بیکس کوردستانی

هرچند در افکار عمومی، ادبیات سیاسی و فرهنگی کُردستان بسیار  از پدیده‌ی «خیانت»  بحث صورت  می‌گیرد و  هرچند این مباحث آموزنده‌اند، اما بسیار تک بعدی، سطحی و به دور از نیازهای تاریخی، فرهنگی و جامعه‌شناختی روز  می‌باشند. ادبیات کُردی و به ویژه افسانه و شعر بسیار به این  مورد می‌پردازند که اغلب تحت تاثیر پارادیم قرون وسطایی هستند. شعرا و ادیبان کُرد همواره «خیانت»  را به عنوان لکه‌ی ننگی تعریف و در بطن فرهنگ و جامعه‌ی خود به آن پرداخته و مورد نقد و بررسی قرار داده‌اند. این مطالب در وهله‌ی نخست  تاثیرات مثبتی در حفظ فرهنگ، آداب و سنن یک جامعه دارند. اما از  ژرف‌بینی و مطالعه‌ی علمی «کُردستان مستعمره» به دوراند. اولین دلیل، آن است که  به جای پرداختن به «علل» موضوع  بسیار به« نتایج‌» می‌پردازند؛ دوم، در میان کردستانی که هنوز «کولونی نبود» و «کردستان کولونی شده» یعنی  کردستان پیش از ۱۹۲۰ و کردستان پس از ۱۹۲۰ تفاوت قائل نیستند. از دید  «ازل و ابد» به موضوع می‌پردازند.

دانش جامعه‌شناسی  هر «کنش» اجتماعی را قطعا به «علتی» و یا یک مجموعه علل پیچیده ربط می‌دهد اما هیچ کدام از رفتارهای جمعی نمی‌تواند «خود به خود» و فارغ از علل باشند. پس جهت درک «حقیقت» قبل از هر چیزی باید این علل را درست تشخیص داد و مطابق آن نیز به ریشه‌یابی پرداخت. باید با قاطعیت تاکید نمایم که خیانت یک «تقدیر اجتماعی» نیست. بلکه نتیجه‌ی یک نگرش ایدئولوژیکی کولونیالیستی حاکم بر کردستان است و به منافع قدرت‌های نامبرده بسیار خدمت می‌کند. چون در راستای منافع خویش‌ این نگرش را ترویج می‌دهند، تغذیه می‌نمایند و به صورتی مستمر در میان مردم تشدید می‌کنند.

 

کولونیالیسم، گرایشی تجزیه‌طلب است!

در سرزمینی که کولونیالیسم وجود نداشته باشد، خیانت، وابستگی و از خود‌بیگانگی بروز پیدا نخواهد نمود. این گرایشات منحرفانه در آفریقا و هند که زمانی از مستعمرات بریتانیا بودند پس از ورود قدرت‌های بیگانه به سرزمین‌شان، رشد پیدا نمود. پیش از آن چنین فرهنگی وجود نداشت. با ورود کولونیالیسم  به یک سرزمین،‌ خیانت از حالت انفرادی و پراکنده خارج و به حالت «سازماندهی شده و نهادینه» درمی‌آید. در تاریخ هر ملتی خیانت وجود دارد. اما نوع سازماندهی شده آن مستقیما با «کولونیالیسم» مرتبط است. کولونیالیسم کلاسیک که بر استعمار منابع اقتصادی و جغرافیایی  تمرکز داشت با نوع کولونیالیسم حاکم بر کردستان بسیار متفاوت است. رژیم‌های حاکم بر کردستان دارای خصلت «ژینوساید فرهنگی» هستند و صرفا به اشغال جغرافیایی و اقتصادی کفایت نمی‌کنند. از این نظر کردستان و خلق کرد را نمی‌توان با هیچ یک از نظام‌های مستعمراتی کلاسیک قرون ۱۹-۱۸ و ۲۰ مقایسه نمود. کردها با یک رژیم «ژینوسایدگرا»ی تمام عیار سروکار دارند.

فراسوی تمام تعاریفی که در جهان از کولونیالیسم صورت گرفته نوع «ایرانی» ‌آن تمرکز بیشتری بر «کولونی ذهنی» دارد. اصطلاحات کردهای عراق، کردهای ایران، ترکیه و سوریه بازتاب این کولونیالیسم فرهنگی و ذهنی می‌باشد. طبق این دیدگاه کردستان و کردها «جز خود» متعلق به هر کسی هستند! و رژیم ایران در «سیاست ایرانی کردن»‌ دست بالاتری از سایر همتایانش دارد. از این منظر جهان ذهنی هر فردی یک «کولونی» است. یک ژینوساید ذهنی تمام عیار که با هیچ یک از نظریه‌های کولونیالیستی در جهان همخوانی و مطابقت ندارد! جنبه‌ی جالب مسئله این است که زمانی رضاشاه به حکومت‌های محلی کردستان خاتمه داد و دولت مرکزی را در ایران مستقر ساخت، ایران خود کولونی بریتانیا و  امپریالیسم جهانی بود. این دیالکتیک میان نظام هژمونی جهانی و دولت-‌ملت‌ها در سطح جهان، گزارش از نظم نوین جهان مدرن ما داشت!

