باران بریتان، عضو مجلس حزب حیات آزاد کوردستانـ پژاک
بسیاری برآنند که سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن»، یک تئوری و رویهی انگلیسی است. اما ما که در جغرافیای سیاسی و سرزمینی ایران زندگی کردهایم، چندان به این قضیه به عنوان یک گذارهی صدق نمینگریم. برای اثبات این مدعا نگاهی گذرا به تاریخ قجر بسنده مینماید. هرچند خواننده با خود فکر خواهد کرد که خوب انگلیسیها از مدتها پیش در ایران حضور داشتهاند. بستر سیاست رئال ایرانی و نظام حاکمیت بر آن در طی ششصد سالی که هیچ حکومت مستقل ایرانی بر آن سیطره نداشته و انواع و اقسام طوایف آسیای میانه با تمام تشتت آراء، سلایق و منافع بر آن حکومت کردهاند، راهی جز برگزیدن انگارهی خواجه نظامالملکی از سیاست را درپیش نداشته است؛ جمع بین سیاسات انوشیروانی و آتابیگی آلپ ارسلان.
با این مقدمهی کوتاه که برای آگاهان از تاریخ، فرهنگ و سیاست در ایران کفایت میکند برآنم تا نشان دهم چگونه از زمان قاجار تا به امروز حتی در زمان صدارت امیرکبیر، این تنوع جامعهی ملی و فرهنگی هنوز از همان سیاست «تفرقه بیانداز و حکومت کن» و «سیاست خواجه نظامی» در رنج است. هنوز که هنوز است سیستانیها تهدید و قشونکشی امیرکبیر برای اخذ باج از والی سیستان را از یاد نبردهاند. کارت فشار امیر، سپاهیانی بود که هیچ کدامشان از ت(ط)هران گسیل داده نشده بودند و همه از ممالک محروسه بودند. همین امر، سیاسات سالهای آغازین دورهی رضاخانی و تختهقاپوکردنها را تشکیل داد تا اینکه رضاخان به یاری نفت و ارتش از منابع انسانی جامعهی فرهنگیـ ملی یا به ادبیات پایتختنشینان همان ممالک محروسه بینیاز گشت. از این پس آنچه نصیب جوامع فرهنگی شد پذیرش منفعلانهی پروژههای مدرنیزاسیون، انقطاع عاطفی از فرهنگ، جغرافیا و زبان برخاسته از آن بود. نمونهی آن میتوان در جوکها و لطایفالحیلی جست که نصیب جوامعی شد که خواهان مقابله و حفظ ارژینالیتهی خود بودند.
پس از شکلگیری انقلاب خلقی ۵۷ و انحراف زودهنگام آن از آرمانها، سرکوبهای داخلی و جنگ در پیرامون و تعلیق فاکتورهایی که به رضاخان قدرت میبخشید، بکارگیری همان دسایس قدیمی را به امری اجتنابناپذیر تبدیل نمود. توگویی امیرکبیر و رضاخان در کسوت یعقهبستهها و ریشآنکاردکردهها ظهور کرده بودند. اما این بار کوردستان و ترکمنصحرا مرکز این حملات بودند.
پس از شهادت بسیاری از کولبران کورد، قضیهی شهادت دو کولبر اخیراً در بانه فضای ملتهبی را به وجود آورد. برای نخستین بار از آغاز تظاهراتها و قیام مردمی، چه سطوح حاکمیتی و رسانهها و دستگاههای مرتبطه و چه سطوح مردمی و جمعی نسبت به این قضیه واکنش نشان داده و از رویکردی نو نسبت به مساله خبر دادند. هرچند سطوح حکومتی سعی در مصادره و ختم غایله را دارد اما رویکردها و عکسالعملها نشان از حساسیت بالای مساله برای آن داشته است. در این میان رویکرد و گفتار خصمانهی قاضیپور نمایندهی مستبدینــ ملاکین، ازجنگ برگشتگان و روحانیون محافظهکار و حامیان سرکوبکنندگان معترضین به رضاخانــ در مجلس رژیم با این تفاوت که برخلاف اسلاف خویش نمایندهی نیروهای اطلاعاتیـ امنیتی و بسیجیها و چماقبه دستهای لمپن در آذربایجان غربی است ما را برآن میدارد تا چند نکته را به ایشان و امثالهم متذکر شویم. قاضیپور از جنگبرگشته بر جهالت، سفاهت و عدم توانایی خود بر مسایل حقوقی، سیاسی و حتی نظامی اشراف کامل دارد و میداندکه در همین کشورهای همسایه با تمام مصایب و آشفتگیای که از سال ۲۰۰۰ بدان گرفتارند به امثال