نوشته یک همرزم شهید

شهید حسین خضری (هیمن بیکهس) به تاریخ 5.1.2011 در زندان شهر اورمیه اعدام گردید. همچون بسیاری از آزادی‌خواهان و فرزندان ارزشمندی که در راه عقاید و آرمان‌های خویش جان سپردند و بی‌نام و گمنام بر موضع شرافتمند پای فشردند، حسین خضری نیز مبارزی بود که در راه آزادی خلق و میهن خویش، سر داد اما سر نداد. حسین خضری محصول واکنش جامعه‌ی خویش به ستم ناروا و نامشروع و غیرانسانی‌ای بود که سال‌های طولانی سرزمین و میهن وی از درد آن می‌نالید. او در منطقه‌ای (روستای گوله‌شیخان، از توابع محال برادوست شهر اورمیه) چشم به جهان گشود که محروم از همه نوع پیشرفت و امکاناتی بود. روستایی که در نقطه‌ی صفر مرزهای ساختگی‌ای واقع گشته که میهن او را از هم گسیخته بود و نکته تلخ اینکه همین مرز ساختگی تبدیل به تنها دروازه‌ی معیشت گشته و تلخ‌تر اینکه مسبب و وسیله‌ی کشته‌شدن هم‌میهنانش می‌گردید و می‌گردد. جنگ و تنش سیاسی و نظامی کل منطقه را دربرگرفته و امان از «زندگی» و «حیات» بریده بود. هرازگاهی دود از روستایی به هوا خاسته و اهالی آن دربه‌در شده و نام روستا دیگر بر ویرانه‌ای باقی می‌ماند که یا خالی از سکنه بود و یا سکنه‌ای انگشت‌شمار داشت. گاه نیز روستائیان از سر ناچاری و به دنبال امرار معاش رو به‌سوی شهر نهاده و چون توان سکنی در شهر را نداشتند، در محله‌های کنار شهر و به اصطلاح سردمداران جدید و مذهبی بصورت «غیرقانونی» سکنی می‌گزیدند. خانواده‌ی خضری از جمله‌ی همان خانواده‌هایی بود که به ناچار رو به این زندگی آورده و در «اسلام‌آباد» اورمیه در پی لقمه‌ای نان بودند.

اسلام‌آباد به سبب کثرت وجود چنین خانواده‌هایی تبدیل به سکونت‌گاهی شد که هزاران خانواده و ده‌ها هزار جمعیت را در خود جای می‌داد و به نوعی «انبار» کارگرها و عمله‌های مورد نیاز چرخ ستم‌کار شهری شده بود. علاوه بر هزاران کارگر ساختمانی و عمله‌ها، هزاران کارگر فصلی جهت کار در باغات و مزارع اطراف شهر نیز از همین «سرچشمه» تأمین می‌گشتند. پیدا بود حاکمان شهر علی‌رغم ادعاهای‌شان، چندان هم از وجود چنین سرچشمه و منبعی ناراضی نبودند، زیرا «کار» و «دسترنج» ارزانی را پیشکش نظام شهری‌شان می‌نمود که بدون آن قطعا دچار مشکل و معضل می‌گشتند. با وجود تمامی این «کار»ها، معیشت در این شکنجه‌گاه شهری بسیار دشوار بوده و وقتی «نیاز خلق به معیشت» با «طمع سودبری تاجران» یکی می‌گشت، پدیده‌ی «فرش‌بافی» با تمامی درد و ناخوشی و تراژدی خویش را نشان می‌داد. این پدیده‌ی ستم‌کارانه در حق کودکان که زجر «کوره‌های آجرپزی» را تداعی می‌کند، مسبب و وسیله‌ی درد و رنج هزاران و ده‌ها هزار کودکی است که هر لحظه‌اش برای آنان به مصداق شکنجه و تعذیب و صدمه‌ای روانی است، شکنجه‌ای که سود آن به جیب تاجرانی می‌رود که بی‌دغدغه هرچه بیشتر بر آن دامن می‌زنند.

