ابرهای فوریه سراسر آسمان آبی را فرار گرفته‌اند. چنانكه پرتوهای خورشید درخشان را در خود پناه داده باشد: دیدن این ابرهای سیاه در پهنای آبی روح مرا به صلیب مي‌كشد. شاید هم آن سكوت سرشار از حماقتی كه در لابه‌لاي‌شان نهان است، آزارم مي‌دهد…

در این ماه سرد و خاموش رفقایی به‌مانند« ویان،سارینا، آوارش، منزور و اَوریم» با آتش وجود خود به انجماد این فضا گرما بخشیدند. در صدایشان فریاد آزادی موج مي‌زد. طنین خوش‌آوای رفاقت بود كه گوش فلك را كَر مي‌كرد. پایبندی و ایثار در نهادشان لانه كرده بود. در آغاز و پایان صدایشان نام «آزادی» بي‌توقف مي‌گشت.

این را بدان ای فوریه!
ما هر لحظه حاضریم كه خود را در آتش سوزانده و از خاكستر تن خود دوباره «خویش» را از نو بسازیم.
از تو می پرسم؟
ای فوریه این بی عدالتی تا كی؟
این سكوت پر از حماقت تا كی؟
ای مرمره!
چرا صدای این موج‌های خروشانت قادر به شكستن «سكوت» نیستند؟
آیا نمي‌هراسند آنان كه به اجبار خورشید سرزمین شرق را در بین حصارهای آهنین و فرسنگ‌ها فاصله‌ محبوس كرده‌اند.
آیا هیچ شرم نمي‌كنند از اشك كودكان این سرزمین كه با صدای غم‌آلودشان فریاد «بژی آپو» سر مي‌دهند.
از هلهله‌ی مادران چی؟
از چشم‌انتظاری یك خلق…
كافیست!
بایستی گوش شنوایی شكستن این سكوت را باور كند
بایستی باور كند كه در كوردستان دیگر هیچ ستمی بي‌جواب نمي‌ماند
ای موج، آزادساز خویش را از بند و حصارهای ساخته‌گی…
باور كن طوفان و طغیان را
بشكاف همانند كشتی نوح قلب مرز و محدوده
تا زمان وصال بر قله‌ی جودی!
…..
جدایی و سفر را در دفتر خاطرات پرنده‌ها خواندم
آنگاه كه ابرهای سیاه
به هجومی راه آسمان را به رویم بستند
با نفسی تندتند راه رگ‌های خشك را گشودم
با چشمی پر از اشك
واژهای بی سر سرودم
ای آزادی
نام تو را در حسرت پروازها
تا گلوی طوفان فریاد زدم
تا بشكنم سكوت و سكوت را…..

— رونیا آویر