رامتین صبا، عضو بخش رسانه پژاک

منبع: مجله آلترناتیو – شماره ۲۹

نظام آموزش و پرورش ایران به‌مثابه پادگان و سربازسازی

چکیده

امروز موضوع تغییر بنیادین در ساختار «آموزش و پرورش» بسیار داغ است و محافل زیادی را در داخل و خارج ایران درگیر کرده است. قاطبه اینها معتقدند که ساختار موجود نظام آموزش به دلیل اینکه تحت سلطه ایدئولوژیک و سیاسی نظام ولایت‌مطلقه فقیه قراردارد و نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌ها را تشدید می‌نماید و اغلب به سود اقشار غنی است و فقرا سهمی در برابری دانش‌ها و مهارت‌ها ندارند. به همین دلیل محافل روشنفکری‌ای در داخل و خارج ایران وجود دارند که انتقادات شدیدی دارند و ضمن هشدارهای جدی به مسئولان ایران، راهکارهای تغییر بنیادین ساختار نظام آموزش را نیز ارایه می‌دهند. نظر این اقشار و روشنفکران این است که لازم است نظام آموزش از زیر سلطه ایدئولوژیک و سیاسی نظام ولایی جمهوری اسلامی خارج شود و اجتماعی گردانده شود. در این راستا در این مقاله به بررسی ابعاد مختلف نظام آموزش و پرورش ایران خصوصا ابعاد اجتماعی، اقتصادی، حقوق مدنی، زنان، جوانان، استادان و معلمان و سلسله‌مراتب نظام آموزش، می‌پردازیم

کلیدواژه: نظام آموزش، ایران ولایی، ساختار ایدئولوژیک، سیاست الیتی قدرت، سربازپروری، ملیت‌ستیزی، زن‌ستیزی، اجتماع‌ستیزی

مقدمه

امروز نهاد آموزش و پرورش ایران کارآمدی خود را بخاطر سلطه سیاسی و ایدئولوژیک از دست داده. زمامداران خواستند پس از دهها سال این نهاد را تغییر دهند اما نتوانستند از آمال و برنامه‌های سلطه‌گرانه سیاسی – ایدئولوژیک دست بردارند. در سال ۱۳۹۰ ه.ش برای نخستین‌بار «سند تحول بنیادین» در آموزش و پرورش به تصویب رسید ولی مملو از آرمانهای ایدئولوژی رسمی بوده و امروز که تنها دو سال تا رسیدن به چشم‌اندازهای آن سند روی کاغذ وقت هست، هیچ نتیجه و تغییر مطلوبی مشاهده نمی‌شود. درحالی که کمترین بودجه و هزینه‌کردها به آموزش تخصیص می‌یابد ولی بازهم صاحبان قدرت این میزان را زیاد می‌بینند. هکذا، حتی اگر در راستای پیشرفت و به بهانه آن، خصوصی‌سازی آموزش را ترویج می‌دهند، اما در اصل این اقدام با هدف فرار دولت از مسئولیت‌های آموزش است تا پاسخگو نباشند و جامعه آنها را عامل پسرفت این حوزه، تلقی نکند. همچنین قانون اساسی نیم‌بند و پر از ابهام و ناشفاف خود را به راحتی نقض می‌کند که نمونه آشکار آن، ماده ۱۵ مصرح در قانون است که به امر آموزش زبان مادری ملیت‌ها اشاره دارد.

امروز بازماندگی از تحصیل به یک پدیده نامیمون مبدل‌شده و برخلاف ادعاها، نه تنها ریشه در ابربحران‌های اقتصادی و معیشتی دارد، بلکه به مقوله فقدان عدالت و برابری در آموزش هم ربط عمیق دارد. خود معلمان هم با مشکل رتبه‌بندی روبرو هستند زیرا رویکرد اقتصادی آموزش و پرورش، مملو از تناقض و رانت‌محوری است. مثلا در رتبه‌بندی، بیش از ۸۰ درصد معلمان شاخصه‌ها را قبول ندارند و حقوق‌شان افزایش نمی‌یابد. با وعده‌هایی که داده شده بود، قراربود بین ۸ تا ۱۶ میلیون تومان افزایش یابد که اکنون بین ۲ تا ۵ میلیون است.

ریشه نهاد آموزش

وزارت‌خانه در ایران از سال ۱۳۴۳ ه.ش با جداشدن از وزارت فرهنگ تأسیس شد. وظیفه آموزش رایگان همه افراد در مقاطع پیش‌دبستان، دبستان، دوره اول متوسطه، دوره دوم متوسطه و همچنین اداره دانشگاه فرهنگیان برای تربیت معلم و دانشگاه تربیت دبیر رجایی را برعهده دارد. مهد کودک‌ها نیز برای فعالیت بایستی از آن وزارت مجوز بگیرند. همچنین تفکیک جنسیتی بشدت در آن مقاطع انجام می‌گیرد و آموزش بطور کلی با مفاهیم دین و مذهب رسمی ارایه می‌گردد و هیچ آموزشی خارج از مفاهیم اسلامی را نمی‌پذیرند. هرچند آموزش در دوران جمهوری اسلامی با زیرساخت‌های پهلوی ادامه یافت، ولی نظام آموزش قدیم که تحت کنترل روحانیون و با دروس دینی انجام می‌شد، اسلامی‌سازی مدارس مدرن را گسترش داد. مطالب آموزشی مبتنی بر اسلام با دغدغه روحانیون با وزنه سنگین مقابله با «تهاجم فرهنگی غرب» را تشکیل داد. بنابراین، قشر روحانیون به متولیان فرهنگی مبدل شدند و بر تمامی شریان‌ها سلطه پیداکردند. اقدامات تبلیغی ایدئولوژیک و سیاسی روحانیون برای آموزش و پرورش، فشار این قشر بر آن حوزه را به اوج رساند که تمایل‌شان بر تبعیض جنسیتی، تفکیک جنسیتی و حذف زنان از صحنه اجتماع بوده و هست. با این وجود، در جامعه علی‌رغم خفقان بالا، اما واکنش‌هایی علیه مناسک مذهبی در کتاب‌های درسی نشان داده شده است. هدف جمهوری ولایی، تحمیل یک نظام ارزشی و فرهنگ دینی خاص خود به نسل‌ها می‌باشد.

سازمان‌ها و بخش‌های وابسته

باشگاه دانش‌پژوهان جوان

سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی

سازمان نوسازی، توسعه و تجهیز مدارس کشور

سازمان آموزش و پرورش استثنایی

سازمان دانش‌آموزی

سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان

سازمان ملی تعلیم و تربیت کودک

واحد سازمانی مدارس عادی دولتی وزارت آموزش و پرورش

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان

سازمان مدارس غیردولتی و مشارکت‌های مردمی و خانواده

سازمان نهضت سوادآموزی

دانشگاه تربیت دبیر رجایی

دانشگاه فرهنگیان

سلطه سیاسی – ایدئولوژیک

 نظام آموزش ایران یک نظام جنگ‌افروز میان همه بخش‌های جامعه، فرد با فرد و جامعه با جامعه است. این نظام مستقیما به سیستم و ساختار آن ربط پیدا می‌کند. این سیستم برای اهداف خود، خشونت از راه دولت‌ و تمامی قوانین ناقانون آن را گسترش می‌دهد و می‌کوشد زمینه برآوردن اهدافش را فراهم نماید. ساختار سیستم ایران جمهوری ولایی نیز هر نوع خشونتی را به شکل قانونی با تلاش برای مشروعیت‌بخشی به آن ترویج می‌دهد و اعمال می‌کند. هم‌اکنون یک حکومت و یک قوم مسلط، بر تمامی مسایل در ایران سلطه یافته است و مابقی را نفی می‌کند یا به رسیمت نمی‌شناسد. در این رویه، انسانی برساخته می‌شود که ضدزن، ضدانسان، ضدجامعه و ضدطبیعت است. درواقع علوم جامع انسانی، اکولوژی، ژنئولوژی(زن‌شناسی) و جامعه‌شناسی را در پایه ندارد. به همین دلیل فرد پرورش‌یافته مدام در سطوح متفاوت به سایر افراد، انسان‌ها، جامعه، زبان و طبیعت آسیب می‌رساند. دلیل اینکه امروز هیچ‌یک از این کلان مسایل و بحران‌ها حل نمی‌شوند، استمرار همین رویه پرچالش و متناقض است. چراکه ساختار سیستم از ریشه و بنیان اشتباه است. هر فرد در این نظام آموزشی، بجای خودسازی، دیگری‌ستیزی را تعلیم می‌بیند. مدام در گوش او خوانده می‌شود که بر اساس منافع، امیال و خواسته‌های فردی‌اش و وزن سود آن، دیگران را بسنجد. اینجاست که ذهنیت جنگ‌افروز بجای ذهنیت صلح و آزادی و برابری شکل می‌گیرد. بنا به خصایل بارز فردپرستی، دیگری‌ستیزی و نفرت بر بنیان سود و زیان، خود فرد همه چیز را در کفه ترازوی سنجش قرار می‌دهد و تصمیم می‌گیرد. نفی اختیار و انتخاب، ترویج روش‌های قیم‌مأبانه و رویه‌های مطیع‌پروری ایدئولوژیک به تدریج تاروپود نظام آموزش و پرورش را درنوردیده است. این حوزه به عرصه‌ای برای پیگیری اهداف روزمره حکمرانان در عرصه سیاست تبدیل شده است.

آزادی و برابری غایت یک نظام آموزشی است درحالی که نظام ایران از فقر مفرط رنج می‌برد. آزادی و برابری از راه آموزش سالم ممکن می‌گردد به شرط اینکه بر پایه ذهنیت و رفتار و عملکرد دمکراتیک قرار داده شود تا منزلت‌ساز شود. هیچ آزادی و برابری‌ای محقق نمی‌گردد مگر بر بنیان دمکراسی. در ایران اما دمکراسی‌هراسی در ذات نظام آموزش گنجانده شده. فقدان دمکراسی یعنی وجود نابرابری و این یعنی حکم طلق ایدئولوژی یک الیت. این است که نابرابری جنسیتی(زن‌ستیزی)، ملیتی، اکولوژیک و اجتماعی در ایران بیداد می‌کند. حقوق طبیعی زنان، ملیت‌ها، طبیعت و اجتماعات انسانیِ متنوع و متکثر به عینه ضایع می‌گردد و چون همه‌چیز بر پایه زور بنا شده، اخلاق‌مداری از میان رفته. ۴۵ سال است که در سیستم ایران، نظام آموزش به صورت شدیدتر، نابرابری را علیه اجتماعات، بازتولید می‌کند. در این نظام آموزش، به اندازه‌ای که فرزندان طبقات فقیر با ستم و نابرابری روبرو هستند، فرزندان ملیت‌ها، مذاهب و ادیان و زنان نیز چند برابر در معرض تهدیدات مکرر آن هستند. در واقع مدارس نابرابر و طبقاتی «دولتی، غیرانتفاعی و خاص» که سطح امکانات‌شان متفاوت است، ستم علیه طبقه فقیر را تشدید می‌کنند. هکذا توسعه نامتوازن و سیاست، محروم‌سازی مناطق پیرامون از سوی مرکز، نابرابری‌سازی علیه ملیت‌ها و مذاهب را به اوج می‌رساند. این است که کنش‌ها علیه حاکمیت در ایران پایانی ندارد. این ساختار آموزش مدام دو مفهوم خودی و بیگانه را برمی‌سازد و دشمن یکدیگر می‌گرداند. نظم نابرابرساز دستگاه آموزش ایران اساسا بقای طبقه دارا در ستیزه با طبقه ندار را تضمین می‌کند و موجودیت حکومتش را به زعم خود پایدار می‌سازد. این است که ایران در مقوله آموزش در رتبه ۷۸ جهانی قراردارد.

