بهار اورین

ایران دارای پیشینه‌ای طولانی در زمینه سلطه و استبدادپروری است. در هنگام حکومت صفویان، در پی برقراری امپراطوری با مذهب شیعه برآمد. بعد از صفویان، قاجاریان به تخت رسیدند. ساختار سیاسی ایران در اواخر قرن نوزدهم در شرایط بحرانی قرار داشت. فقر، بحران مشروعیت، دستگاه فشار و زور برای سرکوب مخالفان، موجب نارضایتی مردم شد. شاهان قاجار انسان‌های فاسد و بی‌کفایتی بودند که تنها با اتکا و حمایت نیروهای خارجی سرپا مانده بودند. به عبارت صحیحی سرزمین مستعمره‌ای بود و تمامی مراکز حساس در اختیار روس‌ها و انگلیس‌ها قرار داشت. بخش پست و تلگراف در قبضه دولت بلژیک و تمامی چاه‌های نفتی در اختیار انگلیس قرار داشت و با برخی از معاهده‌ها چوب حراج به ثروت‌ها و منابع ایران زدند. معاهده تولید و فروش تنباکو مثالی از این اقدامات است.

شاهان قاجار از تنوعات و غنای فرهنگی ایران برای تفرقه‌افکنی میان خلق‌ها استفاده می‌کردند. از سوی دیگر به اختلافات مذهبی و ملی در ایران دامن می‌زد و در برابر اتحاد ملت‌ها و تفاوت‌مندی‌های اندیشه و دین مانع‌تراشی می‌نمود. زیرا در صورت برقراری همسویی و اتحاد میان مردم، حاکمیت آنان با تهدید روبه‌رو می‌شد. در آن دوران حاکمان و والی مناطق مختلف ایران توسط اقوام شاهان قاجار برگزیده می‌شد. به‌عنوان مثال سالارالدوله فرزند مظفرالدین شاه بر کردستان حکم‌رانی می‌کرد و با خشونت اعتراضات مردمی را سرکوب می‌کرد.

با اتمام جنگ جهانی اول، نفت و انرژی بیش از پیش برای قدرت‌های جهانی اهمیت یافت. ایران نیز یکی از کشورهای دارای منابع عظیم نفتی بود و قدرت‌هایی همچون انگلیس که ضعف و ناکارایی خاندان قاجار را مشاهده می‌کرد، درصدد تغییر حکومت برآمدند. با اوج گرفتن نارضایتی‌های مردم در برابر فساد خاندان قاجار، انگلیس به‌این دلیل که این سلطنت توانایی برآوردن منافع آنان را ندارد، با روی کار آوردن رضاشاه، سلطنت پهلوی را تاسیس نمود. یک شخصیت کاملا وابسته و گوش به فرمان انگلیس برای سلطه بر جامعه. رضاخان نیز همانند اسلاف خود با سرکوب و فشار، نارضایتی‌های مردم را سرکوب می‌کرد و با وجودی که در تلاش برای تقلید از مصطفی کمال بود، به اهداف خود نرسید زیرا در آن دوران وضعیت ایران بسیار متفاوت بود و سابقه‌ی طولانی مبارزات آزادی‌خواهی خلق‌های ایران، این بستر را برای رضاخان فراهم ننمود تا یک حکومت مقتدر مرکزی تاسیس کند. در نهایت روسیه و انگلیس جهت اشغال مناطق جنوبی و شمالی تصمیم به تقسیم ایران بین خودشان نمودند. آنان رضاشاه را به ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی تبعید و در نهایت در مصر مُرد. بعد از رضاشاه، پسرش محمدرضا شاه بر مسند قدرت نشست. در زمان محمدرضا اصلاحاتی صورت گرفت. وی برخی از زندانیان سیاسی احزاب به‌ویژه احزاب کمونیستی را آزاد نمود. در آذربایجان و کردستان، احزاب چپ تشکیل شدند و جمهوری‌های تبریز و مهاباد تاسیس شدند. با پایان جنگ جهانی دوم، شاه با فشارهای انگلیس تصمیم گرفت از قدرت روسیه در ایران بکاهد. انگلیس شاه را ترغیب کرد به آذربایجان و کردستان حمله نماید. شاه در سال 1346 به این مناطق حمله نمود و بسیاری از افرادی را که در احزاب چپ جای داشتند را دستگیر نمود و به زندان انداخت. در سال 1949 علیه شاه سوءقصدی صورت گرفت وی پس از این رویداد، حزب توده را منحل اعلام نمود و بسیاری از اعضای آن را روانه زندان‌ نمود. فساد و غارت در خاندان پهلوی به اوج خود رسیده بود و مردم در شرایط وخیمی قرار داشتند. شاه در در سال 1953 همراه با اصلاحات در برخی از حوزه‌ها؛ علیه جنبش‌های چپ و اعضای آن نیز رویکرد بسیار خشن و ددمنشانه‌ای داشت. به‌طور کلی در این روزها فضای ایران رعب‌آور بود. با عملی شدن انقلاب سفید، بسیاری از روحانیان و شخصیت‌های مذهبی نسبت به این اقدام اعتراض نمودند. به‌تدریج با شکاف بین مردم و راس قدرت، زمینه‌های بروز انقلاب به اوج خود رسید. در انقلاب مردمی 57 تمامی خلق‌ها، اقشار و گروه‌ها شرکت داشتند. همزمان با فرار شاه و آمدن خمینی که در فرانسه در تبعید به‌سر می‌برد، کلیه‌ی امور در دست نهادهای ولایت فقیه قرار گرفت. ولایت فقیه خود را مادام‌العمر تعریف و در تمامی امور اختیار تام داشت. بدین ترتیب تمامی قوا تحت اوامر خمینی قرار گرفت.