از این نظر هیچ ملتی در طول تاریخ همانند کردها تجزیه و از هم گسیخته نشده است. اما به‌صورتی متناقض و کاملا طنزآمیز از سوی همان قدرت‌های کولونیالیستی که سرزمینشان را به غارت برده‌اند، مبارزات آنتی‌کولونیالیستی و آزادی‌خواهانه متهم به «تجزیه‌طلبی» است! منظورمان صرفا تقسیم کردستان به چهار بخش نیست؛ بلکه  تجزیه‌ی «ساختار اجتماعی-فرهنگی» در هر یک از این بخش‌ها است که تحت کولونیالیسم قرار دارند. به عنوان مثال مناطق شرقی سرزمین کردها، از نظر ساختار سیاسی  در حال حاضر یک بخش واحد نیست و این روند پس از وارد شدن دولت-ملت به ایران آغاز شد و تاکنون ادامه دارد. «تقسیم اداری» که هیچ، ساختار طبیعی خود جامعه که دارای «تفاوت‌مندی»‌ها و تنوعات بسیار است نیز، در راستای کنترل و حاکمیت مطلقه نظام‌ دولت-ملت همچون قطب‌های متضاد یکدیگر مورد استفاده قرار می‌گیرند. به همین جهت هر گونه جنبشی که «اتحاد و همبستگی» این ملت را تغذیه و رشد دهد، از جانب اشغالگران به‌شدت سرکوب و «دشمن» دولت محسوب می‌گردد. چون سرشت کولونیالیسم متکی بر تجزیه‌ی این عناصر است. این عناصر باید از جانب خود او  زیر چتر «ایدئولوژی ایرانی»به همدیگر متصل گردند.  ایدئولوژی «کولونیالیسم ایرانی» استوار بر تجزیه  و از نو گردآوری این عناصر است.

به عنوان مثال رضاشاه  و در کل دولت کولونیالیست ایران در مقابله با  قیام سمکو شکاک (۱۹۱۴.م)  که علیه  سیاست پاکسازی قومی کردها در اورمیه و تاسیس یک دولت آشوری شعله‌ی قیام برپا کرده بود با سوءاستفاده از بافت عشیره‌ای، از طرفی سمکوی شکاک رهبر قیام را یاغی، چپاولگر، خونخوار، شرور و دزد اعلام و در میان مردم تبلیغ می‌نمودند، از دیگر سو درصدد بود عشایر و طیف‌هایی که کوچک‌ترین مشکلی با سمکو  دارند را به طرف خود جذب نماید. در نتیجه‌ی این سیاست کولونیالیستی موفق به قتل رهبری قیام، سمکوی شکاک از طریق توطئه‌چینی، دسیسه و دماگوژی شد. اما رضاخان که هنوز شاه نشده بود، جهت اشغال مجدد مناطقی که سمکوی شکاک آزاد ساخته بود از «خالو باقرخان»‌ که دارای اصالتی کرد بود، استفاده نمود. این همان سیاستی بود که  آمریکای‌های تازه وارد علیه «بومیان آمریکای» پیروی ‌نمودند. خالو باقرخان اهل هرسین کرماشان و از رهبران جنبش جنگلی بود. هر چند در نبرد کشته شد، اما  رضاخان او را «سالار مظفر» اعلام کرد و به جنگ علیه هم‌وطنان و هم‌زبانان خود اعزام داشت.  رضاخان در مقابله با دیگر قیام‌های هورامان، لرستان و اردلان که طغیان‌وار علیه نظام جدید دولت-ملت به‌پاخاسته بودند،  از همین روش پیروی  نمود. یک رهبر کرد هرگز نمی‌بایست به هیچ قیمتی جنگ علیه ملتش را بپذیرد، اما  کسی که خیانت را سازماندهی، هدایت و تشدید می‌سازد، رضاخان کلونیالیست، ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی و ساختار ژینوسایدگرای آن بود.

یکی  دیگر از برجسته‌ترین نمونه‌های «خیانت» در  سال‌های ۱۹۴۶ و در جمهوری کردستان  نسبت به رهبر جمهوری، پیشوا قاضی محمد رخ داد. چرا قاضی تنها ماند؟‌ چرا به هنگام اعلام جمهوریت از حمایت وسیع عشایر مختلف کردستان برخوردار بود، اما پس از تهاجم و یورش دولت،  اطرافیانش پراکنده و تنها ماند؟ این سوالی است که مستلزم پاسخی همه جانبه می‌باشد!

