ترور و اعدام
هیمن اَرمَوی
هنرمندی به هنگام زلزله در کرماشان نوشته بود: «کردها تمام مرگها را تجربه کردهاند… مردن با گلوله، مردن با اعدام، مردن زیر شکنجه در زندان… مردن با سر بریده شدن، مردن با بمبهای شیمیایی، مردن دستهجمعی، مردن از سرما، مردن از گرسنگی و اینبار مردن با زلزله… اما هرگز از ترس نمردهاند!»
این سخن حاوی حقیقت شکستناپذیری است که «دشمنان کردها» همیشه خواستهاند بر آن فایق آیند. هر وسیله، روش، اهرم- مکانیزم و راهکاری بکار گرفته شده تا کردها را دچار ترس و خفقان و واهمه نمایند و آنها را به عدول از آرمانهای ملیشان وادارند. بررسی این «راهکار»ها روشنیبخش درک بهتر وضعیت امروزین جامعه کردستان خواهد بود. در این مجال سعی داریم در میان گوناگونی روشهای بکار رفته، «اعدام» و «کشتار» و «ترور» را به مثابه رویکردهایی کردستیزانهای مورد بررسی قرار دهیم که همیشه در دستور عمل دول اشغالگر کردستان قرار داشته و بعنوان یک «راهکار» و «مکانیزم بازدارنده» مورد کاربست واقع شدهاند. در طول تاریخ هزاران سالهی کردها، شاهد بکار رفتن این «اهرم- مکانیزم» هستیم. صد البته که این مکانیزم بصورت انحصاری در برابر کردها بکار نرفته و در طول تاریخ خشونت و اشغالگری و ظلم و بیداد، مورد استفاده واقع شده است. اما موضوع بحث ما در این مقال، کاربست این روش مجازات و تقابل و تنبیه در برابر فرد و جامعهی کرد میباشد.
هدف از اعمال مجازاتهای فیزیکی و جسمی و جانی، دستیابی به چند هدف است: از میان برداشتن فیزیکی و جسمی، درس عبرت دادن به دارندگان افکاری همچون افکار سوژهی مجازات شونده و در نتیجه بازدارندگی، اعمال و اجرای روانی حاکمیت و قدرت خویش و تداوم بخشیدن به آن و دعوت به اقتدا در مقابل ظالم و پذیرش حکم حاکم! عموما «مراقبت و تنبیه» و سطح بالاتر آن یعنی «مجازات» جهت «برقراری»، «تحکیم» و «تداوم» قدرت بوده و چه بسا نتیجهبخش نیز واقع گردیدهاند. گاه مستبدی و یا گروهی الیگارشیک امر مذکور را در جامعهای که خود منسوب به آن است اجرا مینماید اما این ارادهی به برقراری و تحکیم و تداوم قدرت در کردستان، جنبهی متفاوتی دارد و آن این است که از طرف «اشغالگر» اعمال میشود و بنابراین «بیرحمانهتر»، «ناجوانمردانهتر» و «بیاخلاقانهتر» بوده است.
قتلعامهای گوناگونی که در تاریخ کردستان روی دادهاند، اجرای جمعی این «مکانیزم» هستند. تنها کردهای ایزدی در طول تاریخشان با هفتاد و دو ژنوساید (به زبان کردی «فرمان») رو در رو گشتهاند که با حملهی داعش، شمار آن به هفتاد و سه رسید. اینها تنها قتلعامها و نسلکشیهایی است که علیه ایزدیان اعمال گشتهاند. بدون شک به همان اندازه در برابر کردهای غیر ایزدی نیز «برنامه»های نسلکشانه به اجرا درآمدهاند. کشتار کردهای علوی نمونهی تراژیکی در این مورد است. همچنین است قتلعامهایی که کردها بعد از شکست هر شورش (بخوانید مقاومت در برابر نابودی و اضمحلال) دچارش گشتهاند. تنها به قتلعام حلبچه بنگرید و کشتن پنج هزار نفر را در یک پروسهی بسیار کوتاه و سپس به «انفال» بنگرید با صد و هشتاد هزار کشته که دقیقا سی و شش برابر حلبچه است! در تاریخ آمده که به هنگام کوچاندن کردها به آناطولی، در طول راه هفتصد هزار کرد جانشان را از دست دادند! یعنی حدود چهار برابر انفال و صد و چهل برابر حلبچه! حال تنها به تأثیر جمعیتی این کشتارها بنگرید که اگر روی نمیدادند، امروزه جمعیت کردها چند میبود؟ این «مجازات»های سنگین بصورت حربهای جهت کم کردن و در صورت امکان از میان برداشتن پتانسیل جامعهی کردی عمل میکرد و میکند. حاکمان و اشغالگران سرزمین کردستان به اینها بسنده نکرده و جهت به اطاعت واداشتن «بقیة السیف»ها (پسماندهی از تیغ گذراندنها، مابقی جامعهای که پس از کشتار بجا میماند) همان راهکارها را در سطوح لوکال و کوچکتر به اجرا درآورده و درمیآورند. در آخرین اقدامات، دولت ترکیه مزار شهدا در شهر اشغال گشتهی عفرین را بهم ریخته و نبش قبر جمعی کرده و ارزشهای جامعه را لگدمال میکند و یا در شمال کردستان جسد شهدا را پس از ماهها و یا حتی سالها نگه داشتن در سردخانه، از طریق اداره پست به منزلشان میفرستد. تمامی این اعمال وحشیانه جهت ایجاد «رعب»، «ناامیدی»، «یأس»، «آزار روانی» و در کل «صدمات»ی هستند که حداقل نتیجهاش معضلات روانی و شخصیتی است. در نتیجهی اعمال مذکور امروزه جامعهی کرد دچار هزاران مسألهی روحی و صدمات اجتماعی گردیده و به اصطلاح «جامعهای تراوماتیک» (آسیبدیده- صدمهدیده) شده و در نتیجهاش «رفتار» و «برخورد» و «هنجار»های آن مشکلساز گشته است. آسیبها و صدماتی که این اعمال بر جامعهی کرد بجا نهادهاند، در حد انتظار و امید اشغالگران کردستان نیست اما معضلات عدیدهای را نیز با خود به همراه آوردهاند.
