چراو شيار –
در اين نوشته برآنيم نحوهی روابط ايران و ابرقدرتهای جهانی به ويژه آمريكا و انگليس را موشكافی نموده و تأثيرات گسترش اين روابط را بر دولت ايران و همچنين عواقب آن را برای جوامع ايران ارزيابی کنيم. اين روابط دارای زوايای پنهان فراوانیاند كه نمود آن در تحليل اتفاقات تاريخی از روی كار آمدن رضاشاه، كودتای 28 مرداد و انقلاب سفيد گرفته تا سقوط پهلوی طی انقلاب ايران و در سالهای پس از انقلاب، برايمان روشنتر خواهد شد.
اسلامگرايی افراطی و ناسيوناليسم، حربهی نفوذ در خاورميانه
انگليس و متحدانش، از آغاز قرن بيستم به شكلی گسترده در شكلدهی و جهتدهی حوادث منطقهی خاورميانه ايفای نقش نمودهاند. آنان از طريق ضربه وارد آوردن بر پيكرهی فرهنگ خاورميانه، بر آن شدهاند که سلطهی بیچونوچرای خويش را در اين منطقه بگسترانند. توانستهاند به رغم فراز و نشيبهايی، با تغيير رويه و شکل سياست، سلطهشان را ماندگاری بخشند. اسلامگرايی افراطی و ناسيوناليسم، دو موردی بودند كه توانايی و امکان نفوذ آنها را در ديوارهای صعبالعبور فرهنگ خاورميانه ممكن ساخت. مبارزه با اسلام قدرتگرا، وسوسهای بهتر از نفت برای نفوذ انگليس و بعدها آمريکا در کشورهای خاورميانهای بود. زيرا با به کارگيری اسلام قدرتگرا، تأثير چشمگيری در معادلات منطقهای يک قرن اخير خاورميانه داشتهاند. صدور دموكراسی به كشورهای عربی و ايران، بهانهای برای نفوذ و دستاندازی در منطقه بوده است. يعنی هم به تضعيف نيروی دولتها و قدرتهای مخالف خويش پرداخته، هم مردم را نسبت به اسلام بدبين نموده و هم به بهانهی مبارزه با اسلام افراطی بارها و بارها به خاورميانه قشونکشی نمودهاند. در اين راستا نيز، افراد و گروههای وابسته و مزدور خويش را آمادهی نقشپذيری در راستای سياستهايشان در خاورميانه نمودند. از اين طريق در كوتاهترين مدت، با كمترين هزينه و با رو در رو نشدن مستقيم با جوامع خاوميانه، سلطهی خويش را در خاورميانه گسترانده و ادامه دادند. آنان از طرفی با هجومهای ايدئولوژيك و در ديگر سو از طريق بر تخت نشاندن قدرت سياسی وابسته، منطقه را در چنان بحرانی گرفتار نمودند كه بيش از يک قرن منافعشان را تا حدود بسياری تأمين کند. در اوايل قرن بيستم، امپراطوریهای خاورميانه بهويژه ايران و عثمانی، از ترس فروپاشی به علت ناهمخوانی با برنامههای جديد غرب در منطقه، تحت عنوان اصلاحات از طريق گرايش به ناسيوناليسم و روی آوردن به ساختار دولتـ ملت، خويش را منطبق بر منافع سلطهی غرب و مبدل به ابزار اجرای سياستهايشان نمودند. اين امر فرهنگ مقاومت خاورميانه را در برابر نفوذ سلطهی دولتهای غربی در تمامی عرصههای سياسی، اقتصادی و فرهنگی مخدوش نمود. هر چند كه فتح قدرتها و دولتهای خاورميانه به معنای فتح جوامع آن نمیآيد، اما دولتهای حلقهبهگوش خويش در منطقه را به بازيگران اصلی سياستهای سلطهطلبانهاش متحول نمودند. ايران يکی از اين کشورها بود که نقش سياهیلشكر را يافته و به تمامی ضميمهی سلطهی غربی شد. سلطهی غرب نيز در بسياری از مواقع به شرط به جای آوردن بیچونوچرای اوامرشان در خاورميانه از سوی دولتهای وابستهاش، از انجام هيچگونه كمك مالی، نظامی و سياسی به آنان دريغ نمینمايد. اما هر گاه نقش مزدوری خويش را به صورت تمام و كمال اجرا نمیکردند مورد بیمهری دول غربی واقع میشدند.