انحصارات قدرت و سرمایه موجب شده که در زمینه امکانات آموزشی، روش‌های سنتی آموزشی، توانایی‌ها و مهارت‌های معلمان برای روش‌های جدید، تحولی عمیق نیابد. وقتی قریب چهار هزار مدرسه کانکسی در سراسر ایران وجود دارد، نشانه عمق محرومیت خصوصا در مناطق پیرامونی است. فقدان امکانات و نیز ناکارآمدی مدیریت و نابودی فرصت‌ها بخاطر سلطه حاکمان، موجب شد که فقط در دوران کرونا ۳۰ درصد دانش‌آموزان از ادامه تحصیل محروم گردند. چه‌بسا حقوق معلمان نیز مرتبا نقض می‌شود. هرگاه معلمان به اعتصابات سراسری جهت احقاق حقوق‌شان دست زده‌اند، نظام ولایی برای استخدام «طلاب شیعی» در آموزش و پرورش خیز برداشته که در سال ۲۰۲۱ میلادی ۲۵ هزار طلبه بعنوان معلم با هدف اسلامی‌سازی، استخدام شدند که حوزه‌های علمیه، مجلس و شورای عالی‌انقلاب فرهنگی رژیم با مصوبات خود از آن حمایت کردند. از سوی دیگر، برخوردهای نظام با معلمان سرکوبگرانه‌تر شد و شمار زیادی به زندان‌ها افکنده و با مجازات‌های سنگین روبرو شده‌اند. کانون صنفی معلمان تاکنون با استخدام طلاب در نظام آموزش مخالفت نموده و آن را بیانگر نگاه غیرتخصصی و بی‌اعتمادی به علم و هکذا سلطه فزاینده حوزه‌های علمیه برشمرده است. در آن سو، حوزه علمیه و حاکمیت مدام علم جدید خاصه علوم انسانی را به بهانه سکولاربودن تخطئه می‌کنند و در جامعه به نفرت‌پراکنی دامن می‌زنند. چه‌بسا ضدیت جمهوری ولایی با علوم بارها ثابت شده. برای مثال در سال ۱۲۸۹ ه.ش با دخالت روحانیون، عنوان وزارت علوم به وزارت معارف تغییر یافت.

رژیم تاکنون کوشیده که تنها روایتگر رسمی تاریخ ایران خود قشر روحانیون و دستگاه حکومتی باقی بمانند و تاریخ را با ذهنیت خود تفسیر کرده و به خورد دانش‌آموزان بدهند.

در امر ملیت‌ها که خود آن را «قوم» می‌نامند، زبان مادری به‌مثابه یک مفهوم نمادین در قانون اساسی گنجانده شده اما عوام‌فریبانه هیچگاه اجازه گنجاندن آن در ساختارها، رویه‌ها، نگاه‌ها، سیستم‌ها و برنامه‌ها را نمی‌دهند. لذا کسی هم توان اجرای آن اصل قانونی را پیدا نکرده. این، در نظام آموزش ریشه ستم ملی را تشکیل می‌دهد و هرساله بازتولید آن بر ریل سیاست آسمیلاسیون فرهنگی تشدید می‌گردد.

اساسا کنترل، نظارت و مراقبت دولتی ایدئولوژیک به طرز وحشتناک برقرار است. این ایدئولوژی را خیر حاکمیت دولتی (نظام جمهوری اسلامی) و خیر ملتی (ملت مسلط فارس) تلقی می‌نمایند. حاکمیت ایديولوژی برای سایرین هم به معنی کاهش یا سلب اختیارات معرفت‌شناسی آنهاست. اساسا این فرماسیون قدرت موجود است که فرماسیون نظام آموزش را در ایران شکل داده و به بلایی بر سر همگان مبدل گشته. دانش‌آموز و معلم بصورت کنترل کامل مجبور گردانده می‌شوند که مطابق ایدئولوژی مسلط که خواست دولت‌- ملت آنهاست، یادبگیرند و یاد بدهند و از بلوچستان تا کردستان، سیاست رسمی آسمیلاسیون را دقیق‌ پیروی کنند. هرگونه تخطی از این پروسه را «محاربه با خدا و بغی» قلمداد می‌نمایند. لذا همه چیز در حوزه آموزش برای ملیت‌ها، زنان، انسان‌های فقیر و اجتماعات تحت سلطه، یا محدود است یا محذوف یا کاملا مخدوش و محروم. همانگونه که زنان در کل نظام ایران صاحب بدن خود نیستند، در نظام‌آموزش آن نیز از مالکیت و اختیار بر بدن‌شان محروم گردانده می‌شوند. پس در این نظام چه در سطح دولت‌-‌ملتی و چه حوزه آموزش، همه حقیقت‌ها دولتی گردانده شده و فرم و محتوای ایدئولوژی مسلط بدان می بخشند. این یعنی عمق فاجعه که بر ریل زمان حاضر بصورت متشنج بسوی آینده تاریک می‌تازد. این است که جامعه دانش‌آموزان بر ضد این بدن‌مندی دولتی‌شده، در جریان جنبش انقلابی ژن، ژیان، آزادی برشوریدند و آگاهی، بیدار شد. دانش‌آموزان بر ضد دولت‌پرستی ایدئولوژیک نظام، نزاعی را شروع کرده‌‌اند که تا کسب نتیجه پایان‌پذیر نخواهد بود. دانش‌آموز، جسم و روح خود را در زنجیر و یوغ ستم ایدئولوژیک رسمی می‌بیند. این نیز بیانگر حقیقت جنگ دولت با جامعه است. نسل نو این نظام آموزش جنسیت‌زده را تحمل نمی‌کند و تصمیم خود را گرفته. این نسل مخالف، فقط نسل زد به مفهوم امروزی غربی نیست، خود جامعه نوین است. تقلیل‌دهی آن به مفهوم قشر هم انحراف معنا خواهد بود. چراکه ژن، ژیان، آزادی در اصل گفتمانی جدید را با دارابودن مانیفست زن، جامعه و طبیعت بصورت یکجا در برابر بی‌مانیفستی نظام حاکم، مخصوصا در آموزش و پرورش ایران، تنظیم نموده است. این خیزش‌هایش نیز شبیه خیزش جوانان در سال ۱۹۶۸ میلادی می‌باشد.

با این اوصاف، مدرسه در نظام آموزش ایران هم برای ملیت‌ها، هم دانش‌آموزان و دانشجویان و هم زنان، حکم یک قلمرو مستعمراتی دولت‌- ملت را دارد. قاطبه روشنفکران و آزادیخواهان هم اتفاق‌نظر دارند که هر مدرسه یک مستعمره است. در مدرسه مستعمراتی، دولتی‌شده و ایدئولوژیک، محرومیت از شیوه‌های نوین و روش‌های بدیع، خلاقیت‌ها و امکان پیشرفت انسانی، بیداد می‌کند. تمدن‌ها و فرهنگ فقط بر بنیان دمکراسی و رفتار و ذهنیت دمکراتیک امکان شکوفایی می‌یابند، آن هم در صورتی که همه ایدئولوژی‌ها آزادی داشته باشند نه صرفا یک ایدئولوژی مسلط. هم‌اکنون نظام آموزش دولتی و ایدئولوژیک ایران از منظر پیشرفت فرهنگی و انسانی، ناامیدی مضاعف ایجاد کرده است. دلیل آن هم این است که حاکمیت، نظام آموزش را به بخشی جدایی‌ناپذیر از ساخت قدرت مبدل نموده. روحانیون و سپاه نیز ناظران ۲۴ ساعته آن هستند.

پس نتیجه می‌گیریم که هم جامعه و هم روشنفکران و آزادیخواهان، مدرسه تحت کنترل ایدئولوژی دولتی را نمی‌خواهند. تمامی محافل روشنفکری، عملیاتی و جامعه، اقشار، اصناف، جوانان و زنان نقد اساسی‌شان، تلقی حاکمیت ایدئولوژیک از نظام آموزش به‌عنوان بلای خانماسوز است. نخستین و بدترین شکل نظام آموزش را ایدئولوژی رسمی در مسیر ولایت‌مطلقه فقیه می‌دانند و مبارزه علیه آن را عین حقیقت تعریف می‌نمایند. بجای مطالبه‌گری نیز به نمط مبارزه‌گری جنبشی تمامی آحاد مردم رو کرده‌اند. فریاد برمی‌آورند که مرجع در نظام آموزش بایستی جامعه و تنوعات و  رویکردهای فکری آن در یک سیر دمکراتیک باشد نه ایدئولوژی رسمی دولت‌- ملت سلطه‌جو. در نظامی که سوژه‌بودن از انسان‌ها سلب و ابژه‌بودن به‌مثابه یک تقدیر تحمیل می‌گردد، روابط ارباب‌- بردگی خاص برای خدمت به سیستم سرمایه‌دارانه و لیبرالی ترویج داده می‌شود. نظامی که بجای دانش‌آموز آزاد، دانش‌آموز برده پرورش و تعلیم می‌دهد، هدفی ندارد جز اینکه به چشم یک سرباز مطیع به دانش‌آموز نگاه کند.

 نظام آموزش و نسل‌کشی فرهنگی

مسلم است که نظام آموزش ایران در زمینه سیاست‌ها، گفتمان‌ها و چشم‌انداز‌های تعلیم و پرورش از فقر و محرومیت مضاعف رنج می‌برد. در عین این فقر، هر شکلی از تبعیض، نابرابری، سرکوب، اعمال زور و خشونت روانی و فیزیکی در نظام آموزش ایران جریان دارد و جامعه نسبت به آن خشمگین می‌باشد. شدت خشم نیز در دانش‌آموزان آنها را به خیزش‌های ژن، ژیان، ‌آزادی هدایت کرد و این کنش و واکنش جدی نیز دالی دیگر بر این شد که شدت خشونت و سرکوب و ستم بازهم بصورت قهرآمیز‌تر در وجود جمهوری اسلامی بروز کرد و دیده شد که چگونه به حملات شیمیایی علیه دانش‌آموزان در سال ۱۴۰۱ دست زدند که خود نشانه بارز وجود همان جنگ تمام‌عیار علیه جامعه شد. پس زمانی یک گفتمان مورد پذیرش قرارمی‌گیرد که از حیث دمکراتیک، همگانی یا قابل‌پذیرش عموم باشد نه ایدئولوژیک. تحمیل یک ایدئولوژی خاص با نفی مفاهیم دمکراسی، اساسا خشونت ایدئولوژیک و ساختاری محسوب می‌گردد یعنی همان چیزی که ایران امروز شدیدا گرفتار آن است. دگماتیسم تئوکراتیک نیز محتوای این ساختار را نشان می‌دهد. گذشته از آن، در این ساختار، تفاوت‌های ملیت‌ها، زنان، اجتماعات، افراد و فرهنگ‌ها اصلا دیده نمی‌شود یا عامدانه رد می‌گردد. این، سوای از اینکه خشونت سیستماتیک است، برای برخی چون ملیت‌ها، نوعی خشونت ترسناک بصورت نسل‌کشی فرهنگی می‌باشد. لذا چنین جامعه و نظامی که مدام در نزاع و تنش و نسل‌کشی هستند، هیچگاه پایدار نمی‌ماند و خود نظام فرایند خودبراندازی و تکمیل امکانات آن را فراهم می‌آورد. فلذا راهی که پیش پای حاکمیت باقی می‌ماند، سرکوب و حذف دیگری است که خود او را به‌مثابه بیگانه، برساخته است.