با نگاهی به چند نمونهی ترور سران کرد در تاریخ معاصر بهتر میتوان به «خط سیر» و یا «شیوه»ی آن پی برد. در ترانههای کردی بسیاری میبینیم که سران کردها پس از سرکوبشان و یا متقاعد کردن در مقابل وعدههایی (عموما با سوگندهای دینی، مهر کردن قرآن و غیره صورت میگرفتند) که به آنان در جهت «امان» داده میشده، به غل و زنجیر کشیده شده، به حبسها و زندانها انداخته شده و عموما بصورتی فجیع و کشته شدهاند. در سدهی بیستم نیز از «سمکوی شکاک» گرفته تا «قاضی محمد» در شرق کردستان و «شیوخ عصیانگر» در جنوب کردستان، دچار همان سرنوشت شدهاند. سمکوی شکاک را در کمینی در شهر اشنویه به دام انداخته و شهید کردند. قاضی محمد را نیز در ملأ عام به همراه همراهانش به دار آویختند. چندین شیخ در زندانهای عثمانی و ترکیه و عراق کشته شدند. شیخ محمود که دیگر شرایط کشتنش مهیا نبود را به تبعید فرستادند. هنگامی که کار «شورش»ها پایان نگرفت، همان رویه را در سطوحی پایینتر نیز ادامه دادند. پس از «انقلاب» ایران، به همراه صدها انقلابی غیرکرد، صدها و حتی هزاران فرد کرد به دار آویخته شده، دستهجمعی اعدام گشته، تیرباران شده و حتی گاه زنده به گور گردانده شدند. دهها و صدها کادر احزاب کردی و مبارزان کرد در زندان گروه گروه اعدام گردیدند. لیست اعدامیان کرد (در دههی شصت هجری شمسی، دههی هشتاد میلادی) اگر بصورت کامل تهیه شود، میتواند عمق فاجعه را در شرق کردستان نشان دهد. اعدامها و تیربارانهای دستهجمعی فرودگاه سنه (سنندج) به سمبل این تیربارانها تبدیل گردید، زیرا که از طرف خبرنگار و یا عکاسی ((جهانگیر رزمی، 27 اوت 1979)) ثبت گردید، اما «اجرائیات» بسیاری نظیر آن صورت گرفت که به هیچ وجه ثبت نگردیدند. «اعدام»ها در سرتاسر جامعه توسعه داده شده و شکل وحشیتری به خود گرفتند. جسد اعدام شدهگان به خانوادههایشان تحویل داده نمیشد و در مواردی که تحویل داده میشد نیز، خانواده بایستی به نشانهی «تشکر» از جمهوری اسلامی، دستهگلی و پاکتی شیرینی و «حقالأعدام» را پرداخت میکرد تا جسدشان را تحویل بگیرند. این عمل تحمیلی ناانسانی در جهت «آزار دادن» و «تنبیه» و «سر به راه کردن» و «تربیت» نزدیکان قربانی و در نهایت کل جامعه بود. نظام مستبد و بیدادگر هرچه که به ذهنش میرسید تا از طریق آن، «حاکمیت»ش را تحکیم بخشد، دریغ نمیورزید و نمیورزد! تنها تصور کنید کدام ذهن طراح این مسأله بوده که در مقابل تحویل جسد، حقالأعدام بگیرند و یا درخواست شیرینی و دستهگل نمایند، تا ببینیم «حاکمیت» چه تحریف نابشری کریهی است که جامعهی کرد با بدترین نوع آن روبرو گردیده و حتی در بخشهای مختلف کردستان با «انواع» آن روبروست!