«حسین خضری» از شکنجه‌دیدگان این محیط و این پروسه‌ی ناانسانی بود که هنوز چندصباحی از حیاتش نمی‌گذشت که خانواده‌شان به «شهر» آمده و از همان کودکی به یک رنجبر و کارگر و نان‌آور خانه تبدیل گشت. ولی دیدن این همه ستم و تربیت خانواده‌ای میهن‌دوست و به‌سر بردن در مجموعه‌ای بزرگ از چالش‌ها و مباحث و مناقشات، کم‌کم حسین کوچک را بسوی شکل‌گیری شخصیتی عاصی و انقلابی سوق داد. سنت‌ها و آداب و رسوم جامعه‌ی کردی مانع از آن شدند که شخصیتی لاابالی و بی‌توجه به اطراف در وی شکل بگیرد، فضای سراسر بحث و شور و تنش سیاسی سبب گردید تا بسیار بزرگتر از رده‌ی سنی خویش بیندیشد، دیدن مبارزه‌ی سازمان‌ها با دولت و خاطرات جنگ ایران و عراق و مباحث گرم‌شده‌ی مذهبی جملگی دنیای ذهنیتی این نوجوان را مالامال کرده و در کنار کار دشوار فرش‌بافی، حسین سر از مسجد «محمد رسول‌الله» اسلام‌آباد درآورد و وارد مباحث گردید. حسین خضری که مجال تحصیل و دیدن کلاس درس و مدرسه را نیافته بود، در کنار برادران و خواهرانش و با استعداد سرشاری که داشت سواد آموخت و گاه این سواد را با چاشنی مذهب نیز یکی می‌کرد. در این محله‌ی رنگارنگ حسین هم لهجه‌ی کردی منطقه‌ی خودش را می‌دانست و هم لهجه‌ی سایر مناطق اطراف اورمیه که تفاوت بارزی با همدیگر در تلفظ و واژه‌ها و اصوات داشتند. هنوز بسیار نوجوان بود که زبان آذری را نیز فرا گرفته و کودکی که بدون آموزش بود، با استعدادهای خدادادی‌اش در همان اوان نوجوانی با چندین زبان آشنا بود. چهره‌ی گیرا و زبان شیرین و خنده‌ی ژرفش به اندازه‌ی کافی او را انگشت‌نما کرده و سر و کله‌ای از دوستانش بالاتر بود: چه در کار و معیشت، چه امور مذهبی و فکری و چه توان فرهنگی و زبانی…