زايش ديکتاتوریهای جديد در جريان اجرای سياست کمربند سبز
در آغاز قرن بيستم و بعد از ورود انقلاب اكتبر روسيه به كشورهای مستعمره به ويژه هند، انگليس و متحدانش هراسان به فكر چارهای برای ممانعت از گسترش آن افتادند. چنين هراسی، آنان را به حمايت از جنبشهای ناسيوناليستی و در صورت لزوم، حركات اسلامی واداشت. لذا، از حكومتهای مركزی نيرومند و شاهنشاهی در مقابل جنبش چپ نوظهور و جنبشهای آزادیخواهی ملی حمايت به عمل آورند و اين دولتها را برای سركوب اين جنبشها تا به دندان مسلح نمودند. اين سرکوبها در دورههای اختناق رضاشاهی، موجب سركوب جنبشهای آزادیخواهی ملی مناطق مختلف ايران شد. در اين سالها، انگلستان پس از حاکميت بر اروپا با اتکا بر تشکيل دولتـ ملتهای کوچک، در خاورميانه نيز همين رويکرد را در پيش گرفت. از اين روی، حكومتهای پادشاهی مستبد همانند رضاخان ميرپنج و جمهوریهای وابسته به خويش را روی کار آورد به شرطی که اين شاهان و حاکمان دستنشانده، دست از پا خطا نکنند. زيرا در صورت امتناع از انجام اوامر، با ايجاد توازن ميان قدرت شاهان و نيروهای قبايل و عشاير دستنشانده و همچنين اسلاميان افراطی وابسته به خود، آنان را بار ديگر مطيع خويش مینمود. همچنين در مقابله با ناسيوناليسم عربی و فارس كه نفت منطقه را بخشی از ثروت ملی میدانست، طرح حمايت از اسلامگرايان قدرتگرا و افراطی را در چارچوب اجرای پروژهی «کمربند سبز» در اولويت كارش قرار داد.كمربند سبز، پروژهای بود، جهت ممانعت از گسترش سوسياليسم به ديگر مناطق جهان. يکی از اهدافش اين بود كه شوروی به آبهای آزاد قابل كشتيرانی دست پيدا نكند و زمينه را برای حضور بلندمدت خويش در منطقه به بهانهی مبارزه با اسلام افراطی فراهم سازد. ايران، ترکيه، افغانستان و پاكستان بيش از ديگر كشورها در اين نقشه حائز اهميت بودند. اكثريت ساكنان اين كشورها مسلمان بودند و از اين ويژگی برای حمله به كمونيسم از طريق شعار دشمنی كمونيست با خدا، اسلام، دين و پيامبران سود جست. همچنين عدم پايبندی به خانواده و روابط نامحدود و الگوناپذيری جنسی را چون امری معمول در جبههی سوسياليستی و حتی اعتقاد آنان معرفی مینمود. اين مسائل، سبب كين و نفرت جوامع مسلمان در قبال كشورهای كمونيستی شد. طراحان کمربند سبز از طريق عاملان خويش، اشتباهات برخی از مبلغان سوسياليستی را آنقدر در رسانهها بزرگ نموده و تكرار كردند تا جوامع مسلمان را عليه سوسياليسم بشورانند. در پاكستان طی كودتايی حكومتی وابسته به آمريكا تشكيل شد. در تركيه كودتا به وقوع پيوست كه سفير آمريكا در تركيه طی يك تماس تلفنی با پنتاگون اعلان میدارد كه بچهها كودتايی موفق انجام داده و به شما تبريك میگوييم. در آمريكای جنوبی و جنوب شرقی آسيا در كشورهايی همچون نيكاراگويه، ويتنام، السالوادور و هندوراس، همين سياستهای با كمی تفاوت پياده شد تا از اين طريق مانع نفوذ سوسياليسم به اين مناطق شوند. در ايران نيز در جريان مشروطيت از آن، جهت بیتأثير نمودن جنبش چپ و تمامی نيروهای مخالف خويش استفاده نمود.