اجرای اعدام در ملأ عام، خود سئانس دیگری از همان نمایش قدرتگرایانه بود تا گاه و بیگاه به جامعه یادآوری شود که عدول از فرامین نظام حاکم چه تبعاتی به دنبال دارد. کودکانی که از همان کودکی اعدام در ملأ عام را دیده و یا خبر آن را میشنوند و به بحث دربارهی آن در خانواده و جامعه گوش میدهند، نسلی میشوند که در ناخودآگاهشان به روشنی حک شده که سرپیچی از نظام حاکمه به کجا و چهچیز منجر میشود. تنها همین موضوع میتواند درونمایهی تحقیق بسیار مفصلی باشد در باب روانشناسی مجازات و صدمات و آسیبهای اجتماعی در میان نسلی که شاهد این نمایش ددمنشانه هستند. جامعه اینگونه عقیم میگردد و جامعهی امروزین ایران محصول گذار از چنین پروسهی نامیمون و سیاهی است که اخیرا با انتخاب رئیسی به عنوان رئیسجمهور مجددا به روز میگردد. رئیسی از کسانی است که شدیدا این احکام را اجرا کرده و حتی کسی است که از بریدن دست یک «مجرم» اظهار افتخار کرده است. تو خود حدیث مفصل خوان از این مجمل…
عمل تهدیدآمیز اعدام در مقابل جنبش آزادیخواه آپوئیستی در شرق کردستان نیز بکار بسته شد. دولت ایران تنها دولتی است که کادرهای جنبش آپوئیستی را اعدام نموده است. این اعدامها با «حسن حکمت دمیر» آغاز گردیده و بعدها با اعدام کادرهای بسیاری (حبیبالله گلپریپور، شیرین علمهولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، فرزاد کمانگر، حسین خضری، فسیح یاسمنی، سیروان نژاوی) نشان داد که ایران کدام بخش از برنامهی مشترک دول منطقهای را ضد جنبش آپوئیستی بر عهده دارد. همین مسأله کافی است تا رویکرد جمهوری اسلامی نسبت به جنبش آپوئیستی (و به تبع آن خلق کرد) درک گردد. دولت ترکیه از سال 1984 به بعد هیچ یک از اعضای جنبش آپوئیستی را اعدام نکرد، اما جمهوری اسلامی از همان ابتدای توسعهی جنبش در شرق کردستان، بدان اقدام نمود. کار کردن بر روی این موضوع میتواند بسیاری از ابعاد «دشمنی» رژیم ایران با کردها و بویژه جنبش آپوئیستی را روشن نموده و یاریگر برنامهریزیهای بهتری برای مقابله با رژیم مذکور باشد.
اعدام سران کرد در ترکیه نیز بر همان منوال بود. اعدام «شیخ سعید پیران» و «سید رضا درسیمی» پیام بسیار سختی به جامعهی کرد در جهت تحمیل قیمومیت و حاکمیت نوپا و ملیگرا و فاشیستی پانترکیسم بود. این عمل بسیار سیستماتیک صورت میگرفت. بعدها و در سال 1999 توطئهی ضد رهبر کردها «عبدالله اوجالان» در 15 فوریه صورت گرفت که مصادف با آغاز قیام شیخ سعید پیران بود و صدور حکم اعدام برای ایشان نیز به روز 29 ژوئیه صورت گرفت که سالروز به دار آویختن شیخ سعید بود؛ یعنی این «اعمال» بصورت یک رشته اقدامات بازدارنده صورت میگیرند که پشتصحنهی تاریخی داشته و آگاهانه طرحریزی میگردند. هرچند دولت ترکیه بعد از 1984 که کردها مجددا قیامی مسلحانه صورت دادند، دست از اجرای حکم اعدام برداشتند و این در جهت نزدیکی به اروپا و عضویت در اتحادیهی اروپا نیز بود، اما «راهکارهای دیگری» را جایگزین آن نمودند. ترکیه از این نظر فریبکارانهتر برخورد نمود. در ظاهر اعدام اجرا نکردند و سال 2002 آن را قانونا لغو کردند، اما سیاهکشیها چنان توسعه یافتند که به مثال هر سال دریغ از پارسال، اعدامها در مقابل آن کم میآورد.
