد. یک رهبر واقعی نمی تواند دردها و خواسته های مردم خود را نادیده گیرد؛ و درعین حال باید در برابر عقب ماندگی و توسعه نیافتگی اجتماعی به مبارزه برمی خیزد. زبان او ساده، قابل فهم و درعین حال پرمعنا است و از بکار بردن زبانی نامفهوم دوری می جوید.
برخی از رهبران معاصر در خاورمیانه که به دلیل مزدوری سیاسی-اقتصادی برای نیروهای سلطه گر توان و اساسا اراده ای برای دگرگونی در جامعه واپسگرای خود را ندارند. آنان اشخاصی تسخیرشده و اجیر سیستم سرمایه داری هستند که برای منافع خود هر چیزی، حتی خود را به بهایی ناچیز می فروشند. شاید بتوان گفت که یکی از اصلی ترین علل پدید آمدن وضعیت رقتبار موجود ملل خاورمیانه -علیرغم تاریخ پرشکوه آن- را بیان کنیم درواقع وجود رهبران گماشته و اجیر خواهیم رسید. آنان مسبب خیلی از عقبماندگیها، خرابی و ویرانیها، خشونت و کشتار و درمجموع عدم پیشرفت جوامع خود هستند. خیزش های مردمی در کشورهای عربی و سرنگونی یکی پس از دیگری حکومت طولانی مدت این رهبران خود گویای این واقعیت است.
در میان کوردها نیز علیرغم شورشهای متعدد برای دستیابی به یک خوگردانی «Autonomy» با موفقیت همراه نبوده است. در آسیب شناسی این امر هم مشکلات برونی و نیز درونی دخیل بوده اند. بدین معنی که نقش دول سرمایه داری بین المللی بهعنوان عامل بیرونی و افراد و نهادهای مزدور و خرده بورژوای داخلی به صورت ساختار درونی همدیگر را تکمیل می نمایند. در این اتمسفر، عدم وجود یک رهبر واقعی و خلقی باعث گردیده که جنبشهای رهایی بخش به نتیجه مطلوب نرسند. بیشتر جنبش ها یا در نطفه خفه شده و یا توسط نیروهای داخلی و خارجی به انحراف کشانده شده است و یا در اثر عدم آگاهی سیاسی رهبران جنبش به شکست انجامیده است. مبارزانی نظیر بدر خان بیک (1843)، شیخ محمود برزنجی (1922-1924)، شیخ سعید پیران (1924)، احسان نوری پاشا (1928-1932)، سید رضا درسیم (1938)، سمکو شکاک (1920-1930)، از رهبران سنتی کوردها به شمار میروند که علیه ظلم حکومت مرکزی عصیان کرده و جان خود را درگرو آزادی خلق خود ازدست داده اند. حتی در جمهوری کوردستان نیز علیرغم وجود پدید آمدن جنبشی نوین و فراگیر مشاهده می نماییم که پیشوا «قاضی محمد» در اثر خیانت روسها و روسای عشایر و برای جلوگیری از قتلعام مردم توسط حکومت مرکزی شاه ایران حاضر به مقاومت نمی شود. در مورد «مُلا مصطفی بارزانی» نیز قضیه از این تاسف بار تر است. با داشتن یکصد هزار پیشمرگه کارکشته، با توافق شاه ایران و صدام حسین در معاهده موسوم به الجزایر (1975) مقاومت و مبارزهی خود را با رژیم عراق پایان یافته اعلام مینماید.
