با نگاهی به وضعیت کنونی جهان و خاورمیانه به راحتی می‌توان به نوعی ناپایداری و حالت ژله‌ای رویدادها برخورد.  بازه‌ی زمانی رخدادها چنان محدود است که شکاکیت در خوانش صحیح آنها را به میان می‌آورد. هر تصویری که از آینده‌های احتمالی ترسیم می‌گردد به سرعت ارزش خویش را از دست می‌دهد. این بدان معناست که عدم ثبات، ناپایداری و بی‌شکلی بخشی از سرشت وضع موجود بوده و ریشه در بحران عمیق سیستمی دارد. بحران سیستمی مقطعی است مابین از میان رفتن نظم کهن و صورت‌بندی نظم نوین؛ مقطعی که در آن ساختارهای موجود با معانی تعریف شده برایشان دچار چالشی عمیق می‌شوند.
در عصر فاینانس گلوبال، نظام جهانی سرمایه با موانعی جدی روبروست. جهت روشن شدن هرچه بیشتر این موضوع بایستی خاطرنشان ساخت که نظام بر روی سه پایه‌ی اساسی دولت‌ـ‌‌‌ملت، سرمایه و صنعت‌گرایی استوار است. امروزه نظام جهانی با دولت‌ـملت به منزله یکی از اساسی‌ترین پایه‌های هستی‌بخش خویش با چالشی جدی مواجه است و سرمایه افسارگیسخته به طور کلی از چارچوب قوانین و مقرارت دولت‌ـ‌ملت خارج گشته است. این موضوع دو راهکار را در برابر نظام جهانی قرار می‌دهد؛ نخست از میان بردن دولت‌ـملت و دوم تجدید ساختار آن. در این بین نباید از یاد برد که تمامی سازمانهای موجود بین‌المللی که در عین حال ضامن و حامی نظم سابق می‌باشند با ناکارآمدی تمام مواجه گشته‌اند. به همین دلیل تزلزل به وجود آمده در ساختار دولت‌ـ ملت تمامی ساختارهای مترتب بر این فرم را دچار شکاف نموده‌اند. تنها نگاهی به سازمان ملل می‌تواند مصداقی باشد بر این مدعا. این تزلزل سبب گشته تا تمامی قراردادها و معاهدات بین‌المللی که پیکربندی نظم سابق بر آنها استوار بود و بافتار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهانی را شکل می‌دادند نیز معنای خویش را از دست بدهند. لذا در آستانه مرحله نوین اکثر کشورها با شانه خالی کردن از تعهدات بین‌المللی و فرار از مسئولیتهایشان، جهت دوری از کشمکش‌های موجود سعی دارند نیروی خویش را صرف سازماندهی داخلی نمایند. جالب آنکه سازمانهای مرتبط با تجارت گلوبال در اوج قدرت و توان به سربرده و همین سازمانها نیز خواستار نوسازماندهی نظم نئولیبرال در راستای منافع خویش می‌باشند. بافتار اکثر کشورها از سه جریان شکل گرفته که خواستار ایفای نقش در این مرحله می‌باشند. نخست راست افراطی با گفتمان ملی‌گرایی و تاکید بر جنبه‌های فرهنگی البته با فاصله‌گیری از عناصر نژادپرستانه. این جریان نگران از دست دادن دستاوردهای دولت‌ـ‌ملت می‌باشد و با تقلید از چپ کلاسیک موضع هویت را پیش می‌کشد. از دیگر ویژگی‌های این جریان می‌توان به بیگانه‌هراسی و تاکید بر عناصر فرهنگی مستقل و اقتصاد ملی اشاره کرد. در همین رابطه از نوستالژی  دینی و مذهبی نیز سود می‌جوید. این جریان در اروپا موضوع اسلام‌هراسی را محور اصلی فعالیتهایش قرار داده است. دوم؛ جریان نئولیبرال با ترکیبی از تکنوکراتها و گفتمان سوسیال‌دموکراسی. این جریان نیز نگران از دست دادن دستاوردهای پساجنگ جهانی می‌باشد. از عناصر اساسی گفتمان آنها می‌توان به هراس از رادیکالیسم، ترور و بازگشت فاشیسم اشاره کرد. جریان سوم نیز شامل مجموعه‌ای از گفتمان‌هاست که می‌توان آنها را تحت یک چپ گلوبال تعریف نمود. متاسفانه این جریانات به مثابه‌ی دوران پساجنگ جهانی و انقلاب ۱۹۶۸ فاقد برنامه‌ای مدون و آلترناتیوی مشخص در راستای گذار از وضعیت موجود می‌باشند. اشتباه مهلک آنان تعین‌گرایی و باور به گذار مسالمت‌آمیز به نفع جریان چپ می‌باشد. این سه جریان را می‌توان در اکثریت قریب به اتفاق کشورهای اروپایی و جهان مشاهده نمود. این در حالی است که بایستی متذکر گشت اکنون دیگر تنها  آمریکا نیست که جلوداری جریان جهانی نئولیبرال را برعهده داشته باشد. اگرچه از نظر فرهنگی و زیستی آمریکا این پیشاهنگی را برعهده دارد اما سهم‌خواهانی چون روسیه و چین نیز از لحاظ سرمایه‌ی افسارگسیخته و تحکم بر بازار آزاد در عرصه‌ی نبرد حضوری فعال دارند. به همین دلیل شاهد تقابل و رقابتی شدید در میان این کشورها هستیم که بازنمود آن در جریان جنگ تعرفه مدتی است بروز یافته است.