بعدها و در چند دههی گذشته نيز، حمايت آمريكا از اسلام قدرتگرا، تأثير مهمی در تشكيل بسياری از نيروهای منطقهای و حتی روی کار آمدن و تداوم ديكتاتورهای منطقه و بنيادگراهای اسلامی داشت. آنها با تكيه بر اسلام قدرتگرای تحت كنترل خويش، در جنگ سرد پيروزی جبههی خويش را قطعی ساختند. در اين راه هر نيرويی كه هژمونی غرب به سركردگی آمريكا و متفقانش را به رسميت نشناخته، دشمن انسانيت معرفی شده و محكوم نابودی بود. آمريکا، حتی در خود مرزهای شوروی نيز، مسلمانان را با اجرای چنين سياستی، بر عليه شوروی شوراند. در اين راه با استفادهی ابزاری از دين، اسلام واپسگرا و قدرتگرا را به چنان نيرويی مجهز ساخت که هم جبههی سوسياليستی را تحت فشار قرار دهند و هم از ظهور اسلام راستين بعنوان جايگزينی برای اسلام قدرتگرا ممانعت بعمل آورند. آمريكا، اين سياست را كمهزينهترين و مؤثرترين مسير رسيدن به ايجاد جهان تكقدرتی خويش میدانست. اخوانالمسلمين در مصر، فداييان اسلام در جريان كودتای 28 مرداد، وهابیهای سعودی، مجاهدين در افغانستان و اسامه بن لادن، با حمايتهای مستقيم و غيرمستقيم مالی و نظامی آمريكا شكل گرفته و يا تقويت شدند. در سال 1357 نيز، آمريكا تنها به سابقهی ضد كمونيستی جناح خمينی بسنده كرده و در روند شكلگيری حكومت در ايران به آنها ياری رساند. بعد از پايان جنگ سرد، ديگر زمان اسلامگرايی افراطی برای سلطهی غرب به پايان رسيده و اين بار در ادبيات ضد ترورآمريکا، اسلامگرايی جای كمونيسم را گرفت. يعنی جوامع اين سرزمين، اقوامی دور از مدرنيتهی غربی و به تبع آن بربر بوده كه وظيفهی دولت آمريكا و جوامع غربی آن است تا خوی درندگیشان را از ميان برداشته و برای آنها انسانيت و دموکراسی به ارمغان آورند. میدانيم که سرزمين خاورميانه، هميشه ميدان جنگ بر سر غنای آن از سوی روسيه، انگلستان، آلمان، آمريكا و ديگر قدرتهای سلطهگر جهانی بوده و در پی يافتن بهانهای برای مداخلهی مستقيم و غيرمستقيم در اين منطقه هستند. هر كدام نيز در اين صفحهی شطرنج از دولتهای منطقهای و در صورت امکان نيروهای مخالف به عنوان پيادههايی برای كسب منافع سيریناپذير خود استفاده میكنند.
28 مرداد و انقلاب سفيد، سد مقابل استقلال و دموکراسی شرقی
آمريکا و متحدانش طی جريان مشروطيت، از طريق ريختن پول به پای افراد وابستهی خويش، آنها را وامیداشت که به خيابانها بريزند. آنها همچنين مخالفتهای مردمی را جهتدهی نمودند تا اينکه توانستند كودتای 28 مرداد را اجرا نمايند. چنين پروژهای، برای اولين بار در جريان کودتا، عليه جريان مشروطيت ايران آزموده شد كه حدود ده ميليون دلار برای آمريكا هزينه برداشت. همچنين در كشورهای اكراين(انقلاب گل)، گرجستان و قزاقستان نيز از اين ترفند برای فاصله گرفتن اين کشورها از شوروی سود جستند. اين نوع سياست در كشورهايی اجرا میشوند كه درهای خويش را بر نظام سرمايهداری جهانی بستهاند. از اين طريق برآنند که افرادی با ذهنيتی وابسته و گرايشاتی ليبرالی آموزش دهند و از طريق آن مانع از گسترش نيروهای دموکراتيک و مستقل بومی شده و سيستم خويش را با فراغ بال در منطقه توسعه بخشند. از طريق سلطهی ذهنيتیـ فرهنگی، معنوی و ايدئولوژيک و در مواقع لازم مداخلهی نظامی، سيستم مورد دلخواهشان را در هر كشوری بنا مینهند. از اين سياست هم برای به تسليميت کشاندن دولتهای نافرمان و هم سرکوب نيروهای اجتماعی استفاده مینمايند. با اشاعهی بذر يأس و نوميدی درميان مردم، آنها را در مقابل اكنون و آيندهشان بیتفاوت نموده و تحولات آينده را برای آنان امری غيرمهم و چيزی كه ارزش انديشيدن ندارد را جلوه میكند. «هر چه آيد خوش آيد»، منطق حاكم بر جامعه میشود. بیشک، چنين جامعهای به مبارزه برای کسب آزادیاش نخواهد انديشيد. اين سياست در جريان کودتای 28 مرداد به شيوهای رندانه از سوی آمريکا اجرا گشت و توانست جنبش مردمی مشروطه را بیرمق نمايد.
