در کنه جنگ جهانی سوم فراتر از اینکه منافع اقتصادی، نظامی و ژئوپولتیک دولت‌ها مدنظر باشد، ممانعت از شکل‌گیری جنبش‌هایی مدنظر بود که در آن توده‌ی مردم به حاشیه‌رانده‌شده‌ی خاورمیانه که تحت تأثیر دولت‌ملت‌گرایی و مدرنیزاسیون و به نام اقتصاد و پیشرفت از دموکراسی و سیاست حقیقی بی‌بهره بودند به صحنه‌ی اصلی سیاست و اداره‌ی امور و استقلال حقیقی راه نیابند. البته این مساله کتمان تضاد منافع و بحران موجود در عرصه‌ی سیاست بین‌الدولی و نزاع میان گردانندان جنگ و بحران نیست. تأکید بیشتر به این خاطر است تا گزینه و محور سومی که این جنگ را از سایر جنگ‌ها متمایز می‌سازد و بدان وجوهی یکه می‌بخشد از یاد برده نشود. اکنون و باتوجه به تحولاتی که این جنگ به خود دیده است به خوبی می‌توان شاهد بود که قطبهای جهانی به صورت درهم تنیده هم با یکدیگر در حال جنگ بوده و هم ممانعت از شکل‌گیری جبهه‌ی راستین خلقی و ملی در خاورمیانه را در دستور کار خود قرار داده‌اند. ضدانقلابهایی که به شکل کودتا و کاربرد حداعلای خشونت برای سرنگون‌سازی نظم مستقر در شمال آفریقا صورت گرفت در شکلی تکامل‌یافته با داعش در خاورمیانه پیگیری شد. تنها با نگاهی گذرا به کارنامه‌ی نیروهای جهانی که درصدد بازتعریف جغرافیای سیاسی جهان بر مبنای منافع خویش هستند به سهولت می‌توان دریافت که در خاورمیانه تحرکات چندساله‌ی اخیر شتاب ضدخلقی بیشتری برداشته است. انقلاب‌های مخملین اروپای شرقی که باهدف توسعه‌‌ی حوزه‌ی نفوذ بلوکهای سابق جهانی صورت گرفت در خاورمیانه به یک انقلاب سیاه و سفید چندبعدی و نامتوازن مبدل شد. اصولاً شکل‌گیری داعش سیاه و تحرکات سوق‌الجیشی آن به صورتی عریان حکایت از ماهیت ضدانقلابی آن داشت. کاربرد این نیرو علیه کوردها پرده از این واقعیت برداشت که داعش دسیسه‌ای ضد خلق‌های خاورمیانه است. در شرایطی که همگان به دوران پساداعش می‌اندیشیدند سازندگان و بسترسازان این جریان به دوران مابعد داعش سیاه توجه داشتند. حمله‌ی اخیر نیروهای حشد‌الشعبی در‌واقع اتمام پروژه‌ی ناتمام داعش سیاه در جامه‌ای سفید می‌باشد. براستی می‌توان بر این مدعا صحه گذاشت که هنوز آمریکا همانطور که کسینجر معتقد است به داعش نیازمند است. لزوم تداوم وجود داعش می‌تواند باهمان فرم‌ها و اشکال سابق نباشد؛ مهم استمرار داعشیسم در خاورمیانه است. سلفسیم شکل‌گرفته در دنیای شیعی رسمی و جنگ‌طلب در یک بازه‌ی زمانی بسیار کوتاه در قیاس با نمونه‌ی سنی‌ آن به داعشیسم استحاله یافت.
