«اگر باران به كوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشك رودی»
آریو برزن
این جمله از «اُلریش بَک» جامعهشناس آلمانی دقیقا مصداق وضعیت امروز ایران است که به باور من باید یک بند دیگر هم با اجازهی ایشان به آن اضافه نمود. «دیدن مسئله و خود را به نفهمی زدن». مقصود من از به کار بردن این جمله اشاره به وضعیت اسفبار محیطزیست در ایران و شیوهی برخورد دستاندرکاران و دولتمردان نسبت به حل معضلات به وجود آمده است. در ايران بحران زيستمحيطی مدتهاست كه گریبان مردم و مديران را گرفته، اما نظام حاكم بر ايران حاضر به باور آن نيست. برای واکاوی و تحلیل مسائل زيستمحيطی ایران و مخصوصا آتشسوزیهای اخیر در مناطق زاگرس كه میتوان از آن بهعنوان ريههای ايران نام برد، بايد مسئله را از چند زاويه مورد بررسی قرار داد.
پیش از هر چيز بهعنوان مهمترين و تاثيرگذارترين عوامل در بهوجود آمدن مشكلات محيطزيستی بايد به مشكل پارادايمی در ايران اشاره نمود. ايرانيان هميشه معتقدند كه در پی برساخت مدرنيتهی ايرانی و يا مدرنيتهی مختص به خودشان هستند و در اینباره كتابها و مقالات نوشتهاند. اين را انكار نمینمايم كه خوی حقيقتخواهی و جستجوی حقيقت در فرهنگ اين سرزمين وجود دارد و انسانهای وارستهای هم، گام در اين راه گذاشتهاند. اما در مورد محيطزيست موضوع فرق میكند، ببينيد در دوران مدرنيتهی اوليه، انديشهی حاكم برخوردار از يك نگاه فاوستی بود. مسئله، اسطورهی تسلط بر طبيعت بود. اينكه انسانِ رها گشته از قيدوبندهای جهان لاهوت به يكباره خود را در مقابل جهانی میديد كه بايد آن را فتح نمايد. جهانی كه تا ديروز پست، مظهر رنج، دروغين و موقتی بود، حال به يكباره به دنيايی تبديل شده بود كه انسان میبایست آن را با همت و توان خويش، آنگونه كه ميل و اشتياقش میخواهد، شكل دهد و حيات بهشتیاش را برسازد. با آغاز دوران صنعتگرايی، اين روند همچنان ادامه يافت. الگوهای در حال رشد اين نوع زيست، كه هيچ تباينی با طبيعت نداشت در همه جای جهان در حال نشر (اشاعه) بود. انسانِ تشنهی فتح و استعمار، میخواست بر همهی نيروهای طبيعی لگام بسته و به كف اختيارشان درآورد. انسان در اين كار موفق بود و سلطهی خود را بر طبيعت گسترد. آن الگوها اگرچه هنوز وجود دارند، اما از توان آنها كاسته شده و به تهديدی برای حيات خود انسان تبديل شدهاند. خصوصاً صدمات و لطماتی كه بعد از دو جنگ جهانی به جامعه و در كنار آن به محيطزيست وارد آمد، در تغيير نگرش انسان به زيستبوم بسيار مؤثر بود. هدف از اين بحث رسيدن به اين نكته بود كه بگويم نظام ایران و ايرانيان هنوز هم در دوران مدرنيتهی اوليه به سرمیبرند و اين يك مشكل پارادايمی جدی بوده و ريشهی اساسی مشكلات به وجود آمده در بخش زيستبوم ايران است.