 

انقلاب ۵۷

بروز هر انقلابی با خود دستاوردهای فراوانی دارد. بی‌گمان یکی از اهداف انقلاب‌ها، برقراری دموکراسی، آزادی، امنیت و رفاه اجتماعی است. هر انقلابی به اقتضای زمان، مکان و شرایط بروز دارای خصلت‌های مختص به‌خویش است. در بسیاری از انقلاب‌ها و با وقوع آن در مدت کوتاهی به اهداف خود نمی‌رسد و شرایط پساانقلابی در برخی موارد بسیار بغرنج و دشوار است. می‌توان در این مورد به انقلاب روسیه و فرانسه اشاره نمود که بعد از وقوع انقلاب بلافاصله به آزادی منجر نگردید.  در برخی از انقلاب‌ها چرخه‌ی باطل استبداد تکرار شده و همان دور و تسلسل بیدادگری آغاز می‌گردد. پس از سال‌های 1970 میلادی پدیده‌های اجتماعی دیگر نه به شکل انقلاب‌های کلاسیک و نه به‌معنای رفرم در چارچوب یک حکومت بود. با این وجود تغییراتی در جامعه و دستگاه حکومتی به‌‌وجود می‌آورد. چنین نمونه‌هایی را در کشورهای یونان، اسپانیا و پرتغال مشاهده نمودیم. هر چند تغییرات در همه نقاط به یک شکل و مشابه نبود. در این پدیده‌های اجتماعی با وجود جابجایی قدرت، در ساختارهای اقتصادی و جامعه تغییری صورت نمی‌گیرد. در آفریقای جنوبی و شیلی این‌گونه بود. در شیلی اپوزیسیون چپ که پینوشه آنان را قلع و قمع نموده بود، طی توافق با او سرنوشت شیلی را صندوق رای سپردند و مدت‌ها با او کاری نداشتند تا به خارج از شیلی رفت و به اتهام جنایت علیه بشریت محکوم شد. در این کشورها کمابیش تغییرات دموکراتیک ایجاد گردید با این تفاوت که در جابجایی قدرت اعدام و قتل‌عامی صورت نگرفت.