ناسیونالیسم رنگ‌باخته و گذشته‌گرا و مقلد خاورمیانه‌ای که برای هویت‌بخشی به خویش به آموزه‌های دشمن‌ساز و غیریت‌جوی دینی و مذهبی چنگ انداخته بود بر سرعت این دگردیسی از سلفیسم به داعشیسم نقشی صدچندان از خود داعیان مذهبی تندرو ایفا نموده است. اساساً بیشتر آموزه‌های مدرن سیاسی موجود در دستگاه فکری و عملی سیاست رئال دولت‌های ملی‌گرای منطقه رنگ و بوی سلفیسم را باخود حمل می‌کند. در این میان ناسیونالیسم کوردی و تجربه‌ی دولت‌ـ‌ملت‌خواهی بارزانی در جنوب کوردستان نمونه‌ای به مراتب واپس‌گراتر را رقم زده است. به نحوی که بعد از بیست و شش سال آزمون و تجربه‌ ما شاهد شکل‌گیری یک ناسیونالیسم معکوس در کوردستان می‌باشیم. بانیان این ناسیونالیسم معکوس حتی قادر نبودند سه فاکتور اساسی دولت‌ـ‌ملتی مدرن یعنی مساله‌ی قلمرو، قوه‌ی نظامی و اصل حق حاکمیت سیاسی و قضایی را شکل‌ دهند. این ناسیونالیسم به جای ایجاد وحدت و تک‌رنگی که بخشی از سرشت ناسیونالیسم مدرن می‌باشد یک ناسیونالیسم تفرق‌گرا با مبانی عشیره‌ای و خاندانی را رقم زد. آنچه در کرکوک رقم خورد تنها ماحصل یک پروسه‌ی رفراندوم‌‌محور نبوده است. این اصل تنها نقش یک کاتالیزور را در تحولات اخیر ایفا نموده است. در اکثر مواقع برخی از جریانات که مدعی توسعه‌ی سیاسی و دموکراسی هستند تنها جهت سلب مسئولیت از خویش و فرار از کارنامه‌ی بیست و شش ساله‌ی حضور در حاکمیت و پروسه‌ی کشورداری، رویدادهای اخیر را تنها به مساله‌ی رفراندوم تقلیل می‌دهند. تعرض ترکیه و ایران برای مدت‌های مدید نقض تسلط حکومت اقلیم بر جغرافیای سرزمینی بود. حضور نیروهای چندگانه‌ی نظامی فراتر از اینکه به جریانات سیاسی مرتبط باشد با اشخاص حقیقی در پیوند بوده و برای مدتی طولانی مانع از شکل‌گیری یک ارتش واحد و منسجم ملی گشت. نبود استقلال راه را بر فساد اداری گسترده که باعث نارضایتی همگانی و مشروعیت‌زدایی از جنبش‌های استقلال‌طلبانه‌ی کوردی بود، گشود؛ همزمان نبود حاکمیت و استقلال سیاسی و طرح خودبسنده‌ی سیاست خارجی بر شدت اضمحلال افکار عمومی و توان خلقی افزود. به استغاثه واداشتن ملت کورد در جنوب کوردستان از نیروهای جهانی و دوست‌انگاری قدرت‌های منطقه‌ای ماحصل نبود هیچ یک از اصول سیاست موازنه‌ی مثبت و منفی بود که هیچ‌گاه و تا به امروز در دستور کار دستگاه سیاسی اقلیم کوردستان قرار نگرفت. شکل‌دادن به یک فضا که جمع تمام منافع مانعه‌الجمع قدرت‌ جهانی و منطقه‌ای بود نهایتاً به تحت‌الحمایگی و تقلیل حاکمیت سیاسی به یک دفتر و کاردار حافظ منافع دول متخاصم منتهی شد. اصل سیاست خارجی منطقه‌ای و جهانی جنوب کوردستان نه تعامل با شرق و غرب، ایران و ترکیه، عراق و سوریه بر مبنای منافع ژئواستراتژیک و ژئوپولتیک خلق کورد که بر اساس شکل‌دهی به کمربند امنیتی دولت‌های اشغال‌گر و شکل‌دهی به جزایر آرام برای مداخلات منطقه‌ای نیروهای جهانی بوده‌ است.هیات حاکهمه‌ی باشور و در راس آن شخص بارزانی برای شکل‌دهی به این کارویژه و کاراکتر اضمحلال فرهنگی، اقتصادی و جنبش‌های سیاسی ملت کورد در سایر بخش‌های کوردستان را جزئی جدایی‌ناپذیر از اصول مقوم حیات خویش قرار داده است.