بدن، زبان و ذهن هر فرد در درون یک نظام آموزشی تحت تأثیر قرارمی‌گیرد که یا با سلطه روبرو می‌شوند یا باید برای آزادی مبارزه‌ کنند. جمهوری اسلامی نیز سلطه ایدئولوژیک دولتی بر بدن، زبان و ذهن فرد در تمامی حوزه‌های اقتصاد، اجتماع، دین، پدیده زنان، فرهنگ و اکولوژی – زیست‌بوم را ظالمانه برقرار ساخته است. اندیشه‌ها و آموزه‌های رهبر اوجالان و میشل فوکو، بیان حقیقت‌مدار و آموزنده در این زمینه‌ها هستند. ایدئولوژی رسمی سیستم حاکم، روندها و عملکردهای خشن نظارت و دخالت در شکل‌گیری ذهنیت و شخصیت دانش‌آموزان را با اعمال سلطه تکمیل می‌نماید. انسان‌سازی و خودسازی را در این کانال معرفتی خودساخته، تعریف می‌نماید که به فاجعه ختم می‌شود. تنها هدفش، همسوشدن دانش‌آموز با آرمان‌های ایدئولوژی سیستمش است. این شیوه از خلق ارزش و تقدس‌بخشی به آن ارزش‌ها را رویه بلامنازع خود تصور می‌کند و نقد آن را عین خصومت‌ورزی و محاربه با خدا برمی‌شمرد. بر کل رفتار، پندار، گفتار و کردار انسان‌ها سلطه برقرار می‌سازد و در همه حوزه‌ها از اقتصاد تا فرهنگ و ملیت و دین و غیره شرورانه می‌گوید که فرد چه بیاندیشد، بخورد، بپوشد، تولید نماید و … . لذا این حجم از سلطه و دخالت، فرد را مدام در یک پروسه طولانی‌ مملو از فشار هراس‌انگیز گرفتار می‌سازد. بنابراین خلاقیت‌ها را سرکوب، زیبایی و شکوفایی را منع و استعدادها را کور می‌گرداند. دیگر دانش‌آموز نحوه یادگیری رفتار با انسان و طبیعت خصوصا رفتار با زن را به نحو سالم یاد نمی‌گیرد. مسلم است که برابری، آزادی و دمکراسی فقط در یک نظام آموزشی چندفرهنگی و چندملیتی آموخته می‌شود. نظامی که در آن، ملیت‌ها، زنان، ادیان، فرهنگ‌ها و زبان‌ها از آزادی برخوردار باشند. این آزادی اکنون در ایران به طرز سیستماتیک و با برنامه سیاسی، منع می‌گردد. نظام آموزش و پرورش به نظام ستیزه با ملیت‌ها، زنان، ادیان، فرهنگ‌ها و محیط‌زیست تبدیل شده و علوم انسانی و اکولوژیک مورد هجمه دستگاه زور قرارمی‌گیرند. به همین سبب مطابق اصول و قوانین حقوق بشر، حقوق فردی و اجتماعی رعایت نمی‌گردد. امروز رسانه‌ها، محافل روشنگری و اصناف مدنی در ایران ظهور کرده‌اند که خوشبختانه به این نظام ستم و تبعیض می‌تازند و مورد نقد قرارمی‌دهند. نظام ارزشی و حقیقت‌سازی آن را از ریشه رد می‌کنند و جامعه را نسبت به این ستم‌ها نیز آگاه می‌سازند.

مدرسه مدرن

ابتدا به ساکن باید دانست که مدرسه مدرن به چه شیوه است. این نوع از مدرسه را نظام دولت‌- ملت ساخته و پرداخته و از آن خود نظام است نه جامعه. کنترل و هدایت در ید دولت قبضه شده حتی اگر نظام لیبرالی باشد که مدارس انتفاعی و خاص دارد. هیچ سیستم و نظامی سرمایه‌دارانه و دولت ـ ملتی وجود ندارد که از نقش مدرسه برای بازتولید نظم ایدئولوژیک و سیاسی دولت‌- ملت خود غافل باشد. پس در این قالب و ساختار، مدرسه، دولتی و ضددیالکتیک است. در یک قالب خاص و مملو از محدودیت دولتی تعریف گشته و بایدها و نبایدها و منع‌ها و محرومیت‌های سیاسی زیادی در آن وجود دارد. از این منظر، مدارس در سیستم و تمدن سرمایه‌داری با شور و ولع بر ضد سیستم و تمدن دمکراتیک عمل می‌کنند و جهان به دو قطب سرمایه‌داری و دمکراسی مبدل شده که البته نظم سوسیالیستی در داخل سیستم دمکراتیک جای می‌گیرد. در کنار مدارس و دانشگاه‌ها، تمامی رسانه‌ها و نهادهای نظامی – امنیتی نیز بسیج گردانده شده‌اند که به نام ضدیت با سوسیالیسم به ضدیت با تمدن دمکراتیک برخیزند. زیرا تمدن دمکراتیک بر خلاف سلطه و اهداف سرمایه و قدرت الیگارها در جهان است. فرد به بیماری نظم جهانی از همان اوان پا نهادن در مدرسه، مبتلا می‌گردد و در درون قفس آهنین آن خود را بی‌نهایت گرفتار می‌بیند و آخر سر ناچارا مطیع می‌شود. دگماتیسم دین پوزیتیویستی با توسل به علم پراگماتیسم و ایدئولوژی ملی‌گرایی نظام دولت‌- ملت، هیچگاه اجازه نمی‌دهد فرد – دانش‌آموز از دایره آموزش‌اش خارج شود و در قلمرو آزاد تمدن و فرهنگ دمکراتیک سیر کند و دنیایی را شکل دهد که انحصارات سرمایه و قدرت را منع نماید. چنین جهان وحشتناکی در ایران هم برقرار و خطوط قرمز مرگباری برای آن ترسیم شده. لذا مدارس، انسان‌ساز نه که سرباز‌ساز هستند و به هر دانش‌آموز، دانشجو، استاد، روشنفکر و نخبه به چشم یک سرباز نگریسته می‌شود. تمامی گفتمانی‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در درون همان مدارس تنظیم گشته و به‌مثابه خوراک لذیذ اما در اصل مسموم، به خورد دانش‌آموز داده می‌شود. این را بعنوان تنها رسالت نهاد آموزش تعیین کرده‌اند که نباید از آن تخطی شود. سیستم جمهوری اسلامی نیز بسته به آرمان‌های ایدئولوژیک با خواست سیستم سرمایه و قدرت به گفتمان‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی می‌نگرد. از افراد دانش‌آموز، انسان و ملتِ‌ دولتی می‌سازد و اجازه برساخت ملت دمکراتیک و آزاد را نمی‌دهد. بنابراین ساختار مدرسه مدرن ایران، ضددمکراتیک و نسل‌کشی فرهنگی است. تمامی تنش‌های سیاسی در داخل این کشور میان ملیت‌ها، مذاهب و ادیان، جنیسیت‌ها و فرهنگ‌ها، حتی تنش با محیط‌زیست‌ را خود ایجاد نموده‌است. این تنش‌ها بصورت رقابت نه که به شکل نسل‌کشی فرهنگی در مستعمره مدرسه و دانشگاه می‌باشد. شهروندی دولت‌- ملت دارای چنین کیفیت و محتوایی است. لذا مدرسه، میدان و پادگان جنگ مرکز علیه پیرامون یعنی ملیت‌ها و مذاهب است.

ابژگی دانش‌آموز

در نظام آموزش امروز ایران، دانش‌آموز اساسا از حالت سوژگی فعال خارج گردانده و به ابژه مطیع مبدل گردانده شده. این ابژگی او را (خواسته یا ناخواسته) به هیأت یک سرباز سرسپرده نظام درمی‌آورد؛ آینده‌اش را در تاریکی و ابهام فرومی برد و اختیار و آزادی عمل را در برساخت زندگی آزادش از او سلب می‌کند. با این وجود، نسل نو نسبت به این میزان از تباهی آگاه گشته و سربه خیزش برداشته. این نسل، متوجه نقش ابژگی و سقوط‌‌یافته خود شده و با چشم‌ باز آینده تاریک را به نظاره نشسته. ابژگی دانش‌آموز که نقش سرباز مطیع دولت‌- ملت را دارد، فرد را از جامعه ربوده و به دولت سپرده است. پس مدرسه به پادگانی برای ابژه‌سازی دانش‌آموز مبدل گشته که فرد را می‌بلعد و به‌مثابه سرباز نظام قی می‌کند. این دانش‌آموز طیبعتا از فرهنگ و فرهنگ‌ها محروم است. بنابراین مدام خود را سرباز برای جنگ و نابرابری می‌داند نه صلح و آزادی. دانش‌آموز امروز، در اصل سربازان ابژه‌شده مدرن هستند. به همین دلیل کشتی انسان‌سازی حاکمیت به گل نشسته و عقب‌ماندگی نسبت به سایر کشورها را تعمیق بخشیده. همه راه‌ها به بحران ختم شده‌اند. دیگر تقدیر مدرسه به جنگ گره‌خورده نه صلح و آزادی. ابژه‌شدن القاء کرده که دانش‌آموزانِ سرباز، خود را مرتبا دشمنان ملت‌ها و کشورهای غیر تصور کنند چراکه زمامداران قدرت در مدارس مکررا در گوش‌شان خوانده‌اند که دانش‌آموز ناسرباز یا نابسیجی به‌معنای انفعال ملت ایران در برابر ملت‌ها و ادیان داخلی و نیز ملت‌ها و کشورهای خارجی است. نوعی هراس در دل این جوان هنوز ناپخته افکنده‌اند که با سر به‌سوی دولت بدود و تنها آغوش نظام سلطه‌گر را امن بیابد. ابژگی، تنها تقدیر و سرنوشت محتوم دانش‌آموز می‌باشد پس باید با آن مقابله کرد. دانش‌آموزی که آموزه‌های حاکمیت را رد کند، قاطعانه مهر سازش‌گر با دشمن، تسلیم‌شده و خائن و محارب بر پیشانیش‌زده می‌شود. ابژگی اما در جامعه انسانی به این معنا نیست که مطلق است و راه رستگاری وجود ندارد. جنبش ژن، ژیان، آزادی جنبش رستگاری و برون‌رفت است که از راه انقلابی‌گری اجتماعی به صلح و آزادی ختم می‌شود چراکه راه مدارا و نرم‌رفتاری را آزمود ولی سرکوب شد.

آموزش و حوزه اقتصادی

ارتباط نظام مدرسه با حوزه اقتصادی به زیربنای جامعه که اقتصاد است، برمی‌گردد و مستقیما با انحصارات سرمایه پیوند می‌یابد. سرمایه‌داری با انباشت سرمایه از طریق انحصارات دانش‌ها و مهارت‌ها و بکارگیری آن بقا می‌یابد. اقتصاد سیاسی یا اکونومیسم مکاتبش را در مدرسه و دانشگاه از حیث تئوریک ایجاد کرده و در حوزه اقتصاد بازار عملیاتی می‌کند. خود مقولات «تولید و توزیع ‌ثروت، سازوکارهای بازار، تجارت، کالا و اقتصاد کلان و خُرد با منش لیبرالی» به نظام آموزش ربط پیدا می‌کنند. اکونومیسم بدون انحصار بر دانش‌ها و مهارت‌ها، در تولید و توزیع و سودجویی غالبیت نمی‌یابد. رفاه، ثبات و امنیت اقتصادی، هم بصورت درازمدت و هم کوتاه‌مدت در ریشه به آموزش و پرورش یک سیستم بازمی‌گردند. آینده اقتصاد و وضعیت‌ها و احوال طبقات فقیر، متوسط و غنی در امروز آموزش تعیین می‌گردد و به میزانی که به فرد مجال کسب دانش – مهارت و حق انحصارات می‌دهند، جوان امروز، شهروند فردای مملکت است.

اینکه دانش‌آموز جزو کدام طبقه بوده و چه پایگاه اجتماعی دارد، برکیفیت مدارس و آموزش‌های او تأثیرگذار است. نابرابری میان فرزندان اغنیا، مسئولین دولتی و الیگارها و فرزندان فقرا و عامه مردم نسبت تبعیض شدید در ایران امروز را بخوبی  نمایان ساخته است. خانواده‌های طبقات مرفه و اقشاری که اشرافی‌گری می‌کنند دارای امکانات زیاد آموزشی در مدارس دولتی، انتفاعی و خاص هستند. وقتی سیستم آموزش معطوف به سرمایه و قدرت متفاوت و نابرابر برای خانواده‌ها و اقشار است، در چرخه بحران‌های خود و بازتولید مداوم آن، زمینه فروپاشی خود به دست ناراضیان جامعه مدنی را فراهم می‌آورد. بنابراین سیستم آموزش در برابری/نابرابری اقتصادی نقش مستقیم دارد. خود حکومت ایران که بر منابع ثروت و قدرت سلطه یافته، با اعمال تبعیض‌های ظالمانه، مهندسی اجتماعی را برای خویش ممکن می‌گرداند. در ایران، عدالت در حدی قلیل به صورت حق‌های کم و زیاد طبقات و اقشار وجود دارد، ولی برابری اصلا وجود ندارد. تولید و توزیع ثروت کار مدرسه نیست، اما آموزش تئوریک و علمی آن و نیز شکل‌دهی ذهنیت شهروند که همان دانش‌آموز است را انجام می‌دهد. این است که در سیستم آموزش جمهوری اسلامی، نابرابری‌ها و توسعه نامتوازن و مفاهیم فقیر و غنی از حیث تئوریک در کلاس‌های درس و کتب درسی توجیه مزورانه می‌شوند. چون حاکمیت خود را حامی مستمندان جلوه می‌دهد، فرهنگ و شیوه‌های مستمندسازی را نیز رایج می‌سازد و آموزش آن برای ذهنیت‌سازی از همان مقطع ابتدایی شروع می‌شود. جمهوری اسلامی، نظام سرمایه‌داری را پذیرفته و پیروی می‌کند ولی صبغه‌هایی از اقتصاد سیاسی مبتنی بر شریعت را نیز برای ظاهرسازی در آن درآمیخته. پس هم آموزش نابرابر است، هم با آموزش اقتصاد سیاسی لیبرالی، ذهنیت‌ها را دستکاری می‌کند و هم شیوه‌های آن را خود تعیین و ارایه می‌دهد.