دولت به خوبی از عدم تکوین ملی جامعه‌ی کرد آگاه بود، آشنایی کامل با بافت ایلی و عشیره‌ای کردستان و ایران داشت. هرچند جمهوری کردستان کارزاری جهت اتحاد جامعه زیر یک چتر متحد به‌شمار می‌آمد، اما در حقیقت در آن زمان جمهوریت جوان از یک نوع «کنفدراسیون عشایر» تشکیل شده بود و هنوز مرزهای ایلی و عشیره‌ای را کاملا با ذهنیت و فرهنگی «ملی» ادغام  نکرده بود. اگر جمهوریت فرصت بیشتری می‌یافت بدون شک فرهنگ ملی بر دیگر فرم‌های اجتماعی تسلط می‌یافت. ایدئولوژی عشیره‌ای بر ذهنیت ملی و جامعه‌ی ملی غلبه داشت. به همین جهت زمانی که دولت به مهاباد یورش برد و تصمیم به  اشغال و قتل‌عام  گرفت، بسیاری از این عشایر به قاضی و جمهوریت خیانت کردند. در ابتدا پیشوا قاضی تصمیم به مقاومت و مبارزه با نیروهای اشغالگر داشت، حتی شورای جنگ تشکیل داد تا با اشغالگران بجنگد، اما دیری نپایید که خود را در میدان جنگ «تنها» دید؛ جز صدر قاضی و سیف قاضی که تا پای دار و آخرین لحظات زندگی با قاضی ماندند، دیگران به او «پشت» کردند و به تعهدشان نسبت به جمهوریت و ملت کرد خیانت کردند. بارزترین آن فرار ملامصطفی بارزانی به روسیه بود که گاه‌و‌بی‌گاه به عنوان «ژنرال جمهوریت» له او تبلیغ می‌شود!

برخی از عناصر عشایر مامش و منگور نیز نه تنها به جمهوریت پشت کردند بلکه هنگام اشغال مهاباد به نیروهای استعمارگر  دولت ایران پیوستند! اگر کل این عشایر به عهد خود پایدار می‌ماندند و در مقابل دشمن و اشغالگران ایستادگی می‌کردند – که در آن زمان دولت مرکزی تضعیف گشته و از قدرت چندانی برخوردار نبود- شکی نیست که قطعا سیر تاریخ به گونه‌ی دیگر می‌بود. اما این ایستار متحدالشکل، مستلزم «اندیشه‌ ملی» است که در آن زمان جوان بود و دوران بلوغش را به اتمام نرسانده بود.

محمدرضا پس از پدرش که پایه‌گذار «دسپوتیسم » دولت-ملت علیه اقوام و ایلات و عشایر ایرانی‌ بود،  به این  سیاست  هرچه بیشتر ژرفا بخشید.  تیمور بختیار یکی از سرشناس‌ترین چهره‌های دوران پهلوی  اصالتا  «کُرد» و از نوادگان «ایل بختیار» بود. شاهپور بختیار و بسیاری از اطرافیان شاه اصالتا «کرد» بودند. اما جایگاه و نقش تیمور بختیار بسیار متفاوت است. او بنیانگذار و  نخستین مدیر کل «ساواک» بود.  تیمور بختیار در سرکوب جمهوری آذربایجان و کردستان که پس از جنگ جهانی دوم تاسیس شده بودند، نقشی «کلیدی» داشت. همچنین در سرکوب احزاب چپ به‌ویژه  در پاکسازی و نابودی حزب توده نقشی استراتژیک ایفا نمود. جنایات نظام سلطنتی پهلوی در کردستان از طریق تیمور بختیار اجرا می‌گردید.

هیچ کُردی در تاریخ معاصر  در این حجم و با این شدت علیه ملت خود دست به جنایت نزده بود. این درحالی است که ایل بختیاری هم در دوران مشروطیت و هم پس از آن نقش کلیدی در امور سیاسی ایران ایفا نموده بودند. اما رضاشاه و پسرش نابودی کردهای بختیاری را اجرا نمودند. آن هم از طریق یک کرد بختیاری! ‌ابتدا تلاش به خلع سلاح آن‌ها نمودند، سپس نزاع و فتنه‌گری را در مناسبات ایلی تعمق بخشیدند و تا جایی به پیش کشیدند که وادار به تسلیمیت کنند. کردهای بختیاری که از ایل‌های بزرگ و آزادمنش تاریخ باستان زاگرس هستند در مقابل «ایدئولوژی مدرنیستی» رضاشاه وادار به سکوت و پذیرش تقدیر خود شده بودند.  و این از طریق وارد ساختن برخی از شخصیت‌ها و خانواده‌های سرشناس به درون نظام بروکراتیک  صورت می‌گرفت. حتی یکی از همسرهای محمد رضاشاه از کردهای بختیار و از  بستگان تیمور بختیار بود. محمدرضا شاه سالیان دراز از  تیمور بختیار  به عنوان مهره‌ی‌ اجرای تمام جنایاتش استفاده نمود. اما نهایتا زمانی که علیه شاه چهره‌ای انتقادی و مخالف به خود گرفت، بدون هیچ تردیدی به قتل رساند. چون جهت دفاع از منافعی که در راستای منافع او نبود، جنگید، به نبرد با خودی‌ها برای بیگانگان تن داد!

