سیروان چیا
هنر بعد معنوی جامعە است و هر کنش اجتماعیای کە صورت میگیرد، توسط هنر تبدیل بە بخش معنوی جامعە شدە و به مرحلهی جاودانگی میرسد، لذا نمیتوان هنر و جامعە را متمایز از هم در نظر گرفت. دنیای سرمایەداری و ایدئولوژی فردگرایی کە تراوشی از لیبرالیسم میباشد سعی دارد هنر را تبدیل بە دغدغەای شخصی کند، اما متعاقباً برای پاسخ به آن، جامعە هنر و هنرمندان خود را خلق نمودە. زمانی کە سروش و ندایی جمعی در ضمیر هنرمندی تبدیل بە الهام میشود، هنری بە وسعت جامعە را خلق میکند.
هنر و جامعه بهگونهای درهمتنیدهاند که بهحق بایستی گفت تاریخ ادبیات، همان تاریخ اجتماعی است که در قالب هنر بیان گشته. با مطالعهی ادبیات جامعه است که میتوان به رؤیاها و افق دید مردمان آن جامعه پی برد. برای نمونه درک ما از انقلاب ۱۷ اکتبر، بدون مطالعهی رمان مادر اثر «ماکسیم گورگی» چیزی کم خواهد داشت. همزمان انقلابات آمریکای لاتین نیز با گیتار «ویکتور خارا» موزون گشته و این چیزی غیرقابلاغماض است. همچنان که نمیتوان بدن را جدای از روح تصور نمود، تصور جامعهای جدایی از هنر محال است. در واقع کشتن هنر به معنای کشتن خود جامعه است. اگر به عمق انقلاب زن توجه کنیم، استارت آن زمانی زده شد که زمامداران ایران خواستند هنر را از جامعه جدا نمایند. هرچند سعی داشتند شادی، رؤیا و احساسات جامعه را در شخص زن بکشند و به خیال خود جامعه را خفه کنند، اما این فریادهای خفهشده از اعماق زیرزمینها خود را پنهان نمودند و اینک بهیکباره بیرون جهیدهاند و در خیابان ارکسترای خود را مینوازند. بدینصورت زبان هنر و ایستار آن، نمیتواند منفک از روح جمعی باشد. انقلاب زن بیش از همە هنر را در تمامی ابعاد آن ازجمله؛ شعر، داستان، موزیک و نمایش و… تحت تأثیر قرار داده و در این بازهی کوتاە زمانی شاهد انبوهی از آفرینشهای هنری میباشیم کە میتوان آنها را از دو بعد موردبررسی قرارداد؛ اول بعد محتوایی و درون مایە و دیگری صفبندی بین هنر درباری و هنر خلقی است.
اگر بر این باور باشیم کە هنر تنها تراوشی از تخیلات مجرد هنرمند نبوده، بلکە برآیندی اجتماعی است. میتوان گفت خالق اثر هنری در اصل خود جامعە است. بە قول جورج لوکاج: «هنرمند غواصی در دریای اجتماع است، کسی کە در ژرفای جامعە غور نمودە و توان لایە زنی حوادث تلخ و شیرین را دارد، او در اعماق گوهر ناب را یافتە و بە سطح میآورد». بدینصورت کسی میتواند هنرمند جامعەی خود شود کە سلایق جامعە را تشخیص دادە و توان سهیم نمودن جمع را در نگاە و احساس خود داشتە باشد. درواقع احساس و نگاە او همان احساس و نگاە جمعی است. این وضعیت بسیار متفاوت با هنر اگوئیسم است کە تلاش دارد تشنجات شخصی را بر جامعە فرض کند و با بزرگنمایی کاذب، جامعه را بە خود مشغول نماید. بهعبارتیدیگر فضای هنر بهعنوان شعور جمعی بە قبل و بعد از طلوع انقلاب زن تفکیک گشته و دچار تحول پارادایمی شده که بر روی زبان و مفاهیم تأثیر مینهد. این تحولات هنری باز شدن حوزەی «دیگری» شدهای است کە تاکنون پسراند میشد و در رقابت دنیای مردانە امکان بروزش نداشت.