احتمال جنگ و درگیری ذات و سرشت مرحله‌ای است که بدان اشاره شد اما طرفین اصلی خواهان یگ جنگ کنترل‌شده با کمترین هزینه‌ هستند. هر نیروی اقتصادی مجبور است در عین توان اقتصادی خویش به موازات آن نیروی نظامی‌اش را هم تقویت نماید. نکته مهم در این رابطه این است که هیچ کدام از این نیروها نمی‌خواهند آزموده‌های جنگهای اول و دوم جهانی را تکرار نمایند و از میان رفتن زیرساختهای انسانی، تولیدی و اقتصادی خود را شاهد باشند. این بدان معناست که میدان جنگ بایستی به تمامی دور از عرصه‌های زیستی، تولیدی و سرمایه‌ای آنها باشد. در اینجاست که نقش خاورمیانه به عنوان تنها مکان ژئوفرهنگی و ژئوپولتیک که با تمام توان دربرابر هجمه‌های سیاسی، فرهنگی و نظامی مقاومت می‌کند، هرچه بیشتر نمایان می‌گردد. طراحی خاورمیانه بر مبنای نظام اسبق تا به امروز نیز به مثابه کانون بحران به حیات خویش ادامه داده است. وضعیت موجود جهانی، برای خاورمیانه هم فرصت‌ساز است و هم فرصت‌سوز. همه‌ی قدرتهای جهانی در این عرصه حضور داشته و رویکردی استراتژیک نسبت بدان دارند. فقدان مکانیسم‌های نهادینه‌شده‌ی تصمیم‌گیر و تصمیم‌ساز در سطح کلان فرصت‌ را برای جولان کشورهایی چون ایران و ترکیه در بعد منطقه‌ای هرچه بیشتر فراهم آورده است. یکی دیگر از ویژگیهای این مرحله تلاش برای چاره‌یابی و حل معضلات خارج از چارچوب‌های تعیین‌شده و دوری از چندجانبه‌گرایی می‌باشد. برای نمونه می‌توان به  نقش مخرب ترکیه و ایران در معضلات خاورمیانه اشاره کرد.
ترکیه به رغم اصرار بر خودمحوری و یکجانبه‌گرایی به دلیل آنکه خود بخشی از پروژه‌ی  جهانی است نمی‌تواند خارج از پروژه‌های نظام جهانی حرکت کند. تا به امروز اگرچه اندک دستاورهای فرصت‌طلبانه‌ای داشته اما این دستاوردها هزینه‌های جانکاه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بر این کشور تحمیل کرده است. واقعیت آن است که پروژه‌ی متوهمانه‌ی نئوعثمانی‌گرایانه‌ پس از جنگ جهانی اول به تمامی مدفون گشت و به هیچ وجه محلی از اعراب ندارد. تقلاهای کنونی این کشور بیشتر محصول هراس می‌باشد تا برخورداری ازبرنامه‌ای مدون. آمد و شد و سرگردانی ترکیه در مثلث مسکو، پکن و واشنگتن نه نمود استقلال سیاسی که بیانگر تشویش و روانپریشی سیاسی دولت‌مردان این کشور است. همین امر باعث شده که ترکیه در تضاد و تقابل با پروژه‌های غرب و اسرائیل و  همچنین ایران و روسیه قرار بگیرد. خودمحوری و همکاری بیش از حد این کشور در راستای دور زدن تحریمها به نفع ایران عملا در چالش با برنامه‌های غرب جهت منزوی سازی ایران قرار دارد و این از اهم مواردی است که غرب و به ویژه آمریکا هرگز آن را مورد اغماض قرار نخواهند داد.
