ـ هاوار کرماشان
چرایی یا فلسفه‌ی وجودی مجلس خبرگان رهبری در نظام جمهوری اسلامی ایران را باید در بعد نظری و تاریخی و نگاه بنیان‌گذاران آن به مسائل مربوط به نحوه‌ی حاکمیت در جامعه جستجو کرد. بازتاب یا درونمایه‌ی اندیشه ی ایرانشهری و همچنین حالت بومی‌سازی انحرافی اندیشه‌ی فلسفی یونان باستان را می‌توان در بنیان این مجلس به وضوح مشاهد کرد. نخست بحث مربوط به اندیشه ایرانشهری را که قائل به وجود و هستی یابی جامعه از وجود یا هستی‌ای برخوردار از جوهره یا ذاتی الهی است. همان ذاتی که آن را با عنوان فره‌ایزدی می‌شناسیم. آنچه که در نهاد شخص اول به صورت یک عطیه‌ی الهی و مقدس وجود دارد و تنها از طریق خونی و وراثتی به جانشینان انتقال می‌یابد. این را می‌توان در سنگ نبشته‌ها و سایر لوحه های باستانی که در آن فلش های متمادی به صورت های تغییریافته ی این جوهره و ذات و انتسابش در نهایت به خداوندگار اشاره دارد، مشاهده کرد. این نوع از تقسیم بندی، امکان عروج و رسیدن به این مکان را برای تابعین و افراد جامعه را به صفر می رساند. در مقابل یک ذات یا عطیه ی مقدس که از حمایت تام و لایزال هستی بخش برخوردار است، تنها می توان، تمکین و اطاعت پیشه نمود. فقط یک امکان وجود دارد و آن هم توان نزدیکی و انس با این فره باشکوه است. این نوع از معیت هم تنها در صورت درک و فهم بهتر و سعی در تفهیم نمودن و توضیح عمیقتر آن امکان دارد. حتی اگر هزمیت یا آفتی بر آن وارد آید، تمام تلاش جامعه باید در راستای برقراری دوباره آن بر راس جامعه معطوف باشد. زیرا او ست که به سرچشمه ی آگاهی و داشن و علم و بصیرت وصل است. دانش او هم برای خیر جامعه و مصلحت یک لازم بی چون و چراست. البته فره ایزدی تنها به مردان تعلق دارد و نیمی از جامعه از آن بی بهره اند. یعنی زنان از آن سهمی ندارند. نمی شود آن را با عدالت الهی در تباین دانست. شاید سوال شود که چرا موضوع عدالت الهی را پیش کشیدیم؟ یکی از بحث هایی که در رابطه با فره ایزدی مدام مطرح می شود و حتی در مساله ی حاکمیت کنونی نظام هم جزو ابداعات است، همین مساله ی عدل خداوندی و نحوه ی اعمال آن یا اعطای آن به جامعه می باشد. اشاره ی ما به موضوعی است که در فقه شیعه از آن به باز نگه داشته شدن درگاه فیض خداوند یاد می شود.