اعدامها در جنوب کردستان نیز بسیار گستردهتر از ترکیه صورت گرفتند. دولت عراق در کنار قتلعام و کشتار و تیرباران دستهجمعی، مبارزان بسیاری را در زندانها اعدام کرد. اعدام افسرانی از کردها که طرفدار «شورش» بودند، اعدام دانشآموزان و دانشجویان کرد آزادیخواه که نمونهی اعدام «لیلا قاسم» و همرانش به سمبل آن تبدیل گردید و اعدام هزاران تن از کردهای بیگناه، جملگی بازتولید همان مکانیزم خشونتبار حاکمیت اشغالگری بود که در سرزمین کردستان برقرار شده بود. خشونت از طرف رژیم عراق در چنان سطحی بود که اعدامها در مقابل آن بصورت باید و شاید به موضوع بحث تبدیل نمیگشتند، ولی این چیزی از ماهیت اعدامها نمیکاست: گرفتن جان انسانها بخاطر ریشهی قومی و اتنیکی و یا داشتن عقیدهای معین!
در غرب کردستان (روژآوا) و سوریه، فعالیتهای کردی و پتانسیل جامعهی کردی در سطحی نبود که اینگونه بصورت عریان اعدامها اجرا شوند. خشونت در این بخش از کردستان به شیوهها و راهکارهای دیگری بود که خود مبحثی جداگانه است.
ناگفته نماند که بخشی از این اعدامها نیز به دست عوامل خیانتکار داخل جامعهی کردستان صورت گرفتهاند. اعدام سلیمان معینی و رفقایش به دست حزب دموکرات کردستان عراق به رهبری ملا مصطفی بارزانی، اعدام دکتر شوان از طرف همان نیرو اثرات غمبار و ناامیدکنندهی بیشتر از اعدام به دست خود رژیمها در جامعهی کردستان بجا نهاد. این ترفندی بود که رژیمها در چارچوب «جنگ ویژه» و «جنگ روانی» بصورت بهینه از آن استفاده میکردند و میکنند. بررسی آسیبهای ناشی از اعمال صورت گرفتهی کردستیزانه به دست نیروهای مزدور داخلی در کردستان، وظیفهای است که بر عهدهی روشنفکران و انقلابیون و کنشگران کردی بوده و تا بصورت بهینه صورت نگرفته، برملا و رسوا نگشته و مکانیزمهایی جهت عدم احتمال تکرارش تعبیه نگردند، دشوار است بتوان از تمامی آسیبهای ناشی از آن رهایی یافت.
در حالی که اعدامها بصورت به اصطلاح قانونی و از طریق دادگاهها و با صدور احکام اجرا میشدند، سیاهکشیها و ترور و جنایات تاریک بصورتی فراتر از آن و با دستی بازتر صورت میگرفتند و میگیرند. آزاداندیشان بسیاری قربانی دست ترور رژیمهای سرکوبگر گشته و با دسایس مختلف جانشان را از دست دادند. ذکر کردیم که رضا شاه چگونه با وعده و وعید سمکوی شکاک را به شرق کردستان کشیده و با یک کمین ناجوانمردانه ترور کرد. بعدها دیدیم که چگونه «فؤاد مصطفی سلطانی» در یک ماجرای گمانآمیز شهید کرده و آغاز سیر نزولی جنبش کومهله رقم زده شد. ترور «دکتر عبدالرحمن قاسملو» در وین و در فاصلهی کوتاهی بعد از آن ترور «دکتر صادق شرفکندی» در رستوران میکونوس آلمان، با اصرار هرچه بیشتر صورت گرفته و به نوعی تمرینی شد برای ترورهای خارج از کشور. جمهوری اسلامی ایران در این زمینه به تخصص چگونگی تدارکات ترور، تأمین ابعاد دیپلماتیک لازم برای آن، شیوهی عقبنشینی از محل ترور و غیره دست یافته است. ذهنیت انسانکش رژیم ایران حاضر به پرداخت هزینهی چنین عملیاتهایی است و هزینهی آن را میپردازد.