در زبان کورد هنر معادل «چاند» یا همان کاشتن و بذرافشانی معنی مییابد. انسان با ایجاد کمون و گذار از مرحلهی پریمات حول زندگی جمعی اخلاقیات خود را شکل داده. نمادها. سمبلهایی را بهعنوان توتم خود تعیین نموده و با انجام مراسم و مناسک، نمایشی از این همبستگی را صورت داده. همواره تجلی احساس زن در آثار هنری موجب آرامش روحی جامعه بوده و نقش اساسی در خلق هنر داشته. هرچند امروزه هنر در چارچوب ساختارها ایجادشده تبدیل به فعالیت مردانهای گشته و باگذشت زمان از جامعه فاصله گرفته، اما این به هیچگاه نمیتواند نقش زنان را در ایجاد هارمونی رنگ و صدا که در فرشها و لای لایها منعکس گشته را کمرنگ نماید. انقلاب زن بازگشت هنر به جایگاه خود و کاشتن بذری است در دل جامعه. زمانی کە از این انقلاب سخن رانده میشود بایستی از تأثیرات بە متن آمدن تخیلات و احساسات بە حاشیە راندە شدە زن سخن گفت، تمام آن احساساتی کە سلاخی شده بودند. دست یافتن بە بعدی دیگر از زندگی و نجات جهان تکبعدی است، نجات یافتن از خزندگی و لول خوردن مرد در «خود تنها» میباشد. این بازآفرینی شگرفی است، بازیافتن نیمەی گم شدەی انسان است که در نوع خود دستاوردی بس بزرگ میباشد. با گذر زمان و تسلط مردسالاری، هنر تحت تأثیر قرارگرفته و ما شاهد تاریخ ادبیاتی هستیم که مملو از هنر مردانه میباشد که زنان در آن به حاشیه راندهشدهاند. به چه میزان هنرمندانه گشته محتوای آنهم با ادبیاتی جنسیتگرایانه مملو شده. در جامعهی مردسالار ما شعر برای زنان را داریم، اما شعر زن و زنانە را نداریم. آنچە هست هنریست برای بیان الگوی زنی که جامعه مردسالار طلب میکند. هرچند زن تبدیل به کانون احساس میشود و منبع الهام است اما خود این احساس محکوم بە سکوت گشتە. در جامعەی «مرد» گشته همە راجع بە او حرف میزنند و خود او نیز تبدیل بە غایبی همیشە حاضر شدە. هیچگاه هم پرسش چرا فروغ ها دیده نمیشوند به مغزمان خطور نمیکند چون عادت نمودهایم آنها همواره ابژهی هنر هستند نه خالق هنر. همچنین سوگ مستوره اردلان برای دلدادهاش خسرو خان، برایمان عجیب میآید، اما وقتی داستان دلدادگی مجنون برای لیلی را از زبان مجنون میشنویم برایمان خوشایند است. شاملو از «ریرا» میگوید، با او آغاز میکند و با او بە پایان میرسد. شیرکو دختری را میهن خود میسازد و با او رازهای نهان رؤیاهایش راجع به میهنی که باید باشد را بیان میکند. وی از میهنی پردە برمیدارد کە مردانە گشتە، دختری کە خود نیست و هر جای آن اثری از پنجەی غصب و غارت مردان بر چهره دارد. مرحلهای که «ریرا» خود به سخن آید فرارسیده. اینک او در خیابان میخواهد فریاد بزند و از خود بگویند. با هر قدمی که برداشته میشود دیوارهای کهنه هم فرومیریزند و دنیایی تازه بر افق دیدمان افزوده میشود. این انقلاب ریزش دیواری از تابوهاست که ساخته بودیم. همین هم به جامعه جرئت نوگرایی را میدهد و باعث گشته تا ترس را در خود بشکند.