سیاست دواستاندارد «مستضعف‌سازی و اشرافی‌گری» هر کدام سهم موافقان یا مخالفان ولایت‌مطلقه گردانده شد. سیستم مدام کوشیده از طبقات متوسط و فقیر برای مستضعف‌سازی استفاده کند و الیت روحانیون و سیاسیون سرسپرده را در چارچوب شیوه‌های اشرافی‌گری بگنجاند. در این بین، زنان بیشتر آسیب می‌دیدند. حتی مرد مستمند و زن مستضعف  با هم تفاوت جنسیتی و اجتماعی فاحش دارند.

آموزش و حوزه اجتماعی

اجتماع، چیزی است که حیات جمعی انسان‌ها در آن روال می‌یابد. خانواده، صنوف و مدیریت سیاسی نیز با نهاد‌هایشان، کلیت اسکلت اجتماعی را شکل می‌دهند. در جمهوری اسلامی و نظام دولت‌- ملتی اما حاکمیت سیاسی جای مدیریت سیاسی را گرفته است. حاکمان آنچه را حکومت می‌کنند، فریبکارانه، مدیریت می‌نامند. سهم اجتماعی اجتماعات را کی تعیین می‌کند؟ مسلما گروه‌ها، ادیان، ملیت‌ها، اقشار و اصناف، سازمان‌های مدنی، زنان و جوانان، بخش‌های مهم جامعه هستند. نقش خانواده در رویارویی با دولت، در میان اینها فوق‌العاده حساس است ولی سهم‌ها را این نهادهای اجتماعی نه که نهاد‌های حکومتی تعیین می‌کنند و آنهایی که از مدرسه تا دانشگاه و کارگاه تا کارخانه تابع این نظم حکومتی باشند، سهم می‌برند. شهروند دولت‌- ملت درواقع همان فرد متعلق به اجتماع است که فرایند آموزش او از مدرسه تا دانشگاه برای دولتی‌شدن انجام می‌شود. پس مدرسه در فرم‌دهی جامعه کاملا نقش دارد. مدرسه به مجردی که در ایجاد ذهنیت‌های مطلوب‌نظر حاکمیت در وجود دانش‌آموز موفق شود، از فرد، سرباز سرسپرده می‌سازد. به همین دلیل، ذهنیت و فرهنگ در مکان مدرسه مطابق میل حاکمیت، دستکاری می‌شوند. جامعه نیز با تلاطم‌های مرگبار آن روبرو می‌گردد. وقتی یک اجتماع، طبقاتی است، آموزش در مدارس نیز مطابق آن نظم نابرابر، شیوه‌های نابرابری میان فقیر و غنی، ضعیف و قوی، مدنی و دولتی را تعلیم می‌دهد. نابرابرها همه نتیجه بازتولید در این حوزه‌آموزشی و ذهنیتی هستند. آموزه‌های لیبرالی، بر مدارس نظام‌های سرمایه‌دارانه چون ایران سلطه دارند و محتوای آموزشی را تحمیل می‌کنند. این دانش‌آموز، انسانی است که قرار است فردا جامعه را بصورت لیبرالی بگرداند و روندهای جنگ و صلح و یا حیات مسالمت‌آمیز و تنش‌ را مشخص نماید. پس همه تضاد‌ها میان فرد – جامعه در مدرسه متناسب با آرمان‌های لیبرالی ایجاد می‌شوند و حاکمیت از آن سود می‌برد.

وقتی نظام، سرمایه‌دارانه و دولت‌- ملتی است، بشدت محتاج دولت و ملت یکدست، لیبرال، بازار آزاد سودمحور و توتالیتاریسم در همه آن موارد است. پس برای چنین ملغمه‌ای نیازمند دخالت در امورات فرد و جامعه است و چه راهی و ابزاری بهتر از مدرسه برای عملی‌کردن آن وجود دارد. وقتی نظام دمکراتیک نیست، مدرسه تحت سلطه حکومت و دولت است نه جامعه مدنی. مدرسه به دانش‌آموز یاد می‌دهد که چگونه برای کسب همه‌چیز به گدایی نزد سیستم حاکم برود و به خود القا کند که راه‌ چاره‌ای جز این ندارد. اگر این وضعیت برای یک فارس یک بار بردگی به دنبال دارد برای بلوچ، کُرد، آذری و غیره دو بار بردگی است. در این سیستم‌ها، مدرسه، مکان استثمار اجتماعی و استعمار ملی است. قبل از ظهور دولتِ ملیِ پهلوی، ایلات و فرهنگ‌ها امکان ابراز وجود داشتند، اما با ظهور مدرسه مدرن در زمان قاجار یک ضربه و پس از پهلوی یک ضربه دیگر به آنها وارد آمد و قلع و قمع شدند. در واقع نظم سیاسی مرکز، نظم اجتماعی فرهنگ‌ها و ملیت‌ها و مذاهب را به سود خود تغییر اجباری داد و مدرسه بزرگترین ابزار در خدمت دولت – ملت یکدست‌ساز شد. این است که اجتماع به حالت توده‌های رام‌گشته و مطیع بی‌چون و چرا تحت مراقبت ۲۴ ساعته حاکمیت درآورده شد.

دولت – ملت، تحول منفی فرهنگی و ساختاری را به ضرر ملیت‌ها و ادیان به وجود آورد و رسمی‌بودن دولتی را شرط مشروعیت وجودی آنهایی قرارداد که سرسپردگی را بپذیرند. امروز مدرسه را عامل و خالق «فرهنگ مشترک، اجتماع مشترک و ملت مشترک» می‌دانند که به قیمت تارومارکردن فرهنگ‌ها و اجتماعات غیرفارس تمام شده است. پس مدرسه و جامعه‌ای که در مثلا سنندج(سنه) وجود دارد از حیث ساختار و معنا با آنچه در تهران وجود دارد، آسمان تا زمین تفاوت دارد. لذا روابط اجتماعی میان مرکز و پیرامون به واسطه اعمال سیاست‌های یکدست‌سازی و آسمیلاسیون و نسل‌کشی فرهنگی، ناسالم است و باعث و بانی اصلی تنش و گاه نزاع و جنگ است. خود نظام از طریق مدرسه و دانشگاه، شخصیتی از فرد بلوچ، کُرد، و غیره می‌سازد که با عقده محرومیت بارآمده و مدام در حس تحقیر بسرمی‌برد، پس دشمن و یا حداقل ناراضی علیه نظام می‌شود. سیستم حاکم نمی‌تواند ادعا کند که از طریق نظام آموزش خود فرهنگ و جامعه مشترک در ایران بنا نهاده درحالی که مملو از نابرابری، تبعیض، تنش و نزاع و ستم است. این نظام بصورت برابر ارزش‌هایی را بصورت برابر و عادلانه و آزادانه برای افراد اجتماعات متنوع خلق نکرده پس چیزی به نام اشتراکات معرفتی هم وجود ندارد. دانش‌آموز ستمدیده با دانش‌آموز ستمگر هیچوقت چنین اشتراکاتی ندارند و تا مسایل حل نشود، این روند به قوت خود باقی است.

مدرسه جدید ایران می‌کوشد از یک کُرد، بلوچ و غیره یک سوژه ایرانی تسلیم شده بسازد که با کُردیت و بلوچی‌بودن خود سر خصومت داشته باشد. شست‌وشوی مغزی را در مدارس مدرن انجام می‌دهد. با این اوصاف، برابری و رفع ستم از مدرسه آغاز می‌شود که در ایران، عکس آن مصداق دارد. جامعه برابر وجود ندارد تا ملت برابر و مشترک وجود داشته باشد و همه‌چیز از جمله ملیت‌ها، فرهنگ‌ها و مذاهب فعلا در مرحله تنش و نزاع بسرمی‌برند. تمامی مراحل آموزش بر اساس زور و اجبار ایدئولوژیک، سیاسی و رسمی دولتی انجام می‌گیرد و جمهوری اسلامی غیر از مفاهیم و آموزه‌های شیعی – ایرانشهری ایدئولوژیک هیچ چیز دیگری را بعنوان علوم آزاد در اولویت قبول ندارد. امروز مدرسه در ایران در تضاد و چالش با ارتباطات جهانی قرارگرفته و نسل نو حجم زیادی از آگاهی را از طریق ارتباطات جمعی و جهانی بدست می‌آورد و علیه جمهوری اسلامی به نسل خیزشگر مبدل شده است. لذا جامعه مجال رهایی یافته است. روندهای شناخت و معرفت، منطق و عقلانیت، دیگر جهانی شده و مرزهای بسته و خشن دولت‌- ملتی را برنمی‌تابد. این تفاسیر می‌رساند که قبولاندن پرچم، سرزمین، دولت، زبان و عناصر واحد یک حاکمیت با توسل به زور بعنوان عناصر مشترک، ممکن نمی‌گردد مگر اجتماعات آزاد و دمکراتیک را بپذیرند.

آموزش و حوزه فرهنگ

تا وقتی که میان حاکمیت و مرکز با ملیت‌های پیرامون صلح و پیمان سیاسی به میان نیاید، هیچ اشتراک فرهنگی‌ای شکل نخواهد گرفت. حاکمیت نمی‌تواند به ستم ملی علیه ملیت‌ها و ستم مذهبی علیه مذاهب دست بزند و ادعا کند که اشتراک و همگرایی فرهنگی ایجاد کرده. در ایران، همه هویت‌ها چه ملیت‌ها، مذاهب – ادیان، چه زنان و جوانان  با زور و فشار و سرکوب روبرو هستند پس نظمی سیاسی و فرهنگی بر اساس توافق و هم‌پیمانی دوطرفه یا چندطرفه شکل نگرفته تا موجودیت فرهنگی مشترک به معنای واقعی کلمه شکل گیرد. هم‌اکنون در ارتباط با ملیت‌های کُرد، بلوچ، آذری، عرب، گیلک و مازنی و غیره موضوع نسل‌کشی فرهنگی مطرح است. میان فرهنگ ایرانشهری نسل‌کش و آن فرهنگ‌ها فراتر از تنش، جنگ جریان دارد. آنچه در واقعیت رخ می‌دهد، از سرکوب تا زندان و اعدام گاهی بصورت رویارویی فیزیکی – نظامی گاه در خیابان‌ با پلیس و گاه در کوهستان با ارتش – سپاه به اوج می‌رسد. بیان رسمی نظام برای این واقعیت، مفهوم و نامگذاری تروریسم است ولی در حقیقت به اینکه جنگ در میان است اعتراف نمی‌کنند.

