بیکس کوردستانی
اگر چه مبحث ما زیستبومشناسی است و این بحث محتوای ایدئولوژیکی، سیاسی، جامعهشناختی، علمی، تاریخی و فلسفی دارد، اما با تمام این جوانب و محتویات ارتباطی پیچیده و تنگاتنگ بامسئلهی کُرد، موقعیت ژئوپلتیکی و ژئوفرهنگی کردستان دارد. در عین حال با سرگذشت و فرازونشیبهایی که در انقلاب ملی کردستان بهوجود آمده، در ارتباط میباشد. اینکه به چه دلیل جنبش آزادیخواهی کردستان تغییراتی ریشهای در راه و روشهای مبارزاتی و شیوهی سیاستهایش به وجود آورد؟ برخلاف درک عامیانه، دولت را انکار استقلال تلقی نمود و مفهوم تازهای به علوم سیاسی و جامعهشناسی بخشید، دموکراسی را از قدرت و قدرتطلبی دولتگرا متمایز ساخت و رژیم حقیقتاش را بر پایههای « آزادی و دموکراسی» استوار نمود. آزادیای را که پذیرش هویت اجتماعی -سیاسی نیمی از جمعیت بشریت را انکار کند را، تبعیض جنسیتی و پدرسالاری ( Patriarchy ) و مغایر با مبانی آزادی و دموکراسی شمارد. پرُسمان و چالشهای طبقاتی و جنسیتی را وارد عرصهی سیاسی کردستان نمود. تمام این مسائل و پرسشها در سالیان آغازین انقلاب مطرح نبودند، اولویت انقلاب در سالهای نخست حولمحور پیشگیری از سیر منفی به سوی نابودی ملی،« آسیمیلاسیون فرهنگی» و ژینوساید فیزیکی ملت کرد بود؛ این مسائل طی آتش گرم انقلاب کردستان مطرح و پاسخدهی شدند. انقلاب دموکراتیک کردستان همانند کودکی متولد شد، آغاز به راه رفتن کرد و بعدها زبان بیان کسب نمود و اندکاندک مراحل رشد و ترقی را طی کرد. مسیر راه انقلاب کردستان به نحوی بود که نمیتوانست پیش و یا پس از انقلاب محتوا، آرمانها و ریزهکاریهای انقلاب را مشخص کند. موقعیت تاریخی، جغرافیایی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کردستان این اجازه را به انقلابیون جوان آن زمان نمیداد. انقلاب کردستان ناگزیر شد طی راه پیمایی مقصد و مقصودش را بیابد. گفتمان زیستبومشناسی با این حال و وضعیت وارد عرصههای مبارزاتی انقلاب کردستان و از آنجا نیز وارد عرصهی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کردستان شد.
کردها ملتی هستند که در پنجهی نسلکشی فیزیکی و فرهنگی قرار دارند. قریب به صد سال است که از جانب دولت-ملتهای منطقه به شدت با سیاستهای ژینوساید مقابله میکنند. برای ما کردها این فراسوی یک مقاومت مصلحانه، «جنگ بقا» است. در قبال نابودی و نیست شدن، مبارزهای نفسگیر در راستای کسب حق حیات، بود و هستی انجام میدهیم. اما این فقط ملت، مردم و انسان کرد نیست که گردنش زیر شمشیر سیاستهای ژینوساید قرار دارد، همزمان جغرافیا، طبیعت و کوه و دشتهای کردستان نیز تحت تهاجمات شدید استعمارگران قرار دارند. زیرا این جغرافیا و طبیعت، سپرهای دفاعی ملت شریف و مقاوم کردستان بوده و هست. کردها با طبیعت کردستان و طبیعت کردستان نیز با ملت کرد درهم تنیده و یکی گشتهاند؛ تقدیر یکی به دیگری گره خورده است. ملت کرد را بدون طبیعت کردستان حتی نمیتوان تصور کرد. در فرهنگ کردستانی، در لابهلای افسانهها، داستانها، آوازها و ضربالمثلهای فولکلوریک کردی میخوانیم و میشنویم که طبیعت فقط بخشی از انسان کرد نیست بلکه روح آن است. تجاوز به یکی روح دیگری را جریحهدار میسازد. شهادت هر جوان رزمندهی کرد در برابر تهاجمات استعمارگران کردستان همزمان است با سوزش یک درخت بلوط در جنگل، پژمردگی گلی در کوهستانها و مرگ پرندهای در فراز آسمان این سرزمین؛ و رویش هر غنچهای پیامآور زایش یک دلیر و قهرمان دیگری است. ارتش استعمارگران، تانکهایشان، هواپیماهای جنگی و توپخانههایشان فقط انسان کُرد را مورد هدف قرار نمیدهند، هر روز در اخبار میشنویم و میبینیم که جنگلهای بلوط کردستان از سوی استعمارگران به آتش کشیده میشود، شکار و کشتار جانداران طبیعت کردستان را حلال و آزاد میشمارند، باغ و چمنزارهای سرزمینمان را نابود میکنند و در پارلمان استعمارگران هر روزه صدها قانون یک طرفه در مورد سرزمین زیبای کردستان به تصویب میرسد. قانون استعمارگری مشمول تمام کلیات این سرزمین و ملت است. غارت و اختلاس طبیعت یک سرزمین مستعمره از پیامدهای اجتنابناپذیر کنش استعمارگرایان است. صبیحه گوکچن خلبان جنگی و فرزندخوانده مصطفی کمال بعد از قتلوعام مردم درسیم در فاصلهی سالهای ۱۹۳۷-۳۸ که طی آن بیش ۵۰-۷۰ هزار انسان کرد قتلوعام و ۱۰۰ هزار نیز ناچار به مهاجرت اجباری شدند، در یک سخنرانی میگوید: من به درسیم به هر آنچه در حال تحرک بود شلیک میکردم، فرقی نداشت انسان باشد یا حیوان! مهم این بود که در حال تحرک باشد! چه چیزی میتواند شفافتر از این سخنان، قانون تجاوزگری و برخورد یک جلاد، خونآشام و تجاوزگر را توجیه کند؟
ارتباط معضل اکولوژیکی با نظام اقتصادی مدرنیته سرمایهداری
در زبان یونانی واژهی اکونومیکوس از ترکیب دو واژه (Oikos) به مفهوم خانه و نوموس (Nomos) به معنی قانون و نظم استفاده شده است. در کل به معنی دانش مدیریت کلیه امور و داراییهای خانگی فرد، از قبیل خانه و املاک، محصولات و خدمتکاری بیان شده است. واژهی اکونومی به مفهوم اقتصاد در زبان انگلیسی از این واژه ریشه گرفته است. در یک معنی کلیتر اکونومی؛ عرصهی پژوهشی و تحقیقاتی مراحل تولید و مصرف مادی که ناشی از ملزومات اساسی حیات انسان است، روابط اجتماعی، ظرفیت و شکل ضوابط و اصول عملی آن را شامل میگردد، میباشد. فعالیتهای اقتصادی پیچیدهترین بافتهای روابط اجتماعی است. زمانی که در سطح یک تعریف کلی عرصهی اقتصادی تحقیق شود آشکار خواهد شد که در وهلهی نخست تولید و مصرف، شامل یک سری روابط اجتماعی از این نظیر است.
هدف از تعریف اقتصاد در فوق، تفکیک نظام سرمایهداری از فعالیتهای اقتصادی است. آنچه نظام سرمایهداری و دولت-ملتها انجام میدهند انحصار (Monopol)، کسب سود کلان و سرقت اقتصادی است . به این دلیل که قانون سود کلان در جریان میباشد تمامی فعالیتهای اقتصادی که در نظام مدرنیتهی سرمایهداری انجام میگیرند تخریب محیطزیست را به ارمغان آورده و میآورد. در اینجا خشونت پدرسالارانه نهفته در نظام مدرنیته سرمایهداری تمامی عرصههای طبیعی و اقشار غیرسرمایهدار جامعه و زنان را پوشش میدهد. خشونت صنعتگرایی (اندوستریالیسم) بر طبیعت و اعمال خشونت بیحدومرز بر زنان هر دو مشترکاً با هدف کسب و استخراج سود کلان است. آنچه به نام دانش اقتصادی و فعالیت اقتصادی انجام میشود اساسا انحصار، چپاولگری، دزدی و نوعی حیلهگری مدرن میباشد که ربطی به اقتصاد اجتماعی و انسانی ندارد!
جلادین طبیعت، خدایان معاصراند!
چگونه انسان با طبیعت بیگانه و به موجودی طبیعتستیز تبدیل شد؟ خشونت انسان با انسان چگونه وارد ارتباط انسان با طبیعت شد؟ کدام مبانی فلسفی، عقیدتی، فرهنگی و آموزشی نگرش انسان را به مادر طبیعت تغییر داد و کره زمین را به مکان غیرقابل زیستی مبدل ساخت؟ مقصر اساسی کیست؟ بدون شک خشونت انسان بر طبیعت بازتاب خشونتی است که انسان بر انسان، قدرت دولتی بر جامعه و جنس مذکر بر جنس مونث اعمال میکند. چالشهای طبقاتی درون اجتماعی و فاصلهها، مرزها، محدودیتهایی که تمدن دولتگرا در درون جامعه نهادینه کرد موجب فاصله و واگرایی مرزهایی شد که امروزه در میان انسان و طبیعت بهوجود آمده است. در جوامع طبیعی فاصلهای بین انسان و طبیعت وجود ندارد. درک انسان از طبیعت «دیگریانگار» نیست.