ایران از دیگر کشورهای دارای پروژه‌های مداخله‌گرایانه در منطقه می‌باشد که به دلیل کاربرد سودجویانه‌ی فاکتور انسانی در سایه وضع نابسامان جهانی از حاشیه‌ی امنیت به میان آمده نهایت استفاده را می‌برد. شکاف ایجادشده در نظم نئولیبرال این توانایی را به ایران بخشیده هم بر دامنه‌ی مداخلاتش در منطقه بیفزاید و هم به تعمیق آن. جمهوری اسلامی جهت پیشبرد پروژه‌ی امت اسلامی در قالب هلال شیعی با ترکیب تجربیات جنگ ایران و عراق همچنین نبردهای چندین ساله با اپوزسیون کورد و … فاز نوینی را در خاورمیانه به ویژه سوریه و عراق و یمن آغاز کرد. نکته‌ی مهمی را که نباید به بوته‌ی فراموشی سپرد سرآغاز و برآمدن جمهوری اسلامی همزمان با تکاپوی فتح‌گرایانه جریان نئولیبرال است. هر دوی آنها چهار دهه ازعمر خویش را سپری می‌کنند و هر دو نیز خواهان نابودی یکدیگر. به همین دلیل بر این باوریم که مداخله در وضع موجود ایران مورد تازه‌ای نیست و چندین دهه از آن می‌گذرد. اما در شرایط حال حاضر نوع، متد و عمق مداخله در ایران وارد فاز کاملا نوینی گشته است. ایران با آگاهی از این امر تمام نیروهای انسانی سازماندهی‌شده در طی چهار دهه‌ی اخیر را جهت تقابل با این وضعیت وارد جبهه‌ی نبرد هستی و نیستی نموده و جهت پایداری این نیرو هرچه بیشتر به جنبه‌های ایدئولوژیک مساله در راستای یک جنگ طولانی‌مدت و فرسایشی با نیروهای جهانی می‌افزاید. به موازات آن نیز از ابزار دیپلماتیک جهت خروج از انزوا استفاده می‌کند. این در حالی است که خود دولت‌مردان عالی‌رتبه و ولایت فقیه در حال تدارک برای ورود به چهل سالگی نظام می‌باشد. اما برکسی پوشیده نیست که در پایان این چهل سال جمهوری اسلامی به سمبل ساختار و بافتاری بحران‌زده و آشوب‌ناک مبدل گشته است. بدون شک ایران خود را برای جنگ آماده می‌کند به همین دلیل نخست در تلاش برای سازماندهی و ایجاد وفاق در سطح نظام ولایت فقیه است. به همین دلیل شاهد گرایشات شدید مرکزمحورانه و مرکزگرایانه می‌باشیم. در تمامی سازمانهای موازی و نهادهای تحت حاکمیت خامنه‌ای شاهد انتصاباتی هستیم که مورد اعتماد و نزدیک به بیت رهبری باشند. به طور کلی از نیروهای وابسته به سپاه پاسداران در بخش مدیریتی استفاده نموده و با در هم آمیختن بخش نظامی و بروکراتیک و سودجستن از نیروهای ایدئولوژیک سعی دارند به تسلی خاطری دست یابند. مصداقهای چنین امری را می‌توان در مناطق مساله‌مندی چون کوردستان، اهواز و بلوچستان مشاهده کرد. فساد سیستماتیک نظام جمهوری اسلامی نشان از فروپاشی بهمن‌وار ساختار آن دارد. بدون شک این فساد از آغاز بخشی از سرشت نظام بوده اما به دلیل درآمدهای سرسام‌آور نفتی و وجود ذخایر عظیم همچنین ناهدفمندی تحریم‌ها به مانند اکنون قابل مشاهده نبودند. کاهش سطح درآمدها، خشک شدن سرچشمه‌ی پترودلارها و بالارفتن هزینه‌های استحکامات تدافعی هلال شیعی فساد سیستماتیک را بیش از همیشه برجسته نموده است. می‌توان ریزش اخلاقی و فساد سیستماتیک رژیم را که نوعی ژنوساید خاموش می‌باشند بزرگترین نیروی مداخله در این کشور ارزیابی کرد.