در انقلاب پیش رو، بنا به اقتضای فضا و زمان، جامعه بار دیگر دگردیسی نموده و هنرمندان خود را میپروراند و هنر متعالی را خلق میکند. این وضعیت کاووس گونه درعینحال آبستن زایشی نوین شده، چند دههی اخیر شاهد نوای بسیاری از هنرمندان بودیم که زمام داران و مافیای هنر هیچگاه نگذاشتند دیده و شنیده شوند؛ اما این هنرمندان با هنرشان چنان پرتو نورانی از خود برجای گذاشتند که به مانند خورشید تابان هیچ ابری را یاری پنهان نمودن آن ندارد. پارسال در همین ایام با چهرهی ماندگاری چون «بکتاش آبتین» خداحافظی کردیم که همچنان آوای سخنانش در گوشهایمان طنینانداز میباشد. وی بمانند پیامآور این سروش اهورایی سیستم و حاکمان جبار را به باد انتقاد گرفت و چنین گفت: «جمهوری اسلامی به خاطر سیاستهای متحجرانه، ارتجاعی و فریبکارانه و سیاستهای مشعشعی که دارد در همهی امور؛ هنر، سیاست، اقتصاد، علم و در رأس آن اخلاق دچار سقوط شده… سقراط روزی که برای حقیقت و آزادی بیان مجبور شد جام شکران را سر بکشد، مسیر تازهتری از عدالتخواهی روبروی ما قرارداد… امروز ما بهاندازهی کافی هنرمند خوب داریم، شاعر خوب داریم، چیزی که کم داریم، اینکه یک سری آدم وایسن مبارزه کنند، پایداری پایمردی کنند… فضیلت و پایمردی، مبارزه و ایستادگی حلقه مفقوده معاصر منه، بدین ترتیب دوست دارم که همین امروز در جوانی جان شیرینم را فدا کنم برای آزادی». وی با این گفتارش مانیفست هنر و هنرمند متعهد بودن را ارائه داده. هنر باردگر تبدیل به سروش حقیقت گشته و هنرمندان نیز رسولان این سروش اهورایی، لذا هیچ هنر و هنرمندی را نمیتوان بدون فاصلهی شعاع آثارش با مرکز خالق آنکه همان جامعه است بررسی نمود. در بزنگاه تاریخ دریای خروشان انقلاب خلقی بیش از هرزمانی آوازهای موزون و ناموزون را از هم جدا کرده. هنرمندانی که چون امواجی سهمگین با هنر خود دریای راکد را به تلاطم انداختهاند و کشتی حاکمان را در هم میشکنند. در مقابل شاهد هنر نمایان درباری هستیم که چون خس و خاشاکی در میان امواج سهمگین انقلابی خلق، بر دیوارهها کوبیده میشوند و سالها ابهت حکومتیشان به یکباره بمانند ماسهی کنار دریا فرومیریزد. سلیبریتهای حکومتی سالها بود میدان را در دست گرفته بودند و با استفاده از بیتالمال مردم، نای نفس کشیدن به سایرین را نمیدادند. اینک هنرمندانی چون توماج صالحی، سامان یاسین و هزاران صدای دیگر فریاد میزنند و ارکسترای انقلاب را مینوازند. مردم بار دیگر با هنرمندان خود آشنا میگردد و این از واقعیات انقلاب خلقی است که در بطن خود و همراه با سیل خروشان خیابان خالق هنر مردمی میشود.
در جایگاهی که جملهی «هنر برای جامعه» حک گشته، هنر خود را متعهد به ارزشها، خواستهها و شادیها و غمی میداند که تبدیل به روح جمعی شدهاند. آهنگ «برای» که با سرعتی نوری ورد زبان جامعه میشود. کوچک و بزرگ در هر کوچه و برزنی، هر قشر و طبقهای را در مینورد، زیرا بیانگر دغدغههای جامعه است، آنچه را که حاکمیت محکوم نموده و یا انکارش میکند. دغدغهی مادری برای فرزند زندانیاش، پدری با دستانی خالی که شرم دارد با دستانی خالی بر آستانهی در خانه ظاهر شود و این بیانگر بیکاری مضاعف و تضاد طبقاتی است. زنی که تمام وجودش تبدیل به جرم شده و بایستی با حکم حکومتی به بوتهی نیستی فرستاده شود. رقصهای دزدکی دختری و شادیهای دزدید شدهاش. کودکی افغانی که تا سرحد بردگی از او کار میکشند، اما هنوز بیگانه است. این آوای تمامی آن چیزهایی است که بایستی زیبا و سرشار از زندگی باشند و بهمانند شعر و آواز موزون و شادیبخش. زمانی اینهمه در زیر چرخ حاکمیت تبدیل به جیغ و فریادی ترسناک