جامعهی طبقاتی، جامعهای است که در میان کاهن و انسان، خدا و انسان و زن –مرد تفاوتهای غیرطبیعی قائل میشود. یکی را والا و دیگری را پست و حقیر میشمارد. روابط اجتماعی و فرهنگی بین خدایان سومری و مردم عادی بر این منوال شکل میگیرد. این فاصله بین انسان و انسان به مرور زمان موجب فاصلهگذاری انسان با طبیعت میشود و عصر مدرنیتهی سرمایهداری اوج فاصلههایی است که انسان در میان خود و طبیعت بهوجود آورده است. حال اگر انسان طبیعت را مقدس نمیشمارد و با دیدی پست و حقیر به طبیعت مینگرد ناشی از انحرافات طبقاتی اجتماعی است. خشونت انسان بر طبیعت که به عنوان معضل محیطزیست تعریف شده است ناشی از خشونتی است که انسان بر انسان اعمال میکند!
مراکز علمی-پژوهشی و رسانههای مدرنیته سرمایهداری بهصورتی نظاممند انسان را عامل کلیه تخریبات زیستمحیطی معرفی میکنند. هر روز گزارشات و آمارهای متعددی در مورد فعالیتهای مخرب انسان ارائه میدهند. در صورتی که مسئول تمام این خرابکاریها و به جهنم مبدل نمودن زمین، خود تمدن طبقاتی و دولتی است اما تلاش میشود انسانیت، شریک جرم یا جلاد طبیعت معرفی گردد. در این باب قدرت و استعداد ایدئولوژیکی نظام در وارونه کردن واقعیت و حقایق شایان تقدیر است.
حتی برخی از جنبشهای محیطزیستی هم «انسان» را عامل اساسی کلیهی معضلات زیستمحیطی میدانند. به همین جهت گرایشی افراطی نسبت به طبیعتگرایی پیدا میکنند و نتیجتاً تا مرزهای ضدانسان بودن پیشروی میکنند. گرایشهای صرفاً ناسیونالیستی هم از دیدی سطحی به مسئله مینگرند. اما حقیقت از این عبارت نیست. معضل محیطزیستی فراسوی مرزهای یک کشور و دولت خاص در ابعاد تاریخ جهانشمول قرار دارد. تمام جهان، ملل و مردمانش با خطر جدی تخریب محیطزیست مواجهاند. واقعیت این است که هر دولت-ملتی در هر گوشهی جهان که باشد، با هر نام و نشانی که باشد جزئی از نظام امپراتوری جهانی مدرنیتهی سرمایهداری بوده و عامل اساسی به جهنم تبدیل نمودن کره زمین هستند. محتوا و کیفیت تمام دولت-ملتها از لائیک تا تئوکراتیک، از جمهوریت تا پادشاهی و فدراسیون تقریباً یکنوختاند. به دیگر سخن هر کدام جزئی از نظام جهانی هستند. نظام جهانی که «مدرنیتهی سرمایهداری» عنوان میشود عامل اساسی تخریب محیطزیست در جهان است و اگر نظام جهانی بر این منوال پیشروی کند و تغییری در آن صورت نگیرد انسانیت باید به فکر سیارهای جدید برای حفظ و ادامهی بقایش باشد! زیرا کره زمین، تنها سیارهای که در آن حیات وجود دارد خیلی وقت است زنگ خطر مرگ را به صدا در آورده است!
بدون شک از هر لحاظ اشتباه بزرگی است که انسان را عامل تخریب زیستمحیطی تلقی نمایم. اولا، تمام پژوهشهای علمی نشان میدهند که سیر تخریب محیطزیستی از چهارصد سال پیش شتابگرفته است. یعنی طبق تحقیقات علمی در زمینههای تاریخ، انسانشناسی، باستانشناسی و بومشناسی در طول بیش از هفتاد هزار سال میان انسان و طبیعت شکافهای غیرقابل ترمیمی به وجود نیامده است. سرآغاز به وجود آمدن شکافهای غیرقابل ترمیم میان انسان و طبیعت همزمان است با به قدرت رسیدن «نظام مدرنیتهی سرمایهداری» در قارهی اروپا و انقلاب صنعتی در آن قاره!
پس از ظهور مدرنیتهی سرمایهداری نظم مدرن جهان ما بهصورتی ریشهای تغییر کرد. جهان نوین ظاهراً مدرن نمایان مینمود اما پشت نقاب مدرنیسم چهرهی واقعی خشونتزا پنهان بود. فردگرایی و لیبرالیسم سرمشق بنیانهای ایدئولوژیکی نظام معرفی شد و در کنار نظم سیاسی و اقتصادی دولت-ملت شرکتهای خصوصی فراملی بیش از دولتها قدرت انباشت سرمایه را به دست آوردند و این توان مالی در قانونگذاری و عرصهی سیاسی بازتاب یافت تا جایی که دولت-ملتهای موجود تابع شرکتهای خصوصی جهانی شدند. در واقع قدرت مدیریت سیاسی و نظامی جهان ما در دست ارتش، پارلمانها و سیاستمداران پرقدرت جهان نیست بلکه این شرکتهای تولید فناوری نظامی و در کل کمپانیهای ابرقدرت هستند که مسیر جهان ما را تعیین میکنند.
قانون سود کلان انسانیت را به توحشی بینظیر در طول تاریخ انسانیت سوق داد. این توحش از طرفی شکاف طبقاتی و جنسیتی را تعمق بخشید و از طرفی هم شکاف میان طبیعت و جامعهی بشری را! مدرنیسم در مدت زمانی کوتاه چهرهی وحشیاش را نمایان ساخت. جنگهای جهانی اول، دوم و سوم نتایج بیچون و چرای نظام سرمایهداری و جهانیشدن سرمایه هستند.
مثلث سیاه سرمایهداری، دولت-ملت و صنعتگرایی از اواخر قرن هیجدهم بر جهان ما تسلط پیدا کرد. صنعتی شدن به عنوان یکی از ارکان اساسی نظام ملاک پیشرفت و پسرفت هر کشوری قرار گرفت. کشورهای غیرصنعتی را کشورهای توسعه نیافته و کشورهای صنعتی را توسعه یافته معرفی نمودند. دستهبندی جهان اولیها، جهان دومیها و سومیها متکی بر صنعتی بودن یا نبودن شد. انسانیت بر این منوال به توحش کشیده شد!
صنعتی شدن یا اکو-تروریسم!
[ آشکار است که مسئلهی صنعتگرایی هم بخشی از معضل اکولوژیک است و هم دلیل اساسی آن میباشد. میتوان گفت صنعتی که به اندازهی انقلاب زراعی حائز اهمیت است، بر بنیان انباشت تاریخیِ هزاران سالهای، در اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ جهشی کیفی انجام داده و سیر پیشرفتش را به شکل فراز و نشیب تا به روزگار ما ادامه داده است. نمیتوان حدس زد که کجا، چه وقت و چگونه توقف میکند و یا وادار به توقف خواهد گشت. این انقلاب دارای ویژگیای همانند انفجار خرد تحلیلی است و خود نیز محصول همین خرد میباشد. «تحت حاکمیت قطعی سرمایه» است. بیشک خودِ سرمایه، عمدتاً موجد ابزارهای صنعتی نمیباشد. اما برای تبدیل آنها به ابزار سرمایه، همیشه با فوریت بر روی آنها تأمل نموده و مواردی را که لازم میبیند تحت مالکیت خویش درمیآورد. تولید انبوه و ارزان، امکان پیشرفت بزرگی برای جامعه میباشد. صنعت نیز همانند عقل و خرد اگر در خدمت جامعه باشد، ارزشمند است. معضل نه در خودِ صنعت بلکه در شیوهی کاربست آن نهفته است. صنعت، امکانیست همانند انرژی هستهای. هنگامی که در راستای منافع انحصارها به کار رود، ممکن است به ابزاری تبدیل شود که از فجایع اکولوژیکی گرفته تا جنگها، حیات را به نسبت فراوان مورد تهدید قرار دهد. این در حالیست که کاربست صنعت با هدف سود، همانگونه که در روزگارمان بسیار برجسته شده، تخریب محیطزیست را نیز تسریع نموده است. در مسیر جامعهی مجازی، به سرعت راه میپیماید. ربوتها جای ارگانهای انسان را به سرعت میگیرند. اگر این گونه پیش رود، خودِ انسان بیمورد و نابایست خواهد شد.] (جامعهشناسی آزادی، عبدالله اوجالان)
قانون رقابتی و سود کلان که در ذات نظم سرمایهداری نهان میباشد انسانیت را به میدان اسبدوانی مبدل ساخت. تمام ملل جهان راه رهایی از فقر، بیکاری و گرسنگی را در هرچه بیشتر صنعتی شدن کشورهایشان یافتند. انقلاب صنعتی و صنعتی شدن بر مبنای انسانستیزی و طبیعتستیزی شکل گرفت. به همین جهت و برخلاف انتظار روند صنعتیشدن جهان چیزی از فقر، بیکاری و گرسنگی عصر ما نکاست، بلکه بر آن افزود. از طرفی انسان را به جانوری در کارخانهها و معادن مبدل کرد و از طرفی هم طبیعت را تا مغز استخوان به یغما کشاند. نظام سرمایهداری به شیوهای استادانه خیال و تصور ثروتمند شدن را کانالیزهی صنعتی شدن نمود و بر این منوال انسان کارگر به جانوری در معادن و کارخانهها تبدیل شد. زیرا تصور بر این بود که اگر صنعتی شوند پیشرفت کردهاند و از مصایب زندگی نجات مییابند. حال اینکه صنعتی شدن یک پیشرفت نبود، اگر هم بود این پیشرفت نظام دولتی و قشر سرمایهدار بود نه جامعه و اقشار کارگر و پایینی جامعه؛ صنعتی شدن قشر سرمایهدار را سرمایهدارتر و قشر کارگر و فقیر جامعه را هرچه بیشتر به باتلاق فقر فروکشاند. علاوه براین تخریبات جبرانناپذیر منابع طبیعی جهان در نتیجه این قانون وحشی سرمایهداری و دولت-ملتها به محیط زیست وارد آمد.