قاضیپور غازی هم برای چراندن نخواهند داد. این شخص با اشراف ناخودآگاه به همان بسترها و نیازهای مرکز به لفاظی و خودارائهدهی میپردازد. ایران بعد از جنگ در پیرامون جغرافیای خود به امثال قاضیپور برای یورش و تختهقاپو کردن نیاز داشت و برای ممانعت از بلوغ فکریـ فرهنگی در جوامع مفتوحه با گفتار و اعمال امثال قاضیپور که از آن به عنوان دستمایهی تفرقه استفاده میشده، راه بر خصمی که کمترین دردسر را برای مرکز درپی داشته باشد، گشوده است. اما وضعیت امروز ایران کمی متفاوت است . هم جامعهی کوردی و هم جامعهی آذری از جوامع بسیار آگاه و سیاسی امروز ایرانند. قاضیپور درست به یاد دارد که نمایندگان ولایات پیرامونی ایران هرگاه با پروژههای مرکز همراه نبودهاند، یا اجازهی دخول نمییافتند یا در صورت اجازه هم در بهترین حالت به تشکیل یک فراکسیون بسنده میکردند. تا همین دیروز اجازهی تشکیل فراکسیون نمایندگانی که قاضیپور میبایست در آن جای بگیرد از سوی هیاترئیسهی مجلس به بحث گذارده نشد و بحث داغ خراسان و نیروهای سیاسیـ نظامی آن مطرح بود. توگویی بحث انتقال دارالسلطنه از تبریز به خراسان مطرح است. یعنی همان چربش سیاسات انوشیروانی بر سیاسات آتابیگی. امثال قاضیپور بایستی به خوبی بدانند که ماحصل جنگ اوایل انقلاب چیزی جز گریز از مرکز حاشیه را برای پایتختنشیان در پی نداشته است و مشکلات عدیدهای را در انسجام هویتی ایرانیان به وجود آورده است و با از دست دادن منابع انسانی و فرهنگی، ایران بیش از پیش هستهی مرکزی توان خویش را در منطقه از دست داده است. با امثال قاضیپور نیاز به خفقان و حذف ناخودیها و گسترش نفوذ در جمهوریهای گسسته از جماهیر شوروی و منطقهی قفقاز رقم خورد اما باتوجه به نقش، نفوذ و گسترهی جامعهی ملی و فرهنگی کسانی که قاضیپور از آنان به عنوان قاچاقچی و تروریست یاد میکند بالاخص در طی پنج سال اخیر به راحتی میتوان دریافت که گفتار خصمانهی قاضیپور خریداری در مرکز ندارد و نخواهد داشت. آگاهی و خودآگاهی از هویت تاریخی و ملی در میان آذریها و کوردها از آغاز مشروطه با سرعتی دوچندان رقم خورده است. همان آگاهیای که بانیان مشروطه را برآن داشت تا لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی را در مجلس مشروطه به تصویب برسانند. اکنون نیز با سطح ارتقایافتهی خرد و عقلانیت سیاسی و غرور و عاطفهی ملی در میان کوردها مرکز ناگزیر از اتخاذ رویکردی متفاوت است. واکنش سطوح عالیه در ایران ولو در سطح محدود اما سریع نشان از این دارد که به مانند سابق زمینه را برای رانت و مفتخوری امثال قاضیپور نخواهد گشود و خریدار گفتار خصمانهی هویتساز کسانی چون او نیست.
کلام آخر اینکه مبرهن و متقن است وضعیت موجود در ایران و تغییروتحولات منطقهای دیگر به پیشبرد نوعی سیاست خطی و یکطرفه اجازه بروز نخواهد داد. این بدان معنا نیست که سیاست در ایران بایستی قالبی سهضلعی با حضور فارس، آذری و بخشی از بدنهی نخبهی کورد را داشته باشد و با شکلدهی به یک وضعیت ملی رانتینر حقوق دیگر ملیتهای ایرانی هم پایمال شود. به این معنا که اشخاص دیگری از جنس قاضیپورهای کورد بر طبل خصم بکوبند. جامعه|ی ایرانی درحال ترسیم یک هندسهی سیاسی چندضلعی است که در آن آذریها، کوردها، عربها، فارسها ترکمنها از ماحصل دردهای مشترک در قدم اول به سرنوشت جسمی و روحی یکدیگر حساس بوده و بدون اینکه یکدیگر را به قاچاقچی بودن، تروریستبودن و حاشیهای بودن متهم نمایند در صلح، صفا و احترام و مسئولیتپذیری متقابل مشروطهی دیگر را رقم زنند.