همانگونه که مواضع قدرت ایرانی سابقهای دیرین در کشتن و ترور و سیاهکشیهای ضد خلقها و از جمله و شاید هم در صدر آن ضد کردها داشتهاند، در طول تاریخ معاصر نیز در کنار ظلم و ستم اجتماعی و سیاسی و فرهنگی، کارنامهای مالامال از تروریسم در برابر روشنفکران، سیاستمداران، نویسندگان و هنرمندان و عامهی خلق کرد از خود برجای گذاشتهاند. از کشتن سران کرد در اوایل سدهی بیستم گرفته، تا دوران جمهوری مهاباد شاهد این تروریسم هستیم. در دوران قبل از انقلاب رژیم شاه چندین و چند تن از سران و پیشاهنگان سیاسی- اجتماعی جامعهی کرد را از مناطق کرمانجنشین شمال شرق کردستان گرفته تا به مناطق کلهرنشین کرماشان و ایلام و لر و بختیاری به قتل رساند. تهیهی کارنامهی سیاه رژیم شاه (رضا و محمدرضا) در این حوزه، میتواند به تقویت حافظهی تاریخی- سیاسی کردها یاری رسانده و از ملزوماتی است که باید کردها بدان اقدام ورزند. رژیم ایران با استفاده از ترفندهای گوناگون (از جمله بکار بردن مزدوران کرد، مثلا نمونهی ترور سلیمان معینی و خلیل شوباش با استفاده از حربهی مزدور و تروریستی بارزانیها) در پی آن بود که کردها را بدون رهبر و پیشاهنگ باقی بگذارد. با انقلاب ایران امید میرفت که با برقراری یک رژیم دموکراتیک و تأمین حقوق خلقها، این امر به پایان برسد، اما رژیم جمهوری اسلامی آب پاکی بر دست ریخت و نشان داد که این بیخردی ادامه دارد. بعد از انقلاب نهتنها از این اقدامات کاسته نشد (نمونهی به شهادت رساندن فؤاد مصطفی سلطانی) بلکه بعدها و پس از جنگ ایران و عراق بسیار توسعه یافت. ترور دکتر عبدالرحمن قاسملو و بعدها دکتر صادق شرفکندی، به سمبل گویای تروریسم اعمال شده علیه کردها بدل گردید. صدها کادر احزاب کردی در جنوب کردستان با استفاده از نیروهای پسرو و مزدور کردی به قتل رسیدند، در ترکیه شمار بسیاری از این کادرهای در به در شده قربانی همان تروریسم گردیدند و در داخل ایران نیز شماری از اعضای همان احزاب که «اماننامه» دریافت کرده بودند، با استدلالات و بهانههای دیگری و با پوششهای جداگانه جانشان را از دست دادند. تاکنون نیز شمار کاملی از کادرهای این احزاب که قربانی این اعمال تروریستی گشتهاند وجود نداشته و با وجود آمارهای جسته و گریخته، کار منظم و منسجم و حقوقی و اصولی بر روی پروندههای آنان صورت نگرفته و در چارچوب یک «پروندهی منظم» تنظیم نگشته است.
با شروع جنبش آزادیخواه کردی به پیشاهنگی جنبش آپوئیستی در شرق کردستان نیز این ترورها صورت گرفته و همانند نمونههای قبلی به جنوب کردستان نیز سرایت نمود. نمونههای ترور شهید کمال شیخ ساده (کمال خیره)، اقبال مرادی و اخیرا ریبین رحمانی در مناطق جنوب کردستان و ترور دو کادر حزب حیات آزاد کردستان (شهید زاگرس کرماشان و شهید شهوگر سنهای) و ترور موسی باباخانی در هتلی در شهر اربیل نشان داد که این روش همچنان در دستور کار جمهوری اسلامی بوده و از آن دست برنداشتهاند.
جمهوری اسلامی همچنین در کشتن فردی و جمعی روشنفکران و نویسندگان و شاعران و هنرمندان نیز دست بالایی دارد. تصادف اتوبوس کارمندان و نویسندگان مجله سروه به روز 30 بهمنن 1376 شمسی پوششی بود بر کشتار چندین شاعر و هنرمند و نویسندهی کرد. بعدها چندین بار شاهد این «تصادف»ها (تصادف اتوبوس کوهنوردان و حامیان جنگلهای زاگرس در جاده مریوان- سقز) گشتیم. کشتن کسانی که برای جامعهی کرد «امیدبخش» بودند به هر طریقی، در دستور کار رژیم ایران بوده و هست و اجرا گشته و میگردد.
در ترکیهی سدهی بیستم چنان ترورهایی صورت گرفته که شاید هیچگاه نتوان بصورت کامل آنها را برملا نمود. علاوه بر کشتن سران کردی، این تاریککشی کردستیزانه و ترور علیه اقشار جامعه همچون روشنفکران و سرمایهداران، تا اعضای معمولی جامعه و حتی کودکان نیز ادامه داشته است. «احسان نوری پاشا» که رهبر قیام آرارات بود، در تاریخ 25 مارس 1976 در تهران، طی تصادف با یک موتورسیکلت جانش را از دست داد. بر همگان روشن بود که این یک تصادف معمولی نبوده و با هماهنگی کامل ترکیه و ایران صورت گرفته است. از همان دوران تا به امروز کشتن مخالفان رژیم ترکیه در داخل و خارج ادامه داشته است. شاید