فقط با توجه به آماری که در مورد صنایع اتومبیلسازی در جهان به ثبت رسیدهاند درک ابعاد هولناک صنعتگرایی (اندوستریالیسم) دشوار نیست. طبق گزارشی که در سال ۲۰۰۸ اعلام شد، فقط در سال ۲۰۰۸ در سراسر جهان بیش از ۷۰ میلیون وسیلهی نقلیه موتوری تولید شده است. در سال ۲۰۰۷، جمعاً ۷۱٫۹ میلیون خودرو در جهان به فروش رسیده است که ۲۲٫۹ میلیون در اروپا، ۲۱٫۴ میلیون در آسیا-اقیانوس آرام، ۱۹٫۴ میلیون در آمریکا و کانادا، ۴٫۴ میلیون در آمریکای لاتین، ۲٫۴ میلیون در خاورمیانه و ۱٫۴ میلیون در آفریقا به فروش رسید. در آمریکا به صورت روزانه بیش از ۲۵۰ میلیون وسیله نقلیه مورد استفاده قرار میگیرند. طبق آمار سال ۲۰۰۷، حدود ۸۰۶ میلیون خودرو و کامیونت در جهان وجود دارد و سالانه بیش از ۲۶۰ میلیارد گالن بنزین وگازوییل مورد استفاده خودروها قرار میگیرد. این آمار به سرعت در حال افزایش است. [منبعWorld Motor Vehicle Production by Country: 2005-2007]
دانش بومشناسی (اکولوژیک) به ما میآموزد که طبیعت دارای یک نظم خاص به خود است و این نظم از جانب نظام سرمایهداری مختل شده است. بهعنوان مثال گزارش میشود که طی ۱۰۰ سال گذشته، کره زمین بهطور غیرطبیعی حدود ۷۴، ۰ درجه سلسیوس گرمتر شده است. همچنین کارشناسان و دانشمندان بومشناسی بر این باورند که دهههای پایانی قرن بیستم، گرمترین سالهای ۴۰۰ سال اخیر بوده است. هیئت بیندولتی تغییرات آبوهوایی (IPCC) استدلال دارد که تغییرات جوی در سراسر جهان ناشی از تولید گازهای گلخانهای و میزان بالای تولید دیاکسیدکربن در اتمسفر است. طبق گزارش پروژه جهانی کربن که در خرداد ۱۳۹۶ منتشر گردید چین با تولید سالانه ۱۰۳۵۷ میلیون تن دیاکسیدکربن بزرگترین کشور آلودهکننده هوا و آمریکا با تولید سالانه ۵۴۱۴ میلیون تن در ردیف دوم و هند با تولید سالانه ۲۲۷۴ سوم و روسیه با تولید سالانه ۱۶۱۷ میلیون تن چهارم و ژاپن با تولید سالانه ۱۲۳۷ میلیون تن پنجم و آلمان با تولید سالانه ۷۹۸ میلیون تن ششم و ایران با تولید سالانه ۶۴۸ میلیون تن گاز دیاکسید کربن در ردیف هفتم قرار دارد. این آمار و ارقام هولناک، نتایج قانون سود کلان صنعتی شدن جهان، منطق و درک مدرنیتهی سرمایهداری از توسعه و توسعهگرایی است.
هر کنشی به صورتی مطلق با یک واکنش متقابل مواجه میگردد. نظم طبیعت و اکوسیستم متکی بر وابستگی متقابل جانداران و کل ساکنین سرزمین میباشد. بهعنوان مثال هر دستکاری خارجی در نظم جوی و لایههای اتمسفری میتواند تعادل میان زمین و خورشید را برهم زند و این میتواند پیامدهای غیرقابل پیشبینی در اکوسیستم داشته باشد. با این حال گرم شدن زمین، کاهش منابع سوختهای فسیلی، افزایش جمعیت جهان، افزایش بیمارهای همهگیر، آلودگی هوا، دریاها و اقیانوسها، آلودگی خاک، جنگلزدایی، بحران آب، بیابانزایی، در معرض انقراض قرار گرفتن بسیاری از جانداران، آتشسوزی جنگلها و محیط طبیعی، پلاستیکی شدن محیط زیست، نازک شدن لایه اوزون در استراتوسفر، ذوب شدن یخچالهای طبیعی و هزاران عوامل مخرب دیگر که ناشی از فعالیتهای نظام سرمایهداری است پیامدهای زنجیروار این مداخلات نظم مدرنیتهی کاپیتالیستی هستند.
نظام در تلاش است «انسان» را عامل اساسی این تخریبات معرفی کند در حالی که پیش از ظهور نظام سرمایهداری و انقلاب صنعتی انسانیت و طبیعت با چنین معضلاتی سروکار نداشتند. در به وجود آمدن این وضعیت جوامع صنعتی، جوامع مصرفگرا و ماشینی شده و جوامع کلان شهری دارای نقشاند. با این تفاوت که مدرنیتهی سرمایهداری بهعنوان آخرین نمایندهی تمدن دولتگرا در پدید آمدن این جوامع نقش کلیدی دارد. بسیاری از اندیشمندان با اتکا بر استدلالات نیرومندی، نظام سرمایهداری را مولد تروریسم معرفی میکنند. نوآم چامسکی فیلسوف آمریکاییتبار بهصورت واقعبینانهای نظام جهانی سرمایهداری را از لحاظ سیاسی، فکری و مادی تولید کننده، تغذیه کننده و توزیع دهنده تروریسم معرفی میکند. اما چامسکی اگر مفهوم اکو-تروریسم را هم به تعریفش بیافزاید در این صورت تعریف تمامیتمندتر و کاملتری خواهد بود.
تولد کلان شهرها، انفجار جمعیتی و معضل محیط زیست
بحران اصلی شهرنشینی در دوران انقلاب صنعتی قرن ۱۹ و به مثابهی اثر صنعتگرایی ظهور یافت. این امری تصادفی نبود؛ بلکه مرتبط با سرشت جامعهستیز صنعتگرایی [اندوستریالیسم] بود. مهمترین جنبهی شهر که از نقطهنظر اکولوژیکی معضلساز بود، داشتن دیالکتیکی گسلیده از محیطزیست بود. زبان شهر، زبانی است مربوط به تجارت، صنعت، صنایع و امور پولی. عقل و علمِ اینها را تشکیل داده؛ از جانب اینها تشکیل میگردد. آشکار است که در اینجا زبان و ذهنیت متناقضی مطرح است که با از خودبیگانگی آکنده شده است. با این وضعیت شهر و کلانشهرها (Meteropolis ) ساختاری سرطانی دارند. قرن بیستم، «مقطعی زمانی» بود که شهر آغاز به کسب برتری قطعی در تاریخ نمود . پارادایم شهریِ کاپیتالیستی، نقش اول را از دست جهان پارادیگماتیک تمدن کهن و همراه با آن جهان روستایی کمونال که دوازده هزار سال تداوم داشت، میستاند. شهر دیگر تنها مرکز تجاری، مالی و صنعتی نبود؛ بلکه در عین حال مرکز هژمونیک یک جهانبینی کامل نیز بود. این پارادایم از طریق بیمارستانها و زندانهایش، به ویژه از راه دانشگاهها و آشیانههای علم آکادمیک و با توسل به طبقات و بروکراسیاش سعی مینمود با دیدگاه پوزیتیویستیِ مطلق به جای جهانبینی معادشناسی محورِ قدیمی، سلطهی خویش را برقرار نماید.