اين يك روی قضيه بود و پشت بستن جنبشهای چپ منطقه به نيروهای خارجی به ويژه شوروی و همچنين از پشت خنجر زدن شوروی به اين جنبشها، آنان را به نابودی كشاند. همين اشتباه فاحش سبب شد كه مردم ايران در جريان كودتای 28 مرداد، سكوت نمايند. در اين زمان نيز در ازای گسترش روابط با دول غربی، شاهد افزايش فشار و قتلعامهای گسترده در تمامی مناطق ايران و سرکوب وحشيانهی جنبشهای آزادیخواهی ملی بوديم. آسميلاسيون، سركوبهای گسترده و زندان و شكنجه، سياستهای تأييدگشته از سوی دولتهای خارجی مداخلهگر بود كه توسط رضاشاه و محمدرضاشاه اجرا میشد. مشروطه، قربانی روابط حكومت پهلوی با انگليس و نيروهای مخالف با شوروی شد. مشروطه به انزوا كشيده شد و سلطنت پهلوی مطلقهتر شد.
پس از کودتای مرداد در جريان انقلاب سفيد نيز، در سالهای 1339 تا 1342، اقتصاد ايران كه مبتنی بر كشاورزی بود، با بحران شديدی روبهرو شد و ايران را به كمكهای خارجی محتاج نمود. دولت آمريكا، پرداخت وامهای آينده را به اجرای اصلاحات ارضی و ليبرالی مشروط كرد كه آن را بهترين سد محافظ در برابر وقوع انقلاب كمونيستی ميدانست. منشـور شش مادهای موسوم به انقلاب سفيد شامل اصلاحات ارضی، ملیكردن جنگلها، فروش كارخانههای دولتی به بخش خصوصی، سهيمشدن كارگران در سود كارخانهها، اعطای حق رای به زنان و ايجاد سپاه دانش، جنجالبرانگيز شد. اين منشور بيش از آنکه دليلی برای انجام اصلاحات و پيشبرد دموكراسی در ايران باشد به علت فشار آمريكا و انگليس در راستای ايجاد «كمربند سبز» عملی شد. شاه به جای حل مسائل اقتصادی خلق، هزينهی بسيار زيادی را برای تبديل شدن به پنجمين نيروی نظامی بزرگ جهان صرف كرد. از سوی ديگر سازمان ساواك را بسيار گسترش داد چنانكه میتوانست به خبرچينی از بسياری از افراد، سانسور رسانههای گروهی و اعمال هر شيوهای از شكنجه عليه زندانيان برای از بين بردن مخالفت دست بزند. در اين زمان با گسترش روابط خارجی ايران با غرب و کشورهای منطقهای، شاهد اعدام، شکنجه و زندانیشدن بسياری از مبارزان راه آزادی در تمامی مناطق ايران از سوی حکومت پهلوی بوديم. در اين ميان، آمريکا با يک تير سه نشان زد: اول اينکه زمينه را برای نفوذ مدرنيتهی سرمايهداری و سلطه بر اذهان جوامع برای خويش در ايران فراهم نمود، دوم اينکه از اين طريق تمامی نيروهای دموکراتيک داخلی را تجزيه و تضعيف نموده و مانع از تشکيل جايگزينی برای سيستم خويش شد، و سوم اينکه انگشت اتهام به سوی نظام پهلوی کشيده شده و به صورت غيرمستقيم با کمترين هزينهای سياستهای خويش را پيش برد.