تفاوتش با ایران این باشد که ترورهای داخلی ترکیه بسیار بیشتر از ایران است. هزاران فرد کُرد با راهکارهای متفاوتی کشته شدند که تقریبا شمار بسیاری از آنان ثبت گردیدهاند. طی پروسهای که با جهتدهی بسیار آگاهانهی دولت ترکیه «جنایات فاعل مجهول» نامیده شدند، هزاران کرد را هدف قرار داده و از بین بردند. این جنایات فاعل مجهول کاملا «فاعل معلوم» بوده و توسط بازوهای تروریستی رژیم ترکیه (مرکز تیمهای ژاندارمری- ژیتَم و حزبالله) صورت میگرفتند. از ترور شخصیتهایی چون «ودات آیدین» (سیاستمدار و کادر مدیریتی حزب دسترنج خلق Halk Emek Partisi در شهر آمد- دیاربکر که روز 5 ژوئن 1991 توسط ژیتَم ربوده شده و دو روز بعد جسدش یافته شد) و «موسی آنتَر» (نویستده، روزنامهنگار و روشنفکر کرد ِ اهل ماردین که در سپتامبر 1992 توسط ژیتم ربوده شده و به قتل رسید) گرفته تا صدها جوانی که تاکنون نیز کسی جواب شکایت خانوادههایشان را نداده و حتی جنازهی بسیاری از آنان هیچگاه دیده نشد. فیلم «من دیدم» (Min Dît) روایت کودکان بازمانده از پدر و مادری کشته شده به دست ژیتَم هستند با بار زندگی بر دوش و آیندهای تراوماتیک. دهها سال است سازمان «مادران شنبه» هر روز شنبهای بخشی از آنان گرد آمده و با در دست داشتن عکسهای فرزندانشان، به دنبال سرنوشت آنان میگردند. این خود بخشی از تراوما و آسیب و صدمهی اجتماعی ناشی از این تروریسم را نشان میدهد. در شمال کردستان و ترکیه هیچ قشری و هیچ جنسی و هیچ ردهی سنی از کردها از تروریسم دولتی در امان نبودند و نیستند و تاکنون نیز بصورت روزانه شاهد تروریسم دولتی در برابر تمامی اقشار خلق کرد هستیم.
با روی کار آمدن حکومت اردوغانی، این ترورها با چاشنی اسلام سیاسی نیز درآمیخته و صورت تندروتری به خود گرفتند. نمونهی بسیار بارز و آزاردهندهی آن قتل سه زن سیاستمدار کرد (سکینه جانسیز، لیلا شایلاماز و فیدان دوغان) در قلب پاریس بود که بدون شک با چشمپوشی و درواقع هماهنگی با نیروهای امنیتی فرانسه انجام گرفت. دستگیری کسی که لیستی از سیاستمداران پناهندهی کرد در اروپا را لو داد که دولت ترکیه در دستور کار قتل خویش قرار داده، نشان از آن داشت که رژیم پانترکی، ترور کردها در خارج از کشور را بصورت جدی دنبال میکند. در سالهای اخیر ترور پیشاهنگهای جنبش آپوئیستی از طریق حملات هوایی و با بهرهگیری از تکنولوژی درونها و هواپیماهای اکتشافی نیز بر انواع ترورها افزوده شده که جنبش آزادیخواهی در حال مبارزه و دفاعی بیامان در برابر آن میباشد.
روایت قتل و کشتن و ترور و تعذیب و شکنجهی رژیم بعث در برابر جامعهی کردی در جنوب کردستان، بدون شک یکی از تراژیکترین و دردآورترین روایتهای تاریخ معاصر نیمهی دوم قرن بیستم در منطقهی خاورمیانه است که تا حدودی رسانهای گشته و آرای عمومی جهانی از آن آگاه است. شکی در این نیست که ریشهی بسیاری از معضلات و مشکلات کنونی جامعهی کردی در جنوب کردستان به صدمات و آسیبهای ناشی از آن اعمال وحشیانه برمیگردد. از آزارهای روحی- روانی گرفته تا معضلات اجتماعی- سیاسی تحت تأثیر شدید این «دوران توحش بعثی» هستند. متأسفانه تاکنون بصورت باید و شاید کاری بر روی این مسأله صورت نگرفته است. رژیمهای گوناگون عراقی به دست نیروهای مزدور در کشتارهایی دست داشتند که تاکنون نیز لکهی سیاهی در تاریخ کرد محسوب میگردند. «کشتار حکاری» که طی آن به دست نیروهای بارزانی حدود 700 کادر طراز اول «اتحادیهی میهنی کردستان» کشته شدند، بزرگترین کمک به نیروهای بعثی در سرکوب کردها بود. اینها تنها مشت نمونهی خروار هستند…
در غرب کردستان و سوریه نیز شاهد ترور بسیاری از سران کرد و روشنفکران بودیم. روز 10 مارس سال 2005 «شیخ معشوق غزنوی» از «مرکز پژوهشهای اسلامی» در دمشق ربوده شد و به قتل رسید. این نمونهی سمبلیک از بیان قتل دهها و صدها کرد به دست نیروهای امنیتی سوریه، سیاست و جوابی بود علیه اعتراضات کردها در ماه مارس سال 2004 میلادی. تاکنون و ده سال پس از باقی نماندن حاکمیت دولت سوریه در غرب کردستان نیز سایهی وحشتی که رژیم سوریه بر خلق روا میداشتند را میتوان در غرب کردستان و شمال سوریه احساس نمود.
