سرهلدان چیا
با تغییر در سبک زندگی و شیوههای تولیدی که نامسئولانه آن را تحت عنوان مدرن بودن تعبیر مینماییم، عرصهی زیستبوم خود را تنگ نمودهایم. در حال حاضر با بزرگترین چالشهای زیستمحیطی روبرو هستیم که بخش عمدهی آن برآیند مدیریت غلطی میباشد که توسط انسان در زمینه بکارگیری طبیعت صورت میگیرد. دیدگاه انسانمحوری و اشرف مخلوقات بودن آن، روابط انسان و طبیعت را به روابطی یکطرفه تبدیل نموده است بهگونهای که طبیعت با تمامی هستیاش در خدمت انسان قرار دارد. پیشرفت روزافزون تکنولوژی و تسلط بر قوانین طبیعت سرعت تخریبات زیستمحیطی را چندین برابر نموده است. اگر چارهای برای آن اندیشیده نشود کره خاکی با خسارتهایی جبرانناپذیری روبرو خواهد گشت که احتمال انقراض نسل انسان هم وجود دارد. مصرف بیرویه سوختهای فسیلی از قبیل نفت و زغال سنگ و … عوامل اصلی تولید گازهای گلخانهای میباشند که نقش عمدهای در گرم کردن کره زمین دارند. این عوامل به صورت حلقههای محکم زنجیری هستند که بر روی یکدیگر تاثیر میگذارند. با افزایش دمای زمین فصول خشک سال طولانی گشته و زمینه احتراق جنگلها افزایش یافته که حلقهای دیگر به گرمایش دمای زمین اضافه میگردد.
انسان مدرن در سایه فرهنگ سرمایهداری و تجارت جهانی روزبهروز جامعه را به سوی مصرفگرایی سوق داده و میزان استفاده از امکانات را به گونهای سرسامآور افزایش داده است. سبک غذاها، نوشیدنیها، لباس و معماری و … برای انسان امروزی فراتر از اینکه نیاز باشد تبدیل به پرستیژ شده است. این سبک زندگی وقتی با تبلیغات پوشش داده میشود نیازهای کاذب جای نیازهای اصلی و ضروری را گرفته و لباس واقعیتی را بر تن مینمایند که امکان گذار از آنها برای انسان بسیار مشکل و حتی در بعضی موارد غیرممکن میگردد. برای نمونه مصرف دخانیات و برخی از نوشیدنیها و خوراکیها محصول تغییر سبک زندگی انسان در دو سده اخیر میباشند که اینک تبدیل به نیازهای ضروری شدهاند. حال اگر توجه داشته باشیم میزان انرژیی که برای این مواد مصرف میگردد به صورت سرسامآوری بالاست، بهعنوان مثال توتون توسط یک سوم ساکنان کره زمین مصرف میگردد. اگر تنها به مصرف آب و میزان زمینهای زیر کشت این محصول توجه داشته باشیم وضعیتی فاجعهانگیز میباشد.
در کنار این سبک زندگی شیوههای سیاستگذاری دولتها که در سایه دیدگاه مرکز- پیرامونی صورت میگیرد دامنه جنگهای جامعه انسانی را گسترش داده که اگر آنها را بهعنوان جنگی میانگروهی جامعه انسانی تعریف نماییم بهتر به میزان بار تقریبی که انسان بر روی طبیعت تحمیل مینماید، پی خواهیم برد. این جنگها که حاصل دیدگاه خود و یا گروهمحوری و اقتدارطلبی میباشند وقتی با مقولههایی چون ملت، مذهب، جنسیت و ایدئولوژیهای تمامیتخواه و خودمطلقگرا یکی میگردند بزرگترین فجایع انسانی و زیستمحیطی را با خود به ارمغان آورندهاند. جنگهای جهانی اول و دوم، بمبهای اتمی هیروشیما و ناکازاکی، بمباران شیمیایی حلبچه جنگ نافرجام اخیر سوریه و یمن و… تنها چند نمونه از آن میباشد.