اعلان عدم همپيمانی با شرق از سوی خمينی
در جريان انقلاب و قبل از آن، خمينی برای جذب حمايت غرب، عليه چپ و ماركسيستها تبليغاتی را آغاز كرد و اعلان داشت پس از سرنگونی شاه، همچنان نفت مورد نياز غرب را تأمين نموده و با شرق همپيمان نخواهد شد. در كنفرانس گوادلوپ در هفتهی اول ژانويهی 1979 سران4 كشور غربی آمريكا، انگليس، فرانسه و آلمان در يك ديدار غيررسمی در جزيرهی گوادلوپ با هم مذاكره كردند: «شاه ايران بايستی خود تصميم بگيرد كه در ايران بماند يا برای مرخصی كه سرانجام آن ممكن است به پايان سلطنتش منجر گردد برود و آمريكا به خاطر مخالفتهای فزاينده نمیتواند از او حمايت كند». آنان از گرايش جنبشهای سال 1979 ميلادی به جبههی سوسياليستی كه در سطح دنيا گسترش میيافت هراسان بودند پس يك حكومت اسلامی سفتوسخت بهترين گزينه برای مقابله با شوروی بود. آنان بيش از اينكه بخواهند كه حكومت در ايران به آنها وابسته باشد به فكر اين بودند كه دشمن بلوك شرق باشد. حتی اگر دشمنیشان با شرق بيشتر از غرب میبود برايشان قابل قبول بود. پس از بركناری بختيار كه از اعضای جبههی ملی بود خمينی قدرت را به دست سازمانهای موسوم به كميته و روحانيون محلی هوادار خويش داد. روحانيون ديگری نيز، نزديك به يكهزار تن از جوانان را جمعآوری و يك نيروی شبهنظامی تشكيل دادند كه بعدها به پاسداران انقلاب معروف شد. عاقبت اين اقدام، منجر به تضعيف گروههای ديگر شركتكننده در انقلاب و يكهتازی شيعهگری قدرتگرا شد. سالها جنايت و قتلعام جمهوری اسلامی و هرچه بيشتر مطرح نمودن روحانيون بنيادگرا، فرجام اين اقدام دولتهای غربی بود كه رهاوردش برای جامعهی ايران رويارويی با كشتارهای متوالی توسط جمهوری اسلامی و تبديل شدن انقلاب 57 به ضدانقلاب بود.
گامهای عملی راستين در چارچوب دموکراتيزاسيون يا ؟؟؟
در حوادث پس از 11 سپتامبر، چيزی كه با لشكركشی آمريكا و متحدانش به خاورميانه تحقق يافت، گسترش دموكراسی و شكست ديكتاتوریهای منطقهای نبود. يعنی دموكراسی در مقابل ديكتاتوری به پيروزی دست نيافت. هرچند که ديكتاتوریهای واپسگرای منطقه شكست خوردند اما نظام سلطهی جهانی، حكومتهای مستبدِ وابستهی دستنشاندهی جديد را بر اريكهی قدرت نشانده است. اين يك طرف قضيه است و در سوی ديگر، نيروهای مدرنيتهی دموكراتيك، با نوسازی خويش و با كسب نيرويی عظيم از پشتوانهی فرهنگی و تاريخ خاورميانه، سعی در گذار از بحران دارند. در اصل جنگ ميان دموكراسی و ديكتاتوری در تقابل ميان مدرنيتهی دموكراتيك و مدرنيتهی سرمايهداری در جريان است. نيروی هر كدام از اين طرفها بر ديگری بچربد، پيروز خواهد شد. اين مبارزهای است كه سالهای سال به درازا كشيده و در مقطع زمانی حال حاضر، جدال ميان اين دو مدرنيته به اوج رسيده است. مدرنيتهی دموكراتيك با اتكا بر اتحاد ضمن حفظ تفاوتمندیها به جای يكپارچگی با از ميان برداشتن تفاوتمندیها، میتواند يكی از سياستهای پليد اما کارای سلطهی نظام سرمايهداری جهانی يعنی «تفرقه بيانداز و حکومتکن» را در منطقه نقش بر آب سازد. بدين طريق میتواند خويش را از انزوا و عدم خلاقيت رهانيده و موجوديت خويش را به شيوهای دموكراتيك تضمين نمايد. بیگمان جوامع ايران از بيشترين پتانسيل برای پيشاهنگی نمودن اين مبارزه برخوردارند به همين دليل نيروهای غربی نيز نخست در صدد ممانعت از بالعفل شدن اين نيروی بالقوهی جامعه و در درجهی دوم از ميان برداشتن نظام کنونی در ايران و يا مطيع نمودن آن بودند؛ اين همان چيزی است که به شکلی بارز میتوانيم آنرا در روابط اخير ايران با غرب با سر کار آمدن روحانی ببينيم. يعنی بدون اينکه حکومت و يا حتی سيستم تغيير کند آن را با منافع خويش همراستا کند، به شعار نه غربی که يکی از براهين و ادلهی بنيادين تشکيل جمهوری اسلامی بود اهميت نداده و اقدام به کسب رضايت غرب به هر قيمتی که شده، نمايد.