در انقلاب مردمی 57 در ایران، شخصیت‌ها و احزاب چپ و اپوزیسیون فراوانی بودند و هر یک در تلاش برای قبضه‌ی انقلاب. هر چند نمی‌توان گفت اهداف و برنامه تمامی آنان مشابه بود. با این وجود مردم به دلیل خسته و مستاصل شدن از فساد خاندان پهلوی، صرفا تعیین نوع حکومت برایشان مهم نبود و تنها به سرنگونی آن می‌اندیشیدند. در چند ماه اخیر انقلاب جریان مذهبی تفوق یافت زیرا در آن زمان نیرویی که بتوانند جامعه  را هدایت کنند،  وجود نداشت و انقلاب ضدسلطنتی به حکومت جمهوری اسلامی ایران انجامید. در این میان خمینی و طرفداران با آگاهی از این واقعیت، شعارهایی سردادند و وعده‌هایی دادند که بعد از گذشت چهار دهه هنوز به واقعیت نرسیده است. از آن وعده‌های رنگین تنها بختک‌هایی مانده که سایه شوم آن مردم ایران را دچار سرخوردگی و خشم نموده است. انقلاب 57 رخ داد و مردم در شور و هیجان این انقلاب قرار دارند. همانند بسیاری از انقلاب‌ها با برخی از تفاوت‌های ماهوی، زندان، ترور، شکنجه، تبعید و جوغه اعدام بخشی از مراحل پساانقلابی ایران بود. اعدام‌های سریع، شلاق، سنگسار، قطع دست و اندام‌ها و برخورد خشونت‌آمیز علیه زنان مردم ایران و جهان را در شوک عمیقی فروبرد.  پیروزی انقلاب و تاسیس نظام دینی در چهار دهه از عمر این انقلاب در مسیری بوده که آینده‌ای روشن برای مردم ایران رقم نزده است. سال‌ها پیش از ظهور خمینی، اسلام‌گرایی در صحنه سیاسی برخی از کشورها نهادینه شده بود و تا حدودی توانایی فعالیت در عرصه سیاست را نیز کسب کرده بودند. به‌تدریج با سلطه‌ی اسلام سیاسی و تعصب و سخت‌گیری‌های دینی، آزادی اندیشه و جامعه‌ای مردم‌محور از میان جوامع رنگ باخت و به سوی استبداد دینی و دیکتاتوری مذهبی سوق یافت. دولت ایران از این قاعده مستثنی نیست. تا پیش از انقلاب، روحانیون و فقها از واکنش اقشار نوین جامعه هراس داشتند  و ترجیحی برای ورود به عرصه سیاست نداشتند. اما با پیروزی انقلاب، روحانیون بر مصدر قدرت نشسته و تمامی مناصب و پست‌های کلیدی را غصب نمودند. به تبع چنین موضوعی، در اندک زمانی ده‌ها سازمان و تشکل اسلامی در بسیاری از نقاط دنیا قارچ‌گونه ظهور نمودند و از حمایت‌های مادی ایران نیز برخوردار شدند. به‌دنبال چنین تکاپویی در بسیاری از مناطق اسلامی منطقه، تحرک زیادی در اسلام‌گرایی ایجاد گردید و با توسل به راهکارهای مختلفی، به “جهاد” برای سلطه‌جویی و کسب قدرت روی آوردند.

در روزهای منتهی به انقلاب، تلاش روحانیون برای پیروزی، به مردم ایران نوید می‌داد که انقلابی که توسط روحانیون به پیروزی رسد نهایتا در جامعه نیز ارزش‌های معنوی حاکم خواهد بود و آینده‌ای عاری از خشونت و فساد برای آنان رقم خواهد زد. برخوردهای خشونت‌آمیز رژیم اسلامی ایران در کنار اقدامات افراطی گروه‌های اسلام‌گرا موجب انزجار جهانیان شد. با رویکردهای خشونت‌آمیز دولت‌های اسلامی در قبال مردم و جامعه هم‌اکنون به نماد واپسگرایی، خشونت و قدرت‌طلبی مبدل گشته‌اند. در داخل نیز حاکمیت ایران هیچ‌گاه حقوق خلق‌ها را به رسمیت نشناخته و رویکرد خشن و غیرعادلانه‌ای در قبال آنان در پیش گرفته است. از سوی دیگر فساد و ناکارآمدی نظام موجود بر حجم مشکلات اجتماعی در ایران افزوده است. ثروت‌اندوزی و انحصار قدرت و عدم توزیع عادلانه در سال‌های اخیر مردم را خشم مردم را برانگیخته و هم اکنون شعارهایی در اعتراضات مردمی ایران شنیده می‌شود که خواهان برکناری این نظام هستند. زیرا محصول سیاست‌های این نظام جز بدبختی و فلاکت برای مردم ارمغانی نداشته است.