نابودی غنای فرهنگی هزاران ساله ملیت‌ها در ایران گاها از طریق خشونت فیزیکی انجام می‌گیرد ولی عمدتا و اکثرا در مدرسه و دانشگاه انجام می‌گیرد. مدرسه بزرگترین ابزار آسمیلاسیون و نسل‌کشی فرهنگی است. در خاورمیانه هیچ کشوری به اندازه ایران با این پدیده روبرو نیست زیرا آن کشورها به اندازه ایران از تعدد فرهنگ‌ها و ملیت‌ها و مذاهب برخوردار نمی‌باشند. امروز، نظام آموزش ایران در بلوچستان، کردستان و در میان ملیت‌های دیگر چون آذری و عرب و غیره، مقوله نابودی فرهنگی را در درجه اول اولویت قرارداده بعد تعلیم و آموزش علم را در درجه دوم. نظام دولت‌- ملت بشدت به فرهنگ و اجتماع یکدست، زبان، پرچم، قلمرو، تاریخ و حاکمیت یکدست و واحد نیاز دارد. تمامی غناهای فرهنگی را دشمن خود تلقی می‌نماید. وقتی مدرسه مدرن در زمان قاجار ظهور کرد، یک مرحله از نابودی فرهنگی شکل گرفت ولی وقتی دولتِ ملی پهلوی ظهور کرد، تا امروز مرحله دیگری برای پاکسازی فرهنگی و تصفیه آغاز شده و جمهوری اسلامی با خشونت بیشتر به‌ آن ادامه می‌دهد. قاجار و پهلوی خلع‌سلاح ملیت‌ها را انجام دادند و امروز جمهوری ولایی فراتر از خلع‌سلاح تنها محل ممکن پیشبرد سیاست نسل‌کشی فرهنگی را حوزه آموزش می‌داند. با این اوصاف، فرهنگ‌ها و ملیت‌ها در صلح فرهنگی با مرکز بسر نمی‌برند و هرچه مرکزنشینان می‌گویند، مشتی تبلیغات است. نظام آموزش می‌کوشد از فرد کُرد و بلوچ و غیره شخصیتی بسازد که نه تنها سوژه مطیع بعنوان شهروند تابع باشد، بلکه به فرهنگ و ملیت خویش روزی هزار بار خیانت کند. روزانه در مدارس این القاعات را به خورد دانش‌آموز می‌دهند. چنین دانش‌آموزی همیشه فاقد ارزش‌های بشری باقی‌می ‌ماند زیرا دچار از خود بیگانگی و تحقیر فرهنگی گردانده شده. همین مسایل موجب شکل‌گیری جنبش ژن، ژیان، آزادی شده. پس بجای صلح، به جنگ و نابرابری و تبعیض دامن زده می‌شود و امنیت و آسایش و سعادت هرگز اتفاق نخواهد افتاد و حتی در درون خود ملیت فارس هم آموزه‌های ایدئولوژیک تحمیلی، نابرابرساز و ناامنی و ناامیدی را بروز داده است. اساسا بالندگی و شکوفایی را به واسطه آن ستم‌های دولتی، به چشم نمی‌بینند. جوامع ایران آنقدر در نابرابری فرهنگی بسر می‌برند که از تراز زمانه خود در سطح جهانی عقب هستند. در نظام آموزشی که هویت‌یابی و احیای هویت فرهنگی ممنوع است، پذیرش سیستم اتفاق نمی‌افتد و این یعنی خودتخریبی ایرانشهری حاکمیت. می بایست امروز مدرسه، رکن فرهنگ مدرن با حفظ فرهنگ‌های متنوع ملیت‌ها می‌بود، اما رکن نسل‌کشی است. برای همین، مدرنیته ایرانی فلج به دنیا آمده و با چالش و تضاد فرهنگی فرهنگ‌ها روبروست. منع آموزش زبان و فرهنگ کُردها و ملیت‌ها در مدرسه به معنای تربیت دانش‌آموز بعنوان سرباز مرکز است. ولی واقعیت این است که تضاد‌های فرهنگی و سیاست نسل‌کشی، هرچند اجازه نداده فرد آزاد متولد شود، ولی سرباز هم برای خود او به وجود نیامده. قبل از اینکه مدرنیته برای آموزش یک فرهنگ نوین غالب متعلق به دولت‌- ملت بکوشد، پیشتر، فرهنگ ملیت‌ها شکل‌گرفته و نهادینه هم شده است پس حذف آنها آسان نیست و مدرسه تنها یک ابزار نابودی است. پس اصلاح نظام آموزش ایران تنها با اصلاح فرهنگی ممکن می‌شود. جنبش ژن، ژیان، آزادی اثبات کرد که آخرسر مدرسه به نهادی علیه خود حاکمیت ایران مبدل شده و بسوی آزادی نسل‌ها میل دارد.

ساختار غیردمکراتیک

مدرسه در ایران به این دلیل به ابزار جنگ و قدرت مبدل شده، چون ساختار سیاسی کل این کشور غیردمکراتیک است. پس مدرسه مدرن نادمکراتیک، مدرسه ضدمدرسه و انسان ضدانسان خلق می‌کند. تمامی کاراکتر و خصوصیات ساختار تئوکراتیک ضددمکراسی طی فرایندهای تأثیرگذاری به مدرسه و دانشگاه منتقل شده. به عبارت دیگر آنچه بعنوان تصمیم‌سازی در حوزه علمیه دینی برساخته می‌شود، به‌مثابه شابلون سیاسی، ‌اجتماعی و فرهنگی بر مدرسه نیز تحمیل می‌گردد. لذا خواست و اراده ضددمکراسی قشر روحانیون به‌مثابه مصلحت عمومی از مدرسه تا دانشگاه با روش‌های انقیادی، ارایه می‌گردد. پس ساختار ضددمکراتیک طبیعتا بقا و زیست عموم را در جایگاهی نامعلوم میان جنگ وصلح قرارمی‌دهد. به همین دلیل سراسر زندگی دانش‌آموز بجای مسالمت‌جویی و مسالمت‌آمیزبودن، مملو از هراس، ناامنی، فقدان باور، ناامیدی و ناشفافیت آینده است. درواقع فرم اجتماعی عادی در مدارس ایران جریان طبیعی و قابل اعتماد ندارد و افق‌کشایی در سطح جامعه دشوار شده. ساختار موجود بشدت محافظه‌کار و تنبیه‌کننده است و جامعه قویا سرگردان و نگران.

این ساختار به این دلیل دمکراسی را برنمی‌تابد چون به زعم خود، جایز می‌داند که مجال ابراز وجود فرهنگی به ملیت‌ها و مذاهب ندهد تا تمایلات قدرت دستگاه حاکمه در مسیر تاخت بسوی قدرت بیشتر، با موانع جدی مواجه نشود. با این اوصاف، ملیت‌ها و مذاهب را غیرخودی و خصم می‌دانند. نظام آموزش ملیت‌ستیز است، چون نظام سیاسی جمهوری اسلامی این را می طلبد و چندین ستیز دیگر به آن مدام انضمام می‌شود: زن‌ستیزی، محیط‌زیست‌ستیزی، مذاهب‌ستیزی و اجتماع‌‌ستیزی. در این ساختار، هرنهاد حکومتی و دولتی، الیتی خاص در جامعه را تحت انقیاد درآورده و الیت‌سازی آن نیز از مدرسه شروع و در دانشگاه تکمیل می‌شود. این نوع نگرش الیتی به جامعه متنوع و متکثر معطوف به ذهنیت ضددمکراسی و فاشیسم حکومتی است. بنابراین به آموزش به‌مثابه افق و چشم‌انداز نگریسته نمی‌شود و تصورشان از مدرسه، پادگان‌بودن و حوزه‌علمیه‌بودن است. در نتیجه، ساختار معیوب، نقش کارکردی و ساختاری مدرسه را نابود می‌سازد. لذا ارزش‌های غایی همانهایی هستند که قشر روحانیون سیاسی تعیین می‌کنند. اینها نشان می‌دهد که جامعه و ساختار سلطه مدام در چالش ناامنی و بی‌اعتمادی متقابل بسرمی‌برند. همین ساختار به دلیل آنتی‌دمکراتیک‌بودنش، در سامان زندگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی مردم تأثیر مخرب دارد. به همین دلیل در ۴۵ سال گذشته هیچگاه فضای صلح‌آمیز به دلیل ملیت‌ستیزی و پاکسازی فرهنگی، شکل نگرفت. مدرسه در ایران،  محل انسان‌سازی نه که کارخانه سربازسازی است که حوزه‌های علمیه، پادگان‌های سپاه پاسداران و نهادهای حکومتی از طریق اعمال زور از راه قدرت نظامی، آن را به انقیاد درآورده‌اند و رسالت پرورش انسان به کنار گذاشته شده. آنچه جریان دارد، تربیت حوزه‌ای اجباری است نه پرورش انسانی اجتماعی. پس همه قواعد و قوانین ساختار مدرسه، ناهنجار می‌باشد. آینده‌سازی مدرسه حذف و گذشته‌گرایی جمهوری اسلامی بر آن بارشده. آینده برای یک دانش‌آموز کُرد، بلوچ، عرب و غیره بجای اینکه به‌مثابه دغدغه صلح و پیشرفت باشد، حیثیت امنیتی یافته و به دغدغه جنگ و نزاع هویتی مبدل شده. زیرا غایت ساختار آموزش رسمی دولت، سلب و نفی هویت اصلی دانش‌آموزان ملیت‌ها و مذاهب است. چنین مدرسه‌ای در چنین ساختاری، همیشه به‌مثابه پادگان است و دمکراتیک نیست.

زن‌ستیزی از ذهن تا فعل

یونسکو در بیانیه خویش به مناسبت روز جهانی آموزش عبارتی با این مضمون آورد:«صلح نخست در ذهن انسان‌ها شکل می‌گیرد و در گام‌های بعدی وارد عرصه‌‌های شخصی، اجتماعی و سیاسی می‌شود». با این تعبیر، مدرسه، مکان تغییر ذهن و جامعه و نهادهای حکومتی مکان بالفعل آن تغییر هستند. در ایران، مدرسه را به مکانی ملی و رسمی تحت سیطره حاکمیت مبدل‌کرده‌اند. ملی بدان معنا که همه اختیارات و قوانین مطلقا باید در دست حاکمیت باشد و آن را جهت‌دهی کند. این یعنی دخالت کامل در نوع تعلیم و پرورش دانش‌آموز من‌باب میل حاکمیت توتالیتار. مدرسه محل دستکاری ذهنی شده و این فرایند شست‌وشوی مغزی معطوف به قدرت است. قدرتی که از ذهن بسوی فعل دانش‌آموز جریان می‌یابد. این، غایت حاکمیت تئوریک شیعی بر بنیان ایرانشهری ملی است. از ملی‌بودن به تابعیت بی‌چون و چرا به سیستم حاکم تعبیر می‌شود نه اجتماع آزاد. دانش‌آموز در مرحله ذهن‌سازی، شهروند فعال فردا محسوب می‌گردد. لذا شخصیت او در پایان همیشه امنیتی می‌شود و باید طبق دستور و جبر مدام برای بقای قدرت و تولید آن به عنوان شهروند مطیع به خدمت نظام سیاسی سلطه درآید. فردا اگر این دانش‌آموز چه‌ کارگر، چه معلم و یا کارمند و روشنفکر و سیاسی شود، به هر تقدیر مستقیم یا غیرمستقیم باید در خدمت سلطه مرکزی درآید.

در این فرایند نهادینگی ملی‌- حکومتی، صلح و ثبات اجتماعی آن هم در ایران چندملیتی انتظار نمی‌رود و اتفاق نمی‌افتد، زیرا کلیت نهادینگی در ید قدرت حکومت فراگیر قبضه شده و حاکمان به مشارکت مردمی، خیر عمومی، همبستگی اجتماعی و دمکراتیک تنوعات، وقعی ننهاده‌اند. لذا نه توسعه پایدار اتفاق می‌افتد و نه برابری زن و مرد رعایت و نه حقوق بشر و آزادی بیان عملی می‌گردند. نقطه شروع همه اینها نیز از ساحت ذهن تا میدان فعل، مدرسه است. پس فرایند آموزش در انحراف سیر می‌کند. جالب است که خانواده، نهاد تابع مدرسه و دولت گردانده می‌شود و در آنها، برتری مرد بر زن بر پایه ذهنیت تئوکراتیک، امر حق جلوه داده شده و می‌بینیم که زن در مدرسه، خانواده و اجتماع به هر تقدیر، تحت امر نظم مردسالاری در آورده شده. نگاه جنسیت‌زده، از همان اوان مقاطع ابتدایی به دانش‌آموز تلقین می‌گردد که پیامدهای مخرب اجتماعی زن‌ستیزانه دارد. این است که زن‌ستیزی از ذهن تا فعل یعنی از مدرسه تا اجتماع، آموزش داده می‌شود. در این نظام آموزش‌های غیررسمی هم تابع آموزش‌های رسمی و دولتی درآورده شده‌اند و زن‌ستیزی در سرفصل آن قرارداده شده.

در نظام آموزش ایران، زن بعنوان جنس دوم اجتماع، از حقوق آموزشی برابر و عادلانه نسبت به مردها برخوردار نیست. سطح کیفیت آموزش و برابری‌ها برای زن، به مراتب بصورت دووجهی نابرابر است. آینده دانش‌آموزِ زن بخاطر زن‌بودن در قوانین شریعت و موضوعه حاکمیت تئوکراتیک و جامعه مردسالار، تضمین نیست.