جهانبینی حاكم و مسلط در ايران عبارت است از يك پارادايم دينی و نگرش مبتنی بر «حس عدم تعلق به اين جهان». اين نگرش، يعنی خود را اهل اين جهان نديدن و مرغ باغ ملكوت پنداشتن، باعث میشود كه انسان خويش را در اين جهان غريب ببيند. برای همين پيوسته با آبوخاک و حتی انسانهای ديگر در ستيز و كشمكش بوده، تلاش مینمايد كه با غلبه بر طبيعت آن را مسخر گرداند. آدمی در اين نگرش خود را تافتهی جدا بافته از هستی میداند. بسیار مهم است كه انسان را درون سازوكار جهان تصور كنيم يا خارج از آن. متاسفانه اين پارادايم رژيم، انسان را در بيرون از سازوكار موجود قرار میدهد. لازم به يادآوری است كه «نيوتن» بنيانگذار فيزيك كلاسيك هم انسان را خارج از سازوكار جهان میدانست. او معتقد بود كه جهان بهمثابه يك ماشين يا يك ساعت است. انسان را بيرون از اين ساعت و بهصورت يك تماشاچی مینگريست كه در نبود او هم جهان به روند خود ادامه میدهد. اين ديدگاه انسان را تشويق مینمايد كه ارباب جهان باشد. بر اين ماشين سوار شده و هر گونه كه میخواهد آن را براند. جهانبینی دينی نيز جهان و ساير موجودات را مسخر انسان قرار داده است. يك رابطهی همستيزانه بين انسان و طبيعت برقرار كرده كه در آن همهی موجودات در خدمت انسان هستند و آدمی به هر نوعی كه بخواهد با آنها رفتار میكند.
«معمار خوب از محيط میپرسد كه چگونه خانهای میطلبد»
در طول تاريخ اين سرزمين به هر گوشهای از آن كه نگاه كنيم، اهالی آن سعی نمودهاند كه نهايت همپوشانی را با طبيعت آنجا از لحاظ زيستی داشته باشند. شيوهی معماری و سكونت، معيشت و اقتصاد، ادبيات و هنر، زيست اجتماعی و حتی خلقوخوی خود را بهصورت ادامهای از طبيعت و زيستبوم آن منطقه شكل بخشيدهاند. با محدوديتهای طبيعی و زيستی در اين جغرافيا هماهنگی داشته و خود را با آن وفق دادهاند. نمونهی بارز آن همان حفر قنات در كويریترين مناطق و همزيستی انسان با طبيعت خشن در هورامان است. همسازی و همنوايی انسان و طبيعت بسيار زيباست. از ديرباز آدمی در اين جغرافيا آموخته كه اگر در برابر طبيعت مغلوب باشد خوشايندتر است تا غالب. هزاران سال است كه اهالی اين سرزمين و خلقهای آن بهاين صورت زيستهاند. اين امر ريشه در باروداشتهايشان دارد. انسان در انديشهی كهن ميترايی و زرتشتی خود را بخشی از كلاف عظيم فضاـ زمان میداند. بدینمنظور در پی ارتباط برقرار كردن با جهان است نه مسخر گردانيدن آن. در فيزيك جديد، آنچه مهم است نه اشياء بلكه روابط بين اشياء است. هیچچیز مستقلی وجود ندارد و همه به هم راه دارند. هيچ موجودی بهتنهایی معنا و مفهومی كامل ندارد. در تمام بناهای كهن ايران اگر دقت نماييم، همگی در هماهنگی با طبيعت هستند بهغیراز يك ساختار كه هيچ تباينی با محيطزيست محل احداث ندارد آنهم تخت جمشيد است كه در دوران نابودی انديشه كهن مردمان اين سرزمين و ظهور سلطهگرايی ساخته شده است.