«اشارهای گذرا به اعدام و ترور در کردستان» جهت آن بود تا به «هدف از آن» بپردازیم. اعدام و ترور و عموما خشونت علیه کردها در کردستانی که تحت اشغال است، با هدف «مجازات و تنبیه»، «تهدید»، «بازدارندگی» و «عبرت» بکار میرود. در کنار آن، هدف از اعمال خشونتآمیز ایجاد آسیبهایی بر بدنهی جامعه است تا این آسیبها و زخمهای اجتماعی کالبد جامعه را فرسوده کرده و مانع از آن گردد که جامعه در پی حقخواهی و طلب حقوق انسانی خویش برآید. دوران پس از هر سرکوب و اجرای خشونت نشان داده که کردها و جامعهی کردی دچار ترس و واهمه نگشته و از حقوق خویش دست برنداشتهاند. شاید اندکی فروبستهتر شدهاند، سکوت پیشه کردهاند، شوک بر آن وارد شده است و شاید عقبنشینی معینی کردهاند، اما در اولین فرصت آتش آزادیخواهیشان شعلهور شده است. تصویر مردی که با دستان زخمی و باندپیچی شدهاش در فرودگاه سنندج با قامتی راست و ایستاده و سربلند در مقابل جوخه اعدام ایستاده، گویای استقبالی است که دلیرمردان کرد در مقابل دشمنان نشان دادند، مقاومت افسانهوار «سکینه جانسیز» در زندانهای رژیم ترکیه و استقبال جسورانهی «شیرین علمهولی» از حکم اعدامش در زندانهای ایران نشانگر رویکرد شیرزنان کرد در راه آزادیخواهی است. حمایت میلیونی مردم کرد در هر خیزشی ملی و مشارکت در آن نشان از آن دارد که این «مکانیزم خشونت و ترور و اعدام» راه به جایی نبرده و به اهدافش نرسیده است.
اگر مبارزات مردم کرد تا کنون به پیروزی نرسیدهاند، نه ناشی از «ترس» و «هراس» و «عقبنشینی» از آزادیخواهی بعنوان عوامل خارجی است، بلکه ناشی از «نقص در برنامه، سازماندهی، عمل انقلابی و سیاست و دیپلماسی» نیروهای پیشاهنگ کردی است که جملگی عوامل داخلی هستند. صد البته که سیاستهای نیروهای جهانی و منطقهای نیز در نرسیدن نیروهای کردی به اهدافشان مؤثر بوده و سرکوب و فشارهای دول حاکمه پروسهی آزادیخواهی را دچار ضرباتی کرده و آن را گاه عقب رانده و گاه تضعیف نموده است اما هیچگاه سرکوب و ظلم و اهرمهای خشونتآمیز قادر نگشتهاند «اراده» و «عزم» و «خواست» آزادیخواهی را در میان کردها از بین ببرند. این سرکوبها تنها برای کردها ضرر در بر نداشته، بلکه منابع دول حاکمه را بجای صرف شدن جهت پیشرفت و آبادانی، صرف سرکوب نموده و به همگی ضرر رسانده است. شکی در این نیست که این سیاست ملیگرایانه و فاشیستی به زهری جهت کالبد منطقه تبدیل شده است. عدم دست برداشتن کردها از آزادیخواهی نیز به ریشهدار بودن فرهنگ کردی و پتانسیل جامعهی تاریخی- اخلاقی کردستان برمیگردد. موردی که اکثر اشغالگران سرزمین کردستان قادر به درک آن نبوده و به سبب منطق مادی و مکانیک خویش دچار تصور امکان شکست آن میگردند. غافل از اینکه پدیدهای فرهنگی- اجتماعی که طی هزاران سال شکل گرفته با سرکوبی چند ده ساله از بین نخواهد رفت.
خشونتهای اجرایی در کردستان به اهداف اصلی خویش نرسیدند اما تبعات بسیاری را در جامعهی کردی بر جای نهادند. «از دست رفتن اراضی کردنشین و کوچک کردن محدودهی جغرافیایی جامعهی کرد زبان»، «تقلیل جمعیت کردی در نتیجهی قتلعامها و کشتارها و ترورها»، «از بین بردن نیروهای فکری جامعه و پیشاهنگان سیاسی- اجتماعی آن»، «برجای نهادن معلولانی بسیار و ایجاد تلنباری از مسائل سلامتی برای جامعه»، «بی سرپرست ماندن شمار مهمی از کودکان و مسبب گشتن برای بزههای اجتماعی»، «ایجاد هراس اجتماعی و ناامنی فردی در شخصیت افراد»، «سرآمدن کردن امنیت شخصی و اجتماعی و در نتیجهی آن خارج نمودن مسائلی چون پیشرفت اجتماعی، علمی و هنری از دستور کار جامعه»، «محافظهکار نمودن هرچه بیشتر جامعه و فرو بسته شدن آن»، «عقب نگه داشتن جامعه از سیر پیشرفت طبیعی تکوین ملی» و دهها و صدها معضل دیگر که امروزه همگی گریبانگیر جامعهی کردی شده است.