ببینید در اندیشه ی اسلامی و با توجه به آیه ی « العلم النور والله النور» ، علم، دانش و آگاهی و بصیرت به وجود آورنده ی روشنایی و سعادت است. خداوند نیز جمیع علوم و انوار است. بصیر و علیم است. پس آیا می شود در سایه ی آگاهی و بصیرت و عالم بودن به خداوندی دست یافت؟ یا حداقل خالق بود؟ در جواب باید بگویم که یکی از گفته ها در افسانه ای کوردی را به یاد می آورد که می گوید« خداوند را از ترس دانایان به آسمان بردند» . این دیدگاه بسیار مهمی است. نشانگر انحصار علوم یا سرچشمه ی آگاهی علوم است، در صورتی که باید این آگاهی نشر گشته و دیگران هم از آن بهرمند شوند. این آگاهی باید از طریقی به بندگان منتقل شود. با توجه به حدیث حضرت محمد « انا مدینه العلم و علی بابها» جایی و راهی برای ورود و برخورداری از این شهر علم وجود دارد. با توجه به دیدگاه فقه شیعه، درگاه فیض و عدل الهی از طریق انتقال این بصیرت و آگاهی برای همیشته باز می ماند و بسته نخواهد شد. اما به مثابه همان مورد در اندیشه ی ایرانشهری که فره ایزدی را محدود به عده ای از افراد خاصه و برگزیده می داند، این اندیشه نیز همان محدودیت را دارد و برخورداران، سلسله ی امامانی هستند که دَر ورود به شهر علم برایشان گشوده شده و از طریق کسب علم و دانش و در سایه ی آن از موهبت وتوان مدیریتی جامعه برخوردار می شوند. سوال مطرح شده در این قسمت این خواهد بود که آیا هنر مدیریتی تنها برخاسته از این نوع دانش وآگاهی است و تنها امامام هستند که توان دریافت و بکارگیری آن را دارند؟ آیا راههای رسیدن به علوم تنها در ماوراءالطبیعه قرار دارد؟
ما با یک دسته بندی علوم مواجهیم. البته از نظرگاه فقه اسلامی شیعه. علوم فقهی و علوم خارج از فقه که هر دو نیز در حوزه تدریس و خوانده می شوند. علوم فقهی که منبع آن لدنی است. امکان دریافت آن برای بدون واسطه برای همه وجود ندارد. دارندگان این دانش و آگاهیِ الهی است که توان و قدرت برقراری حاکمیت را دارد. چرا؟ با توجه به اینکه خدا خواهان برقراری عدالت در جامعه است، نحوه ی برقراری این عدالت را هم به صورت وحی و از راه بازگذاشتن درگاه فیض الهی منتقل نموده است. پس، از این منظر، عامه یا مردم یا توده حتی اگر تحصیل کرده و دانشمند باشند و فقه نخوانده باشند، توان مدیریت و حاکمیت ندارند. لاجرم باید تابع باشند. تنها مجتهدین تلمذ نموده در حوزه هستند که با واسطه و در غیاب امام می توانند به بخشی از این توان مدیریتی دست یابند. تا به اینجا فرقی با موضوع ایرانشهری ندارد. خصوصا در موضوع نحوه ی عملکرد و رابطه ی با توده ی مردم، هر دو نظرگاه بر هم انطباق دارند. عقیده ی ایرانشهری قائل به تبعیت تام و تمام است و ولایت فقیه هم معتقد به همان تابعیت و گردن نهادن به حاکم اسلامی در قالب التزام عملی از راه تقلید از یک مجتهد مورد تایید و اجازه یافته از همان حاکم اسلامی است. جالب اینجاست که، فرد هر چند هم که در مدارس عالی تحصیل نموده باشد، خالی از توان مدیریتی جامعه و قدرت تشخیص عدالت اجتماعی است. برای همین باید به تقلید روی آورد. یا در بهترین شرایط برای مدیریت، همیشه یک نفر از مراجع یا فارغ التحصیلان یا مُعَمَّین حوزه را در کنار داشته باشد تا در تشخیص عدالت به او نهایت کمک را بنماید. لازم به ذکر است، افرادی که خارج از حوزه نیز تحصیل می نمایند، در محیط دانشگاهی اسلامی شده با همان معیارهای حوزه به فراگیری دانش و علوم مشغولند.
تقلید نمودن یا به تقلید واداشتن الکن و ناتوان دانستن جامعه از لحاظ توان ذهنیتی است. این امر در توضیح مشارکت سیاسی و شورایی نمودن اداره ی حکومت، بن بست ایجاد می نماید. برای همین قائل به قراردادن یک گروه از دانایان و فرزانگان است که امر حیاتی اداره و هدایت جامعه را برعهده بگیرند. بقیه ی افراد با اطمینان خاطر از وجود عدالت اجتماعی و تضمین آن از سوی این گروه از دانایان،باید بدون دغدغه به زندگی و مشارکت سیاسی تعریف شده بپرادزند. در این قسمت اندکی لغزش به حاکمیت گروهی از آریستوکرات های فرزانه در اندیشه ی ارسطو را شاهدیم. این امر را نیز با توجه به مساله ی اجماع و قیاس مربوط به احکام سیاسی در اسلام می توان فهمید. البته اجماع همه نخواهد بود، بلکه تنها اجماع یک گروه از فقها منظور است. در نوع تلفیق اندیشه ی یونانی و اسلامی بازگشت به اندیشه ی افلاطون کاملا قابل مشاهده است. باید بگوییم که هم در اندیشه ایرانشهری و هم افلاطونی مرجع تمامی سنجش ها و میزان همان دانش و آگاهی حاکم، فیلسوفشاه افلاطونی یا امام_ شاه اسلامی فقه شیعه است. یعنی اوست که تشخیص داده، شناخت دارد و پارامترها را تعیین می نماید. خصوصا با توسل به عالم غیب.