«معاصريت، يعنی ايجاد ارتباط بين مسائل گذشته و روح زندگی امروز»
موضوع بعدی كه در بحث دلايل عمقيابی بحران محيطزيست بايد به آن اشاره نمود، نحوهی برساخت معضل يا طرح پرسمان است. اينكه امكانات سرزمينیمان محدود است را كه نمیشود انكار كرد. هرگونه خودفريبی در اين رابطه جامعه را با عواقب وخيمی روبهرو خواهد گرداند. پس معضلات زيستمحيطی درعینحال يك معضل اجتماعی محسوب میگردند. منظور ما از مشكل طرح پرسمان همين است. عواقب بحرانهای زيستمحيطی كاملاً متوجه جامعه بوده حتی بسياری از قربانيان آن هنوز زاده نشدهاند. با اين روند روبه رشد مشكل محيطزيست قطعاً نسلهای آینده در گردابی بس خطرناکتر فرو خواهند رفت. امروزه ديگر از حقوق جديدی مانند حق هوای پاك، آب آشاميدنی سالم و غذای كافی صحبت میشود. قبلاً میگفتند كه ما بكاريم ديگران بخورند. اما با اين معضلكاری، چيزی باقی نخواهد ماند كه ديگران بخورند يا برداشت نمايند. پس لازم است كه مسائل زيستمحيطی بهصورت يك امر اجتماعی برساخته شوند. اگر بپذیریم كه از ادوار گذشته مسائل و مشكلات طبيعی وجود داشته و تنها مختص به برههی زمانی كنونی نيست و يك روند تداومی و بعضا افزاينده داشته، بسيار مهم است. حال بايد ارتباطی برقرار نماييم بين اين مسائل و چگونگی روزآمد كردن آن. اين امر همان معاصريت است. يعنی انسان امروز چگونه با مسائل موجود كه عمق تاريخی و اجتماعی دارند برخورد نمايد. كمبود اين نكته در تفكر نظام ایران بهوضوح مشاهده میشود و يكی ديگر از دلايل بیتفاوتی و ناكارآمدی نظام است.
بحرانهای زیستمحیطی را میتوان در دو قالب بررسی نمود: نخست در قالب علمیـ طبیعی و دیگری در قالب فرهنگیـ اجتماعی. تحلیل و بررسی بحرانهای محیطزیستی در قالب علمیـ طبیعی دردی از ما دوا نخواهد کرد. زيرا در اين نوع تحليل جامعه بيرون از سازوكار طبيعت فرض شده و در چارچوب همان مشكل پارادايمی باقی میماند. در اين روش تصور بر اين است كه انگار كارشناسان و محققان ناجيان طبيعت میباشند. آنهايند كه طبيعت را پرستاری نموده و از بحران خارج میسازند و محيطزيست به آنها محتاج و نيازمند است. لازم است بحرانهای زیستمحیطی در قالب فرهنگیـ اجتماعی مورد بررسی قرار گیرند. دقت نماييم كه بحرانهای زيستمحيطی فرامنطقهای، فراملی، فراطبقاتیاند. به قول معروف بحرانهای زیستمحیطی ذاتا دموكراتيكاند و مشموليت عام دارند. نمیشود از كنار آنها با بیتفاوتی عبور نمود. گرم شدن كرهی زمين و بیآبی يك بحران جهانی است. عواقب آن بر تمامی بشريت تاثيرگذار است. نیاز به همكاری و همياری تمامی جهانيان دارد. لذا تحليل مسائل محيطزيستی بايد بهصورت فرهنگیـ اجتماعی صورت گيرد. برای رهایی از این بحرانها بایستی به فعالیتهای اجتماعی و فرهنگسازی روی آورد. در اينجاست كه مسئلهی معاصريت خودنمايی میكند. چون بسياری از تجربيات و آزمونهای ما كه موفق هم بودهاند، در فرهنگ ما موجود هستند. حاکمیت ایران در اين مورد نهتنها خود بیتفاوت است بلكه اجازه هیچگونه ابتكار عملی هم به جامعه نمیدهد و از آن سلب اختيار نموده است.