رهبر آپو در اين باره چنين میگويد: «ايران يكی از عرصههايی است كه اسلام در آن دچار يك شكلپذيری و شاكلهبندی ريشهای گشته است. اينكه ايران به سبب توسعهی امپراطوریگونه و فرهنگ غنیاش، اسلام را بهصورتی متفاوتتر از سنت قدرتطلبی و جامعهی عرب شاكلهبندی نمود، اقتضای سرشت آن است. چيزی كه در اينجا مهم است، رويكرد چالشانگيز و منازعهآميز اقشار فرودست و فرادستِ طبقهی متوسط در قبال قدرت و جامعه میباشد. قشر فرادست به سبب عادات قدرتطلبانهی ميراثمانندی كه از امپراطوری باقی مانده بود، درصدد برآمده تا با سوقدهی سريع اسلام بهسوی دولتیشدن، زندگی كند. قشر فرودست نيز با آگاهی ژرف دربارهی سختیهايی كه در طول تاريخ از سوی صاحبان قدرت كشيده است، سعی كرده كه با اسلام به شكل يك جامعهی مدنی و با جنبهی قدرتستيز آن زندگی كند. در تاريخ ايران اسلامی میتوان اين واقعيت را هميشه مشاهده نمود. كمااينكه در پسزمينهی تاريخی و در سنت زرتشتی، هميشه يك چالش اينچنينيِ جامعه و قدرت كه قدمت آن به چالشهای مادـ پارس میرسد، وجود داشته و تا به امروز آمده است.»
در تمامی رويدادهايی که از آن بحث به ميان آورديم به هنگام ازسرگيری و يا تقويت روابط ايران با نظام سلطهی غرب، فشارهای داخلی بر تنوعات اتنيکی و دينیـ مذهبی ايران فزونی گرفته است. در چنين مقاطعی به علت تضعيف بيش از پيش حکومت شاهد امتيازدهیهای يکطرفه به قدرتهای غربی بودهايم. اگر دستاوردهايی نيز داشته بسيار کوتاهمدت بودهاند. دولتمردان ايران، حتی در صورت سازش با قدرت غربی نبايستی داستان انقلاب 57 را به فراموشی بسپارند. مخالفتهای داخلی را نمیتوان با پيشرفتهای سياسی و گسترش روابط ديپلماتيک در خارج از ميان برداشت. در نظر نگرفتن واقعيت تنوع اتنيکی، فرهنگی و دينیـ مذهبی سرزمين ايران، از عمده دلايل سرنگونی محمدرضا شاه بود. انقلاب سفيد و تسليميت بیچونوچرای سردمداران پهلوی را میتوان از دلايل عمده و اصلی عدم موفقيت پهلوی دانست. محمدرضا شاه گرفتار بازیهای مدرنيتهی کاپيتاليستی آمد و به رغم تمامی خوشخدمتیهايش نتوانست هستی خويش را تداوم بخشد. نظام جمهوری اسلامی نيز در صورتی که تحولی بنيادين در پيش نگيرد و مدل دولت اسلامی قدرتگرا را به شکل سابق ادامه دهد، هميشه در موضع ضعف خواهد بود. يگانه راه مبدل شدن ايران به نيروی تأثيرگذار در منطقه، اهميت دادن به تمامی ارزشهای اجتماعی، فرهنگی و دينی موجود در اين كشور میباشد. در اين صورت ايران میتواند نه برای مقطعی کوتاه بلکه به صورت ريشهای به ثبات دست يابد. در اين صورت ايران میتواند به عنوان يکی از نيروهای پيشتاز مدرنيتهی دموکراتيک نقش بازی کند. در اين راه بايستی جوامع ايران را در تعيين سرنوشتشان سهيم نمايد و با مهندسی اجتماعی، از طرحها و پروژههايی برای جامعه بدون مشارکت دادنشان دوری گزيند. اگر حکومت روحانی سخن از دموکراسی و آزادی به ميان میآورد بايستی با ايجاد تغييرات اساسی در ذهنيت و رويکردهايش، گامهای عملی برداشته و گفته هايش تنها در سطح شعار باقی نماند. بدينگونه میتوان از ايرانی دموکراتيک و نيرومند با مشارکت تمامی تنوعها و تفاوتمندیهای اتنيکی، فرهنگی و مذهبیـ دينی بحث نمود.
منبع: کتاب چهارم مجموعهی مانيفست تمدن دموکراتيک (بحران تمدن در خاورميانه و رهيافت تمدن دموکراتيک) ـ عبدالله اوجالان