بازتاب اندیشه ی افلاطون در اندیشه ی فارابی یکی از بنیانهایی است که در نهایت به ایجاد نظام ولایت فقیه و مجلس خبرگان رهیری انجامیده است. فارابی هم به مثابه افلاطون رابطه ی حاکم و تابعین یا مدینه را بر اساس دانش حاکم می داند. با این تفاوت که در اندیشه ی افلاطون فیلسوف _ شاه خود به کشف نظم موجود در هستی می پردازد و تا وقتی که زنده است خود قوانین را استنتاج نموده و در جامعه به اجرا می گذارد. در دوران عمر خود خود به تربیت افرادی می پردازد که دریافت های او را پس از مرگش تدوین نموده و به صورت قانون درآورند. یعنی دانش و شناخت فیلسوف _ شاه به تدوین قانون می انجامد. اما در اندیشه ی فارابی و فلسفه ی نبوی ایشان، امام _ شاه خود به کشف نمی پردازد. زیرا دانش با واسطه ی وحی به پیامبر نازل شده و شناخت و دانش به او رسیده است. پیامبر اسلام برای بازماندگان بعد از وفاتش، نحوه ی دست یازیدن به این شناخت را در حدیث ثقلین اشاره نموده اند. یعنی پیامبر خود به تربیت گروهی برای قانونگذاری اقدام نمی نماید. بلکه قانون نوشته شده یا فرستاده شده توسط خداوند را به سلسله ی سادات می سپارد. یعنی قوانین تدوین شده و باید از آن در حاکمیت و حکومت اسلامی استفاده شود. چرا که امام _ شاه قوانین را به امانت دارد و می تواند استنتاج لازم را صورت دهد. اما در دروان عیبت چه؟
در این قسمت فاربی از اندیشه ی ارسطو بهرمند شده و با توجه به اینکه معصومیت امام و قدرت تمییز او در بین جامعه نیست، لذا باید گروهی از فقها و مجتهدین این نقیصه را تحت پوشش قرار دهند.. که برگرفته از همان جمع آریستوکراسی فرزانه در اندیشه ی ارسطو است. همان موردی که در نظام جمهوری اسلامی به تشکیل مجلس خبرگان می انجامد. البته فارابی در امر شناخت تنها فلسفه را کافی نمی داند و شریعت را که همان قوانین دریافتی توسط نبی است را لازم می داند. اما باز هم به دلیل اینکه جامعه را فاقد توان در امر شناخت و داشتن نظرگاه سیاسی و اجتماعی می داند، دارای نواقصی است. در اندیشه فارابی برخلاف افلاطون شناخت بعد از فیلسوف اول یا نبی شناخت از یک مقطع زمانی است و انطباق شریعت دریافت شده با نیازها و مقتظیات جدید است. لذا در اندیشه ی افلاطون دانش کسب شده توسط فیلسوف به قانون می انجامد و در اندیشه ی فارابی شریعت یا ناموش آسمانی به فقه می انجامد. کار فقه هم که استنتاج و انطباق با زمان است.