معضلات

شکاف‌های اجتماعی، طبقاتی، جنسیتی و قومی هر روز در ایران عمیق‌تر می‌گردد در حالی‌که دولت تلاشی برای ترمیم آن ندارد و به عبارتی این توانایی را از دست داده است. زیرا این حکومت ذات آن بر روی ایجاد شکاف‌ها بنا نهاده شده است. شکافی که نقش دین در تعمیق آن بسیار پررنگ بود. تمامی قوانین اساسی ایران بر اساس دین، مذهب تشیع و ولایت فقیه نگاشته شده است. در طول چهار دهه از حاکمیت رژیم ایران، بر میزان گسست‌های دیگری نیز افزوده شد. با پیروزی انقلاب اسلامی، نظامی بر روی کار آمد که مدیریت جامعه توسط مردم به‌طور کلی سلب گردید و اداره کامل جامعه به نهاد رهبری واگذار گردید با این امید که مشکلات و مسائل مردم رهگشایی گردد و با اجرایی نمودن به اصطلاح “احکام دینی” ، مدینه فاضله ایجاد شود. با گذشت بیش از چهار دهه از وقوع انقلاب مردمی در ایران، نه تنها آرمانشهر مورد نظر ایرانیان ایجاد نگشت بلکه جامعه ایران از نظر اجتماعی و اقتصادی دچار عقب‌ماندگی گشت، مشکلات زیست‌محیطی و به‌ویژه آلودگی‌های هوا افزایش یافت، فساد گسترده اقتصادی و سیاسی انبوهی از مشکلات را در جامعه ایران به‌وجود آورد. در طول این‌ سال‌ها دولت و حکومت ایران، هیچ‌گاه به عملکرد ناکارای خود اعتراف ننموده و تمامی مشکلات را به ایادی و دشمنان خارجی نسبت داده که گویا مانع از مردم‌سالاری دینی در ایران می‌شوند. در شرایط خقفان‌آور سیستم دولتی ایران، که امکان هر گونه پیشرفت و خلاقیتی را از بین برده و مسدود نمودن فضای سیاسی و فرهنگی و ممانعت از تعامل سازنده با دنیا، جامعه دچار تعصب و عدم توسعه شده است.

مشکلات و مسائل کنونی جامعه ایران نشات گرفته از جنگ‌های تحمیلی و یا تحریم نیست بلکه ناشی از عدم انطباق سیاست‌های دولت با شرایط روز جهان و بی‌کفایتی دولت در این زمینه مانع شکوفایی دستگا‌ه‌های تولیدی و ارتقای سطح رفاه اجتماعی در ایران گشته است. دولت ایران هرگز شرایط لازم را برای آزادی کسب‌و‌کار ایجاد ننموده و چنین رویکردی اقتصادی با سلطه‌ی دولتی ایجاد نموده که فاسد، ناکارآمد و پرهزینه است. در چنین مدل اقتصادی تسلط مستقیم دولت موجب عدم دسترسی مردم به امکانات و ثروت‌های عمومی است. اقتصاد وابسته به نفت در ایران، موجب اقتصادی بیمار گشته که قابل ترمیم نبوده و بهبودی در وضعیت معیشتی مردم ایجاد نمی‌کند. متاسفانه در جغرافیای خاورمیانه، از نفت نه در راستای توسعه و خدمت‌گذاری بلکه به‌عنوان اهرمی جهت تثبیت و تحکیم استبداد، دیکتاتوری و تنش‌زایی مورد استفاده قرار می‌گیرد. انبوه ارتش بیکاران یکی از پیامدهای اقتصاد نفت‌محور ایران است. علاوه بر این تورم افسارگسیخته ناشی از ساختارهای اقتصادی ناکارآمد است.