«عامليت جمعی در مقابل كلبیمسلكی»
مبحث سوم در دلايل لاقيدی نظام نسبت به مسائل زيستمحيطی و عمقبخشی به آنها، تركيب مسائل زيستبوم و مسائل امنيتی است يا بهصورت مختصر وجود ديدگاه امنيتی نسبت به جغرافيای سرزمينی و هر چيز ديگر. در اين ديدگاه كه برخاسته از كلبیمسلكی سردمداران نظام است، همهچیز بهعنوان تهديد و برهمزنندهی امنيت ملی يا به زبان ديگر امنيت نظام قلمداد میشود. به شدت بر اين باورم كه چيزی بهعنوان امنيت ملی در ايران وجود نداشته و ندارد. هيچ انطباقی بين منافع كلان و منافع بومی موجود نيست يعنی منافع ملی و بومی بهصورت برخورد متن و حاشيه بوده و هميشه حاشيه فدای متن میشوند. منافع ملی در متن و منافع بومی در حاشيه قرار میگيرند. موج دستگيریهای اين اواخر در بين فعالين محيطزيست و کنشگران اين عرصه كاملاً در اين چارچوب بوده و درگير در نگرش امنيتی نظام است به مقولهی زيستبوم. بهدلیل وجود نگاه امنيتمحور در بحث زيستبوم، تاكنون در ايران فاقد يك قانون جامع اكولوژیک هستيم و علیرغم عضويت ايران در كنوانسيونهای بينالمللی حفظ محيطزيست در بعد داخلی هيچ تلاشی برای سازماندهی در این عرصه وجود ندارد. از فرهنگسازی در اين زمينه بهدور بوده و به برخوردهای سليقهای و بهدور از كارشناسی در اين زمينه همچنان ادامه میدهد.
نظام برخوردار از ديدگاه امنيتی بهشدت از بروز هرگونه عامليتِ جمعی میهراسد. تلاش نظام تابهحال اين بوده كه شهروندان را به يك زندگی خصوصی و فردی عادت دهد و از ورود آنها به عرصهی سياسی جلوگيری نمايد. بدون شك عامليت جمعی ريشه در تفكر جمعی يا همان وجود ذهنيت جمعی دارد. وجود اين عامليت نشان از ظهور قدرت اجتماعی داشته و بهنوبهی خود ورود به فضای تاثيرگذاری و سياستورزی را به همراه دارد. مسائل زيستمحيطی، مسائلی جمعی میباشند و برای چارهيابی آنها احتياج به ظهور عامليتِ جمعی است. نظام سرمايهداری ايران بهشدت از ظهور قدرت اجتماعی و تقابل آن هراس دارد. برای همين هم مسئله را امنيتی مینمايد و با كلبیمسلكی تمام اجازهی به وجود آمدن هيچگونه بستر اجتماعی برای كار جمعی و مشاركتی را نمیدهد. خصوصاً در مناطق غربی كشور كه موضوع بحث ماست، به دليل تلنبار شدن و انباشت مشكلات اجتماعی و فرهنگی و اضافه شدن مسائل زيستمحيطی به آنها، نظام هميشه نسبت به هر نوع جمعگرايی مشكوك بوده و آن را بستری برای ابراز مطالبات مسكوتمانده میداند. اما اين نگاه امنيتی هرگز نتوانسته از ظهور و تقويت اين عامليت جمعی جلوگيری نمايد. تنها به رسوايی نظام انجاميده و بس. خصوصا كه در مناطق كُردستان، ما بهشدت از لحاظ پارادایمی با نظام ایران زاويه پيدا نموده و در مسئلهی شهادت کنشگران محيطزيست در پاوه و مريوان شاهد اين تفاوت بوديم. در واقع فضای ذهنيتی به وجود آمده نگاه امنيتی نظام را به عقب میراند.