از بطن چنین رویکردهایی آنچه نصیب جامعه‌ی کوردی شده است آشبطالی پست‌مدرن می‌باشد که تنها بعد زمانی بدان کاراکتری متمایز می‌بخشد وگرنه نفس این آشبطال تفاوت چندانی با وقایع سال ۱۹۷۵ ندارد. سیاست خارجی کوردها می‌بایست برمبنای این اصل که کوردها هیچ دوست استراتژیکی در سطح دولت‌ها ندارند تعریف می‌شد تا استقلال سیاسی، نظامی و اقتصادی داخلی تضمین گشته و توسعه می‌یافت.
کشیده شدن میدان جنگ به رقه و دیرالزور در‌واقع آغاز مرحله‌ی دوم جنگ جهانی سوم بود. با این جنگ عملاً ترکها از تحولات میدانی مؤثر در خاورمیانه به حاشیه رانده شدند و شکل‌گیری مدیریت سیاسی و دفاعی در بخش‌های وسیعی از سوریه که هم‌مرز عراق بود بر نقش و حضور ایران در منطقه سایه می‌افکند و همزمان تجربه‌ی ملت دموکراتیک و حق تعیین سرنوشت جوامع به شیوه‌ی دموکراتیک در باکور سوریه گزینه‌ی آلترناتیو و روزآمد در مقابل ناسیونالیسم معکوس بارزانی بود. برپاکردن علم رفراندوم به خون‌خواهی از ملی‌گرایی ابتدایی کورد در‌واقع آغاز یک ضد حمله در گستره‌ی وسیع منطقه‌ای بود. آنچه به اهمیت این ضدحمله دامن می‌زند منافع مشترک و همزمان سه جریان ایران، ترکیه و بارزانی است. شاید این سؤال مطرح شود که چرا با این همه هم‌آوایی منافع دولت‌های ایران، ترکیه و عراق چنین راهکاری را از طریق حشدالشعبی در پیش گرفتند؟ این مهم را می‌باید در تضاد و تفاوت نگاه بارزانی به مقوله و مساله‌ی کورد با رویکرد کلیت‌گرای دولت‌های اشغالگر به مساله‌ی کورد جست. اینکه دشمنان ملت کورد بیشتر از بارزانی و حکومت اقلیم وحدت رویه و انسجام و درهم‌تنیدگی سرنوشت سیاسی ملت کورد را باتوجه به تغییر و تحولات حضور جنبش آزادی‌خواهی به رهبری رهبر آپو بعد سال‌های میانی دهه‌ی نود دریافته و مفروض گرفته‌اند امری است غیرقابل اغماض. سطحی‌نگری خواهد بود که این نگاه دشمنان کورد را به حوادث سال‌های بعد از ۲۰۱۲ و روژآوا تقلیل داد. نکته آنکه نگاه دشمن به مقوله‌ی کلیت سیاست در کوردستان و تأثیر متقابل رویکردهای نظامی و دیپلماتیک کوردی ابعاد آوانگاردتری را در مقایسه با نگاه و کردار بارزانی با خود حمل می‌نماید.