گشته و بار دگر از راه هنر سعی دارد بر روی این ترس و وحشت فائق آید، زبان هنر به یاری آمده و سعی دارد آواز ناموزون رهبر این ارکستر را بر هم زده و آوازی نو که بیانگر هارمونی او و جامعه، او و طبیعتی است را بنوازد، طبیعتی که از او رمیده و نسبت به هم بیگانه شدهاند. همچنین خطخوردگیهای چهرهی این جامعهی رنجکشیده را به دست نقاشی چون مانی میسپارد تا بار دگر مینیاتوری از حیات را خلق کند. در واقع هنر تبدیل به حرکات موزون جامعهای میشود که در تکاپوی حیاتی آزاد قدم مینهد. رقص و پایکوبیهایش بیانگر نمایش کار و تلاش میشوند که تبدیل به آیین و نیایش شدهاند. اینک هنر متعهد نه در سالنهای نمایش دولتی بلکه در خیابان و توسط هنرمندان مردمی شکل میگیرد. خیابان تبدیل به سالن نمایشی شده که روزانە شاهد خلق تابلوهای ماندگاری از ایثار و فداکاری میباشد و با ثبتشان آنها را در حافظهی جمعی ماندگار میکند. تابلوی مادری کە بر جنازەی فرزند شهیدش میرقصد و دو دست (چۆپی) کشان از مهمانانش پیشوازی میکند، هنر سورئالی از واقعیت زیستن برای آزاد است و ریشخندی است برای هادس، خدای مرگ. یا برادری که پیکر برادرش را برای فرار از دست مأموران تا صبح با ماشین در شهر میگرداند، ما را بە یاد روایت نیچە از پایین آمدن زرتشت و بر دوش نهادن جسدی برای یافتن مأمنی امن جهت دفن میاندازد، مکانی کە حضور انسان باشد نە دیو و دد. شبی در شهری مملو از دیوصفتان، تکوتنها با جنازهی برادر در پیچوخم شهر بە امید فردای روشن و یافتن یاران. درجایی که هنوز قلبها میتپند و جای خود را به پارچه گوشتی خونین ندادهاند، این همە تراژدی و داستان دراماتیک بدون شک راویانی خواهند یافت و هنر بایستی عصارە این واقعیات باشد در تخیلات سورئال خود. انقلاب نیز بمانند رودخانەی خروشان در پیچوخم خود، در سراشیبی آبشارها و مناظر بە یادماندنی از خود برجای میگذارد کە چشم و گوش هر رهگذری را نوازش میدهد. باگذشت سە ماە از انقلاب زن همراه و هم پای با آن، ذهن خلاق هنرمندان تابلوها، آوازها و نمایشهایی را خلق نمودند کە بمانند خود انقلاب، خودجوش و آوانگارد میباشند.
جامعه و هنر دو پیوستار، دو همزاد هستند که بهموازات همدیگر رشد نموده و بر هم تأثیر مینهند. نظام سلطه نیز با علم بر کارایی هنر در غلیان احساسات جامعه سعی دارد آن را بمانند ابزاری کارآمد در عرصهی جنگ ویژه به کار گیرد و تبدیل به ضد اجتماع نماید. اهمیت و گیرایی کلام و تصویر موضوعاتی هستند که نیروهای اجتماعی بدان اذعان دارند و جهت حفاظت از ارزشهای اخلاقی بدان توجه دارند. همزمان نیروهای سرمایهداری سعی دارند از تأثیر هنر به نفع خود استفاده کنند. بدینصورت از دیرباز هنر بهمثابهی ابزار جنگ ویژه بکار گرفته شده و با رشد نظامهای دولتگرا و تسلط تمدن سرمایهداری، هنر بیش از هرزمانی از درونمایههای اجتماعی آن تخلیه گشته و با صرف هزینههای گزافی در عرصه سینما و موسیقی جامعهای را بر پایهی ارزشهای خود بازسازی مینمایند و تحت عنوان صنعتی نمودن، هنر را تبدیل به منبعی برای کسب درآمد نمودهاند. از همه مهمتر نظام سرمایهداری هنر را تبدیل به ابزاری برای تسخیر روح جامعه کرده و بر همین اساس هم هنرمندان خود را ایجاد نموده.
رسالت هنر ناب و متعهد، مبارزه با ارزشهای ضداجتماعی و بازآفرینی جامعه و برگرداندن روح به کالبد خموش آن است. جامعه هم با علم بر این مهم که هنر روح جمعی و نماد حیات جاوید است، سعی دارد هنر مختص به خود را خلق نماید. آری اینک جامعه با هنرمندان متعهد خود فریاد رستاخیز سر میزند و مرگ را فراموش نموده و در خیابان رقصکنان، آواز حقیقت جاودانه را میسرآید.