«نه از تاك نشان ماند، نه از تاكنشان»
موضوع بعدی در سلسله دلايل بیتفاوتی نظام نسبت به مسائل زيستبوم، ريشه در تفكر اقتصادی نظام دارد. سرمايهداری در ايران بهدليل بیبرنامگی، ضعف مديريتی، رانتخواری، فساد گسترده و سيستماتيك بهصورت مافيايی عمل مینمايد. به خاطر وجود تحريمهای چهلساله كه بار آن معمولاً به دوش مردم است، سنگينی وزنهی توليد بر بخش كشاورزی قرار گرفته است. با توجه به تحريمها و عدم رشد بخشهای صنعت و خدمات و ركود در بخش تجارت و توليد، بخش كشاورزی مجبور به جبران مافات بوده و سنگينی شكستهای اقتصادی را تحمل نمايد. اقتصاد تکمحصولی ايران برای جبران كسری بودجه و بدهیهايش فشار حداکثری را به بخش كشاورزی و در نتيجهی آن به طبيعت ايران وارد مینمايد. اين فشار از بالا به پايين در نهايت به آبوخاک و هوا و انرژی میرسد. در تفكر و انديشهی كهن ايرانی هر کدام از طبقات اجتماعی نمايندهی يكی از چهار عنصر اصلی بودند. اهلقلم يا ميرزايان نمايندهی هوا، اهل شمشير (ارتشيان) نمايندهی آتش، اهل تجارت و كسبه نمايندهی آب، اهل زراعت و كشاورزان نمايندگان زمين يا خاك بودند و شاه يا حاكم برقرار کنندهی توازن و تعادل بين آنها بود. در حال حاضر حاكم (ولایتفقیه و اهلبیت) و اهل شمشير (نيروهای سپاه پاسداران) دست در دست هم به جان ساير نيروها افتاده و توازن بين آنها را بهکلی از ميان برداشتهاند. هر سه دولت تكنوكرات در ايران در دوران انقلاب سفيد، دوران سازندگی، دوران اعتدال كه در واقع نمايندگی سه مرحلهی حملات نظام سرمايهداری را در ايران به عهده دارند، بههیچوجه در مورد مسائل زيستبوم هيچ طرح و پروژهای ارائه ندادهاند. كارنامهی هر سه دولت در تاريخ ايران را میتوان در همان جملهی معروف كه برای غارت مغولان در ايران از زبان يك مرد روستايی گفته شده بيان داشت. «سوختند و كُشتند و بردند».
فساد سيستماتيك به تمام اركان نظام وارد شده و اين از خصوصيات سرمايهداری ايرانی است. ارتشا و باندبازی به عرصهی طبيعت هم كشيده شده است. بیكاری فزاينده، كمبود بودجه و مافيايی شدن قدرت در نظام اسلامی ايران باعث شده كه برای جبران كسریها، پرداخت حقوق معوقه و راضی نمودن كارمندان و وابستگان و نيروهای آتش بهاختيار (بخوانيد افسارسرخود)، راه تاراج و غارت را برای آنها باز بگذارند. آنها هم با زدوبند و چوب حراج زدن به سرمايههای طبيعی شروع به دزدی و غارت نمودهاند. اين امر در مسئلهی برداشت از صمغ درختان وَن در كردستان و لرستان، شكارفروشی، جنگلخواری و زمينخواری خودنمايی میكند. يك مافيای چندلايه از كارمندان دولتی، فرماندهان سپاه و بسيج، سرمايهداران مركزی و محلی، دلالان، قاچاقچیان چوب و حيوان پيوند نامباركی را بهوجود آوردهاند. بعضاً هم بهعنوان ايجاد فرصت كار و اشتغال و بهمنظور پايين آوردن مزورانهی آمار بیکاری به واگذاری مراتع، جنگلها، درياچهها و كوهها میپردازند. يك بازار رقابتی جهت خریدوفروش محيطزيست به وجود آمده كه دولت با برداشت سهم خود از آن بهعنوان ماليات يا هر چيز ديگری كه بشود نام گذاشت، از اجحافات صورت گرفته چشمپوشی مینمايد. بر اساس شواهد و قراين، فرمانداران و برخی نمايندگان مجلس هم در اين ماجرا حضور فعال دارند. رقابت بر سر كسب سود بيشتر و سهمخواهی لايههای مختلف اين مافيای گسترده كه اختاپوسوار بر طبيعت چنگ انداخته، بسيار شديد بوده و برای از ميدان بهدر كردن همديگر به هر اقدامی روی میآورند. حتی اگر لازم باشد، همهچیز را به آتش میكشند كه طرف مقابل را به زانو درآورند. شایان ذکر است بسياری از اين حريقها عامدانه بوده و هر نوع دستاويزی را برای آن مهيا مینمايند. همهچیز بهصورت فراقانونی صورت میگيرد. هر شخص و يا نهاد و سازمانی كه از اين فساد و چپاول و غارت پرده بردارد، با نيروهای افسارسرخود نظام روبهرو خواهد شد. در حال حاضر اين مافيا در كردستان از وخامت وضعیت معيشتی مردم نهايت استفاده را برده و متاسفانه برخی از افراد ناآگاه را هم با خود همراه نمودهاند. با اين وضعيت كه بحث شد نهتنها زيستبوم زاگرس و مناطق كردستان در حال نابودی است، بلكه زمينه جهت زدودن و ازجاكندگی زاگرسنشينان نيز فراهم میآيد.