انقلاب ۵۷ همان ابتدا به سرعت مردسالار شد. زنان از صحنه حذف شدند و کودکان در حجاب سیاسی سیاه و اجباری پوشانده و گرفتار گشتند. تمامی دستورالعمل‌ها ایدئولوژیک بوده و همیشه جنس‌دوم برای زنان انگ سیاسی شد. هم بدن و هم روح زنان را تا سرحد فرمانبرداری تنبیه کرده‌اند. نهاد قدرت، حاکمیت بر بدن زنان را از آن سیستم تئوکراتیک تعریف نمود و اعمال زور کرد. همه اینها در راستای توجیه ساختار حاکم بود. صدا و سیما هم بعنوان نهاد آموزشی دیگری در موازات نهاد آموزش و پرورش قرارداده شد و تمامی محدودیت‌ها و محرومیت‌ها برای زنان، تعیین گشتند. پدر در نهاد خانواده در یک تعریف پدرانگی مردسالارانه بعنوان نماینده دولت در خانواده، تعریف شده که از مدرسه گرفته تا کارخانه و نهادهای رسمی در همه حضور برتر از زن دارد. این شیوه از نابرابری و ستم علیه زنان جنس دوم ابژه از آنها برساخته که این تقدیر را به اجبار باید بپذیرند. این تصویری وحشتناک از ذهنیت‌سازی ولایی در راستای زن‌ستیزی در مدارس است.

کیفیت آموزش، برابری

برابری در امکانات و فرصت‌های آموزشی، یک حق همگانی است که هم باید کیفیت لازم و هم عدالت مطلوب و نیز برابری جایز در آن رعایت شود. پولی‌سازی، خصوصی‌سازی و دولتی‌بودن در هر صورت اصل کیفیت‌ها و برابری‌ها را برهم می‌زند. در اصل، شکافی طبقاتی در جامعه ایجاد کرده که فرزندان خانواده‌های فقیر از حق برابر با خانواده‌های غنی در کسب دانش‌ها و مهارت‌ها و تضمین آینده، برخوردار نیستند. در این میان، در حق زنان بیشتر اجحاف می‌شود. حقوق شغلی مردان در اولویت با حقوق زنان در گزینش‌ها، ارجحیت داده می‌شود. اگر مرد یک بار در این فرایند نابرابری سرخورده است، زن در این نظام همیشه ولی دو بار سرخورده است.

آنجا که دولت اقدام به خصوصی‌سازی مدارس کرده، بودجه‌اش را کاهش داده و کمک‌ها را متوقف کرده. آن مدارس آزاد هم از جیب مردم هزینه می‌کنند. پس در مدارس که امکانات مادی و مالی متفاوت و کم‌وبیش است، گذشته از بار مالی بر دوش خانواده‌ها و نابرابری‌ها، سطح امکانات آموزشی، فرهنگی و مورد نیاز هرکدام هم متفاوت است. برخی مدارس امکانات وفور دارند و برخی فقیرند. پس طبیعی است که دسترسی به یک آموزش کیفی و عادلانه و برابر، ناممکن می‌شود. برخی پول و بودجه بیشتر دارند و توجه بدانها زیاد است، اما برخی محرومند. آموزش، ذاتا یک کنش فرهنگی برای اجتماع است اما وقتی مدارس مدرن آن را رسمی و ملی کرده‌اند، از بطن جامعه دورگردانده شده و تمامی خواست‌ها و اهداف سیاسی سیستم حاکم بر آن تحمیل گشته. همچنین آن را به یک حوزه و نظام کاملا محافظه‌کار و نامنعطف مبدل نموده‌اند. فلذا فرهنگ‌سازی دولتی یکدست جایگزین فرهنگ‌سازی اجتماعی متنوع و متکثر گردانده شده و المان‌های مهم فرهنگی در قیود و زنجیر حاکمیت سیاسی درآورده‌ شده‌اند. رشد نامتوازن رشته‌های تحصیلات تکمیلی بخصوص در دوره دکتری و رواج مناسبات تجاری که با امکانات دانشگاهی و نیازهای بازار کار کشور تناسب نداشت، پایه‌گذار بحران در نظام آموزش و پیامدهای منفی اجتماعی و اقتصادی در مقاطع بعدی شد.

این کیفیت آموزش، این نابرابری و سیاست‌زدگی دولتی، امر همزیستی اجتماعات ایران را به تباهی کشانده و مدام درگیری وجود دارد. از این گذشته، محتوای کتب درسی مملو از موضوعاتی چون هجوم بیگانگان، تئوری توطئه و مظلوم‌نمایی حاکمیت ایرانی است و خبری از همزیستی و صلح اجتماعی و همگرایی ملت‌ها و کشورها در آن نیست. کیفیت بد آموزش در ایران به دلیل ایدئولوژیک‌بودن آن است. همین ایدئولوژی، نابرابرساز می‌باشد و سرکوب هم می‌کند. دستگاه ولایی خود را حقیقت مطلق تلقی نموده و بر عموم دانش‌آموزان تحمیل می‌کند. هر آنکه از در مخالفت با این دستگاه ضاله برآید را «نادان، منحرف، محارب و دشمن» می‌پندارد و مجازات می‌کند. شیعه سیاسی تحت حکم مطلق روحانیون این را بر اساس زور و اجبار انجام می‌دهد و یک فرد بعنوان ولی‌مطلقه فقیه با اختیارات تام در رأس آن حکم می‌راند. لذا مقولات کیفیت، برابری و عدالت در نظام آموزش موجود را روحانیون و حاکمیت در یک ساختار آموزش رسمی و سیستماتیک تعیین می‌کنند. آزادی زنان، آزادی بیان، دمکراسی و زیست‌بوم نیز تحت‌الشعاع این ستم قرون‌وسطایی قرارگرفته‌اند و هر گرایش فکری، زبانی، ملیتی و مذهبی در مدارس با بیشترین نابرابری‌ها و ظلم‌ها روبرو می‌شوند چون در مسیر افکار ولایت دیده نمی‌شوند. شیعه‌بودن، فارس‌بودن، روحانی‌بودن، بسیج و سپاهی‌بودن همه عناصر و امتیازاتی نابرابرساز با جلوه‌های افراطی هستند. تمامی اینها در دل دانش‌آموزان نیز عقده‌های بزرگ می‌کارند و آنها دیگر ادوار تحصیلی نرمالی ندارند. نزاع و عقده بدست حاکمیت در درون دانش‌آموز نهادینه می‌شود. پس افراط‌گرایی الیت حاکم، در درون نظام آموزش، تبعیض و نابرابری را به بهانه‌های حق و ناحق به اوج رسانده. همه اینها خود به نوعی دیگر شخصیتی خیزشگر از دانش‌آموز در برابر رژیم حاکم برساخته‌اند. این افراطی‌گری علیه ملیت‌ها بصورت نژادپرستی، فاشیسم و شوونیسم بروز می‌یابد و تخریب‌گر است. تا مسایل ملیتی و تبعیض‌ها و ستم‌ها و نابرابری‌ها حل نشوند، نظام آموزش هم از بحران رهایی نخواهد یافت. لذا مدرسه و دانش‌آموز خیزشگر به خود می‌آید و از بس این ستم، می‌کوشد با این نظم ضاله مخالفت کند که معنی ژن، ژیان، آزادی در بطن مدارس حکایت از مبارزه علیه ستم و نابرابری داشته و این ستم و نابرابری در درجه اول با نقض قانون دولتی و اجتماعی توسط خود حاکمیت شروع شده و مخالفان را اهریمن و خاشاک می‌نامد و سرکوب می‌کند.

آمارها

با نگاهی به آمارها می‌توان نابرابری موجود را بیشتر درک نمود. هم‌اکنون ایران با جمعیت ۹۱ میلیونی، ۱۶ میلیون دانش‌آموز دارد. آمار بازماندگان از تحصیل هر روز بیشتر می‌شود چون بودجه تخصیص‌ نمی‌یابد، مدارس بازسازی نمی‌شوند و فقر و شکاف طبقاتی در جامعه تشدید شده و بضاعت خانواده‌ها برای ادامه تحصیل کفایت نمی‌کند. امروز در سطح جهانی ۲۵۰ میلیون دانش‌آموز از تحصیل بازمانده‌اند که این ارقام در ایران بسیار دردناک است. اگرچه آمارهای قابل‌باور در ایران منتشر نمی‌شود ولی گفتنی است که آمارهای رسمی حکایت از یک میلیون و غیررسمی ۳ تا ۴ میلیون کودک بازمانده از تحصیل، دارند. البته شمار دانش‌آموزانی که از کیفیت عالی و امکانات وفور آموزشی برخوردارند بسیار کم است.

این سطح و وضعیت فاجعه‌آمیز موجب شده که به مدرسه بعنوان مکانی یا پلکانی برای شغل‌یابی نگریسته شود و از اهمیت و کیفیت علم و پیشرفت طبیعی خبری نباشد. پس مقولات کیفیت آموزش، میزان دسترسی به امکانات لازم و نابرابری‌های فزاینده در ایران به مسایل حاد و معضل‌ساز مبدل شده‌اند.

بنا به آمارها و طبق گفته وزیر آموزش و پرورش دولت پیشین رئیسی ۹۹ درصد بودجه نهاد آموزش صرف هزینه‌های پرسنلی می‌شود. یعنی فقط یک درصد آن صرف آموزش رایگان، کیفیت آن و غیره می‌گردد. طبق بیانیه یونسکو، ۷۰ درصد کشورها کمتر از ۴ درصد تولید ناخالص داخلی خود را به آموزش اختصاص می‌دهند. این درحالی است که این ارقام در ایران بنا به اعلام مرکز پژوهش‌های مجلس نظام، چیزی بین ۱.۵ تا ۱.۷ درصد است. درواقع ۸۰ درصد هزینه‌های آموزش را خود خانواده‌ها پرداخت می‌کنند. می‌دانیم که اوایل انقلاب خمینی وعده آموزش رایگان داده بود. وقتی آموزش، برابر نیست، جامعه نیز غیرنرمال و پرشکاف خواهد بود. این نابرابری، تنش، تضاد و نزاع را افزایش داده. این نابرابری، سیاسی و حاصل عملکرد مزورانه خود نظام است، لذا آموزش رسمی دولتی از قرب فراوان افتاده و حتی آموزش غیررسمی چون شبکه‌های مجازی و اینترنت و ارتباطات جمعی امروز در تضاد و تبانی با آن قرارگرفته. نظام حاکم آن آموزش جمعی جهانی را خنثی‌کننده آموزش رسمی شدیدا کنترلی خود می‌داند و به مسایلی چون گزینش، فیلترینگ و سرکوب روی می‌آورد. این تضاد ایرانی و جهانی آموزش نهایتا به جنگ حاکمیت علیه جامعه ختم شده و سرکوب‌ها افزایش یافته. یعنی یورش نهادهای قدرت به مدارس بیشتر شده که اوج آن را بصورت حملات شیمیایی در سال ۱۴۰۱ دیدیم. محتوای دینی کتب درسی و قوانین فیلترینگ و امکانات نابرابر آموزش همگی بدست رژیم برای اعمال قدرت صورت می‌گیرند.

با استناد به آمارها، در ده‌ سال اخیر، تیراژ کلی کتاب حدود ۱۷۰ میلیون نسخه کاهش داشته است درحالی که آمار تعداد عنوان کتاب، رشد صددرصدی در سه سال اخیر داشته ولی حاکمیت نسبت به آن بی‌توجه است زیرا قادر به پاسخگویی به نیازهای مدنی نیست. در طرح آمارگیری از فرهنگ رفتاری که در سال ۱۴۰۰ منتشر شده، سرانه مطالعه کتاب غیردرسی (هم الکترونیک و هم چاپی) در افراد بالای پانزده‌ سال و بیشتر باسواد در کل ایران، ماهانه چهار ساعت است.

نهادهای غیررسمی آموزش، دارای اعتماد و اعتبار از نظر صحت آموزش نزد خانواده‌ها هستند و از نهادهای غیررسمی پیشی گرفته‌اند.

در کل، با توجه به شاخص لگاتوم، ایران از حیث آزادیهای فردی در رتبه ۱۶۵ در میان ۱۶۷ کشور قراردارد و در حوزه آموزش در رتبه ۷۸ جای گرفته. این درحالی است که ۱۲۸ سال پیش مدرسه سیاسی در زمان مظفرالدین‌شاه دایر شده و هنوز عقب‌ماندگی وجود دارد. هرچند آمارهای صحیح و دقیق را اعلام نمی‌کنند اما نابرابری آموزش و پرورش ۳۷ درصد است. درحالی که در کشورهای غرب، این رقم، ۷ درصد می‌باشد. در گروه کشورهای با سرمایه انسانی بالا تعداد دانش‌آموز به معلم ۱۸ است، درحالی که در ایران شاخص ۲۶ می‌باشد. حتی ایران چندمیلیون بی‌سواد محض دارد.