تیمور بختیار متکی بر «ایرانی» بودنی شد که منکر «هویت ملی» خود او بود. جهت کسب یک جایگاه در نظام، نخست باید هویت نژادی و ملی خویش را انکار می‌نمود، در عین حال مدیر کل خشونت‌آمیزترین «ابزار» سرکوب ملت خود بود. در غیر این صورت نمی‌توانست جایگاهی در «درون نظام» برای خود دست‌وپا کند. ناسیونالیسم ایرانی  قبل از هر چیز  مشروط بر «انکار» دیگر هویت‌ها است. کردها فقط در صورتی «ایرانی» تلقی خواهند شد که به بهترین نحوه «هویت» ملی‌شان را «انکار» کنند. میزان انکار هویت ملی یک کرد، میزان اثبات «ایرانی بودنش» است. این دیالکتیک کولونیالیسم  و  منطق نهان در آن است. حال بسیارند آنانی که با این منطق یا سلاح یا قلم و یا دوربین، کولونیالیست‌ها را علیه ملت، تاریخ و فرهنگ خود به دست دارند.

در اینجا و از نقطه‌نظر جامعه‌شناسی آنچه خیانت را به تحرک درمی‌آورد، کنش خشونت‌آمیز اشغال و کولونیالیسم است و خیانت واکنشی «ناهنجار» نسبت به این کنش نخستین می‌باشد. تعریف خیانت به صورتی ذاتی و خودبه‌خود و یا  طبیعی، اشتباه است. هیچ فرد، گروه، ملت و جامعه‌ای به صورتی ذاتی خائن نیستند. جوامع با هم نزاع  و شکاف‌های مقطعی دارند، کولونیالیسم این نزاع‌ها و شکاف‌ها را به «خیانت»‌، کشتار یکدیگر و از هم «بیگانگی» مبدل می‌سازد. دولت‌های کلونیالیست، سازماندهی شده به ابزارهای ایدئولوژیکی و ابزارهای اعمال خشونت فرهنگی، سیاسی، نظامی و آگاهی هستند؛ و با اتکا بر ابزارهای مذکور این شکاف‌های اجتماعی را به واکنشی «علیه خود» آن جامعه هدایت می‌نماید. یعنی از درون  جامعه‌ی مستعمره ابزارهایی جهت سرکوب همان جامعه با اتکا بر شکاف‌های آن می‌آفریند و به جای مبارزه‌ی یکباره با یک «کل»  بزرگ‌، آن را به «جزء»های کوچک دسته‌بندی، تقسیم و از هم مجزا می‌سازد و بدین طریق نیز بر آن فائق می‌آیند.  کولونیالیسم از طرفی با خشونت نظامی، مستعمرگان معترض را  به پذیرش نظام استعمارگر وادار می‌سازد و از طرفی با خشونت ایدئولوژیکی سعی در متقاعد ساختن مستعمرگان ممتنع دارد!

به همین جهت زبان کلونیالیسم با مستعمره‌هایش یکنواخت نیست،  با آنانی که جذب خود می‌نماید، با زبانی «شیرین» و با آنانی که هنوز توان جذبشان را ندارد، با زبانی «تلخ» و خصمانه رفتار می‌کند. اما از دید کولونیالیسم، باز هم مستعمره یک کل است. این رفتار نابهنجار کولونیالیسم معطوف به تجزیه‌ی آن کل است. چون این سرشت کولونیالیسم است.

ویتنام یکی از بزرگ‌ترین، شکوه‌مندترین و مصممانه‌ترین انقلاب‌های یک مردم مقاوم و آزادی‌خواه قرن بیستم علیه کولونیالیسم و تجاوز بیگانگان به سرزمین و موطن مادریشان بود. اما اگر توجه شود در فاصله سال‌های ۱۹۴۵-۱۹۷۵ در  شکوه و اوج طغیان مستعمرگان نیز‌، کولونیالیست‌‌ها جهت سرکوب و کنترل آن «تفاوت قائل» شدند. ویتنام جنوبی را از ویتنام شمالی تفکیک دادند، یکی را دوست و متفق خود و دیگری را دشمن سرسخت خود معرفی نمودند. جنوب را علیه شمال مسلح و به جنگ واداشتند. دقیقا همانند تفکیک جنوب کردستان از شمال و یا شرق آن! در حقیقت، کولونیالیسم دارای یک سرشت  «تجزیه‌طلب» است!