«اگر باران به كوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشك رودی»
اين قطعه شعر از ناصرخسرو قرنها پيش اهميت زاگرس (در مقیاس وسيع و نهتنها بخشی از آنکه در ايران قرار دارد) را در حيات خلقهای نهتنها ايران بلكه خاورميانه به شكل مبسوطی بيان میدارد. اما نظام استبدادی ایران هنوز به اهميت اين موضوع پی نبرده و نمیخواهد ببرد. برای همين نمیشود از هیچکدام از نهادها و متصدیان نظام ایران كه خود در ترور زيستبوم كردستان و ايران نقش دارند، انتظار همكاری داشت. اصطلاح (جَنگَلينِگی)، «همزيستی بر اساس تغذيه متقابل و حفاظت از همديگر» يكی از مفاهيم جديد در مطالعات فرهنگی ـ اجتماعی مربوط به محيطزيست و جامعه میباشد. در اصل اين مفهوم دربردارندهی يك رابطهی دوطرفه است در بين دو موجود يا هستنده كه در يك محيط مشترك با هم زندگی مینمايند. معمولاً به ما ياد داده بودند كه در جنگل، قانونِ جنگل حكمفرماست. يعنی تنها راه بقا اين است كه ديگری را نابود سازی در غير اينصورت نابود خواهی شد. اما در جنگل، يك رابطهی همزيستانه وجود دارد كه مدام در حال بازتوليد و آفرينش خود است. همين باعث نيرومندی و حيات ميليونها ساله گرديده است. نظام قدرتگرای مركزی است كه اين رابطهی همزيستانه را برهم زده است . معتقدم كه اين مفهوم هنوز هم در ذهنيت مشترك جامعهی كرد مصداق دارد و به قوت خود باقی است. برهان از اين روشنتر كه در مدت دو سال شهدای سبز بسياری به ساحت جنگلهای زاگرس تقديم نموده است. امری که بهندرت در جای ديگری از جهان آن را سراغ داريم. بدون شك اين نشان از درك عميق مسئله و بحران موجود دارد. جامعهی كرد تا به مغز استخوان بحران زیستمحیطی را احساس و لمس مینمايد. همواره، خود يكی از قربانيان و آسيبديدهترين جوامع در بروز بحرانهای زيستمحيطی بوده است. به ديگر سخن فاجعه را درك نموده و پيشاهنگی مبارزه در برابر اين بحرانها را هم عملاً به عهده گرفته است. اين امر مايه مباهات است. حال كه مردم و ساكنين زاگرس عزم خود را جزم نمودهاند كه بهجای مويه كردن، در راه ماندگاری سرچشمههای حیاتبخششان، زندگی و حيات خود را تقديم دارند، معلوم است كه اين امر ورود به عرصهی عامليت عمومی و مبارزهای همهجانبه است. بدون شك اين قيام مشترك انسان و طبيعت در برابر پارادايم فرسوده و غیرانسانی نظام ايران و سرمايهداری بومیشدهی آن است. تشكليابی در اين راستا و سازماندهی همهجانبه بر مبنای ارزشهای به وجود آمده میتواند به تقويت عامليت جمعی كمك شايانی بنمايد.
منبع: نشریە آلترناتیو شمارە ٨٦