کاویان کامدین
شکی نیست که آنچه در ایران میگذرد، یک انقلاب واقعی اجتماعی و فرهنگی است. انقلابی در سبک ایرانی و شرقی! هدف از انقلاب، تغییر است. تغییر نظم اجتماعی و سیاسی حاکم بر ایران! و این فقط مشکل قشر خاصی نیست. مشکل تمام اقشار جامعه است.
بسیار طبیعی است که زنان و جوانان انقلابی، حضوری پر رنگتر در این انقلاب داشته باشند، واقعیت از این قرار است که «تفاوتمندی» های اجتماعی و فرهنگی، همه با هم خیزش کرده و ندای آزادی سر میدهند. ایران، جامعهای پویا و سر زنده است که همیشه پتانسیل بزرگترین تحولات سیاسی و اجتماعی را در خود میپروراند. زیرا نوع حکومتی در بالا، با چیدمان و پیشینهی تاریخی، اجتماعی و فرهنگی در پایین، به صورتی ریشهای، در تضاد بوده و هست!
در کل، جوامع انسانی، تفاوت و متفاوت بودن بین افراد، ملیت، اقوام، مذاهب، جنیستهای یک جامعه، تمایز نیست، بلکه یک حکم طبیعی در سطح کیهانیست. هیچ جامعهای، حتی در عالم جانداران نیز، فارغ از این قاعدهی طبیعی نیستند. علوم اجتماعی، این واقعه را به عنوان «هویت» تعریف میکنند. یک جامعه، متشکل از دو نوع هویت کلی است. هویتهای مشترک و هویتهای خاص! این رنگارنگی و تنوع که بستر اجتماعی را تشکیل میدهد، جوامع را به مقولهای بسیار پیچیده و تشنجزا، بدل میکند؛ و در عین حال کار نظامها سیاسی را به همین میزان، سخت و دشوار میسازد.
مشکل از آنجا شروع میشود که وقتی یکی از این تفاوتها و یا هویتها، اریکهی قدرت را به دست بگیرد و نام و نشان خاص خویش را، بر دیگر هویتها، تحمیل نماید. صرفا نه از حیث مادی، بلکه از نظر فرهنگی و معنوی نیز، بخواهد یکتاپرستی ایدئولوژیکی را، به حوزه اجتماعی، تقلیل دهد. چه به نام دین و مذهب، چه به نام ملیت و قوم، چه به نام جنسی و تحت هر لوای دیگری، سیر طبیعی این روند، به انقلاب ختم میگردد. انقلابها، زادهی این ناهنجاری و عدم تعادل قوا، در بستر اجتماعی و فرهنگی بوده و هستند.
در خاورمیانه، نظامهای سیاسی با کاراکتر دولت-ملت ، یکی از عناصر هویتی را به عنوان «هویت رسمی و دولتی» در میآورند و این هویت را بر کل جامعه، تحمیل میگردانند. در ترکیه، ترک و ترک بودن، همتراز است با خداپرستی، در ایران مذهبگرایی همتراز است با قومگرایی و در عربستان صعودی نیز بر همین منوال! در کل، نظام وارداتی غرب به نام دولت-ملت، در خاورمیانه، تضادی ریشهای با بافت تاریخی، اجتماعی و فرهنگی منطقه دارد. از اوائل ۱۹۲۰ تاکنون (تاریخ وارد شدن و تاسیس اکثر دولت-ملتها در خاورمیانه به دست انگلستان) هیچ دولت-ملتی، نتوانسته با هنجارهای فرهنگی و تاریخی منطقه، خود را تطبیق دهد و به همین علت، خاورمیانه همیشه صحنهی بیثباتی، جنگ و نزاعهای جهانی بوده و هست.
حاکمیت سیاسی در ایران، متشکل از دو شاخص هویتی است. افراطگرایی مردسالاری و افراطگرایی مذهبی! رژیم شاه نیز، بر عناصر افراطگرای مردسالارانه و افراطگرای ملیگرایی، تاکید داشت. در کل، ملیگرایی، مذهبگرایی، جنیستگرایی از عناصر ایدئولوژیکی تمام دولت-ملتها هستند و همیشه در قطب مخالف بستر اجتماعی، در حال جنگ و نزاع بوده و هستند!