یکی از شعارهای انقلاب 57، مبارزه با بی‌عدالتی‌های اجتماعی بود. با نگاهی به کارنامه‌ی ایران در رابطه با مبارزه با نابرابری‌های اجتماعی خواهیم دید شکاف‌های عمیقی در این باره ایجاد شده است. البته چنین شکاف‌هایی معلول عوامل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است. در شرایطی که عده‌ای درآمد آنان نه حاصل تلاش و دانش بلکه حاصل رانت و سوءاستفاده از موقعیت خود است، عده‌ای نیز در زیر بار فشارهای سنگین تورم، ریشه معیشت آنان خشکانده می‌شود و هر روز بیش از پیش فقیر می‌شوند.

یکی از مهم‌ترین دلایلی که به دامن زدن نابرابری‌های اجتماعی در طول چهار در از انقلاب 57، بوده است، نظام “ارزشی”  حاکم بر ایران بوده است. در رژیم استبدادی ایران، زن بودن خود مانعی جدی در کسب فرصت‌های شغلی است. مذهب و اندیشه نیز یکی از عوامل در تعمیق نابرابری‌های اجتماعی است.  زیرا در نظام ایدئولوژیکی ایران، تنوعات اتنیکی و هویتی، نه یک فرصت بلکه تهدیدی برای نظام به‌شمار می‌آید. رویکرد، “دیگری‌سازی” خود یکی از عوامل اصلی در تشدید تنش‌ها و حتی مشکلات تاریخی شده است. بنابراین حکومت ساختار فرهنگی موجود در ایران را نادیده می‌گیرد و در راستای “یکدست‌سازی” جامعه ایران است. چنین سیاست‌هایی بر دامنه نابرابری‌ها و بی‌عدالتی‌های اجتماعی می‌‌افزاید. نداشتن مذهب تشیع و دین اسلام یک “ضد‌ارزش” در دستگاه دولتی ایران محسوب می‌گردد و مانع از برساخت حیاتی آزاد و دموکراتیک در جامعه ایران گشته است. در ایران، زنان، تنوعات اتنیکی و هویتی با تفاوت‌مندی‌های زبانی، فرهنگی و زبانی شدیدا در خطر استحاله فرهنگی قرار دارند و رژیم ایران در تلاش برای تحمیل مذهب و اندیشه‌های خود بر این مردمان است تا جامعه‌ای هموژن و مطابق سلیقه و اعتقادات خود ایجاد نماید. نظامی که وعده‌ی استقرار سیستمی عاری از فساد و دورویی می‌داد در چهار دهه از حاکمیت خویش در صدر فاسدترین حکومت‌های دنیا قرار دارد. فساد در دستگاه حکومتی ایران کاملا سیستماتیک است زیرا نشات گرفته از فرهنگ تبعیض‌آمیز دارد و نوزاد اقتصاد دولتی و رانتی است.

در طی چهار دهه از عمر حکومت استبدادی ولایت‌فقیه، مشارکت سیاسی از مردم و فعالان و نهادهای مدنی به‌طور کلی سلب گردید. بخش جداناپذیری از گفتمان رسمی ایران در طول این‌ سال‌ها استفاده از مفاهیمی در راستای حذف مخالفین و منتقدین بود و این عمل یکی از فرآیندهای سیاسی و تبلیغاتی رژیم محسوب می‌گردید. پس از انقلاب 57 هر کدام از دولت‌هایی که برسر کار آمدند هر یک سیاست خاصی را پیروی نموده که به‌جای برقراری دموکراسی، به استبداد و خودکامگی تغییر یافته است. در حال حاضر نظام سیاسی موجود در ایران با بحران موجودیت، مشروعیت، مقبولیت و حاکمیت روبه‌رو است و مردم و جامعه آن را نمی‌پذیرد. مشکل کنونی جامعه ایران استبداد و فساد حکومتی و عدم اجرای صحیح و عادلانه قوانین است.