شهید حسین در اواسط دهه‌ی هشتاد هفتاد شمسی و دهه‌ی نود میلادی، در این سال‌های واپسین قرن ظلم و ستم برای خلق کرد، قرن بیستم، در حد مهمی با افکار سیاسی آشنا گشته و در اثر مبارزات سیاسی-نظامی احزاب کردی، همانند بسیاری از نوجوانان دارای عقاید و افکاری معین بود. در همین سال‌ها بود که مبارزات آزادی‌خواهی کردستان به پیشاهنگی حزب کارگران کردستان (پ.ک.ک)، همانند تمامی بخش‌های کردستان، در شرق نیز طنین انداخته و رفیق حسین نیز به‌مانند رفقای خویش از آن متأثر می‌گشت. علی‌رغم ضعف بسیار فعالیت‌ها در شرق کردستان، نسیم آزادی‌بخش آن روح و جان خسته و مجروح و صدمه‌دیده‌ی خلق کرد و بویژه جوانان آن را نوازش می‌داد. سایر احزاب شرقی شکست خورده و به آنسوی مرزها رانده شده بودند، اما نسیم آزادی و مبارزه و امید از شمال کردستان وزیدن گرفته بود و قبل از همه مناطق کردنشین مرزی و سکونتگاه‌های کردها را تحت‌تأثیر قرار می‌داد. حسین خضری کسی بود که به سبب داشتن خویشاوندانی که امکان ارتباط با «رفقا» را داشتند، از این نسیم و رایحه سهم بیشتری می‌برد. شهید حسین چنان از این بارقه‌ی امید لذت می‌برد  که گویی درمانی برای دردهای تعریف‌گشته و تعریف‌ناگشته‌ی خویش یافته بود. این «همان کس»ی بود که در شعر فروغ فرخزاد «کس دیگری» بود که «می‌آید»، این همان مرهمی بود که بر زخم درمان‌نگشته درمان بود و این خونی تازه در عقاید سرگردان شهید حسین خضری دمید که با محیط مذهبی سیراب نمی‌گشت. در اوایل از راه یادگیری رسم‌الخط کردی لاتینی، به هویت‌خواهی خویش پرداخت، یادگیری ترانه‌ها، سرودها، اشعار و متون ملی و مبارزاتی به بخشی از حیات روزانه‌ی او تبدیل گشت و شکل‌گیری شخصیت مبارزاتی او پایه‌ریزی شد. روزبه‌روز بر آتش این عشق مقدس افزوده می‌شد که ناگاه شوک بزرگ هم بر وی و هم بر تمامی جامعه‌ی کرد وارد گشت: توطئه‌ی بین‌المللی و ربودن رهبر خلق کرد، عبدالله اوجالان. این شوک تمامی کالبد جامعه‌ی کردی و انسانی را به لرزه درآورد. درد عمیقی ایجاد نمود که شوک و قدرت آن، جهشی شد کیفی در خودآگاهی تمامی خلق کرد و افراد آن. جامعه‌ی کردی برخلاف تصور سردمداران جهانی و برنامه‌ریزان توطئه، در اثر این شوک شکسته نشده و آن را به انگیزه‌ی مبارزاتی تبدیل نمود. هم سنت جامعه‌ی کردی و هم آموزش جنبش آپوئیستی مانع از آن شد که جامعه‌ی کردی در اثر این اقدام ناانسانی دست از خواسته‌های انسانی خویش بکشد و در این میان، جامعه‌ی شرق کردستان، یکی از بزرگ‌ترین واکنش‌ها در برابر توطئه را نشان داد. شهید حسین خضری از کسانی بود که در سازماندهی این واکنش و اعتراض نقشی اساسی داشت و این دوران چندماهه مسیر زندگی سیاسی-اجتماعی وی را تعیین نمود. در پایان این اعتراضات و به دنبال دستگیری جوانان دخیل در این اعتراضات، جوانان و افراد بسیاری رو به کوهستان‌ها نهاده و خویش را به صفوف مبارزات گریلایی رساندند. حسین خضری از جمله‌ی این جوانان بود که مسیر زندگی خویش را تغییر داده و زندگی در کوهستان‌ها و در صفوف مبارزات را در پیش گرفت. روح سیری‌ناپذیر او را بسوی «مبارزه‌ای هرچه بیشتر» فراخواند. حسین با تمامی توان و استعدادهایش رفت که از قفس حیات روزانه‌ی فاقد معنا رهیده و به دنبال عقاید و فلسفه‌ی حیات خویش بگردد و برای آن مبارزه نماید. اون فلسفه‌ی حیات و مبارزه‌ی دشوار برای آن را بر بیگاری جهت نظام ستم ترجیح داد و با هویت جدید «هیمن»نام خویش، قدم در وادی عشق و مبارزه و جانفشانی و آزادی‌خواهی نهاد.