انقلابهای دو قرن اخیر، اعم از ملی، مذهبی، سوسیالیستی، ضد استعمارگری و غیر… متکی بر پارادایم و خوانش سیاسی «فروپاشاندن دولت قدیمی و تاسیس دولتی جدید» بودند. هرچند این انقلابها دستاوردهای داشتند، اما در کل، نتوانستند تحولاتی ریشه در جوامع به وجود آورده و پاسخگوی معضلات و مطالبات انسانیت باشند. نهایتا، انقلابها به سراب و کابوس عوامل خود آن، تبدیل گشتند. انقلاب ویتنام، روسیه، چین، الجزایر و نهایتا انقلاب ۱۳۵۷ خلقهای ایران، از بارز ترین این نمونههاست!
اکنون در ایران، آواز انقلاب در کوچه و خیابانها، سر داده میشود. جای تردید نیست که شوق و شور انقلابی در روح زنان و جوانان ایرانی، کفایت یکی از بزرگترین انقلابهای جهان را، دارد. اما هدف این انقلاب، نباید «تاسیس دولت-ملتی جدید» باشد. این شور و شوق حاکم بر فضای اجتماعی ایران، مستحق جهانی عاری از بیدادگری، استبداد، نابرابری و خشونت است. از این نقطهنشر، مخالفت صرفا نباید با دولت-ملت حاکم بر ایران باشد، باید مخالفت «ما»، با تمام رژیمهای متکی بر دولت-ملت باشد. یعنی مخالفت با «نظم جهانی و تمدن دولتگرای » حاکم که زندگی نوع انسان و تمام جانداران را، به آستانهی «خودکشی» رسانده است.
زنان، جوانان و در کل ایرانیان، مستحق «تمدنی متعادلتر» هستند. بجای تکرار اشتباهات ۱۳۵۷، پیش قدم شدن در انقلاب «تمدن دمکراتیک»، میتواند نویدبخش سپیده دم عصری جدید، در سطح «رنسانس خاورمیانه» باشد. انقلاب ۱۳۵۷ اشتباه نبود، چون «انقلابها، اثر ملتهاست»! در این مفهوم، هیچ وقت اشتباه نبوده و نیست، اما مشروط بر آنکه، همچنان «اثر ملتها باقی بمانند»، به انحراف کشیده نشوند و حاوی عناصری متغییر و متفاوت، از عناصر فرسوده و قدیمی، متکی بر ارزشهای آزادی، عدالت و همزیستی مسالمتآمیز هویتهای اجتماعی، باشند.
متمرکز شدن بر فروپاشی دولت-ملت، حل تمام مشکلات و معضلات نیست! اول کار است، اساس کار «ماندگاری انقلاب» و به وجود آوردن تغییرات و تحولات ریشهای، در «نظم اجتماعی» است. بستر تاریخی، فرهنگی و اجتماعی ایران، از چنان پتانسیلی برخوردار است که در سطح جهان، ناقوس عصر جدیدی را، با «محوریت زنان»، به صدا در بیاورد. عصری که برای مسائل زیست بوم، زنان و انسانیت، ارزش قائل باشد. قشری، گروهی و یا جنسی، به صورت سلیقهای، برای انسانیت، تعیین تکلیف نکند. امور اجتماعی و سیاسی ، در دست قشر و یا گروهی قرار نگیرد. ملت برای دولت نباشند، زیرا هیچ دولتی برای ملت، نبوده و نیست. ماشین توحّشآیز، تبعیضآمیز، تفرقهآمیز و خشونتآفرین دولت، فقط برای امنیت و رفاه دولت، اختراع شده است.