به واسطهی این ساختار شهرها، جامعه حقیقتاً دچار سرطان اجتماعی شد. حتی ارسطو نیز شهری دههزار نفری را تصور نکرده بود. شهری صدهزار نفری، یکمیلیون نفری، پنجمیلیون نفری، دهمیلیون نفری، پانزدهمیلیون نفری، بیستمیلیون نفری و هدفمند در راستای بیستوپنچ میلیون نفری! این بهغیر از یک رشد سرطانی واقعی چه میتواند باشد؟ تنها برای تغذیهی چنین شهری، میتوان یک کشور متوسط را همراه با محیطزیستش در مدت زمانی کوتاه نابود ساخت. این رشد حاوی هیچ منطقی نیست. آشکار است که جز تخریب طبیعت جامعه و شهر، و همراه با آن تخریب طبیعت اول پیامد دیگری نخواهد داشت. هیچ کشور و محیطزیستی، همراه با خلقش نمیتواند این رشد و حجم را به مدتی طولانی تحمل نماید. دلیل اصلی تخریب محیطزیست همین رشد سرطانی است. نیروی استعمارگر جدید، شهر است. انحصارهای تجاری، مالی و صنعتی گلوبال، در شهرها هستند؛ پایگاه « مرکز خرید»های آنهاست. امپریالیسم قرن بیستویکم و استعماگریِ آن، دیگر خارج از کشورها نیست؛ بلکه در درون آنهاست. استعمارگران تنها بیگانگان نیستند، بلکه عمدتاً شرکای آنند. باید به خوبی درک نمود که جامعه شهری در مرز و محدودهی «جامعهکُشی» بهسر میبرد. نباید در جستجوی دلیل دیگری برای فروپاشی جهان و جامعه باشیم؛ تنها موارد نشأت گرفته از شهر از هماکنون این نقش را فراتر از حد [تصور] ایفا میکنند. (جامعهشناسی آزادی، عبدالله اوجالان)
انفجار صنعتیگرایی [اندوستریالیسم] جامعهی بریتانیا همگام و همزمان بود با انفجار جمعیتی این کشور؛ بهعنوان مثال جمعیت شهر لندن در سال ۱۸۰۰ فقط ۸ میلیون نفر میباشد اما ۳۰ سال بعد یعنی در سال ۱۸۳۰ به صورتی انفجاری به ۱۸ میلیون نفر افزایش مییابد. در آن زمان دولت بریتانیا با استفاده از دانش جمعیتشناسی برحسب نیازش به نیروی انسانی سن ازدواج را پایین و میزان مرگومیرها را بالا میکشد. میزان باروری، مرگومیر، مهاجرت و مهاجرتهای غیرقانونی را بهطور کلی مطابق نظام صنعتی تنظیم و ساماندهی میکند. نوعی مهندسی اجتماعی صورت میگردد که هدفمند به تنظیم و ساماندهی جامعه مطابق نظم نوین جامعهی صنعتی و مصرفگرا است. این روند در مورد تمامی دولت-ملتها صدق میکند.
پدیدهی اندوستریالیسم با صنعتیشدن و صنعتسازی تفاوتهای بنیادین دارد. اندوستریالیسم یک نوع مدیریت اجتماعی-اقتصادی متکی بر «عرضهکردن هر ارزش انسانی بدون توجه به مبانی اخلاقی و با هدف کسب سود» است. یک ابزار ایدئولوژیکی و «کالاشدن» تمام ارزشهای مادی و معنوی هدفمند به کسب سود است. هدف، رفاه اجتماعی و تامین نیازهای اجتماعی نیست. عرصههای صنعتی که اکثرا متشکل از شرکتهای خصوصی هستند در راستای کسب سود کلان سازماندهی میشوند. صنعتی کردن فرهنگ (Kulturindustrie ) یا نفوذ سود به درون هنجار و ارزشهای فرهنگی -اخلاقی اوج این معضل در جهان بهشمار میآید. صنعت سینما، تئاتر، هنرهای تجسمی، موسیقی، نمایشگاههای هنری، صنایع دستی، دکوراسیون و طراحی، صنایع فرهنگی ماهوارهای، رادیو و تلویزیون، وبسایتهای اینترنتی و تبلیغاتی، گردشگری، بازیهای رایانهای و اسباببازی از جمله عرصههای کسب سود کلان میباشند که در پدیدهی صنعت فرهنگی از آنها استفاده میشود.
راه و روشهای دفاع از محیطزیست
[باید دانست علمی وجود ندارد که ایدئولوژیک نباشد. مورد مهم این است که تشخیص دهیم دانش و علمی مطابق ایدئولوژی کدام جامعه و طبقه است و بر حسب آن موقعیتش را تعیین کنیم. اگر اکولوژی به منزله یکی از تازهترین علوم، جایگاهش را در این چارچوب تعیین نماید، میتواند محدود به محیطزیست نگردد و به نیروی چارهیابی ایدهآل طبیعت اجتماعی نیز مبدل شود.] (جامعهشناسی آزادی، عبدالله اوجالان)
یافتن راه و روش صحیح جهت حل هر معضلی نیاز به تعریف درست آن معضل دارد. تا زمانیکه مسئله درست آنالیز و آسیبشناسی نشود، در پیشگیری هر گونه مسیری جهت حل آن ما را به ایستگاههای خارج از مقصدمان خواهد کشاند. اولاً، عوامل معضل زیستمحیطی مردم نبوده؛ دوما ناشی از کنش و واکنشهای طبیعی هم نیست. پژوهشهای علمی به میزان کافی در این مورد اطلاعات و داده ارائه میدهند. نظام مدرنیتهی سرمایهداری عامل اساسی از همپاشیده شدن نظم اکولوژیکی است. سوماً، معضل زیستمحیطی دارای ماهیتی سیاسی-اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میباشد. اگر سیاست و نهادهای سیاسی مسائل زیستمحیطی را در اولویت کاری خود قرار نمیدهند و به یکی از معیارهای اساسی سیاست مبدل نمیسازند، در این صورت دانش سیاسی یک دانش قدرتطلب و سودطلب است نه دانش حل معضلات اجتماعی و انسانی! اگر دموکراسی، مسئله هویتهای جنسیتی و بحرانهای زیستمحیطی را از که مشکلات جهانشمول قرن ما هستند پس سیاست به عنوان «دانش حل مشکلات» ناگزیر است حل این مسائل را در مرکز کاری خود قرار دهد. وظایف و محوریت سیاست در قرن بیستویکم ناگزیر است بر سه پایهای اساسی متکی باشد: دموکراسی، مسئله جنسیتی و زیستمحیطی.
هرگونه فعالیت به هدف حفظ و دفاع از محیطزیست اگر مبارزه با نظام مدرنیتهی سرمایهداری و دولت-ملت که عامل اساسی این معضل میباشند را در برنامه کاری خود قرار ندهد، هرچند کوشا، صادق و شرافتمندانه هم باشد نمیتواند از تخریب کره زمین پیشگیری کند. این مسئلهی روششناختی ( Methodolog) جنبشهای سبز و دفاع از محیطزیست آنچنان عمیق است که گاه به نظام فرصت مشروعیتبخشی و بازتولید میدهد. با اتکا بر قوانین بینالمللی و قوانین اساسی دولت-ملت که منشاء بحران محیطزیست میباشند نمیتوان از محیط زیست دفاع کرد. زیرا نهادهای مذکور خود عامل معضل میباشند. از لحاظ داخلی، بنیانهای فلسفی نهفته در قانون تمدن دولتی متکی بر جامعهی دولتی و طبقاتی است و از لحاظ بیرونی سرشتاً طبیعتستیز و دشمن منابع طبیعی کره زمین میباشند. طبیعتاً تصویب هر قانونی در نظام سرمایهداری و دولت-ملت بر اساسی منافع دولتی است نه مطالبات اجتماعی و مردمی؛ سیاستی که استوار بر پایههای دموکراسی غیردولتی نباشد نمیتواند اکولوژیکی و مدافع محیط زیست باشد و اگر حساسیتی در حفظ محیطزیست نداشته باشد نمیتواند احترامی برای حقوق زنان قائل باشد. نابرابری، بیدادگری و جنایاتی که ناشی از ایدئولوژی پدرسالاری بر جنس مونث در کلیه جهان اعمال میگردد، در عین حال عامل اساسی بحران محیطزیست نیز محسوب میگردد. پرسمان زن و محیطزیست دو مشکل ریشهای هستند که دارای یک منشا مشترک بوده و تا زمانی که با ذهنیت، فرهنگ و نهادهای سیاسی که نماد پدرسالاری هستند بهصورتی همزمان و مترادف مبارزهای فراگیر انجام نشود نظام همچنان بر مشروعیت بخشی به خود ادامه خواهد داد. آلودگی محیط زیست جهان ما ناشی از آلودگی ذهنیتی، فرهنگی و سیاسی مدرنیتهی سرمایهداری و ارگان سیاسی آن یعنی دولت-ملت است و تا زمانیکه آلودگی ساختاری-سیاسی ریشهکن نگردد، غبار آلودهی هوا از فضای آسمان جهان ما زدوده نخواهد شد.