با مختصر توضیحاتی که داده شد سوال اساسی این است؛ مسبب اصلی این تخریبات چه کسانی میباشند و باکدام جهانبینی؟ متضررین تخریبات محیطزیستی کدام اقشار اجتماع انسانی میباشند؟ چرا لازم است در مقابل این تخریبات بسیج عمومی صورت بگیرد؟
در این نوشتار چون تمرکز ما بر روی جغرافیای ایران و شرق کوردستان و کوههای زاگرُس به مثابه بخشی از این جغرافیا است سعی مینماییم به مشکلات زیستمحیطی آن بپردازیم. همچنان که قبلاً اشاره گردید زمانی که از زیستبوم سخن به میان میآید لازم است بحثمان را بر مبنای جغرافیای سیاسی و طبیعی استوار بنماییم. زیرا وقتی از تخریبات محیطزیستی بحث میشود منظور آن دسته از تخریبات محیطی هستند که انسان مسبب آن میباشد. آشکار است که تخریبات محیطزیستی در پهنای یک جغرافیای سیاسی حاصل سوءمدیریتی است که توسط حاکمان آن سرزمین در زمینه منابع طبیعی صورت میگیرد.
جغرافیای ایران بر روی کمربند بیابانی کره زمین واقع گشته است. زمین دربردارنده چند نوار بیابانی میباشد که مهمترین آنها در نیمکره شمالی زمین قرار گرفته است. این بیابانها از کنارههای اقیانوس اطلس شروع گشته و با گذر از بیابان بزرگ آفریقا، بیابان عربستان، بیابان لوت در ایران ، ترکمنستان، گبی و تار به حدود چین میرسد. بدینصورت بخش بزرگی از جغرافیای ایران متشکل از بیابان «لوت» و« کویر» میباشد. کویر مرکزی از جنوب سلسله کوههای البرز شروع میشود و تا مرکز ایران امتداد دارد. در این پهنه جغرافیایی که بخش بزرگی از آن قابل استفاده جهت کشاورزی نیست، قسمتهای حاصلخیز آن بیشتر کنارههای دریای خزر در شمال و سلسله کوههای زاگرس میباشند که از شمال غربی به سوی جنوب غربی امتداد یافتهاند.
این جغرافیای از لحاظ زیستمحیطی در وضعیت بحرانی قرار گرفته است. افزایش خشکسالی، هجوم ریزگردها در غرب و جنوبغربی کشور، سیلابها و فرسایش خاک، جنگلزدایی، خشک شدن دریاچهها تنها نمونهای از آن میباشد که بخش عمدهای از این تخریبات حاصل سیاستهای نادرستی میباشد که در این چند دههی گذشته چه در دوران رژیم پهلوی و چه رژیم ایران صورت گرفته است. لازم به یادآوری است که ایران تا اواخر دورهی قاجار دارای سیستم کشاورزی قرون وسطایی بود لذا به علت عدم تحول زندگی جامعه ایرانی به سبک مدرن و غربی شده سهم کمتری در تخریب زیستبوم را داشت. اما از اوایل سدهی سیزدهم شمسی به بعد با سیاست مدرنیزاسیون بهصورت بیرویه و بدون توجه به پیامدهای زیستمحیطی شروع به بهرهبرداری و تخریب زیستبوم ایران نمودند. هم از لحاظ منابع آبی هم منابع جنگلی و سایر معادن جغرافیای ایران.