از همان ابتدا پیدا بود که «هیمن بیکهس» خوش خواهد درخشید. «شخصیت»ی قوی در او شکل گرفته، مملو از «استعداد» بود، «انگیزه و خواسته و اراده» جهت مبارزه داشت و «پشتکار» لازمه را از خویش نشان می‌داد. اولین آزمون وی یادگیری حیات کوهستانی بود. او که در شهر زندگی کرده بود، چه از نظر جسمی و فیزیکی و چه از نظر روحی وارد محیط و فضایی دیگر گشته بود که دشواری‌های خاص خویش را داشت. شهید هیمن با تمامی وجود به فراگیری اصول حیات در طبیعت و آمدن از پس دشواری‌های آن برآمد. جسم سختی کشیده‌ی وی روزبه‌روز با کوهستان و شرایط کوهستانی مطابقت نشان داد. روح وی با حیات گریلایی درآمیخته شد و به یُمن آموزش‌های قوی، کسی گشت که بسیار زود برسرپای خویش ایستاده و حتی کسانی را نیز سرپرستی و فرماندهی می‌کرد. تو گویی سال‌ها آموزش دیده و از مراحل مختلف عبور نموده است. همان استعدادی که بدون آموزش چندین زبان فراگرفته بود، همان پشتکاری که از نان‌آوری تا مناقشات فکری-فلسفی درخشیده بود، در حیات سازمانی و نظامی نیز جلوه‌گر شده و او را به شخصیتی پُخته و جااُفتاده تبدیل نمود. وقتی تربیت بی‌آلایش و ساده‌ی کردی و خانوادگی او با دانش سازمان و شرایط پیش‌بَرَنده‌ی حیات گریلایی یکی شدند، او همان «هیمن»ی شد که خلق او نیاز داشت، که رهبرش بر آن تأکید می‌کرد، که میهنش در نبود چنان شخصیت‌هایی به دام اشغال و استیلا و غارت دچار گشته بود. حیات گریلایی رفیق هیمن اینگونه بر ریل تکامل و پیشرفت بسوی آینده افتاد…

شهید هیمن در فعالیت‌ها و کارها و سازماندهی‌های مختلفی جای گرفت. بیشتری فعالیتی که با آن شناخته می‌شد، سازماندهی خلق بود. او با پراکتیک مسلحانه‌ی خویش در منطقه‌ی اطراف اورمیه زبانزد بود و دوست و دشمن جدیت و قدرت وی را شناخته بودند. هم خلق در برابر او با این جدیت برخورد کرده و هم با توجه به آن در پی ضربه زدن به اون بود. اون و جمع دوستان خستگی‌ناپذیرش در آن منطقه کارهایی کردند و پراکتیک‌هایی را رقم زدند که به اندازه‌ی تأثیرات سیاسی-اجتماعی، به‌یادماندنی بوده و هنوز که هنوز است، ورد زبان دوستان وی و خلق بوده و به بنیان ایجاد زمینه‌های خوداعتمادی مجدد خلق تبدیل گشته بودند. خلق کرد در منطقه که پس از فروکشی آتش مبارزات ملی دچار افولی سیاسی و یک نوع شکست توأم با سرخوردگی بودند که با این تحرکات از بین رفته و جوش و خروشی نوین در منطقه شکل گرفت. حضور ملموس در میان خلق و تقابل قدرتمدارانه با عوامل رژیم سبب گشت که مردم، جانی تازه یافته و اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنند. در پایان هر فصل کاری تأثیر این کار را بر روی رفیق هیمن نیز می‌شد دید. در پایان هر دوره‌ی کاری و به هنگام ارزیابی فصل کاری و تدارکات برای فصل بعد، هیمن پرجوش‌وخروش‌تر از قبل ظاهر می‌شد، مملو از تجربه و آزمون گشته بود، هرچه بیشتر بر قدرت فکری و عملی او افزوده شده بود و اینگونه پروفایل یک کادر خلقی و یک مبارز و پیکارگر آپوئیستی در شرق کردستان را از خویش به نمایش می‌گذاشت. سال‌های متمادی رفیق هیمن و رفقایش در منطقه باد انقلاب را چنان وزاندند که به الگوی سایر مناطق تبدیل شد. غافل نشدن‌شان از ابعاد مختلف مبارزه سبب شد که در میان خلق نیز زبانزد گردند. «مبارزه با شیوع مصرف مواد مخدر» در منطقه، به یکی از کارهای اساسی شهید هیمن و رفقایش تبدیل گشته بود که این امر تفاوت آنان با سایر جریانات سیاسی را در عملی مشخص به مردم یادآوری می‌نمود. این مبارزه‌ی به‌یادماندنی و خاطرات تراژیک-کمیک برخورد با مبتلایان به مواد مخدر به نقل محافل مردم و رفقا تبدیل شده بود. این مبارزه‌ی مؤثر از جمله کارهای ارزشمندی است که جنبش آپوئیستی توانست در مناطق شمالی شرق کردستان آن را بیازماید و باید به الگویی جهت مبارزه تبدیل شود.