بر مبنای همین رویکرد، نگاه و دریافت، سیاست‌پردازان ایرانی و شاخه‌ی بومی برون‌مرزی سپاه پاسدران یعنی حشدالشعبی خود را برای یک ضد حمله‌ی همه‌جانبه به کوردستان و بالاخص به حمله‌ی دیرالزور آماده کرد. کوردها با درپیش‌گرفتن سیاست موازنه‌ی منفی با دولت‌های جهانی و هم‌پیمانی با جوامع فرهنگی خاورمیانه در حال ورود به عرصه‌ی مناقشات دیپلماتیک، نظامی، اقتصادی و سیاسی می‌باشند و از گزینه‌ی کارت فشار و بسته‌های تشویقی و تنبیهی که بعضا دولت‌های منطقه‌ای و جهانی برای پیشبرد سیاست پیشگیرانه نسبت به هم اعمال می‌کردند به یک بازیگر مؤثر در معادلات تبدیل شده‌اند. امروزه کوردها تحت تأثیر سیاست آزادی‌خواهی به جای پرداختن به امیال به تاخیرافتاده‌ی دولت‌خواهی به یک جریان و جنبش، تغییر شکل داده و بر مبنای آن به اعمال سیاست می‌پردازند. کاراکتری که حتی از جانب دولت‌های اشغال‌گر هم پیرو گردیده است. نئوعثمانیسم و ترکیب حزب عدالت و توسعه و ملی‌گرایی افراطی در ترکیه و ناسیونالیسم ایرانی‌ـ‌شیعی و الیگارشی سیاسی، نظامی و اقتصادی سپاه شکلی از جنبش‌های توسعه‌طلبانه‌ی مدرن این کشورهاست. همه‌ی نیروهای درگیر چندی است که دریافته‌اند تنها با فرمی جنبشی و جریان‌گونه می‌توانند بر تحولات سیاسی و جغرافیایی منطقه فایق آیند . ایران که خود را سردمدار جهان شیعی می‌خواند به وضوح بر این مهم اشراف یافته است. سایر جریانات ترکی و عربی هر چند در ابتدای امر وحدت نظر داشتند اما با مطرح شدن بیشتر مساله‌ی کورد شاهد انفکاک بیشتری شدند و به همین خاطر در حال پیشروی به سمت ادغام بیشتر با جریانات ملی‌گرایی افراطی داخلی خود می‌باشند.
ضدحمله‌ی حشدالشعبی به مرحله‌ی دوم جنگ جهانی سوم مدت‌ها قبل از رفراندوم در دستور کار ایران قرار گرفت. گفتار معکوس ایران برای جهت‌دهی به ناسیونالیسم کوردی به رهبری بارزانی جهت برساخت دشمن با هدف مداخله در فراسوی مرزهایش و مبارزه با سرشت منسجم سیاست کوردی صورت پذیرفت و تجدید نظر در عهدنامه‌ی ارزنه‌روم را به ترکها و دیگر رقیبان خود دیکته نمود. همزمان در صدد بود تا از یک راهکار نظامی سیادت از دست‌رفته‌ی عراق بر اراضی کوردی را به حکومت مرکزی بازگردانده و انشقاق به وجود آمده در جهان شیعی و قطب‌بندی به‌وجودآمده در این جهان را که به بلوک عربی و فارسی تقسیم شده بود را ترمیم نماید. این سیاست آنچه را که برای کرکوک و کوردها رقم زد بیشتر شبیه حوادثی است که جهان عرب بعد از افول جمال عبدالناصر تجربه نمود. وقایع بعد از ۱۹۶۷ برای دنیای عربی شکست و هزیمت فراموش‌نشدنی را رقم زد. سر‌خوردگی ناشی از این شکست تا به امروز مانع از شکل‌گیری یک رویکرد انقلابی و مؤثر و صحیح در جامعه‌ی عرب شده‌ است و تلاش‌های دلسوزانه‌ و اصلاح‌طلبانه‌ی جامعه راه به جایی نبرد. میراث‌گرایی و سلفسیم از یک سو و شتاب‌زدگی در گرایش به دنیای غرب از سوی دیگر دو راهکار غیرمعقولانه‌ي سیاست‌مدارن و ناراضیان حوادث پس از اواسط دهه‌ی شصت بود. اما آنچه در آن دوران اهمیت داشت اتخاذ رویکرد اسرائیل بود که به عنوان مدلی تا به امروز در راس اولویت‌ها برنامه‌های نظام استعماری در خاورمیانه