در هر صورت و به هر علت، خیانت، خیانت است. یک وضعیت ناهنجار با  نرم‌های اخلاقی اجتماع که افراد و گاه گروهی علیه سرزمین، ملت و ارزش‌های اجتماعی خود مرتکب می‌شوند. هر خائن بدون شک «دلیلی»‌ جهت توجیه اعمال خود می‌بافد. اما به هر دلیلی که باشد چهره‌‌ی زشتی است! وضعیتی است که شخص ابتدا  با خود، در درون جهان نهانی خود درگیری و تناقص پیدا می‌کند. او دیگر «متعلق» به اجتماعی که از آن متولد گردیده، نیست. اما از دید کولونیالیست‌ها نیز فاقد ارزش است. یک ابزار است! ‌از هر دو جهان محروم است. نه در دوزخ و نه بهشت جای دارد، هرگز سعادتمند نیست. همیشه در حالت اضطراب قرار دارد. چون نه می‌تواند به آنچه در گذشته بوده  بازگردد و نه با آنچه کلونیالیست‌ها برایش آفریده‌اند، سازگار شود! آینه‌ چهره‌ی شفافی از او منعکس نمی‌کند، در عمق احساسش نسبت به خود  متنفر است، اما هرگز به روی خود نمی‌آورد. در یک بحران شخصیتی و هویتی قرار می‌گیرد. اما نسبت به کولونیالیست‌‌ها  احساساتش  پیچیده‌تر است. احساس فردی به او دست می‌دهد که مورد تجاوز قرار گرفته باشد. خائن هرگز مقابله و دفاع از خود علیه متجاوزین را  نمی‌آزماید، زیرا از همان آغاز «انتخاب» میان دوگانگی مقاومت و خیانت، او دومی را برگزیده است. اگر قرار بود  مقاومت کند لزومی به «خیانت» نداشت؛‌ پس هر لحظه بیشتر در لجن‌زار خیانت فرو می‌رود، کولونیالیسم دست‌بردار او نیست. زیرا اثری است که خود آفریده، هر روز باید بیشتر از روز قبل خائن‌تر باشد، تا شاید از نظر جسمی شانس زندگی بیابد. درست به مانند  آن چیزی که فرانتس فانون « پوست سیاه و ماسک سفید» تعریف می‌نماید. این راه تاریک، داستان طولانی تا ناکجا و در پیچ‌وخم‌های استرس و نابسامانی «رفاقت» کولونیالیست و خائن است. روحی است لکه‌دار! در جهان خائن آنچه را که از دست داده، پس گرفتنی نیستند؛ بی‌قرار است. روز و  شب،  در خلوت و  در جمع، خیانت با  او و همراه او است. در ذات او است. گاه به روزها، لحظه‌ها و دقایقی می‌اندیشد که هنوز «لکه‌دارش» نکرده بودند. حالت روحی خائن یک کابوس نیست، واقعیت دارد.  خائن کسی، گروهی و یا در معنی سیاسی آن حزبی است که در مقابل امتیازات به شرافت، حیثیت و ارزش‌های ملی، سرزمین، تاریخ و فرهنگش پشت کرده است، با متجاوزین است!

آنچه در ۱۵ فوریه ۱۹۹۹ رخ داد از نظر قدرت‌های بین‌المللی «توطئه‌ی بزرگ » و از نقطه‌نظر داخلی«خیانت بزرگ» بارزانی‌ها به دعوی ملی کردستان در سطح بین‌المللی بود. حتی جنگ‌هایی که در سال‌های ۱۹۹۵-۱۹۹۷ علیه جنبش آزادی کردستان مشترکا با دولت کولونیالیست و فاشیست ترک انجام داده بودند، در مقایسه با خیانتی که در سال ۱۹۹۹ مرتکب شدند، ناچیز بود. کولونیالیسم ترک جهت به رسمیت شناختن «حکومت فدرال جنوب کردستان» جنگ مسلحانه با جنبش آزادی‌خواه را به‌عنوان یک پیش شرط مطرح می‌نمود. در غیر این صورت وارد خاک عراق و بخش جنوبی کردستان را اشغال می‌نمود. اولین تصمیم گرفته شده در «پارلمان اقلیمی کردستان» در سال ۱۹۹۱ «جنگ مسلحانه » علیه بخش شمالی که از وی جنبش آزادی‌خواه کردستان نمایندگی می‌شد، بود. این تصمیم پارلمان از طرفی تهاجم و اشغال را متوقف نمود و از طرف دیگر به صورت رسمی دولت کولونیالیست و فاشیست ترک این «حکومت» را که اکثرا پ.د.ک نمایندگی می‌نمود، به رسمیت شناخت. این فقط خیانت نبود، یک شکاف عظیم سیاسی بود که نظام کولونیالیستی به وجود آورده بود و به قیمت خیانت به تمام ارزش‌های ملی تمام شد! این احزاب جهت تروریست معرفی نمودن جنبش آزادی‌خواه کردستان فعالیت‌های  دیپلماتیک فشرده انجام دادند.  علت این خیانت بزرگ فقط فشارهای خارجی نبود، چنین رویکردی از نظر خاستگاه، یکی از انگیزه و غریزه‌های خیانت سازماندهی و نهادینه شده و سیاسی-نظامی شده در کردستان بود. نمونه‌های «انکیدو»، «یزدان شیر» و «بَکوی عوان» که نماد خیانت در تاریخ کردستان هستند در مقایسه با  خیانت متاثر از کولونیالیسم و امپریالیسم امروزی که «بارزانی» نمایندگی می‌کند، بسیار ناچیز است. این نوع از خیانت که متاثر از کولونیالیسم و امپریالیسم است با خصلتی«ضدانقلابی» خیانت خام نیست، بلکه خیانتی نهادینه شده است که کاراکتری سیاسی به خود گرفته!