از این منظر جنبش بومشناسی همچون جنبش فمینیسم در دوراهی انقلابی بودن یا رفرمیست بودن قرار دارد. به دیگر سخن درون نظام یا ضد نظام بودن! جنبش رفرمیسم سرشتاً نمیتواند تغییری در وضعیت کنونی بشریت انجام دهد. درست برعکس به نظام مشروعیت میبخشد. به همین جهت از نظر مالی بسیاری از جنبشهای بومشناسی از سوی دولتهای ابرقدرت حمایت میشوند زیرا اینگونه فعالیت بهجای نظام مدرنیتهی سرمایهداری و دولت-ملت جامعهی انسانی را مقصر اصلی قلمداد می کنند.
تفسیر مدرنیتهی دموکراتیک از دانش بومشناسی انقلابی است. مشکل بومشناسی با نظام مدرنیتهی سرمایهداری ریشهای بوده و مترادف با دانش ژنئولوژی (زنشناسی) در یک کلیت منسجم جویای راه و روشهای برونرفت از معضل کنونی هستند. اگر صحیح تر بخواهیم تعریف کنیم هر دو اجزای یک کلیت هستند و متکی بر پایههای انقلاب دموکراتیک و اکولوژیکی میباشند و به میزانی که واقع گرایانه میباشد به همان میزان هم از واقعیت کیفی آزادی است. این انقلاب فروپاشی نوعی از تمدن و تاسیس نوع دیگر آن را مورد هدف قرار نمیدهد.
ورود نظام دولت-ملت به ایران و مسائل محیطزیست
با اتکا بر نگرش، خوانش و تفسیری که از نظام مدرنیتهی سرمایهداری ارائه دادیم، در این صورت ایران را جزئی مجزا از نظام جهانی نمیبینیم. بلکه بخشی از امپراتوری جهانی است که میل دارد خود را متفاوت نشان دهد. در اینجا، میان متفاوت بودن و میل به متفاوت بودن نیز، تفاوت وجود دارد. این میل به متفاوت نشان دادن علت بقای هر نظام فرسودهای است. هرچند در گفتار مقامات دولتی ایران خود را ضد امپریالیسم و ضد نظام سرمایهداری تعریف میکنند، اما کالسکهای که آنها سوار بر آن هستند، اسبهایش در اصطبل آنچه آنها دشمن مینامندش پرورش یافته است. منظور ما از مفهوم تفاوت و تفاوتمندی پدیدههای ظاهری نیستند. تفاوت یک مفهوم ذاتی است که در ظاهر انعکاس مییابد. اگر تفاوتی در ذات پدیدهها وجود نداشته باشد تفاوتهای ظاهری نمیتوانند در ماهیت و محتوای آنها تفاوتی ایجاد نمایند. بهعنوان مثال هشت نوع خرس در کره زمین وجود دارد که گونهای سفید رنگ، گونهای قهوهای رنگ و برخی هم خاکستری و مطابق با شرایط جغرافیایی، اقلیمی و آب و هوایی هر کدام با دیگری تفاوتهایی دارند. اما از خانوادهی سگسانان و نهایتا خرس هستند! به همین دلیل دولت-ملت ایران در میان کل شعب جهان یکی از شعب نظام جهانی است و ماهیتاً نمیتواند مخالف با ذات خود باشد. به این جهت آنچه در صفحات فوق در مورد نظام جهانی و کل دولت-ملتها بیان شد، در مورد دولت-ملت ایران نیز صدق میکند و لزومی به تکرار نیست.
از نظر ساختار ومحتوا برنامه محیطزیست ملل متحد (United Nations Environment Programme) دارای چه کارکرد و ماهیتی باشد سازمان حفاظت محیطزیست ایران نیز مدل کوچکتر آن محسوب میشود؛ که در تمام دولت-ملتهای جهان وزارتخانه ویا سازمانهای دولتی مشابهی وجود دارند. اگر برنامهی محیطزیست ملل متحد را فرم ماکسیمم در نظر بگیریم، سازمان حفاظت محیطزیست ایران فرم مینیمم آن در داخل مرز جغرافیایی وسیاسی ایران است. با این تفاوت که سازمان ملل و نهادهای وابسته به آن پیرو سیاستهای نولیبرالیستی اما دولت-ملت ایران رویکردی محافظهکارتر دارد. مطابق پارادایم دولتی هدف از ایجاد سازمانهای محیطزیستی برخلاف درک عامه، حل مشكلات محيطزیستی نیست؛ هدف انحصار و پیشگیری از ایجاد خلاء در تمامیتمندی نظام است. بر این مبنا نهاد، سازمان و تمامی ساختارها و زیرمجموعههای دولتی خود بخشی از علت بحران موجوداند. در این صورت نمیتوان انتظار برونرفت وحل بحرانی را که خود بهوجود آوردهاند، داشت.
بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی و قاجاریه، در خاورمیانه از هر طرف دولت-ملتهای جدیدی قارچآسا در هر گوشهوکنار منطقه تاسیس شدند. دولت –ملت ترکیه در ۱۹۲۳، سوریه ۱۹۲۴، عراق در ۱۹۲۵ و دولت-ملت ایران نیز درسال ۱۹۲۵ بهعنوان ثمرهی تجزیهی نظام امپراتوری و مداخلات نظام جهانی تاسیس شدند. تمامی دولت-ملتهای تازه تاسیس شده از سوی نظام جهانی به نمایندگی بریتانیا پایهریزی شدند و تاکنون هم بر همان أصول اولیه در قید حیات میباشند.
ریشههای معضل محيط زیستی در ایران به ورود و نهادینه شدن دولت-ملت و نظام سرمایهداری به این کشور بازمیگردد. میتوان برچینش دودمان قاجاریه طی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ (۱۹۲۵) و به قدرت رسیدن رضا شاه پهلوی را سر آغاز رسمی روال پیوستن ایران به نظام مدرنیتهی سرمایهداری و هژمونی جهانی برشمرد. هرچند جنبش مشروطه از سال ۱۲۸۴-۱۲۹۰ (۱۹۰۵-۱۹۱۱) گرایشی به هدف تاسیس دولت-ملت مدرن باشد نیز، اما این گرایش با کودتای ۱۲۹۹ توسط رضاشاه پهلوی به نتیجهی نهایی میرسد. جمهوری ترکیه نیز به عنوان برادر دوقلوی دولت-ملت ایرانی در تاريخ ۱۹۲۳ یعنی با تفاوت زمانی دو سال سر از لاک امپراتوری عثمانی درآورد. زایش این دو دولت مدرن به معنای ورود دولت-ملت و نظام سرمایهداری به خاورمیانه بود. این یک تغییر حکومتی و یا دست به دستشدن قدرت سیاسی در این کشورها نبود. نظام حکمرانی سنتی از طرف بریتانیا با حمایت از جنبشهای مشروطهخواه داخلی و افزایش فشارهای خارجی بر نظام سنتی امپراتوری ساقط شدند و در مقابل به صورتی وارداتی نظام دولت-ملت تأسیس گردید. این تحول در ایران به مفهوم فروپاشی نظام ۲۵۰۰ سالهی امپراتوری سنتی و زایش دولت-ملت مدرنیستی ایرانی بود. دولت-ملت رضاشاه پهلوی از نظر کیفی میلیتاریست، ملیگرا، لائیک و متکی بر پایههای مدرنیستی غربی متولد شود. روشنفکران وجنبشهای چپ ایرانی این روند مدرنیزاسیون وغربی شدن را «غربزدگی» عنوان کردند. شخصیتهایی همچون جلال آلاحمد و داریوش شایگان غربگرایی وغربزدگی را هرچند ناتمام اما بجا در فضای دانشجویی و روشنفکری ایران مطرح نمودند.
فرایند مدرنیسم، صنعتی شدن، تمركز قدرت سیاسی و از میان رفتن نظام غیرمرکزی ایالتی، انفجار جمعیتی غیرطبیعی و مبدل شدن ایران از جامعهی روستانشین به جامعهای شهرنشین وتأسيس کلانشهرها مترادف و همزمان با نظام سیاسی و اجتماعی جدید صورت گرفت. اگر بخواهیم ریشههای معضل محیطزیستی را موشکافی نماییم در این صورت صنعتیشدن و انفجار جمعیتی ایران دو عنصر اساسی در این مورد میباشند که از سال ۱۳۰۰ این روند آغاز و تاکنون ادامه دارد و هنوز هم متوقف نگشته اشت.
طبق گزارشات سرشماری، کل جمعیت ایران در سال ۱۳۰۰ (۱۹۲۶.م) 9 میلیون نفر اعلام شد که به صورتی غیرطبیعی در سال۱۳۲۰ (۱۹۴۶) یعنی طی بیست سال این جمعیت به ۱۲ میلیون و۸۳۰ هزار نفر میرسد. در آن زمان از میان این جمعیت ۴/۲۹ درصد را شهرنشینان و۶/۷۰ درصد را هم روستانشینان تشکیل میدادند. بدین معنی تا آن زمان جامعه ایران جامعهای روستانشین بود و درصد کمی در شهرها سکونت داشتند؛ درچنین شرایطی نمیتوان از معضل محيط زیستی بحث نمود.