دهه ی 70 میلادی رهبری به نام «عبدالله اوجالان» در فضای آشفته و مبهم حاکم بر کوردستان پدید آمد. او برخلاف رهبران پیشین نه از پیشینه و پایگاه مذهبی و عشیره ای برخوردار بود و نه در خانوادهای فئودال و یا سرمایه دار بیرون میآید. او از معدود رهبرانی است که بر خود تکیه کرده و از خود شروع میکند. خانواده و روستای خود را تحلیل کرده، از عقب ماندگی های اجتماعی کوردها به آسانی عبور نمی کند و جنبش خود را با دو کلمه «کوردستان مستعمره است» آغاز میکند. او در مدارس و دانشگاه ترکیه درس میخواند، ولی خیلی زود پی میبرد که رژیم فاشیستی ترکیه نمیتواند کوردها و خلقهای ترکیه را به پیش ببرد. عبدالله اوجالان درزمانی که جنبش های چپ در ترکیه پا به عرصه مبارزه می نهند با آنان همکاری میکند و به زندان میافتد. انکارگری همه جانبه ی کوردها به طوریکه حتی اجازه حرف زدن به زبان مادری خود را نداشتند از دلایل دیگری بود که اوجالان را به عرصه مبارزاتی سوق میدهد. او تصمیم میگیرد با سازماندهی دانشجویان و بعد اقشار جامعه مبارزاتی را در مرحله ی نخست با مزدوران کورد انجام دهد و سپس با کودتای نظامی1982 ترکیه به مبارزه مسلحانه روی میآورد. پس از نبردهای فراوان که میان گریلاهای کورد به رهبری عبدالله اوجالان و نظامیان ترکیه صورت گرفت، اوجالان چندین بار آتش بس یکجانبه اعلام میدارد، ولی ذهنیت ژنرال های ارتش ترکیه چیزی جز قتل و سوزاندن هزاران روستا و آواره ساختن هزاران کورد را برنمی تابد. درنهایت به قول خودش با یک توطئه بین الدولی و درحالیکه هیچ دولتی علیرغم تعهدهای خود، حاضر به قبول پناهندگی سیاسی او نبود، از در حال سفر به کشور کنیا ربوده شد و سپس به مقامات ترکیه تحویل داده میگردد. دستگیری اوجالان درحالیکه میتوانست به جنبش آزادیخواهی کوردها پایانی غمانگیز ببخشد با مقاومتی دیدنی به حیاتی نو تبدیل میگردید. او نهتنها در زندان تسلیم فشار و شکنجهها نمیشود که به گفته او «در شرایط زندان انفرادی من، حتی سنگ نیز آب میشود» بلکه مبارزه نوین را علیه نیروهای توطئه گر و نظام سرمایه آغاز میکند. حاصل 18 سال مقاومت (آپو) نگارش بیش از یکصد جلد کتاب است که در زمره خود به عنوان یک رهبر سیاسی کم نظیر است.
تحلیلات او درباره تاریخ مزوپوتامیا، شخصیت انسان خاورمیانهای، تخریبات سیستم سرمایه داری، تبعات نظام مردسالار و پیر سالار و کمرنگ کردن نقش زنان و جوانان در جامعه و همچنین انتقادات جامعه شناختی او در باب دولت و مدرنیته کاپیتالیستی همه و همه حاصل تفکرات سالهای زندان و تجربیات عملگرایانه اش به حساب می آید. از نگاه او «انقلابی که زن در آن به آزادی نرسد انقلاب نیست و محکوم به شکست است. سیستم دولت-ملت یعنی برای هر ملت یک دولت چیزی جز بیگانه شدن ملتها از یکدیگر، افزایش درگیری و تنشها را به دنبال ندارد. برای اینکه معضلات و آسیبهای اجتماعی در جامعه کاهش یابد نه دولت بلکه خود جامعه باید درصدد رفع آن برآید و با برساخت نهادها و سازمانهای مدنی و اجتماعی نیازهای خود را تامین کند. هر عنصری ولو یک گیاه برای دفاع از خود به خارهایش متوسل می شود پس چرا انسان به عنوان ابر موجود عالم نباید در برابر تهدیدهای نظام سرمایه از خود دفاع کند».
رهبریت در نگاه اوجالان نهتنها یک شخص بلکه می تواند یکنهاد باشد که مدام نیاز به آموزش و تحلیلات علمی دارد. دکتر یک بیمار را معالجه میکند ولی یک رهبر واقعی به جراحی یک جامعه ی آشفته و بحرانزده میپردازد. او رهبریت را هنر برخورد صحیح با زندگی قلمداد میکند و نهاد رهبری را نه مُلک پدری و خاندانی بلکه رهبری خلقی تعریف میکند. بنا به گفته تحلیل گران مسائل خاورمیانه، اوجالان بعد از 18 سال از دستگیرش نهتنها بی تاثیر و فراموش نشد بلکه با توجه به نظرات او، سیستم فدراسیون شمال سوریه را تاسیس کرد، سیستمی که باعث جلوگیری از جنگهای خونین قومی-مذهبی گشت و توانست در برابر فاشیسم بنیادگرایانه داعش و نیروهای سرمایه داری بین المللی و منطقهای از خود دفاع کند و امیدی برای خلقهای ستمدیده جهان شود.