 

مبارزه با توطئه، اتحاد قلب‌ها را آفرید!

از این منظر قیام  ۳ اسفند ۱۳۷۷  یک انقلاب اجتماعی در تاریخ معاصر کردستان است. مفهوم قیام ۳ اسفند در اوج خیانت ملی پاسخی محکم به خائنین خاک و وطن در اوج حمایت ملی بود. شرق کردستان در این تاریخ به خیزش ملی کردستان پیوست، برای نخستین بار در تمام بخش‌های کردستان یک تابلوی «واحد» در مقابل سیاست انکار و نابودسازی کردستان نمایش می‌شد. مفهوم  و معنای ارزش‌های ملی دیگر ارزش‌های عشیره‌ای و ایلی را در بطن «خیزش ملی»  ادغام نمود. پایگاه این قیام، هویتی، سیاسی و فرهنگی بود که از لاک‌های منطقه‌ای، عشیره و ایلی بیرون آمده بود. چون تک‌تک افراد جامعه کرد عمیقا احساس کردند که جهان مدرنیته‌ی سرمایه‌داری جایی برای «کرد شرافتمند» ندارد؛ نظام جهانی بر ملت کرد چنین تحمیلی داشت: «کُردستان یک کولونی بین‌المللی»‌ است و هر جنبشی بخواهد علیه آن برخیزد با نظم جهانی طرف خواهد بود.

تمامی این مراحلی که در بالا به‌صورتی کوتاه بدان اشاره شد نتیجه‌ی نبرد و اصطکاک «کولونیالیسم» و «مستعمرات» با تمام زوایای تراژیک آن بود و این  اصطکاک به‌صورتی دیالکتیک ملتی را تکوین داد که حال در قالب «ملت دموکراتیک» یکی از سرزنده‌ترین و پویاترین ملت‌های خاورمیانه و مدعی برقراری دموکراسی در منطقه هستند. به زبان علوم جامعه‌شناسی یک «رشد ذهنیتی»  بود که متوجه درک کلیت‌مند «خویش» شده بود؛ به نوعی  اتحاد تمام  قلب‌های کردستانی بود! احساس مسئولیت مردم در مقابل تحولات دیگر مناطق کردستان به نوعی احساس مسئولیت در مقابل هویت ملی «خود» بود. یک ابراز موجودیت اجتماعی که مدام سرکوب گشته و کوچک‌ترین فرصت جهت «ابراز موجودیت» به او داده نشده بود.

بدون شک عللی که کردستان را به دو بخش سیاسی-ایدئولوژیک تقسیم و تجزیه نمود با عللی که ویتنام را به بخش «ویتنام شمالی» و «ویتنام جنوبی»  تقسیم نمود، یکی هستند. دقیقا همان چیزی که در سال ۱۹۴۵ موجب تقسیم و تجزیه کره به بخش‌های «کره شمالی» و «کره جنوبی» شد. قدرت‌های هژمونی شوروی و آمریکا  که از «نوکولونیالیسم» الهام گرفته بودند علت اصلی  تقسیم، تفرقه و تجزیه این سرزمین‌ها بودند.

حال دقیقا همان سناریو در کردستان تکرار می‌شود. از یک سو فضای سیاسی-دیپلماتیک جهانی به روی گرایش سیاسی مایل به صهیونیسم، امپریالیسم –لیبرالیسم غربی کاملا باز شده و تحت حمایت آمریکا، ناتو و اسرائیل  قرار گرفتند، اما از سوی دیگر گرایش «استقلال طلب و دموکراتیک مردمی» به شدت تحت تهاجم این قدرت‌ها قرار گرفت. توطئه در نتیجه‌ی این شکاف صورت گرفت. از طرفی گروگان‌گیری رهبر آپو و در حالت انزوای مطلقه قرار دادن ایشان بیش از ۲۲ سال  در وحشیانه‌ترین شرایط، از دیگر سو ترافیک دیپلماتیک رهبران جنوب کردستن، در عرصه‌ی‌ سیاسی جهانی نباید تصادفی باشند!  قدرتی که رهبر آپو را ۲۲ سال در امرالی به گروگان گرفته، همان قدرتی است که نچیروان و مسرور بارزانی را به پاریس، لندن و… فرامی‌خواند.