رفیق هیمن با اندوخته‌ای بسیار سال 2006 در یک دوره‌ی دیگر آموزش سیاسی شرکت کرده و در پایان آن، با عزمی بیشتر از قبل راهی کار شد. رفیق هیمن دارای اندوخته‌ی نظامی معینی بود، اما کار در گروه‌های مسلحانه، در کنار مزیت‌هایی که دارد، تنگناهایی را نیز با خود می‌آورد که رفیق هیمن خواهان گذار از آنان بود و با خلاقیت، قادر به ابداع روش‌ها و راهکارهایی می‌‌نمود که عموما به الگوی کاری سایر رفقا نیز تبدیل می‌شد. عملکرد سرشار از شوق و نوآوری و تنوع و ابداع وی، بخش مهمی از خاطرات مبارزه در کنار وی را تشکیل می‌دهد که همرزمان و همراهانش نقل می‌کنند.

رفیق هیمن سال 2008 به دست دشمن اسیر گشت و همانند عملکرد بی‌نظیر و همانگونه که از او انتظار می‌رفت، مقاومتی بی‌همپا نشان داد و در کنار تلاش جهت تعامل قوی با دشمن، سرسختانه از فلسفه و عقیده‌ی خویش دفاع نمود. دشمن سعی در تخریب چهره‌ی وی نمود اما مردم و رفقایش با شناختی که از او داشتند، هیچگاه اعتماد و باوری‌شان به وی را از دست ندادند. در پایان این فصل مبارزه از چنگال دشمن، همانگونه که از ددمنشان انتظار می‌رود، دستگاه‌های رژیم تصمیم به اعدام رفیق هیمن گرفته و ایشان را اعدام کرده و اینگونه حسین خضری، این جوان نستوه و مبارز کرد، به شهید راه عدالت‌خواهی و دادگری و مساوات‌طلبی تبدیل گشت.

شهید حسین خضری (هیمن بیکه‌س) سمبل واکنش یک جامعه در جهت زیستن حیاتی آزاد است. سمبل برآوردن فرزندانی از دل خویش برای زیستنی آزاد و زیباست. او مبارز طریق رهبر خویش گشت که حیات را با آنچه می‌پسندد که «زیبا، صحیح، نیک و آزاد» است و او بر پایه‌ی تربیت اجتماعی و خانوادگی خویش و با آموزش‌های سازمان و رهبرش به مبارزی تبدیل گشت که در راه «حقیقت‌خواهی» همطراز بزرگان تاریخ گشت. بدون شک این جوان نستوه و سرزنده و پیکارگر، الگو و سرمشقی نیک جهت جوانانی است که به دنبال حقیقت و آزادی و عدالت بوده و در پی راهکاری صحیح جهت رسیدن به آن هستند.

زنده باد یاد و خاطرهی آنان که بزرگتر از روزمرگی در پی تعالی انسانی و حقیقی هستند…

زنده باد آموزگار و رهبری که آنان را پرورد و طریق مبارزه به آنان آموخت…

منبع : مجلە ژیلمو شماره 19