جهان اَرَن
بسياری اسلام را بويژه در سدهی بيستم همچون «گنج»ی بیصاحب بکار بردند! اکثر آنانی که خويش را صاحب اين «گنج» میناميدند، عموما فوايدی نيز از آن کسب کردند. آنان که ضرر کردند نيز خلقهايی بودند که بر محور اخلاق و فرهنگ اسلامی میزيستند! در سدهی بيستم، اسلام خلفای سلطان جايش را به اسلام اربابان داد. در اوايل سدهی بيستويکم نيز آن را تحت نام «داعش» در برابر خلقها کاشتند!
در خاورميانه، همگام با دوران تشکيل دولتـ ملتها، چهار نوع اسلام خطرناک ظهور کردند؛ سلفیگری جهاديستی، خط اخوانالمسلمين و سنتر ترکـ اسلام. در آخر نيز تشيع اسلامی نيز هنگامی که ايران وعدههای انقلاب اسلامی را به کناری نهاد و تماما به قدرت متمايل گشت نيز آغاز به وارد شدن به دايرهی اين اسلام خطرناک گرديد.
سلفیگری جهاديستی سالهای طولانی با نيروهای دولتـ ملت در يک جبهه در برابر نيروهای چپ و سوسياليستی جنگيد و اسلام را همچون جبهه مخالف دموکراسی تعريف نمود.
اخوانالمسلمين علیرغم تمامی ادعاهایشان، کسانی شدند که بيش از همگان تبليغات کاپيتاليسم را با روکش اسلامی تبليغات کرده و آن را زيستند! متوسل اين سخن شدند که بجای نظاميان و بروکراتهای لائيک، ما «آخوندها، ملايان» بايد قدرت را در دست داشته باشيم. تلاش بسياری کردند که ملیگرايی را با نقاب امتگرايی بپوشانند. به اين ترتيب ملیگرايی صف کشيده برای نماز را امتگرايی ناميده و سرقافلهی کسانی شدند که آن را به بازار عرضه نمودند.
سنتز ترکـاسلام، ديگر هرچه روشنتر ديده شده و بصورت ايدئولوژی دولت زاده شد. اينان ادعا کردند که اسلام «بومی» و «ملی» را ايجاد نمودهاند، عبارتی که حاکمان ترک آن را میپسندند! با اين سخن «اسلام مساوی است با عثمانیگری» تبديل شد به «اسلام مساوی است با ترکگرايی»! خلقهای مسلمان را ناچار نمودند تا ترک شوند و با سياست «ملت ترک» که آن را بجای «تبعههای عثمانی» قرار داده بودند، خويش را تبديل به قاتل و نسلکش نمودند. و بنابراين سنتز ترک اسلام بسيار زودهنگام تبديل به داعش شد.
تشيع قدرتگرای فارسی امروزين، تفاوت تشيع با تسنن را از ميان برداشت و تشيع ديگر، اپوزيسيون اسلامی باقی نماند. تبديل تشيع به ملیگرايی و مذهبگرايی و ايدئولوژی دولتی، آن را در نقطه مخالف اسباب ظهورش قرار داد. به ياد داشته باشيم که برداشتها و گرايشات موجود در خطمشی اسلام قدرتمحور سنی، هرچه ملیگراتر شد، هرچه که دولتگرا شد، به جوهرهاش نزديکتر شد. اما تشيع هرچه دولتی و ملیگرا شد، از جوهرهاش دور گشته و اين مسئله را بسيار ناروشن نمود که چه کسی يزيد است و چه کسی امام حسين! جمهوری اسلامی ايران دچار بحرانی شد که اين «ناروشنی» راهگشای آن گشته است.
اسلام تسنن، از بدو امر، اسلام قدرتمحور است. اسلام قدرتمحور سنی را نبايد با اسلام محمدی يکی دانست. زيرا وقتی نظام و سيستمی که حضرت محمد در مدينه برقرار نموده بود را پايهی کار قرار میدهيم، بسيار اشتباه خواهد بود که ادعا نماييم، نظامی بود شبيه نظام قدرتمحوری که از امويان تا عثمانيان برقرار شده بود. اسلام قدرتمحور سنیالاصل معقتد است که هرچه ملیگراتر و فاشيستیتر شود و هرچه بيشتر خون بريزد، ثواب بيشتری میبرد. به نظر اينان «کافر»انی که کشته میشوند، رانده میشوند و اموالشان به غنيمت برده میشود، تمام کسانی هستند که قدرت آنها را نمیپذيرند. برای اينان دشوار نيست که فتوا دهند تا مسلمانی که مؤمن است را کشته و اموالش را به غنيمت ببرند. شاهد سنتی اينچنين هستيم که از خلفای اموی تا به شيخالاسلامهای عثمانی و از آنها تا به دستاندرکاران دينی ترک امروزين ادامه دارد. برداشتهای حاکمانهی سنیالاصلی که بعنوان ايدئولوژی قدرتمحور بوجود آمدهاند، بر اين باور هستند که به ميزانی که به قدرت برسند، مسلمان میشوند! اين سخن که «قدرت، نيروست» نزد اينان به «قدرت اسلام است» ترجمه شده و تا جايی پيش رفته که در سنتز ترکـ اسلام به شعار «قدرت از آن اسلام خواهد شد» تبديل شده است. اردوغان که سنتز ترک اسلام را میپذيرد و اجرا مینمايد، الگوی امروزين گرايش مورد بحث است.