بایستی بر آسیبهای جانبی و روانی و روحی ناشی از این خشونتها به عنوان یکی از مهمترین نتایج اجرای این خشونتها در کردستان تأمل خاصی صورت بگیرد. همانگونه که اشاره کردیم، جامعه در نتیجهی این اعمال خشونتآمیز دچار آزردگی، معضلات روانی خاص، هراس و بدگمانی و دهها معضل دیگر میگردد که بازتاب آن بر رفتار، برخورد، تعامل و در کل بر روی «حیات» را میتوان دید. شخصیت حاوی این «آسیب»ها، در برقراری «روابط انسانی» نیز دچار مشکل میگردد. در نتیجهی این مسائل و معضلات است که کودکان به درستی آموزش ندیده، تربیت نگردیده و پرورش نمییابند. این نسل از کودکان با به ارث بردن همان معضلات به نسلی تبدیل میشوند که با همان معضلات در آینده فرزندان خود را پرورش میدهند! شخصیتی که دچار این نوع «چندگانگیهای هنجاری» شده و در میان «جهان مطلوب خویش» و «جهان تحمیلی موجود» و دهها هنجار متضاد زندگی میکند، دچار اختلالات رفتاری و شخصیتی گشته، در تصمیمگیریهایش متزلزل و ناروشن بوده، در برقراری روابط نامتعادل شده و برآیند تمامی آنها نیز معضلات اجتماعی عدیدهای میگردد که امروزه جامعهی کردستان دچار آن است. جای شکی نیست که باید ریشهی بسیاری از معضلات را در اعمال اشغالگران و استعمارگران دید. «فرانتس فانون» در کتاب «دوزخیان روی زمین» به معضلاتی میپردازد که ناشی از «استعمار» و «اشغال» هستند. کتاب «چهره استعمارگر، چهره استعمارزده» نوشتهی «آلبر ممی» نیز در همان حوزه به معضلات ناشی از به عبودیت کشاندن انسانها میپردازند. «آموزش ستمدیدگان» نوشتهی «پائولو فریره» نیز هم بررسی چنان مشکلاتی و هم ارائهی راهکارهایی برای رهایی از آن است. در کنار منابع اینچنین جهانی، شمار بسیاری از کتابهای رهبر خلق کرد، عبدالله اوجالان به بررسی معضلات جامعهی کردی و فرد کرد پرداخته و سعی نموده تا الگوی آلترناتیو آن را نیز ارائه کرده و راههای «خودسازی» را نیز نشان دهد. جای آن است یادآور شویم که پیشرفتهای جامعهی کردی و نتایج سیاسی- نظامی آن در منطقه نیز محصول همان افکار رهبر آپو هستند. امروزه بعد از شکست بسیاری از پروژهها در خاورمیانه و موفقیت قاطع پروژهی «اکولوژیک- دموکراتیک و آزادیخواهی زنان»، میبینیم که این روش از «تحلیل» و «خودسازی» به چه میزان صحیح، واقعبینانه، عملی و منطبق با واقعیت اجتماعی خلق کرد و منطقه میباشد.
جنبش آپوئیستی که با جملهی «کردستان مستعمره است» سربرآورد، با آغاز از «خودشناسی» و سپس اقدام به «خودسازی» و «تعمیم آن بر جامعه»، نشان داد که بسترساز تحولات بنیادین در جهت رهایی از استعمار و آثار آن بوده و قادر است (در نمونهی روژآوا و شمال و شرق سوریه) جامعه را بر آن اساس به وادی سعادت بشری هدایت نماید. این حوزهی مستقل و نیازمند به تأمل، خود موضوع و میدانی است جهت تعمیق آگاهی آزادیخواهانهی بشری و اجتماعی. بررسی و تعمق در این حوزه است که هم فرد کرد را قادر میسازد تا با علم و آگاهی بهتری به بررسی معضلات درونی خویش پرداخته و با یک خودسازی معین، خویش را از نو آفریده و به فردی مؤثر (و نه معضلدار) تبدیل گردد و هم در جهت رهانیدن جامعه از آن به یک کنشگر سیاسی- اخلاقی تبدیل گردد که جنبهی فردی و اجتماعیاش در تناسب با تعریف انسانی از شخصیت اوست. اینگونه میتوان از «بحران» و «کائوس» تحمیلی بر شخصیت رهایی یافت و همهی انواع «روش»ها و «اهرم»ها و «اعمال» تروریستی و کشتارمحور را خنثی کرده و نقشههای ناشی از آن را نقش بر آب نمود.