روند افزایش جمعیت همزمان با صنعتی شدن رفته رفته تسريع می یابد و در سال ۱۳۳۰ این رقم به ۱۶ میلیون و۲۳۰ هزار نفر میرسد ودو دهه بعد، یعنی ۱۳۵۰ این رقم به ۳۰ میلیون نفر افزایش پیدا میکند. یعنی افزایش جمعیتی در ایران طی سه دهه به دو برابر رسید واین انفجار جمعیتی در عین حال موجب تراکم جمعیت در شهرها و ایجاد کلان شهر در ایران شد. انفجار جمعیتی یکی از اساسیترین عوامل تخریب محیطزیست در جهان محسوب میشود. طبيعتا اینچنین افزایش جمعیتی در مدتی بسیار کوتاه و به شکلی غیرطبیعی براساس سیاستهای دولتی و بهدلیل نیاز دولت به نیروی انسانی در صنایعسازی، کارخانجات و ارتش و … صورت میگیرد. زیرا این افزایش به هدف رشد جمعیت شهری و کاهش رشد جمعیت روستانشین صورت میگیرد!
نظام دولت-ملت مغایر با بافت اجتماعی، فرهنگی و تاریخی خاورمیانه و ایران است و به صورتی وارداتی وارد ایران وخاورمیانه شد. نظام سرمایهداری در آن زمان تلاش میکرد سدی سیاسی و نظامی بر روی نظام کمونیستی روسیه ایجاد کند تا نتواند به خاورمیانه نفوذ پیدا کند و به همین دلیل از جنبشهای مشروطهخواه حمایت مینمود وسعی داشت دولت-ملتهای وابسته به نظام جهانی تأسيس کند تا از این طريق بتواند از مصالحش در هندوستان، آفریقا، مدیترانه و خاورمیانه دفاع کند. به همین جهت در ترکیه از جنبش تُرکهای جوان و در ایران نیز از جنبش ناسیونالیستی رضاشاه حمایت کرد. حتى این روند صرفا حمایت غرب (انگلستان) نبود بلکه مستقيما دخالت غرب در سقوط قاجاریان و تأسيس دولت-ملت پهلویها، مرحله انتقال قدرت و مراحل پس از آن بود. روند بحران محیطزیست در ایران از این تاریخ آغاز، بنیانگذاری و احداث شد و تاکنون نیز بدون هیچ انحرافی ادامه دارد.
آنچه سلطنتطلبهای پهلوی و فقیهسالار بهعنوان افتخار و دستاوردهای تاریخی در کارنامهی ساسی خود میشمارند، اساسا روند پسرفت و تخریب بافت اجتماعی، فرهنگی و زیستمحیطی ایران و پیوستن آن به نظام و هژمونی جهانی است. فرایند صنعتیشدن، نفتیشدن و حتی اتمی شدن برخلاف انتظار، فرایند فقر، بیکاری، بیماری، ازخودبیگانگی، وابستگی به بیگانگان و معضلات زیستمحیطی در ایران میباشد که تاریخ رسمی آن را افتخار، توسعه، پیشرفت و استقلال ملی تلقی مینمایند.
طبق گزارش فعالین و کارشناسان محیطزیست کارنامهی تاریخ معاصر ایران از نظر زیستمحیطی عبارت است از بیابانزایی، جنگلزدایی، بارانهای اسیدی، بحران آب، خشک شدن دریاچهها و تالابها، آلودگی هوا و خاک و … که بدون شک نتیجهی صنعتی شدن، دیدگاه غیرکارشناسی و غیرعلمی نظام دولت-ملت است؛ قانون سود کلان و اولویتهای امنیتی حفظ نظام بر اولویتهای اجتماعی و زیستمحیطی ارجحیتی ذاتی دارد. همچنان که طی نوشتار نشان دادیم انسانی جلوه دادن این تخریبات دروغگویی و عوامفریبی محض نظام دولت-ملت است و ربطی به واقعیت تاریخی و اجتماعی ندارد.
طبیعت کردستان، مشمول قانون غارتری وتجاوزگری است
در روزهای اخیر یک سرباز تُرک به یک دختر کُرد تجاوز جنسی کرد و در نتیجه این دختر جوان دست به خودکشی زد و سرباز تجاوزگر نیز از جانب مقامات قضایی ترکیه آزاد شد. دولت و قانون از سرباز ترک تجاوزگر حمایت کرد، دادگاه عمل تجاوزگری او را محق و بجا دانست. اما دختر جوان و خانوادهی او چون مستعمرهای بودند فریادشان به جایی نرسید! وضعیت این دختر کُرد در واقع بازگوکنندهی وضعیت اجتماعی ملت کرد و نظامی است که با آن سروکار دارند. در حقیقت کردستان با این «قانون تجاوزگری» اداره میشود. انسان، زن و مرد، پیر و جوان، خاک و آب، جنگلها، منابع طبیعی، جاندار و بیجان و تمامی مخلوقات این سرزمین زیر سلطهی «نظام تجاوزگر» قرار دارند. زیرا این ذات قانون اشغالگری و استعمار است. کسی جز آن دختر جوان نمیتواند عمق توحش تجاوزگری را دریابد؟ برای همین از نظر یک کُرد، تفاوتی چندانی در بین جنگ نظامی با تجاوزگری و جنگ اکولوژیکی جهت «دفاع از محیط زیستی»اش وجود ندارد. هر دو به یک میزان مقدس و شرافتمندانه هستند. کسی همچون یک زارع و روستایی کرد نمیتواند نابودی جنگلها و مرگ آهوهای سرزمیناش را احساس کند. درست همچون آن دختر که جز خود او کسی نمیتواند عمل وحشیانهی تجاوز را احساس کند! ورود دانش اکولوژیکی به عرصهی مبارزات انقلابی کردستان ناشی از این احساس عمیق و همدلی مردمانش با طبیعت است!
دختر جوان طی وصیتنامهای که از خود بجا گذاشته خواستار انتقام از آن سرباز تجاوزگر شده است. اگر محتوای آنتیکلونیالیستی نهان در انقلاب کردستان هدفمند به پاسخدهی به وصیتنامهای این دختر جوان و هزاران دختر و زن کرد باشد؛ پس دانش اکولوژیکی نیز پاسخی مشابه در راستای متوقف کردن تجاوز به طبیعت و جغرافیای کردستان است.
از آنجا که جغرافيا و طبیعت کردستان به مانند ملت کرد تحت نظام هولناک استعمارگری اداره میشود جای تعجب نیست که نظام استعمارگری ایران با رویکردی غیراخلاقی و سیاسی با ارزشهای مادی و معنوی یک سرزمین اشغالی رفتار کند. در کردستان بالغ بر ۳۰ سد وجود دارد که اكثرا به هدف هدایت کردن منابع آبی کردستان به مناطق غیرکردستانی و تحريم عراق و جنوب کردستان از منابع آب طبیعی است. همچنین از طریق این سدها منابع طبیعی و آثار باستانی کردستان تخریب میگردد. مبلغان نظام در رسانههای دولتی این موضوع یعنی ژینوساید منابع طبیعی را «استقلال در صنعت مهم سدسازی وحاکم شدن روحیه خدمت به مردم و استفاده از سرمایه ملی برای پیشرفت کشور» تلقی میکنند و در این راستا محمود احمدینژاد را علمدار سدسازی در ایران توصيف میکنند. این در صورتی است که سدسازی هدفمند به نسلکشی فرهنگی، غارت منابع طبیعی یک ملت و سرزمین است. نظام دولتی ژینوساید منابع طبیعی را افتخار، توسعه، پیشرفت استقلال و خودکفایی مینامد. همچنین خشک شدن دریاچهی ارومیه یکی از نمونههای بارز رویکرد ژینوسایدی دولت نسبت به طبیعت کردستان بوده و توجیهناشدنی است.