فارابی در نهایت حکومت را به فقیه می سپارد. که در فقه به توانایی بالایی رسیده و توان استنتاح و انطباق او برای برقراری عدل الهی ضامن است. ترکیب این اندیشه با تفکر ارسطو که بنمایه ای دموکراتیک و شورایی دارد. باعث فاصله گرفتن ظاهری آن با حکومت مطلقه شده است. مجلس خبرگان که همان اریستوکراسی ارسطویی است و با این تفاوت که فقها در آن جای دارند و شخصی را از بین خود جهت امور اجرایی به عنوان حاکم جامعه انتخاب می نمایند و ولی فقیه نام میگیرد. هر چند در این مدل سعی شده که ضعف های شریعت در اداره جامعه و برقراری عدالت اجتماعی با توسل به قوانین اساسی کشورهای اروپایی پوشش داده شود. اما از نظر تباین با اندیشه های اجتماعی جدید و حقوق جدید اعم از حقوق بشر و حق شهروندی و دموکراسی عمیق کاملا در تضاد است. خصوصا که قوانین اروپایی نیز با تفاوتمندیها و خودویژهگی های ما ایرانیان انطباقی ندارند.
با این توصیفات از دو منظر می توان به مجلس خبرگان نگاه کرد. نخست از لحاظ هستی شناختی جمهوری اسلامی ایران و نظام ولایت فقیه، مجلس خبرگان یک نهاد الزامی و اجباری برای نظام است. حتی برای خودشان یک نماد بارز دموکراسی هم به حساب می آید. زیرا برای الیت فقها یک شایسته سالاری است و متضمن بقای آنهاست. آنها هستند که مصلحت را تشخیص داده و حافظ شریعتند و شریعت نیز محافظ آنهاست. حتی برای فقها و اجرایی کردن اهداف به وسیله ی مجری انتخاب شده یعنی ولی فقیه، سازمانی استراتژیک و کاربردی با نهایت کارایی به شمار می رود. ثانیا برای جامعه که از نظرگاه سیاسی و دیدگاه مشارکتی متفاوتی برخوردار است و قائل به حق تعیین سرنوشت است. تنها یک جبر به شمار می رود. زیرا نهایت تبعیض و محدویت را در تعیین مصلحت برای جامعه دارد. زیرا جامعه هرگز نمی تواند ارتباطی سالم با حاکمیت داشته باشد. این نقصان در ارتباط نیز انشقاق جامعه را به همراه داشته، که در حال حاضر بیشترین حالت آن را شاهد هستیم. ولایت فقیه هرکز نخواسته و نتوانسته که به رهبر همگی و کلیت ایرانیان تبدیل شود. زیرا ابزاری و شیءنگری جامعه به تحاکم و استبداد منتهی می شود و هیچ مدیریتی را در پی ندارد.
اما در مورد اینکه چرا در مقطع کنونی به بحث روز تبدیل شده و اهمیت ویژه ای یافته؟
واقعیت این است که فیلسوف شاه در دوران پایان عمر خود قرار دارد همان دورانی که خیلی قبل از آن باید به تربیت شاگردانی می پرداخت. شاگردان نیز بعد او به دانش او حالت قانونمند می بخشیدند. هر چند که او دانش و آگاهی اش مال خودش نیست و از شریعت است که موجودیت دارد. برای همین نمی تواند شاگرد تربیت نماید. زیرا هم قطارانش نیز مثل او فقیه هستند. قانونی نیز تدوین نشده که باعث اتکا و اتحاد شود و نظمی را به وجود آورد. بلکه به جای تدوین یک قانون که برگرفته از هستی، نظم و همزیستی طبیعی موجود در این سرزمین باشد و همه هستی ایرانیان را با تفاومندیهایش در نظر گیرد، به اجرای نظم و تحکیم پایه های قدرت از طریق ایجاد نیروهای جبریه و قهریه اقدام نموده است. این امر هم بیشتر شریعت و دانش او را زیر سوال برده و خود مشروعیت مجلس خبرگان را هم به چالش کشیده است. در ضمن یک نکته را نباید فراموش کرد. اینکه بحث از تدوین قانون نیست بلکه بحث بر سر جانشینی است. زیرا فراموش نکنیم که اندیشه ی ایرانشهری هر کس را به سوی شاه شدن سوق می دهد نه مصلحت مردم و خیرعامه. در حال حاضر مجلس جبرگانی یک دست و توانمند وجود ندارد. حتی دعدغه های ماندگاری نظام هم متفاوت است. اما بیش از همه این نظرگاه متفاوت سیاسی جامعه و تلاش برای قانونمندی آن توسط خود جامعه است که تمامی این ساختار را به چالش می کشد.