در چند سال اخیر و به موازات گسترش اعتراضات مردمی در ایران، ماشین سرکوب و خشونت دولتی با سرعتی بیش از گذشته پیش رفته و  بی‌محابا فعالین سیاسی و مدنی را بدون ارائه دلایل و مدارک لازم و به‌صورت فراقانونی و فراقضایی محاکمه نموده و با صدور احکام سنگین و در نهایت اعدام، موج هراس‌افکنی را در جامعه می‌پراکند تا کسی جرات اعتراض و نقدی نداشته باشد. رویکرد ایران در قبال اعتراضات به‌حق مردم خشن و غیرعادلانه بوده است. در سال گذشته موج بلندی از اعدام زندانیان سیاسی در ایران آغاز گشت و علی‌رغم اعتراض نهادهای بین‌المللی حکومت ایران باز هم طبق رویه‌ی همیشگی خود پیش رفت. اختناق و حق‌کشی در جامعه‌ی کنونی ایران به حد غایی خود رسیده و مردم از فقر، گرسنگی، بیکاری و بی‌خانمانی به ستوه آمده‌اند. رژیم استبدادی ایران با گسترش ارعاب و فشار بر جامعه همه‌ی درهای برقراری دموکراسی و آزادی را مسدود کرده است هر چند در این مورد موفق نشده و کارگران و زنان همواره و در هر شرایطی اعتراض خود را نشان داده‌اند.

پس از گذشت ۴۲ سال از انقلاب ۵۷، هم اکنون مردم با بهت و حیرت به این حکومت فاسد می‌نگرند که گویا وعده‌ی حمایت و ریشه‌کنی استبداد را داده بودند و خود اکنون در استبدادمنشی از نظام سلطنتی شاه پیشی گرفته‌اند و هیچ دردی از دردهای مردم را درمان نکردند. به اعتقاد من باز هم این مردم و نیروی مشترک آنان خواهد بود که نظام استبدادی ولایت‌فقیه را به زباله‌دان تاریخ بیاندازند. به شرطی که در برابر جنایات و اعمال غیرانسانی این حکومت نامشروع سکوت اختیار نکنند و بار دیگر رسالت تاریخی خود را انجام دهند.

مسئله گذار

خاورمیانه به‌دلیل بحران و جنگ‌های داخلی به مکان مناسبی بر حضور قدرت‌های امپریال مبدل گشته است. قدرت‌هایی که ادعای برقراری دموکراسی در خاورمیانه دارند اما در واقع در تلاش برای برقراری هژمونی و سلطه‌ی بلامنازع خود در این جغرافیا هستند. جغرافیایی که به‌دلیل وجود منابع عظیم سوختی به کانون قدرت‌‌طلبی قدرت‌ها تبدیل و چشم طمع بسیاری از آنان به این منطقه ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک دوخته شده است. از سوی دیگر سیستم دولتی همانند بلایی بر سر ملل و خلق‌های خاورمیانه فرود آمده است. سیستم‌هایی که جهت حفظ بقای خود جامعه را امنیتی نموده و تمامی حوزه‌های جامعه را تحت سلطه‌ی خود قرار داده‌اند. در این نظام‌ها، نهادهای زور و فشار در برابر هر کنش و اعتراضی، با خشونت و سرکوب پاسخ مردم را می‌دهند. با این وجود بر سطح آگاهی و شعور سیاسی مردم در جوامع خاورمیانه بسیار افزوده شده و دولت‌ها علی‌رغم تلاش برای انحصار دانش و آگاهی، توانایی چنین کاری را نداشته‌اند. زیرا در هر جامعه‌ای همواره شخصیت، نهاد و تشکلی وجود دارد که سیاست‌های تاریک و پشت‌پرده دولت‌ها را آشکار نماید. سطح آگاهی و تبادل اطلاعات و اخبار از طریق رسانه‌های اجتماعی، دولت‌ها را با چالش روبه‌رو ساخته و دچار بحران مشروعیت نموده است. پیداست بحران مشروعیت هر روز در میان نظام‌های توتالیتر و خودکامه خاورمیانه گسست بیشتری می‌یابد. در شرایط کنونی با نگاهی به کشورهای منطقه می‌توان این واقعیت عینی را مشاهده نمود. کاربست خشونت و سرکوب جهت خنثی نمودن اعتراضات مردمی و پاکسازی آنان می‌باشد. اما حقیقت بیانگر چیز دیگری است و آن ناکارآمد شدن چنین رویه‌ای است. جوامع خاورمیانه تسلیمیت را نمی‌پذیرند و با مقاومت و مبارزه به حقوق خود دست خواهند یافت. اصرار در تداوم اعمال قوه قهریه و خشونت موجب شده مردم به گزینه‌ای جز براندازی این حکومت‌های مستبد نیاندیشند.