باتوجه به آنکه نظام ولایت فقیه همان نظام خسروانی است و در مرکزی‌‌ترین حالت آن به سر می‌برد نمی‌تواند از انحصار و احتکار و منفعت‌طلبی به دور باشد. هر نوع انحصاری  نیز لاجرم فسادانگیز است. اگرچه حاکمیت از مبارزه با فساد بگوید اما به دلیل آنکه موجویت نظام و قانون اساسی آن تبعیض‌گرایانه و دیگری‌ساز است و مدافع ویژه‌خواری و رانت می‌باشد نمی‌توان از ریشه‌کنی فساد سخن به میان آورد. به نتیجه نرسیدن گفتگوهای مربوط به اف‌ای‌تی‌اف و پیمان پالرمو خود نشان از نبود هرگونه عزمی جهت ریشه‌کن نمودن فساد دارند. به صورت مستمر هرگونه تغییر و تحولی در نظام فرهنگی، سیاسی‌، اقتصادی و اجتماعی در سایه‌ی مسایل امنیتی به بوته‌ی فراموشی سپرده می‌شوند. این بدان معناست که نظامی که در طول چهل سال موجودیت خویش نتوانسته از لحاظ امنیتی به ثبات برسد به هیچ وجە نخواهد توانست به مدلی برای منطقه تبدیل شود.
در این بین آنچه که حایز اهمیت است فشار حداکثری نظام حاکم بر جغرافیای مردمی و سیاسی زاگرس است که با هیچ کدام از دوران اسبق قابل قیاس نیست. چرایی این مساله را می‌توان در چند بعد ارزیابی کرد. نخست آنکه خود این جغرافیا به لحاظ تاریخی و فرهنگی در تضاد کامل با نظام خسروانی قرار دارد و در طول چهار دهه‌ی اخیر نظام هرگز نتوانسته آنگونه که مطلوبش باشد این واقعیات تاریخی و فرهنگی را باژگون سازد. دوم آنکه رژیم عامدانه با بهره‌برداری از گفتمان امنیتی در کوردستان از هرگونه توسعه‌ی سیاسی در زاگرس و کوردستان ممانعت به عمل می‌آورد چرا که از تاثیرات گفتمان سیاسی موجود در این منطقه بر کل جغرافیای سیاسی ایران به شدت هراس دارد و در همین راستا از تمامی ظرفیت‌هایش جهت به بن‌بست رسانیدن توسعه‌ی سیاسی در کوردستان استفاده می‌کند. این احساس خطر از زاگرس و بالاخص کوردستان پس از تحولات ۸۸، بهار عربی و به ويژه برجسته شدن مدل مردمی روژآوا و بیم از تاثیر آن بر شرق کوردستان بیش از پیش شده است. رویکرد نظام با مقولات رسانه‌ای و فرهنگی و دستاویز قرار دادن عناصر میانه‌احوال در کوردستان در راستای پیشگیری از هرگونه تحول رادیکال، تلاشی فرصت‌طلبانه، توام با هراس و کاملا مذبوحانه است. از سوی دیگر اپوزسیون ایرانی چه در داخل و چه خارج از آن اگرچه دیرهنگام و خودمحورانه متوجه ظرفیت‌های تحول‌خواهانه کوردستان گشته است و می‌داند که بدون کوردستان هرگونه تحول دموکراتیک و رادیکال در ایران محکوم به شکست است. وقتی همه‌ی این فاکتورها را مورد بازبینی قرار می‌دهیم رویکرد کنونی جمهوری اسلامی به کوردستان کاملا قابل فهم می‌گردد. تفویض اختیار مطلق به سپاه پاسداران در کوردستان را بایستی در همین چارچوب ارزیابی کرد. اما نباید به هیچ وجه فراموش نمود که مساله‌ی کورد در حال حاضر به مساله‌ای فرامنطقه‌ای و جهانی مبدل گشته و خود کوردها با برخورداری از آلترناتیو زیستی دموکراتیک و به طور مشخص روژآوا به نقش‌آفرینانی مبدل گشته‌اند که به هیچ نحوی از انحا قابل اغماض نیستند. با توجه به آنچه بیان گشت و پیش‌زمینه‌های ذهنی حضور رژیم در کوردستان برخی اقدامات اخیر (گردهمایی مشاهیر کورد، پیشمرگان مسلمان و برخی دیدارها در سطح بسیار نازل مدیریت نظامی)   نه تنها نشان از ناتوانی جمهوری اسلامی دارند بلکه خرید زمان و سیاستهای عوام‌فریبانه می‌باشند.
 
مجلس حزب حیات آزاد کوردستان ـ پژاک
 
سوم شهریور ۱۳۹۸
 
منبع: آلترناتیو 75