کیفیت آموزش و نابرابری بر اساس سلطه و رانت تنظیم می‌گردد. خود شکاف‌های ملیتی، طبقاتی، جنسیتی، مذهبی و نسلی به موجب سیاست‌ها و ساختار و عملکرد حاکمیت عامل اصلی نابرابری هستند. حتی بحران اشتغال برای تحصیل‌کرده‌ها و نرخ بالای مهاجرت از دلایل مهم بی‌توجهی به تحصیل است.

بنابه پژوهش‌ها، دانش‌آموزی که در مدارس عادی دولتی درس می‌خواند بختش برای اینکه در رتبه زیر ۳ هزار کنکور قراربگیرد، چندین برابر کمتر از دانش‌آموزی است که در مدارس نمونه و خاص درس می‌خواند. اکنون حدود ۱۱ میلیون نفر در ایران بی‌سواد و هشت میلیون نفر هم کم‌سواد هستند. آمار جدید نشان داد که تنها در سیستان و بلوچستان بیش از ۱۴۸ هزار دانش‌آموز بازمانده از تحصیل شناسایی شده‌اند. اینها نشانه بربادرفتن سرمایه انسانی است.

تراکم کلاس، اتصال مدرسه به شبکه اینترنت و برخورداری مدرسه از تجهیزات و کارگاه‌های تخصص مانند رایانه از مواردی هستند که توزیعی بسیار نابرابر در جغرافیای ایران دارند. گزارشی از مرکز پژوهش‌های مجلس خود رژیم نشان می‌دهد بیشترین آمار بازماندگان از تحصیل متعلق به سیستان و بلوچستان است که بسیاری از شهروندانش یا به مدرسه دسترسی ندارند یا در مدارس کپری درس می‌خوانند.

بنا به شاخص‌های آماری، یونسکو تعداد سال‌های تحصیل بزرگسالان را در شاخص آماری سالانه‌اش مشخص می‌کند؛ یعنی در هر کشوری بزرگسالان بالای پانزده‌ سال بطور متوسط چند کلاس درس خوانده‌اند. هم‌اکنون رقم شاخص در ایران حدود ۱۰ کلاس است ولی در کشورهای توسعه‌یافته این عدد ۱۳ کلاس است. شمار دانشجویان تقریبا سه‌میلیون و ۲۰۰ هزار نفر است که در دهه گذشته چهار میلیون و ۸۰۰ هزار بود.

سهم مدارس دولتی از رتبه‌های برتر کنکور؛ فقط ۷ درصد / فقط ۲ نفر از ۳۰ نفر رتبه برتر کنکور در مدارس دولتی درس خوانده‌اند. این درحالی است که اکثریت مطلق تعداد دانش‌آموزان سراسر ایران در مدارس دولتی درس می‌خوانند.

اخیرا آمار مرکز پژوهش‌های مجلس ایران نشان‌دهنده کمبود ۱۷۶ هزار معلم در آستانه سال تحصیلی ۱۴۰۳ است.

این وضعیت امروز در تمامی ۱۰۵ هزار مدرسه در ایران با ۱۶ میلیون دانش‌آموز و یک میلیون معلم جاری و ساری است. با این اوصاف، مدرسه مدرن با تاریخ ۱۵۰ ساله‌اش بسیار بحرانی می‌باشد. پس مدرسه با این تاریخچه نتوانسته از پس مدرنیته برآید و در مسیری سالم پاسخگوی مدرنیزاسیون شود.

امروز، در ایران ۱۲ هزار و ۹۰۰ ساعت آموزش از اول ابتدایی تا پایان سال دوازدهم ارایه می‌شود. درحالی که میانگین جهانی آن، معادل هشت‌هزار ساعت است و ۱۲ هزار ساعت کارایی لازم را ندارد. بار سنگین آموزش‌زدگی تک‌ساختی در آموزش و پرورش، ضمن اینکه خلاقیت و تفکر انتقادی را از بین می‌برد، هزینه‌های آموزش را نیز افزایش می‌دهد.

دیوار مدرسه، تابلوی اعلانات جنگ

از همان اوایل انقلاب ۵۷ و فرادستی روحانیون تئوکرات، ترویج ذهنیت جنگ‌سالاری و جنگ‌افروزی در مدارس رویه نامعمول یافت. هر دیوار مدرسه به تابلوی اعلانات «جنگ، جنگ تا پیروزی» و «جنگ، جنگ تا رفع فتنه از جهان» و ذهنیت صدور انقلاب، مبدل گشت. خصوصا دهه ۶۰ دهه قتل‌عام زندانیان سیاسی، سرکوب خونبار قیام‌های ملیت‌ها و انقیاد کامل مدرسه و دانشگاه تحت عنوان انقلاب فرهنگی شد. مردسالاری، ملیت‌ستیزی، ایرانشهری و دیگری‌ستیزی رویه سیاسی سیستم گردید. گذشته از مفهوم جنگ و خشونت، آموزه‌های زن‌ستیزانه بر دیوار مدارس و شهرها و روستاها حک شدند. دیگر صلح با زنان، جامعه، ملیت‌ها و دگراندیشان محلی از اعراب ندارد. اینترنت و شبکه‌های ارتباطات جهانی اما این روال اجباری آگاهی و عمل مدرسه و تلویزیون آموزشی رژیم را اکنون به چالش کشیده و برهم زده.

شعار دیگر بر دیوار مدارس و یا محتوای مصرح‌شده در کتب درسی موضوع «تهاجم فرهنگی» است. انقلاب فرهنگی با حذف دیگری از اوایل دهه ۶۰ شروع شد، در ۱۳۷۲ برای اولین‌بار به شعار مفهومی «تهاجم فرهنگی» مبدل شد که امروز جنبش ژن، ژیان، آزادی آن را به استعمار فرهنگی تعریف نموده و از بانیان آن یعنی زمامداران ولایت‌مطلقه، حسابرسی می‌کند. جنبش دانشجویی علیه رژیم از دهه ۷۰ شروع شد و امروز در چارچوب ژن، ژیان آزادی، ظهور کرده و تمامی شعارها و فلسفه‌ها را تغییر داده. دانش‌آموز و دانشجو پیشاهنگ این خیزش شده‌اند که در جامعه بصورت نسل زد یا نو تعبیر می‌گردند و افزایش قشری یافته. این خیزش، نه تنها شعارها بلکه ارزش‌ها را تغییر داده و ذهنیت و فرهنگ را با تغییر و تحول روبرو نموده که اکثریت قابل‌توجه آن در مدرسه و دانشگاه اتفاق افتاده. امروز یکی از دلایل خیزش مدرسه و دانشگاه، طبقاتی‌شدن شدید آنهاست. چه‌بسا تفکرات مخرب رژیم مبنی بر جنگ‌افروزی و مستضعف‌سازی این طبقاتی‌شدن و نابرابری را تشدید نموده است. امروز واقعیت تلخ این است که هم بر در و دیوار مدارس و هم در کتب درسی، دیگران و مخالفان و دگراندیشان، دشمنان انقلاب و اسلام معرفی می‌شوند که این خشونت سیاسی سیستماتیک را ۴۵ سال است نهادینه می‌کنند و بسیار مخرب است. این خشونت علیه دانش‌آموز و مدرسه، یک خشونت ساختاری و سیاسی می‌باشد. سیستم حاکم نابرابریها و ستم‌ها و تبعیض‌ها را ظالمانه اعمال می‌کند تا دگراندیشان خصوصا نسل‌نو، تضعیف و یا حذف شوند. این امر نیز جامعه و مدرسه را به خیزش ژن، ژیان، آزادی واداشته و چون راه صحیحی یافته، از آن دست برنخواهد داشت. مسلم است که در این فرایند، هر دانش‌آموز کُرد یا سایر ملیت‌ها اگر تسلیم نشود، قطعا حذف سیاسی خواهد شد. معلمان را به‌ زور و اجبار وادار می‌کنند که از دانش‌آموز افراد مطیع ایدئولوژیک بسازد. درواقع مرگ دانش‌آموز، معلم و مدرسه با هم رخ داده است. دانش‌آموزان مدارس ملیت‌ها دیگر نمی‌پذیرند که در راستای آسمیلاسیون و نسل‌کشی فرهنگی بر در و دیوار مدرسه و کتب درسی آنها شعارها و مفاهیم زد ملیت‌ها تعبیه شود. حتی در سراسر ایران این پذیرفتنی نیست زیرا مدرسه اساسا مکانی برای اجتماع از نه برای دولت. در برابر این ستم‌ها، جنبش دانشجویی در ایران پیشینه‌ای دارد اما رژیم  تا توانسته، جنبش دانشجویی را تضعیف نموده و یا تحت انقیاد خود درآورده است.

اخراج معلمان و استادان

گسترده‌ترین موج اخراج دانشجویان و معلمان و استادان دانشگاه، بعد از شروع خیزش انقلابی ژن، ژیان، آزادی در پاییز و زمستان ۱۴۰۱ رخ داد. بسیاری هم اگرچه اخراج نشدند اما حقوق و مزایایشان قطع شد. گذشته از این، مقوله قراردادهای پیمانی معلمان که اکثرا شکننده است توانسته هم معلمان و هم استادان دانشگاه بسیاری را از دانشگاه اخراج کند. بسیاری نیز با ترفند بازنشستگی قبل از موعد یا بازخریدی، از تدریس محروم گردانده شدند. تعدادی هم از حقوق رتبه‌بندی و بیمه محروم هستند. در جریان خیزش‌های سراسری ۱۴۰۱ حدود ۶۰ هزار نفر دستگیر شدند که ۳۱۲۶ تن دانش‌آموز و دانشجو و ۲۰۰ تن معلم و استاد بودند و برای ۱۵۰۰ نفر از اساتید دانشگاه به دلیل اظهارنظر در مورد جنبش ژن، ژیان، آزادی مشکل ایجاد شد.

اساسا قبل از خیزش‌های ژن، ژیان، آزادی، اعتراضات سراسری معلمان، کارگران و بازنشستگان جریان داشت. این تجمعات معلمان در اردیبهشت ۱۴۰۱ به دعوت شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان در اعتراض به دستگیری معلمان، وضعیت معیشتی نامناسب معلمان شاغل و بازنشسته و کمبود امکانات آموزشی، برگزار شد.

در سال ۱۴۰۲ قبل از بازگشایی مدارس، تغییرات ظالمانه‌ای در بدنه آموزش ۱۵۰ دانشگاه سراسر ایران انجام گرفت و به دنبال افشای جزئیات یک نامه اداری درباره برنامه‌ریزی دولت برای تحمیل ۱۵ هزار نفر به هیأت علمی دانشگاه‌های وابسته به وزارت علوم و وزارت بهداشت، چیزهای زیادی برملا شد. این روند در راستای تضعیف و پاکسازی بنا به سیاست خالص‌سازی و یکدست‌سازی انجام گرفت.

در ایران، امور مهمی مانند سیاست‌گذاری و به‌ویژه جذب هیأت علمی و انتصاب رؤسای دانشگاه‌ به «شورای عالی انقلاب فرهنگی» واگذار شده است. موج اخراج‌های ۱۴۰۲ مستند به مصوبه‌ای بود که این شورا یک ماه پس از روی ‌کار آمدن دولت رئیسی ابلاغ کرده بود. این تصفیه‌ها شبیه تصفیه‌های دهه ۶۰ ه.ش بود. بنا به گزارش‌ها، از ابتدای مهر ۱۴۰۲ در سراسر ایران ۳۲ هزار استاد حق‌التدریسی از واحدها و رشته‌های مختلف دانشگاه آزاد حذف شده و بجای آنها ۲۰ هزار دانشجوی ترم اول یا دوم مقطع دکتری دانشگاه آزاد برای تدریس به دانشجویان مقطع کاردانی و کارشناسی این دانشگاه جذب شدند. اخراج معلمان معترض را نیز باید همراه با برنامه آموزش و پرورش برای تزریق «طلاب» و روحانیون به نظام آموزشی بررسی کرد. چه، پس از انقلاب، با هدف پاکسازی، ۳۵ هزار نیروی جوان و به تعبیر خودشان «انقلابی» همسو با جمهوری اسلامی وارد آموزش و پرورش کرده بودند. اخراج معلمان در ۱۴۰۱ و ۱۴۰۲ برای این بود که در خیزش‌های ژن، ژیان، آزادی نقش مؤثر آنها را بی‌اثر کنند. نکته مهم اینکه همیشه معلمان زن سهم بیشتری از اخراج موقت یا دائم دارند و نباید به سادگی از آن گذر کرد.