قرار گرفت. شکل‌دهی به حکومت‌های نامشروع و روی کار آوردن افسران و سیاست‌مدران غیرخلقی در کشورهای محل شکل‌گیری تخاصم بخش‌ جدایی‌ناپذیر این سیاست بود. دنیای عرب نمونه‌ی آن را در مصر، برای سالیان شاهد بوده است. ایران نیز با تمام تخاصمات گفتاری‌ای که با اسرائیل دارد همان سیاست مشت آهنین و شکست هیمنه کوردها را در دستور کار قرار داده است. اما آنچه بر وقاحت مساله‌ می‌افزاید نه شکست در عرض بیست و چهار ساعت بلکه شکل‌دهی به مدیریت ائتلافی دست‌نشانده در کوتاه‌ترین زمان ممکنه و به ‌شیوه‌ای بسیار آشکارتر از نمونه‌‌ی اسرائیلی آن است. امروز نیز گویا تاریخ تجربه‌شده‌ی دیروز عرب برای کوردها پس از وقایع کرکوک مصداق دارد. البته با اندکی تسامح و تفاوتی که بعضا باتوجه به تجربه‌ی تاریخی و بستر فرهنگی می‌تواند واقع گردد. با توجه به حضور پاندولی جریانات اسلام‌گرای رادیکال در جنوب کوردستان که بعضا کفه‌ی ترازوی سیاست را در قالب اپوزسیون به نفع جریانات داعیه‌ی تغییر سنگین می‌نماید می‌تواند معادلات غیرقابل پیشبینی نظیر آنچه در عراق پس از صدام به وجود آمد را شکل دهد. البته نظیر این حوادث تنها به دنیای عرب و یا عراق پساصدام محدود نمی‌شود. ایران پس از شهریور ۱۳۲۰ و شکست مفتضحانه‌ی ناسیونالیسم رضاخانی آغاز سناریوی تلفیق ناسیونالیسم و بنیادگرایی شیعی بود. سناریویی که امروز برای جنوب کوردستان و طلایه‌داری ناسیونالیسم فروپاشیده‌شده به دست نیروهای بنیادگرای اسلامی چندان از ذهن دور نمی‌باشد که ماحصل آن می‌تواند یک مدرنیسم بنیادگرا باشد. البته گزینه‌ی دیگر سلفیسم ناب که داعیه‌ی دولت‌داری داشته باشد نیز بخشی از گفتمانی را تشکیل می‌دهد که باتوجه به فضاحتی که داعش به بار آورده همچنان تلاش دارد از گفتمانی در حاشیه به یک گفتمان رقیب برای گروههای مسلط مبدل گردد.
آنچه که در فوق ذکر شد دلایلی است بر این مدعا که چرا ما در جنوب کوردستان، ما نشدیم؛ حال برون‌رفت از این مساله چگونه رقم خواهد خورد امری است که تمام جریانات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی ملت کورد بایستی در پی پاسخ بدان باشند. شکست گفتمان‌های ملی‌گرای ابتدایی کورد و کارنامه‌ی کشورداری جریانات اسلامی تندرو فضا را برای گفتمان‌های جدید و جدی خواهد گشود و کسانی به سرنوشت ملت جهت خواهند داد که بتوانند در ایجاد زبان و عمل سیاسی انتقادی نو کوشا باشند. جامعه‌‌ی شوک‌زده جنوب کوردستان به طور خاص و عموم جامعه‌ی کوردی پس از شوک وارد آمده در چنان سردرگمی و تعلیقی به سر می‌برد که به جای نگاه انتقادی به تفکر و عملکرد گذشته به مانند نمونه‌ی اعراب یا به نزار قبانی‌ها پناهنده شده است یا به مزاح و هجو برای پاک کردن صورت مساله؛ که هر دوی این عوامل می‌تواند از تشکیل جنبش مبارزاتی نوین که پاسخگوی مرحله‌ی کنونی و تغییر سرنوشت ملت کورد برای سده‌ی آتی باشد، ممانعت به عمل آورد. کوردها در برابر پرسش اساسی چه باید کرد؟ چاره‌ای جز گذار از دولت‌خواهی و تشکیل یک جنبش مبارزاتی منسجم و سراسری که باید جامعه را سنگر خود قرار دهد، ندارند.
مجلس حزب حیات آزاد کوردستان‌ـ پژاک
30/10/2017