ایران ۷٪ از معادن کل جهان را داراست که اکثر این منابع در مناطق کردستان واقع هستند و اگر فقط پنج درصد درآمد سالانهی این معادن یا بودجهی نظامی سالانه که در عراق، سوريه، افغانستان، فلسطين، یمن و در کشورهایی که سپاه پاسداران در آنها حضور نظامی دارد برای حریق، مسائل زیستمحیطی اختصاص گردد، حداقل ایران حال در چنین وضعیت زیستمحیطی نمیبود؛ با اختصاص دادن مقدار بسیار کمی از بودجهی سالانه به مسائل زیستمحیطی و قایق آتشسوزی در هر سوی کشور در اسرع وقت مهار و کنترل میگشت. اما سرمایهگذاریهای کلان در عرصههای نظامی و امنیتی که هدف از آن حفظ مصالح نظام استعمارگر میباشد و نه رفاه اجتماعی، اجازه به خدمات اجتماعی، اقتصادی و زیستمحیطی نمیدهد. در صورتی که جامعهی کرد مالک اصلی منابع طبیعی کردستان است و حق دارد از این منابع بهره بگیرد، اما از فقر، بیکاری، مسائل اقتصادی و تخریب محیط زیست رنج میبرد. یعنی دلیل فقر، بیکاری و معضلات زیستمحیطی وضعیت استعمار است. آتشسوزیهای هر سالهی جنگلهای زاگرس نیز برعکس آنچه نظام تبليغ میکند ناشی از سياستهای استعمارگری، استثمار و انحصار نظام میباشد. در صورتی که در سراسر ایران فقط ۱۰ فروند هلیکوپتر جهت مهار حریق وجود دارد، اما هر روز سپاه پاسداران به صورتی افتخارآمیز از طرحهای جدید موشکی، توان مقابله نظامی علیه آمریکا و برنامههای استراتژیک نظامی دم میزند. برای همین نیروهای مردمی خود ناگزیر میشوند داوطلبانه و به بهای جانشان و با دست خالی و بدون تجهیزات لازم به مقابله با آتشسوزی بروند. در مریوان، هورامانات، پاوه و بسیاری از مناطق کردستانی نیروهای بسیج و مزدور جنگلها را به آتش میکشند. برخی از سازمانهای مردمی حفاظت از محیطزیست در چند بند دلایل اصلی در آتشسوزی و عدم کنترل آتش سوزیهای زاگرس را گزارش کردهاند که این دلایل همگی به سیاستهای غارتگری و استعمارگری اشاره میکنند:
- عدم سیاستهای حفظ محیطزیستی
- عدم اختصاص بودجه کافی در مسائل زیستمحیطی
- کمبود نیروی انسانی در سازمان و نهادهای مربوطه
- صعبالعبور بودن و لزوم استفاده از هلیکوپترهای کنترل حریق
- کمبود امکانات سختافزاری مناسب
- فقدان آموزش و عدم آشنایی با ضرورتهای محیطزیستی
عوامل اصلی خشک شدن دریاچه ارومیه، استعمار است
دریاچه ارومیه از اواسط دهه ۸۰ آغاز به خشک شدن کرد و امروزه در شرایط خشک شدن کامل قرار دارد. طبق تحقیقات و گزارشات برخی از نهادهای محیطزیستی تصاویر ماهوارهای نشان میدهد که درسال ۲۰۱۵ دریاچه ۸۸ درصد مساحتاش را از دست داده است. نظام و نهادهای تبلیغاتی وابسته به نظام دلایل بسیاری را برای خشک شدن دریاچهی ارومیه ذکر میکنند. اما احداث بزرگراه بر روی دریاچهی ارومیه، استفاده و سوءاستفاده از منابع آب حوزهی آبریز دریاچه، پروژههای توسعهی اقتصاد دولتی و احداث بیش از ۲۰۰ سد بر روی رودخانههای حوزهی آبریز دریاچه اورمیه از عوامل اساسی غیرمردمی و دولتی هستند که منجر به خشک شدن کامل دریاچهی ارومیه شده است.
از سال ۲۰۱۱ بدینسو اعتراض به خشک کردن (نه خشکشدن) دریاچه ارومیه و واکنش ضعیف دولت در قبال این مشکل صورت گرفت. در سال ۲۰۱۱ صدها نفر از مردم بومی منطقه به دلیل اعتراض به وضعیت تراژیک دریاچهی ارومیه توسط نهادهای امنیتی دولت بازداشت شدند. زیرا فعالین و بازداشتشدگان اعتقاد داشتند که پروژههای سدسازی و ساختوسازهای اطراف دریاچهی ارومیه باعت کاهش ورود آب به این دریاچه شده و در نتیجه، روند خشک شدن آن را تسریع نموده است. همچنین مدعی بودند که کاهش سطح آب و افزایش غلظت نمک دریاچه که سومین دریاچهی شور جهان است به حیات گیاهی و جانوری منطقه نیز صدمه زده و در آینده پیامدهای غیرقابل جبرانی از جمله توفانهای نمکی را در پی خواهد داشت.
دولت استعمارگر ایران در واکنش به اعتراض و مقابلهی مدافعان محیطزیست با سیاستهای مخرب محیط زیستی آنها را به قومگرایی، تجریهطلبی و اتهاماتی همچون مخلان امنیت ملی، مفسدانفیالارض، همکاری با برخی احزاب و دولتها و جاسوسی از مراکز نظامی متهم و سرکوب میکند. کلیه این کنش و واکنشهای دوطرفه میان دولت و مردم در باب مسائل زیستمحیطی گزارش از این واقعیت دارد که معضلات زیستمحیطی مجزا از مسائل سیاسی، عدالت اجتماعی، آزادی بیان، حقوق زنان و دموکراسی نبوده و در اساس، ریشههای مشترکی دارند. هیچ کنش و واکنش انسانی نمیتواند سیاسی نباشد. به همین دلیل منشا اصلی بحران محیطزیست دولتی است نه مردمی! همچنین فعالیتهای محیطزیست در ایران و کردستان یک جنبش دموکراتیک مردمی علیه نظام دولت-ملت است و محدود به مرزهای محیطزیستی نیست. زیرا جهت دفاع، حفظ و امنیت محیطزیست باید با ریشههای نظام تمدن دولتگرا مبارزه کرد و تا زمانیکه در نظام، تغییراتی ریشهای صورت نگیرد، دموکراسی، برابری و آزادی در رژیم سیاسی و قانون اساسی تسلط نیابد، نمیتوان از محیطزیست هم دفاع نمود. در سالهای اخیر تعدادی از فعالین محیطزیست در کردستان و ایران بهدلیل عدم تجهیزات و امکانات لازم جهت اطفای حریق در مراتع و جنگلها به شهادت رسیدهاند که میتوان از شریف باجور و یارانش نام برد که لازم است در اینجا یاد و خاطرهی همهی دوستداران و شهدای دفاع از محیطزیست را گرامی بداریم. علاوه براین تعدادی از فعالین محیطزیست بازداشتی در زندان اوین نیلوفر بیانی، سپیده کاشانی، هومن جوکار، امیرحسین خالقی و طاهر قدیریان و دهها نفر دیگر که به این اتهامات بازداشت، متهم، شکنجه و زندانی شده و خواهند شد اساسا دولت به این جهت که با ریشههای نظام، یعنی فرهنگ خشونتطلبی و پدرسالارانه اعتراض کردهاند سیاستی انتقامجویانه و خصمانه در پیش میگیرد. علیه خشونت دولتی و فرهنگ پدرسالارانهای که بر طبیعت و جامعه اعمال میگردد، باید در چارچوبی تمامیتمند مبارزه نمود. اگر منشأ مشکل یکی است، بایستی مبارزه هم تمامیتمند ومشترک باشد. زیرا بحران محیطزیست نه قومیت میشناسد و نه جغرافیا و مرزی مشخص، بلکه درد مشترک انسانیت است.
یا مبارزه در راه مدرنیتهی دمکراتیک یا جهانی آلوده
طبق مطالعات کیهانشناسی، گیتاشناسی و زیستشناسی بیش از ۳،۸ میلیارد سال پیش کائنات و بیش از ۴،۵۴ میلیارد سال قبل نیز زمین پیدایش یافت؛ و زندگی بر روی سطح آن در طول یک میلیارد سال شکل گرفت. حیات تکسلولیها (AMiPS) به عنوان اولین جانداران کرهی زمین در حدود ۳،۵ میلیارد آغاز گردید. چندسلولیها تقریبا یک میلیارد سال قبل، جانداران بدون اسکلت و فارغ از نظامهای دفاع پوستی ۴۳۰ میلیون سال قبل به وجود آمدند. تقریبا حدود ۶۵ میلیون سال پیش خزندگان و پستانداران ۱،۸ میلیون سال قبل تکامل پیدا نمودند؛ نوع هموساپینس ((Homo Sapiens به عنوان ثمره تمام این مراحل و با گذار از ۲۶ مرحلهی تکاملی حالت انسان اجتماعی ابتدایی به خود گرفت. مدارک به دست آمده از ( DNA) انسان نشان میدهد که انسان خردمند حدود ۲۰۰،۰۰۰ سال پیش در آفریقا زندگی کرده و حدود ۵۰،۰۰۰ سال پیش تغییراتی ریشهای در این گونه به وجود آمده و از آفریقا به تمام نقاط کره زمین مهاجرت کرده است.
اما مهمتر از همه این است که طبیعت چگونه چهرهی انسان به خود گرفت و تا زمانی که طبیعت خود را به انسان تبدیل نمود نیاز به ۲۶ مرحلهی تکامل داشت. یعنی از تک سلولیها تا انسان متفکر ۲۶ مرحلهی تکامل سپری شده است. انسان هفتصد هزار سال قبل، از موجودی ناتوان و منزوی به موجودی اجتماعی توانمند و مجهز به نیروی «اندیشه» مبدل شد. پانصد هزار سال قبل موفق شد آتش را به کنترل خود درآورد و تقريبا ۲۰-۱۵ هزار سال پیش انقلاب یکجانشینی و۱۲ هزار سال قبل نیز انقلاب کشاورزی را معماری کرد. ۵ هزار سال پیش انقلاب شهرنشینی را به ارمغان آورد. انسان برای پیشبرد ارتباط با یکدیگر به زبان اشارهای کفایت ننمود و این بار یکی از ریشهایترین انقلابهای تاریخ بشریت را رقم زد، یعنی انقلاب زبان سمبلیک و تکلم با کلمات و جملات که امروز ما آن را زبان نمادین میخوانیم. آنچه در دو کلمه و بسیار بیتفاوت «تخریب محیطزیست» عنوان میشود در نتیجهی پیشینهای اینچنین طولانی و غیرقابل تصوری پیدایش و تکامل یافته است. تخریب محیطزیست به مفهوم تخریب این پیشینهی تاریخی زیستشناختی است؛ اساساً بحران محیطزیستی بحران و چالش اخلاقی-وجدانی تمدن دولتگرا میباشد. اما متاسفانه گناهکاران، مجرمان و جلادان اصلی از این وضعیت کوچکترین احساس گناهی ندارند!
