باران بریتان
روژآوا پلاتفرمی است که در آن یک گفتمان با محوریت سیاست دموکراتیک در حال شکل دادن به یک منظومهی معنایی است که نشانههای آن توامان و در پیوند با هم به تدریج در حال تکوین یک مجموعهی معنایی عظیم است که به تدریج و قدم به قدم افق عینیتیافتن و تجسد را پیش رو دارد. فاشیسم سلطانی هم یک گفتمان ترکی–اسلامی نئوعثمانیگرایانه غیریتساز است که با چیره شدن بر ذهن و روح بخش اعظم جامعهی ترک به رفتار و کردارهای وحشیانهی آنان معنا بخشیده است تا آنجا که متلاشی کردن یک جسد بیروح و تماشای آن به خوراک ذهن و روح آنان مبدل گشته است. هستیشناسی فاشیسم سلطانی در گرو حملهی بیامان بدین منظومه است و بیخود نیست که این جنگ را جنگ هستی و نیستی خویش میخواند. غافل از آنکه هرچه بر حدت حملات خویش بیافزاید به رادیکالیزه گشتن هرچه بیشتر غیریتی دامن میگسترد که گریزی از آن نیست.
اکنون پرسشی بنیادین در این وضعیت کائوتیک رو مینمایاند؛ و آن اینکه افق پیش روی وضعیت کورد و ترک و حتی آنسوتر، وضعیت کوردها در ایران چگونه خواهد بود؟ نباید دچار خطای تحلیلی اساسی گشت و وضعیت منازعهآمیز و خصومت دامنگستر میان کوردها و ترکها (اقتدار فاناتیک موجود در ترکیه) را بدون تکیه بر چگونگی تکوین دولت مدرن ترک بر خاکستر ویران عثمانی ارزیابی کرد. چه آنکه در بنیان دولتـملت ترک اساسیترین مساله انکار و نابودی کوردها است. از این منظر تکوین و شکلگیری دولت ترک از زاویهی هستیشناسانه بر انکار موجودیت و هستی کورد بنا گشته است و نقش مخرب انگلیس در موضوع ولایت کرکوک و موصل در این بین بر کسی پوشیده نیست. درواقع ترکها میتوانستند با تکیه بر نظریههای بنیانساز اوجالانی بر بستر پیمان «میثاق ملی» و بر اساس سیاست دموکراتیک بازندگان بازی بازیگران خاورمیانه نباشند. اما فاشیسم آنچنان در مفصلبندی این نظام رخنه نموده که دیگر راه گریزی از آن نیست. مقطع و افق پیش رو به ویژه پس از رویدادهای عفرین تشدید هرچه بیشتر خصومت و منازعه مابین دو گفتمان دموکراسی رادیکال اوجالانی و فاشیسم اسلامیـترکی خواهد بود. ترکها در طی چهار دههی اخیر همهی انرژی خویش را مصروف انکار، امحا و نابودی این گفتمان نمودند اما به جایی نرسیدند. اگر که اکنون از جنگ هستی و نیستی دم میزنند نشان از آن دارد که آنالیز وضع موجود تنها در حوزهی انتخابات پیش روی ریاست جمهوری سلطان عبدالحمید نوین نمیگنجد. این هستی و نیستی نشان از تحول عظیم دیگری در ساختار و هستیشناسی ترکیه دارد؛ یا بایستی کوردها را به تمامی به حاشیه برانند چرا که نابودی فیزیکی و معنایی کورد دیگر به تمامی رخت بربسته است و یا اینکه این هستی ترکی از میان خواهد رفت و شاهد پیکربندی و مفصلبندی نوین سیاست و امر سیاسی در ترکیه خواهیم بود.
یک نگاه معکوس ترک به کورد از سوی ایران با دید ژرف تاریخی بر بستری جامعهشناسانه میتوانست شانس دموکراتیزاسیون در ایران را در مقیاسی وسیع افزایش دهد اما افسوس که منطق و ذهنیتی که دولت بر آن برساخته شده علیالخصوص از نوع خاورمیانهای آن با کمی تفاوت در نوع مدرنیتههای هر کدام از دولتهای موجود منطقه تمایزات چندانی باهم ندارند. تفاوت نگاه ترکها به مسالهی کورد با رویکرد ایرانی آن به بدین مساله صرفاً تفاوت و تمایز در نوع مدرنیتههای ایرانی و ترکی است. به عبارت دیگر نوع قدرت و گفتمانهای هژمونیک در هر دوی این کشورها بقا و تعریف خویش را در از بین بردن خصومتآمیز و خشن گفتمان کوردی میدانند. دوام طرد خصمانه و خشونتبار کورذها به منزلهی یک اصل اساسی قدرت هژمونیک در ایران نهتنها جامعهی ایرانی را با یک فقر عظیم در حوزهی اندیشهی سیاست دموکراتیک و در کل اندیشهی سیاسی مواجه ساخته بلکه هرچه بیشتر بر دامنهی نابسامانیها و بحرانهای ساختاری عمیق نیز افزوده است. به واقع این طرد و نگاه امنیتی توأم با مشت آهنین به مسالهی خلقها و در این بین مسالهی کورد در ایران به گره کوری از نوع گوردیونی آن مبدل گشته و اگر در این مسیر گشایشی صورت نگیرد در آیندهی نهچندان دور گریبان سست ایران را هم خواهد گرفت و آن هنگام چه بسا که بسیار دیر شده باشد. معضل اصلی دیگر آنگاه رخ میگسترد که بدانیم هنوز از خاستگاه نظری در ایران تعریفی از این مساله نشده است. در نگاه و رویکرد دولتگرایانه عدم تعریف یک مساله به معنای عدم وجود آن است و این یکی از جنبههای آيرونیک دولتـملت مدرن است. اما این عدم تعریف به معنای عدم وجود وعینیت پروبلماتیک نیست. چه آنکه امروز بر همگان مبرهن است مسالهی کورد نهتنها یک مسالهی موجود در دولتـ ملتهای ایران، ترکیه، عراق و سوریه است بلکه اساسیترین مسالهی خاورمیانه بوده که چارهیابی آن میتواند نقش یک کاتالیزور اساسی در گشایش دموکراتیک کل منطقه ایفا نماید.