جامعه ایران نیز، یک جامعه متکثر و گوناگون است که در آن قومیت‌ها و تفاوت‌مندی‌های مذهبی و زبانی بسیاری وجود دارد. خصلت کنونی خیزش‌های مردمی با خیزش‌های پیش از انقلاب و یا در بحبوحه آن بسیار متفاوت است.  جامعه‌ی ایران دچار تغییرات اجتماعی و فرهنگی بسیاری گشته و همانند دهه‌های شصت، توده‌وار نیست. متاسفانه جامعه مدنی ایران و حوزه روشنفکری و کارگری، نامنسجم و از هم‌گسیخته است. با این وجود در شرایطی قرار ندارند که توانایی احیا نداشته باشند. در زمینه قانون‌گذاری رژیم ایران حق حاکمیت را مختص به مردم ندانسته و حق دخیل بودن آرا و نظر مردم را از آنان سلب نموده است. در نظام ایران تمامی مبانی و ارکان دموکراسی به‌طور عکس اجرایی می‌گردد. به‌جایی که مردم حکومت‌گران را انتخاب نمایند، مردم مجبور به اطاعت بی‌چون‌وچرا از کارگزاران و عمال حکومت هستند. رای مردم زمانی مورد قبول واقع می‌گردد که پیش از آن از سوی نهادهایی همچون شورای نگهبان و مجلس مورد تایید واقع گردیده باشد.

در مقطعی که مردم از هر نظر در تنگنا و فشار اقتصادی و اجتماعی قرار دارند و بر آمار خودکشی کودکان، کارگران و زنان که محصول تبعیض، فقر و گرسنگی است افزوده می‌شود؛ از سوی دیگر فساد اقتصادی و بحران‌های زیست‌محیطی و آب‌و‌هوایی روندی صعودی یافته، لازم است به جایگزینی برای این نظام مستبد و ضداجتماعی اندیشید. البته مبارزات برساخت جامعه‌ای مطابق با بافتار و ساختار ایران و خاورمیانه نیاز به مبارزات منسجم و مستمر همه‌ی طبقات و اقشار و نیروهای اجتماعی است. زمنیه‌های این مبارزات از دی‌ماه ۹۶ آغاز شده و بایستی این خیزش‌ها به‌شیوه‌ای سازمان‌یافته در همه‌ی جامعه تداوم یابد تا حق سرنوشت خلق‌ها به دست خودشان تعیین گردد.

 

انقلاب ۵۷ مردمی ایران یکی از انقلاب‌های بزرگ تاریخ است که نظام استبدادی شاهنشاهی فروپاشید و با روی کار آمدن روحانیون بر مسند قدرت گویا  برابری و عدالت برقرار خواهد شد اما جنایات و ستم‌هایی که رژیم خمینی در سال‌های ابتدای انقلاب مرتکب شد مردمی که برای این انقلاب مبارزه کرده بودند را در بهت فرو برد. قتل‌عام‌های گسترده در کردستان تنها یک نمونه از این جنایات است. بعد از گذشت ۴۲ سال از این انقلاب نه تنها مردم به آرامش و رفاه دست نیافته‌اند که هر روز بیش‌از‌پیش در میان انبوهی از مشکلات گرفتار شدند. در این نوشتار سعی شده به‌طور مختصر به انقلاب ایران و پیامدهای آن بپردازد.