عدم پیروی و برخورداری از یک رویکرد «استراتژیک واحد» که تمامی احزاب، گروه و جناح‌های سیاسی را پوشش و علیه کولونیالیسم متحد سازد، دروازه‌ی گشادی جهت نفوذ عوامل بیگانه به درون «سیاست مشترک‌المنافع کردستانی» بوده و هست؛ ‌ این دروازه  فقط با فشار قدرت‌های دموکراتیک مردمی بسته خواهد شد. از این نظر رهنمود «ملت دموکراتیک» کوتاه کردن دست‌ بیگانگان در امور داخلی کردستان از طرفی و از طرف دیگر ممانعت از «هژمونی حزبی» است. در این نظام اجتماعی، احزاب قدرتی بالاتر از قدرت مردمی نیستند. زیرا قوانین دموکراتیک ابتدا باید در روابط «درون حزبی» پیاده گردند. احزاب غیردموکراتیک که متاثر از ایدئولوژی‌های نژادپرستی، مردسالاری، جنسیت‌گرایی، قدرت‌طلبی و تمامیت‌خواه هستند، از طرف قوانین دموکراتیک محدود می‌گردند. هر گرایش  ایدئولوژیک-سیاسی مشروط بر  اینکه به «منافع ملی و مردمی خلق کردستان»  متعهد باشد، می‌تواند در این ساختار سیاسی ایفای نقش نماید. جز این، آنچه استقلال جنوب  تعریف می‌گردد، اولا استقلال نبوده و شکاف است. دوم این شکافی خنثی نیست، مشروط بر مخالفت و ضدیت علیه استقلال واقعی و «تمامیت ارضی کردستان » از یک سو و وابسته‌سازی به صهیونیسم، آمریکا و لیبرالیسم غرب از دیگر سو است!‌  این چه استقلالی است؟ به چه قیمت و در مقابل چه امتیازاتی؟ استقلال کردستان مقابله و مبارزه با «کولونیالیسم و امپریالیسم» را می‌طلبد، بدون مبارزه و مقابله آیا واقعاً چنین چیزی امکان‌پذیر است؟

سرزمینی در وضعیت کردستان  که یک «مستعمره‌ی  بین‌المللی» است، اگر  فاقد یک استراتژی ملی باشد سرنوشت روشنی در انتظارش نخواهد بود. یک استراتژی که روابط داخلی جناح‌های سیاسی را تنظیم نماید و  به روابط خود با دیگر خلق‌های همسایه  نیز سامان ببخشد. مخالفت سران بارزانی با این استراتژی و گریزشان از حضور در «کنگره‌ی ملی»‌  حاکی از نکات بسیاری است که در یک کلمه نمی‌گنجد. دلیل تهاجمات گسترده‌ی تبلیغاتی بر گزینه‌ی‌ «ملت دموکراتیک»، پیشگیری از سیاست وابسته‌سازی کردستان به قدرت‌های هژمونیکی است. به همین دلیل در مقابل گرایش‌های «ناسیونالیسم افراطی» کرد را  تقویت می‌کنند. گرایش مذکور تحت‌الحمایه‌ی  صهیونیسم و نولیبرالیسم مدرنیته‌ی سرمایه‌داری غربی تغذیه و هدایت می‌شود، این قدرت‌ها مدام آن را زنده، تشدید و تشویق می‌کنند تا در  موازنه‌ی قوا له خود از آن استفاده نمایند. به خصوص اگر روابط ایران-اسرائیل، ایران-آمریکا و ایران-جهان عرب  را  در نظر بگیریم این همه حمایت از گرایش ناسیونالیسم افراطی جز تشدید تنش میان خلق‌های منطقه نمی‌تواند مفهومی دیگری  داشته باشد. تصور کنید اگر از طرفی ناسیونالیسم افراطی کُرد و از طرفی ناسیونالیسم افراطی آذری و یا فارس  تسلط سیاسی بیابد، جنگ کُرد-آذری و یا کُرد-فارس قطعی است و این جنگ جز اسرائیل و آمریکا هیچ نفعی به حال کسی نخواهد داشت. این استقلال نیست و وابستگی مطلقه به نظم جهانی است. ایدئولوژی رسمی نظم جهانی و دولت-ملت است. انواع و اشکال ناسیونالیسم معطوف به تامین منافع «نظام هژمونی جهانی» است و تاکنون در تاریخ معاصر جهان هیچ ملتی را با آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی آشنا نکرده است.  زیرا اگر شعار  ناسیونالیسم مبنی بر  «برای هر ملتی، دولتی»  را در نظر بگیریم، امکان «حیات مشترک و دموکراتیک» خلق‌ها را از میان برمی‌چیند و یگانه راه جهت کسب «حق تعیین سرنوشت» ملل، حذف «دیگرها» از طریق اعمال خشونت می‌داند.