همگام با دوران دولتـ ملت، بارزترين نمونهای که تحت نام امتگرايی اسلامی، ملیگرايی توسعه میدهند، پيروان سنتز ترکـ اسلام هستند. تصادفی نيست که رييسجمهور ترکيه، اردوغان هرچه قدرت خويش را تحکيم میبخشد، گفتمان اسلام و گفتمان ملیگرا را بيشتر و بيشتر ادغام مینمايد. حزب عدالت و توسعه ادعا دارد که مضمون دينی را میپذيرد که معتقد است «مسلمانان برادران همديگر هستند»، اما همين حزب عدالت و توسعه با حزب جنبش ملیگرا ـ که مخالف برادری مسلمانان استـ يکی شده و به تمامی خواستهايش جواب مثبت میدهد؛ اين امر از حالت ذهنیای سرچشمه میگيرد که از آن بحث نموديم!
هر مسلمانی که دارای طرز تفکر اسلام قدرتمحور سنی است، معتقد است که به ميزان توسعهی دولت، مسلمان میگردد، و به ميزانی که به مأمور دولتی همانند سرباز و پليس تبديل شود، به کمال دست میيابد! صاحبان چنين برداشت و اعتقادی امت را مساوی با ملت و ملت را مساوی با فاشيسم میبينند. همانند نمونهی ترکيه، ترکيب سبز ـ سياه را مسلمانی ناميده و انسان گير کرده در بين مسجدـ سربازخانهـ پايگاه را نيز مسلمان! اين نوع مسلمانی، هرکس که باب دلش نباشد را تروريست ناميده و هرکسی که حاکميتش را قبول نکرده میتواند دستگير کرده و يا بکشد. اينان در کسب غنايم، روش جهاد نوينی به نام قيوم ـ که از اسامی خداوند استـ را بوجود آوردهاند.
تشيع قدرتی نيز، هرچه که ملیگراتر شده و دولتیتر میگردد، به اسلامی تبديل میگردد که به اسلام سنی هرچه نزديکتر میشود و فاصلهشان از بين میرود. به همين جهت اين موضوع جای بحث دارد که تشيع فارسی با دولتی شدن چه چيزی کسب کرد و چه چيزی از دست داد؟ زيرا ملیگرايی و دولتگرايی، فرهنگ و ذهنيتی را از ميان میبرد که تشيع را از اسلام قدرتی متفاوت مینمود. بعنوان مثال، اعمالی که جمهوری اسلامی ايران مرتکب میشود، ديگر تفاوتی با سياستهايی ندارد که سلاطين اموی پايهريزی نمودهاند و هماکنون در ميان دول اسلامی سنی اجرا میگردند. به همين سبب است که سنت آخوندی به تدريج توان خويش در تبليغات جهت مسلمانان شيعه را از دست میدهد. میتوان گفت که جمهوری اسلامي، با ملیگرا نمودن سنت تشيعی که از خطمشی اسلام مخالف بوجود آمده بود، آن را نابود مینمايد. احتمالا فرسودگی داخلی نيز يکی از دلايل متمايل شدن ايران به خارج از خويش است. اشتباه هم نيست که بگوييم دولت ايران با سياستهای خارجی خويش سعی دارد تا وضعيت روحی مخالفت شيعی را معالجه نمايد! بنابراين پشتيبانیاش از نيروهای لبنانی، سوريهای و يمنی، بغير از تلاش جهت جلوگيری از فرسودگی داخلی معنای ديگری ندارد. نتيجتا اينکه تشيع بعنوان محصول مبارزهی صدها ساله ضد اسلام قدرتی، طی چهل سال از طرف دولتـ ملت بلعيده شد و فاصله بين آن با اسلام سنی از ميان رفت!
بسيار مهم است که درک کنيم آن اسلام قدرتی که حاکمان ترک، فارس و عرب نمايندگیاش میکنند به خط پايان رسيده است. تشابه يافتن حزب عدالت و توسعه به حزب جنبش ملیگرا، تمايل يافتن دولتهای خليج به «اسلام معتدل» و دچار شدن ايران به وضعيت دشوار، نتایجی هستند مرتبط با به پايان رسيدن اسلام قدرتگرا.
و نتيجتا اينکه؛
به پايان رسيدن اسلام قدرتی، منجر به امور نيکی خواهد گرديد. قبل از هر چيز نيز مانع و تعامل منافقی بزرگی که مانعی برای اعتقاد و حيات اسلامی فرهنگیـ دموکراتيک میباشد، از ميان برداشته خواهد شد. از ميان برداشته شدن منافقیای که اسلام قدرتی آن را «دين» مینامد، توسط اسلام محمدی، توسعهی اسلام دموکراتيک را با خود به همراه خواهد داشت. به پايان رسيدن ذهنيتی که ملیگرايی را امتگرايی، فاشيسم را پيکارگری اسلامی، مذهب را تمايز میپندارد، برساخت خاورميانهی دموکراتيک را نيز تسهيل خواهد نمود. تنها کافی است که اين اعتقاد به کناری نهاده نشود: «در انجام کارهای خير و زيبا به رقابت بپردازيد»…. !