از نظر جامعهشناسی و بومشناسی مسئلهی محیطزیست فقط با تغییراتی نظاممند و ریشهای در نظام جهانی میسر میباشد. آلودگی زیستبوم از نتایج مطلق آلودگی ذهنی، فرهنگی، اقتصادی-صنعتگرایی، ساختارهای اقتصادی و سیاستهای آلوده است؛ آلودگی نظاممند نظام مدرنیتهی سرمایهداری و بحرانهای مستمر آن ریشهای است. هرچند فعالیتهای دفاع از محیطزیست در ایران و کردستان با ارزش و دارای ارزش دموکراتیک و انسانی است اما محدود به نهادهای مدنی بوده و از فلسفه و پارادایم نظری و فرهنگی ریشهای برخوردار نمیباشند. با ذهنیت نظام نمیتوان علیه نظام به نتیجه رسید. زیرا ریشههای بیدادگری، نبود آزاد و دموکراسی اجتماعی و نظامهای خشونتطلب دولت-ملت علت اساسی تحمیل همین فرهنگ بر طبیعت است. ایدئولوژی و فرهنگ پدرسالارانه ریشه اعمال این فشار و خشونتهای دولت-ملت بر جامعه و طبیعت است. در درون مرزهای سیاست و فرهنگ آلوده به ذهنیت مردسالاری چگونه میتوان از طبیعت دفاع نمود؟ آیا از ذهنیتی که تجاوزگری بر زنان را پیشه نموده چگونه میتوان انتظار داشت که در حوزهی محیطزیست، اخلاقی عمل نماید؟ تجاوزی که به طبیعت میشود تنها بُعدی از تجاوزات جنسی، سیاسی، فکری و فرهنگی است که بر جامعه اعمال میگردد.
هر چند دفاع از سرسبزیهای کرهی زمین، پیشگیری از آلودگی محیطزیست و دفاع از حقوق حیوانات حتی مطرح نمودن آن از محورها و وظایف اساسی بومشناسی است اما متاسفانه جنبشهای حفاظت از محیطزیست به جای مبارزه با ریشههای اصلی معضل محیطزیستی، با نتایج آن به مبارزه برمیخیزند. به دیگر سخن نه با ذهنیت و ساختارهای مدرنیتهی سرمایهداری بلکه با تخریباتی که به بار آورده است سروکله میزنند. با این حال این جنبشها اگر چه نظام سرمایهداری را به نقد و چالش کشاندند، اما همزمان به نظام مشروعیت میبخشند و در مقابل ظهور جنبشهای دموکراتیک مانع ایجاد میکنند. چنان چهرهای از نظام مدرنیتهی سرمایهداری میسازند که انگار نظام حامی محیطزیست است. جنبشهای اکولوژیکی، نمیتوانند درون نظامی دولتی باشند، بر مبنای ماهیتشان این جنبشها رادیکال و انقلابی ظهور کردند و سپس گرایشی رفرمیستی پیدا کردند. نمیتوان هم درون چارچوب قانونی دولت-ملتها قرار داشت و در عین حال اکولوژیک هم بود. مدرنیتهی سرمایهداری همانند جنبشهای فمینیستی و آنارشیستی در تلاش است جنبشهای اکولوژیکی را هم در نظام مستحیل کند و بدینصورت از محور بنیادین دموکراتیکشان دور و بیمحتوا سازد.
همچنان که به آن اشاره نمودیم منشاء این مشکلات ذهنیتی، سیاسی است و راهحلهای احتمالی نیز ناگزیر باید ذهنیتی و سیاسی باشند. ملت دموکراتیک به عنوان حالت نظاممند شدهی دموکراسی غیردولتی با اتکا بر پارادایم اکولوژیکی سعی دارد سیاست را دموکراتیزه و بنیانهای ذهنیت خشونتآمیز مردسالارانه را در تمامی حوزههای حیات اجتماعی برچیند.
همچنان که در صفحات قبل اشاره کردیم، مشکل نه در صنعت بلکه در شیوهی استفاده از صنعت میباشد. در این صورت با سطحی که انسان از فناوری کسب نموده قادر است هم جهان ما را به یک بهشت هم به یک جهنم تمام عیار مبدل سازد. [ صنعتسازی که دست به دست اکولوژی و زراعت داده باشد، نهتنها بنیادیترین معضلات اقتصادی را چارهیابی خواهد کرد بلکه کلیه عوارض جانبی دیگر معضلات را نیز به مطلوبیت متحول خواهد ساخت. دشوار نیست دریابیم اگر تنها خریدوفروش بیرویهی اتومبیل متوقف شود، در حوزههای بسیاری از نفت خام گرفته تا راههای حمل ونقل، از آلودگی محیطزیست گرفته تا بیولوژی انسان، نتایجی با کیفیت انقلابی بهوجود خواهند آمد.] (جامعهشناسی آزادی، عبدالله اوجالان)
از این منظر انسانیت در بین یک دوگانگی سرنوشتساز قرار دارد. یا اینکه در راه تحقق مدرنیتهی دموکراتیک مبارزه خواهد کرد و یا اینکه به حالت محکومیت در جهانی آلوده که نتیجهی آن قیامت است، ادامه خواهد داد؟ زیرا یافتن راهحل در درون نظام جهانی موجود امکانپذیر نیست، در این صورت جز انقلابهای ریشهای ذهنیتی و فرهنگی که توان پاسخگویی به تمامی حوزههای حیات بشری را داشته باشند جستارهای درون نظامی به راه دیگری ختم نخواهد شد.
پارادایم جامعهی اکو-اندوستری (صنعت سازگار با محیطزیست) که یکی از وجوه اساسی مدرنیتهی دموکراتیک میباشد دیدگاهی بسیار متفاوت نسبت به اقتصاد، صنعتسازی و فناوری دارد. بر این ایمان است تا زمانیکه مناسبات، هنجارها و تعادلات بههمریختهی بین انسان و انسان، زن-مرد، سیاست وجامعه بر اساس دموکراسی و آزادی غیردولتی و مدرنیتهی دموکراتیک ترمیم، بازسازی و سازماندهی نگردد؛ قدرت و دولت بهعنوان مراکز خشونتگرایی محدود نگردند، هیچ دفاعی نمیتوان از طبیعت به عمل آورد. در اینجا منظور این نیست که فعالیتهای حفاظت از محیطزیست بجا نباشد بلکه منظور این است که فعالین و جنبشهای حفاظت از محیطزیست باید ریشهایتر عمل کرده و بجای مشغول شدن به نتایج به علل معضل بپردازند. همچنین معتقد است که باید انقلابی ریشهای در نحوهی استفاده از فناوری بهوجود آید. فناوری باید اکولوژیکی شود. به این هدف از میان برداشتن قانون سود کلان، ساماندهی اقتصاد اجتماعی، استفاده از فناوری دوستی با طبیعت، مبارزه با فرهنگ مصرفگرایی، کاهش بودجههای کلان نظامی و افزایش بودجههای زیستمحیطی، تنظیم نظام آموزشی با اتکا بر دانش اکولوژیکی، استفاده از فناوری اکولوژیکی در صنعت ساختو ساز، بازآفرینی مواد دور ریختنی، مدلهای سازگار با مبانی اخلاق اجتماعی و طبیعت، معماری سازگار با طبیعت، استفاده از انرژی خورشیدی جایگزین سوختهای فسیلی، مبارزه با میزان تولید دیاکسیدکربن در جهان، استفاده از وسایل نقلیه الکترونیکی و نتیجتاً سازماندهی تکنولوژی مناسب با طبیعت!
ملت دموکراتیک که از نقطهنظر آزادی، دموکراسی و مساوات به مسائل عصر مینگرد، این تحول عظیم را «انقلاب ذهنیتی» میخواند. چون ریشهی معضلات را ناشی از فرهنگ پدرسالاری میداند، راهحل برونرفت از بحران موجود را نیز در تحولات پارادیگماتیکِ ذهنیتی و فرهنگی میبیند. ماهیت این تحول نیز به هیچوجه نباید صرفا دست به دست شدن قدرت سیاسی انگاشت. در واقع انفکاک رادیکال از نظام جهانی موجود و آفرینش حیاتی تازه در جهانِ ملت دموکراتیک است. همچنین بازتاب انقلاب ذهنیتی مورد بحث در منطقه، بهصورت رنسانس خاورمیانه خواهد بود!
اگر قلبها منجمد ومغزها آشفتهاند، به سرآغازترین نکتهی آغاز آفرینش بازگرد!
بودا
منابع:
جامعهشناسی آزادی-عبدوالله اوجالان
تمدن مادی- فرناند برودل
دانشنامه فارسی