توطئه‌ی  بزرگ با ربودن و گروگان‌گیری رهبر آپو شروع شد، اما هدف آن «خاورمیانه» بود.  در آستانه‌ ۲۳‌امین سال مبارزه با توطئه‌، انقلاب دموکراتیک کردستان به «انقلاب دموکراتیک خاورمیانه» مبدل گردید. در مقابل پروژه‌ی «خاورمیانه بزرگ» به رهبری آمریکا و ناتو، کُردها پیشاهنگ «پروژه‌ی خاورمیانه‌ی دموکراتیک» هستند. مبارزه‌ی  نفس‌گیر لحظه به لحظه‌ رهبر آپو در وحشیانه‌ترین و ناعادلانه‌ترین شرایط زندگی امرالی، دارای چنین حجم و ژرفایی است. امرالی مکانی است که حتی جهت نفس کشیدن هم باید مبارزه نمود، بدون مبارزه نمی‌توان حتی نفس گرفت. در این شرایط و تحت سخت‌ترین فشارهای روحی و روانی رهبر آپو با کوشش و مقاومت  از اجرایی شدن اهداف توطئه ممانعت به عمل آورد. بدون شک حمایت ملی جامعه‌ی کردستان نقشی استراتژیک در این جدال ۲۳ ساله داشته و دارد. خنثی‌سازی  توطئه  با معجزه تحقق نیافت، بلکه با مبارزه‌ معجزه‌آسای رهبری، جنبش آزادی‌خواه کردستان  و ملت قهرمان آن و خلق‌های آزادی‌خواه جهان صورت گرفت. این مبارزه‌ دفاع از خلق کُرد، خلق‌های خاورمیانه و  انسانیت بود. تمام تزهای توطئه با آنتی‌تزهای امرالی خنثی شدند! ملت دموکراتیک، خودمدیریتی دموکراتیک و مدرنیته‌ی دموکراتیک ثمره‌ی این جدال ایدئولوژیک-سیاسی است.

یکی از اهداف اساسی  مبارزه با توطئه‌ی بین‌المللی، ریشه‌کن نمودن این خطر بزرگ است.  ایدئولوژی و پارادایم‌های دولتی، قدرت‌طلب و جنسیتی  ایرانی، عراقی و یا کردستانی تحت عنوان هر نام و نشانی که باشند فرجامی جز «دیکتاتوری» نخواهند داشت. زیرا در بطن این «ایده‌‌ها» جنگ ترک-کرد، کرد-اعراب و کرد-فارس  نهفته است. وجود تنش‌های قومی، ملی و مذهبی در منطقه شرایط مناسبی برای قدرت‌های هژمونیک جهت مکیدن خون خلق‌ها، طی صدها سال دیگر است!

هنگامی که از این دیدگاه  توطئه‌ی بین‌المللی مورد بررسی قرار گیرد، زوایای آن هرچه بیشتر قابل فهم خواهد بود. جدالی که بر سر کردستان صورت می‌گیرد به میزان جنبه‌های اقتصادی و سیاسی آن و حتی بیش از  این جنبه‌ها و قبل از هر چیز، ایدئولوژیکی است. بدون شک به گروگان‌گیری و  در زندان ماندن رهبر آپو بیش از  ۲۲ سال با این جدال ایدئولوژیک-سیاسی در کردستان و خاورمیانه  مرتبط است. جدالی که با تنش علیه دولت‌های کلونیالیست منطقه آغاز شد و  زبانه‌‌ی شعله‌هایش به نظام کلونیالیست «مدرنیته‌ی سرمایه‌داری» غرب رسید!

رویکرد استراتژیک ملت دموکراتیک، از یک طرف خنثی‌سازی این توطئه‌ی بزرگ و از طرف دیگر تعیین تکلیف دموکراتیک خود خلق‌ها بدون رجوع به هیچ قدرتی است. چون تامین منافع خلق کرد را در وارد شدن به جدال‌ میان  نیروهای هژمونی ‌غربی و شرقی نمی‌بیند. برون‌رفت از بحران موجود را نیز با هیچ قدرت «دولتی» امکانپذیر نمی‌بیند. تفاوت چندانی میان دولت‌های مذهبی و غیره مذهبی نمی‌بیند. حتی اگر این دولت  «کردصفت» باشد! یگانه راه برون‌رفت از بحران موجود «نظم خودمدیریتی دموکراتیک مردمی» در قالب ایرانی متحد و دموکراتیک‌ است. منافع مشترک خلق‌  کُرد در برساخت ملت دموکراتیک و خودمدیریتی دموکراتیک است که جز وضعیت دفاع مشروع، وارد شدن به هر جدال و تنشی را مغایر با منافع مردمی می‌داند. چون  این منطق سیاسی و دیدگاه استراتژیک روابط اجتماعی و تاریخی کردها را با دیگر ملل ایران ساماندهی، هدایت و تنظیم می‌نماید؛  به نوعی دیالکتیک دموکراتیزاسیون  ایران نیز هست. در یک فضای سیاسی-اجتماعی که  جای برای«هژمونی‌خواهی» دولتی، حزبی و گروهی وجود نداشته باشد و «اراده‌ دموکراتیک خلق » حکمفرما باشد،  جنگ، خونریزی، فقر اقتصادی و خیانت چه مفهومی می‌تواند داشته باشد؟ مهم این است که «بستر» خیانت و دیکتاتوری یعنی نظم هژمونی، کلونیالیستی، ژینوسایدگرا و آنتی‌دموکراتیک برچیده شوند!