کنفدرالیسم دمکراتیک، با اتکا بر همزیستی مسالمتآمیز تمام هویتهای اجتماعی و مشارکت مستقیم خود جوامع و تمام تنوعهای هویتی، در امور تصمیمگیر، مدیریتی و اجرای، گزینهای است در حد، عصری جدید! اما مشروط بر آنکه ایرانیان تصمیم بگیرند، خود امور اجتماعی و سیاسی را در دست داشته باشند. این نظم اجتماعی از هر گونه حکمرانی، تصمیمگیری و تعیین تکلیف نمودن بر «دیگران»، ممانعت به عمل میآورد. متکی بر جامعهی سیاسیست. جامعهی سیاسی، جامعهای است که به هیچ وجه، امور حیات اجتماعی را، نیابتی نمیبیند. این پارادایم باور دارد که هیچ قشری، ملتی، مذهبی و جنسی، نمیتواند به صورت نیابتی، نمایندهی دیگران باشد. زیرا از نظر جامعهشناسی، هیچ انسانی قادر نیست مسائل، نیاز، اراده، سلایق، خلاقیت و ذات انسانی خویش را به کس دیگری، واگذار نماید. این، از نظر عملی، شدنی نیست! به همین جهت نیز، «دولت خوب و دولت بد» نداریم. زیرا دولتها، از نظر انتالوژیکی (Ontologie-هستیشناسی)، نمیتوانند برای جوامع مفید [خوب] واقع گردند.
فلسفی سیاسی دولت-ملت، متکی بر همگون سازی رنگها و تفاوتها، از طریق «شهروندسازی حقوقی » سرشت اجتماعی است. یعنی از دیدگاه دولت-ملت، جوامع با تمام رنگارنگی و تنوعها، عبارتاند از «شهروندان» مطیع دولتی! وحدت و اتحاد که از این فُرم دولتی به وجود میآید، استوار بر «انکار» تفاوتمندیهای اجتماعی و به وجود آوردن، اتحادی زوگویانه است. یعنی دولت-ملتها، هویتهای اجتماعی را به رسمیت نمیشناسند، و با اعمال خشونت ایدئولوژیکی (آموزش، فرهنگ، رسانه و …) یا آنان را مطیع و همگون سازی میکنند، و یا از طریق نیروهای امنیتی، سرکوب میکنند. در این صورت فُرمول دولت-ملتها از این قرار است: «وحدت با توسل به خشونت»!
در نظام کنفدرالیسم دمکراتیک، «وحدت» فقط در صورتی میتواند پایدار و ارزشمند باشد که متکی بر مشارکت آزادانهی «تفاوتها» باشد. آنان را به رسمیت بشناسد و برای ابراز موجودیت و مشارکت آزادانه احترام قائل باشد. در مقابل تفاوتها نیز، با تمام توان وحدت ملی و یا هر سایبان سیاسی دیگری که باشد را، تغذیه نمود و توانمند میسازند. بر خلاف «قاطعیت» و انعطافناپذیری دولت-ملتها، کنفدرالیسم دمکراتیک، «انعطافپذیر» و باز بر روی تمام هویتهای اجتماعیست.
تمام شهروندا و افراد جامعه، قدرتمند، توانمند و صاحب اختیار، در تصمیمگیریهای شخصی و اجتماعی، در سطح ملی و بومی، هستند. نظام سیاسی، کاملا مخالف با تحمیل رویکردهای ایدئولوژیکیست. تمام هویتها، باورها و عقاید، مشروط بر اینکه، عقاید و سلایق خویش را، بر دیگران تحمیل ننمایند، نسبت به «جامعهی اخلاقی و سیاسی»، احترام قائل باشند، حق ابراز موجودیت، سازماندهی و مشارکت آزادانه، در امور سیاسی و اجتماعی را، دارند. ایرانیان و ارزشهای فرهنگی و تاریخی ایرانیان، مستحق اینچنین تمدن و فرهنگی است. پس بجای بازگشت به عقب و سر دادن «روحات شاد، رضا شاه»، باید گفت «سلام بر، تمدن عصر نوین»…