برنامه هفتم توسعه

با توجه به اوضاع وخیم نظام آموزش، جمهوری اسلامی، برنامه هفتم توسعه و سیاست‌های اصلی خود را خارج از چارچوب نظام آموزش تعبیه نموده است. چه، این برنامه بخاطراینکه توسعه‌محور، سنجش‌پذیر و قابل‌تحقق نیست، با انتقاد شدید صاحب‌نظران روبرو شده. این برنامه از واقعیت مدارس و نیازهای آن، فرسنگ‌ها دور می‌باشد. نگرش ایدئولوژیک نیز ضمانت اجرایی را از میان برده. حتی بودجه کافی بدان تحصیص نیافته. در اصل، آموزش و پرورش در رأس سیاست‌ها و برنامه‌ریزی‌ها قرار ندارد. این برنامه اشاره کرده که در راستای برنامه بیست‌ ساله و گام چهارم آن است.

اساسا تمامی نهادهای حکومت بنا به خواست ولایت مطلقه‌فقیه با احساس‌ خطر نسبت به نارضایتی مردم و تهدید‌های خارجی، تصمیم به آغاز «گام دوم انقلاب» گرفته‌اند که باید گفت «انقلاب فرهنگی دوم» برای تارومارکردن دگراندیشان و منتقدان است. بنابراین هیچیک از حقیقت‌های روز جامعه را مدنظر قرارنمی‌دهند.

همچنین دست حوزه‌های علمیه برای دخالت ایدئولوژیک – سیاسی بیشتر در نظام آموزش را بیشتر بازگذاشته‌اند. با اوج‌گیری سیاست خالص‌سازی و یکدست‌سازی در سال ۱۴۰۰ و آمدن رئیسی بعنوان رئیس دولت، روحانیون را به دخالت بیشتر گمارده‌اند. این درحالی است که روحانیون از ابتدا با علوم انسانی و مدرسه مدرن زاویه داشته‌اند. این قشر مداخله‌گر بیش از پیش خواست، مدرسه را با مسجد و برنامه‌های ایدئولوژیک – مذهبی، پیوند دهد که بحران‌زاتر شد. درکل، آنچه روی کاغذ در برنامه هفتم گنجانده شده، در عمل تحقق نمی‌یابد. در همه برنامه‌های دولت‌های پس از انقلاب ۵۷، به مباحث جنگ، بازسازی و مذهب و ایدئولوژی پرداخته شده است. در فصل نوزدهم برنامه هفتم توسعه در مورد ارتقای آموزش بحث شده. صاحب‌نظران می‌گویند که در برنامه مذکور به ملی‌شدن آموزش اشاره شده اما این اشاره در این خلاصه شده که «گروه‌های جهانی، بسیج و روحانیون و …» وارد بحث آموزش شدند. هم‌اکنون در کشورهای منطقه در زمینه برنامه‌ها برای ۲۰۳۰ اقدام می‌شود ولی ایران به عقب گام برمی‌دارد. درواقع برنامه‌ریزی ایدئولوژیک جای برنامه‌ریزی علمی را گرفته است. چه‌بسا نه زمان برنامه هفتم مشخص شده، نه منابع آن تخصیص یافته و نه ابزارهای اجرای آن معرفی شده‌اند. اکنون آموزش و پرورش چیزی بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار نیرو کمبود دارد درحالی که معلمان و استادان زیادی اخراج شده‌اند و بجای آنها از معلمان غیرتخصصی و روحانیون استفاده می‌کنند. در امر صلاحیت حرفه‌ای معلمان، نظام به پایبندی ایدئولوژیک اولویت می‌دهد. ۹۸ درصد بودجه وزارتخانه صرف حقوق معلمان می‌شود درحالی که می‌بایست حداقل ۲۰ درصد آن برای کیفیت‌بخشی آموزش مصرف می‌شد. خود بودجه هم بسیار کم است. برنامه طوری تنظیم شده که بجای تقویت مدارس دولتی، خانواده‌ها را بسوی مدارس پولی سوق می‌دهد چون دولت نمی‌خواهد از کیسه خود خرج کند. خصوصی‌ها هم مدارس را تبدیل به بنگاه اقتصادی کرده‌اند. دولت نه مدرسه‌سازی را وظیفه خود می‌داند و نه آموزش رایگان را.

برنامه هفتم بنا به تبلیغات دولت، در نظر دارد ۱۰ درصد بازماندگان از تحصیل را کاهش دهد ولی نه آمارهای بازماندگان مشخص است و نه چارچوب‌های برنامه‌ای. همچنین مدارس ضعیف‌تر بودجه کمتر و مدارس خاص‌تر بودجه بیشتر دریافت می‌کنند، پس ضعیف، ضعیف‌تر و مرفه، مرفه‌تر می‌شوند. طبقات فرادست نفع بیشتری می‌برند.

مقوله دیگر، تمرکززدایی از آموزش و پرورش است. اساسا در ساختارها، ظرفیت‌های سیاسی، فرهنگی و اجرایی لازم برای تمرکز‌زدایی وجود ندارد. چه‌بسا در امر ملیت‌ها به مدارس به‌مثابه کانون‌های بسیج و مزدورسازی نگریسته می‌شود.

هم‌اکنون، حوزه علمیه اعلام کرده که می‌خواهد دانشگاه فرهنگیان تأسیس کند درحالی که وزارت آموزش و پرورش زیر نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی نظام، چنین دانشگاهی را در سال ۱۳۹۰ تأسیس کرده است. حوزه علمیه می‌خواهد بنا به میل خود، معلم ایدئولوژیک تربیت کند. در این سالها این بحث مطرح شده بود که طلاب هم می‌توانند برای تدریس دروس مانند تاریخ، ادبیات و … در آزمون‌های استخدامی شرکت کنند. پیشتر انجمن جامعه‌شناسی در اعتراض به آن بیانیه داد ولی پس از گذشت سه‌سال ۶ هزار روحانی طی همان ساز و کار استخدام شده‌اند. چه‌، قانون گزینش را بصورت شدیدا سختگیرانه علیه افراد غیرروحانی بکار می‌بندند. پس نه کیفیت آموزشی وجود دارد و نه عدالت و برابری.

خصوصی‌سازی هم کاری کرده که مدارس به مزایده گذاشته و یا تغییر کاربری تجاری داده شوند. در زمینه خصوصی‌سازی، ایران جز بدترین کشورهاست. اصولگراها امروز تبلیغ نهضت ملی‌سازی بربنیان خصوصی‌سازی کرده و مدارس را کوپنی می‌کنند.

دولت در برنامه هفتم می‌کوشد بار اشتغال، آموزش و صنعت را با خصوصی‌سازی از دوش خود بردارد که در آنصورت دولت می‌ماند با پلیس و نیروی سرکوب مردم و نقشی غیر از این ندارد. در ده سال اخیر سیر تحولات ایران آنقدر سریع شد که غیر از ساختار تحمیلی نظام حاکم و نهاد آموزش بسیاری چیزها تغییر کرده‌اند. در هر صورت، برنامه هفتم چیز نوی نیست و تغییراتی ایجاد نمی‌کند. اینکه آموزش در حال گران‌تر شدن است،‌ داد مردم را درآورده. خانواده مجبور به پرداخت تمام هزینه‌هاست و اینها ممکن است به اعتراضات و خیزش‌های مردمی دیگری بیانجامد. خودِ واردکردن روحانیون به آموزش و مدرسه، موجب نارضایتی زیاد شده و دین‌گریزی هم شدت یافته. در این میان نهاد خانواده در برابر دولت به پا نخواسته درحالی که اصل وظیفه او است.

نتیجه

عدم پیشرفت ساختار بر کارکرد نظام آموزش هم تأثیر گذاشته و روش‌های معمول چند دهه هنوز هم تغییر نکرده‌اند. برای مثال آموزش حفظیات طوری رایج است که به جای تفکر و سیالیت آن جهت خلاقیت و نوآوری و رشد، انباشت اطلاعات را معمول ساخته که بعضا بی‌فایده می‌باشد. خصوصا حفظیات آموزه‌های ایدئولوژیک که حکم عقل را نیز برنمی‌تابد و اختیارات و اراده انسانی را در جهان‌بینی‌ها و عملکردها نفی می‌کند. دانش‌آموز اینجا به یک ماشین دینی از برکردن مبدل شده و حکم یک ظرف و مخزن صرف را دارد که باید پر شود.

مقوله دیگر، این است که بر بنیان ایدئولوژیک‌بودن ساختار، نقش دانش‌آموز در ایران، صرفا آموختن و فراگرفتن و سکوت است چه در برابر معلم و چه نظام حاکم دینی و سیاسی. در این نظام، ترس و سکوت در درون دانش‌آموز با هدف مطیع‌ساختن، نهادینه گردانده می‌شود.

همچنین آموزش مبتنی بر سلطه است لذا فرایند یادگیری بصورت تقلید و پیروی حالت می‌گیرد و دانش‌آموز موظف و مکلف گردانده می‌شود صرفا آموزه‌های ایدئولوژیک – سیاسی رژیم را یاد بگیرد. حاکمیت در این نظام، خود را کارساز و دانش‌آموز را کارپذیر می‌داند. معلم را با گزینش سخت به کار می‌گمارد و رابطه مراد و مریدی نمادین میان دانش‌آموز و خود را از طریق تحمیل‌های رواداشته بر معلم، برقرار می‌سازد. این رویه اجازه مداراگری با دگراندیشان و دانش‌آموزان دگراندیش نمی‌دهد. از مراسم صبحگاهی تا کلاس‌های درس و نیز روابط میان معلم – دانش آموز، شبیه پادگان نظامی است. این است که جلوی تربیت شهروند دمکراتیک را سد می‌کنند. از سوی دیگر، برخورد ایدئولوژیک و ذهنیت مخرب آن، به حذف هنر و یا کاربرد و آموزش بسیار ضعیف آن در مدارس انجامیده. در این میان، واپس‌گرایی نظام سلطه، هنر موسیقی را حذف و تقبیح کرده.

فاجعه‌بارتر از موارد مذکور، تربیت کودکان برای زندگی اخروی است نه این جهانی. جهان کنونی و نیازهایش در دروس در مراتب سقوط‌یافته و پایین‌تر از جهان اخروی قرارداده شده و بجای شخصیت دمکراتیک این جهان، شخصیت جبری دینی دور از واقعیت‌های روزانه حیات تربیت می‌گردد. لذا چون ایدئولوژی دینی‌شان، حکم عقل و منطق و اختیار و اراده انسان در برساخت زندگی را تحت نام شریعت بلامنازع، قبول ندارد، شخصیت اجتماعی شکل نمی‌گیرد که رفتار و عملکردش دمکراتیک و همزیستانه باشد.

همین اجبار و زور و اراده‌ستیزی موجب شده که تلخ‌زیستن و تلخکامی بر آموزش و پرورش ایران سایه بگسترد و دانش‌آموز لذت زیستن را ببازد. بشدت به مناسک سوگ و حزین دینی در طول سال اهمیت داده می‌شود. اگر موردی از جشن شادی هم یافت شود، کاملا سیاسی و در چارچوب خواست ایدئولوژیک انجام می‌گیرد که دهه فجر جزو آن مراسم‌های تحمیلی است.

لازم است روش‌های نوین یاددهی و یادگیری در برگرفته شود، تمرکززایی از نظام آموزش حذف شود، ایدئولوژیکی بودن آن نفی گردد و در کل، مدرسه محوری بعنوان تنها ملاک تعلیم و تربیت ترک شود. باید آمیختگی سیاست یک الیت با آموزش منع گردد. برداشتن شکاف‌های طبقاتی یکی از نیازهای یک نظام آموزشی خوب است. آنچه مسلم است، در ایران، نظام آموزش را یک نهاد اجتماعی و تربیتی نه که یک نهاد ایدئولوژیک و حکومتی درنظر می‌گیرند. از حالت یک نظام اجتماعی خارج و به یک سازمان دولتی مبدل گردانده شده که بشدت بروکراتیک و متمرکز است. اگر ویژگی اجتماعی داشته باشد، می‌توان نهاد خانواده و رسانه را نیز در امر تعلیم و تربیت در موازات آن بکار برد، ولی در جمهوری ولایی این سه حکومتی گردانده شده‌اند. بحران‌های آن فزاینده و چندوجهتی می‌باشد.