سیاستهای تخریب زیستمحیطی در دوران رژیم ایران نیز کماکان بر همان منوال ادامه یافته است. سیستم مدیریتی و نظرگاه آن نسبت به جغرافیای ایران از بزرگترین عوامل تخریب زیستبوم ایران میباشد. هرچند روزانه از طریق رسانههای خود صیانت از طبیعت را بهمثابه فریضهای الهی اعلام نموده اما از سوی دیگر از جغرافیا و امکانات زیستمحیطی ایران همواره بهعنوان فرصتی در راستای رسیدن به اهداف خود بهره جسته است. تاریخ سیاسی ایران بیانگر دیدگاه تمامیتخواهی حاکمیت میباشد. چه شاهان این سرزمین و چه دستگاه ولایتفقیه با بهرهگیری از تئوری فرایزدی و ضلالله هرکاری را برای خدمت به اهداف خود مباح دانسته و آن را بهعنوان هدیهای الهی تعبیر نمودهاند. لذا اگر بخواهیم اثرات تخریبی سیاستهای ایران در این چهار دهه حاکمیت آن را بررسی نماییم بایستی به جهانبینی این نظام در سیاستگذاریهایش توجه بنماییم بخصوص در رابطه با کوردستان و زاگرس که در چهار نقطه نظر آن را مورد بررسی قرار میدهیم؛
الف- منطق مرکز – پیرامونی
تاریخ حاکمیت در ایران که بر مبنای نظام شاهنشاهی و بعدا ولایتفقیه شکل گرفته همواره سیاستی مبتنی بر دیدگاه شبان – رمگی یا مرکز – پیرامونی بوده است. در چنین حالتی همیشه مرکز در اولویت قرار داشته و لازم است پیرامون در خدمت مرکز قرار بگیرد. در حال حاضر نگاه حاکمیت ایران نیز از این طرز تفکر بدور نمیباشد. تمامی سرمایهگذاریهایی که در این اواخر در کوردستان و مناطق زاگرسنشین صورت گرفتهاند نه جهت عمران و آبادانی منطقه بوده بلکه سرمایهگذاریها در خدمت مرکز بودهاند. برای نمونه بسیاری از سدهای مناطق کوردنشین و کوهستانهای زاگرس بدون توجه به نیازهای خلق کورد و سایر ساکنین زاگرس میباشد. این سدها نه نتها موجب تخریب محیطزیست و زیستبوم مردم منطقه شدهاند بلکه زیستگاه فرهنگی زاگرس را هم دچار نابودی نمودهاند. این در حالی است که با احداث تونلهای انحرافی درصدد تغییر مسیر آب به سوی مرکز ایران میباشند. تمامی هزینههای تخریبی را ساکنان منطقه متحمل میشوند اما سود آن در جای دیگری است. سد داریان که در دل هورامان و بر رودخانه سیروان احداث گشته بزرگترین عامل تخریب زیستگاه فرهنگی هورامان میباشد. رودخانه سیروان هم از لحاظ طبیعی و هم از دیدگاه اسطورهشناسی، هنر و تاریخ نقش ویژه و کلیدی در برساخت هویت هورامان دارد. متاسفانه عدم آگاهی از عمق این فاجعه و تخریباتی که در آینده بر روی هویت هورامان وارد خواهد نمود، همچنین همکاری بعضی از اهالی سودجوی منطقه راه بر فاجعهای فرهنگی گشوده که جبران ناپذیر است.
ب- نگاه امنیتی نسبت به کوردستان و مناطق پیرامون.
حکومتهای متوالی حاکم بر ایران در ادوار گذشته تاریخ از دوران هخامنشیان، ساسانیان تا دوران صفویه ، قاجار و تا به امروز نگاهی امنیتی به مناطق پیرامونی داشتهاند. چه در شرق مناطقی همانند سیستانوبلوچستان و چه در جنوب و دیدگاه مرکز نسبت به اعراب اهواز و دیدگاه امنیتی نسبت به کوردستان و مناطق زاگُرسنشین، لذا بدون بررسی خاستگاه چنین دیدگاه امنیتی نسبت به این مناطق نمیتوان بهگونهای ساده به سیاستهای تخریبی رژیم ایران در زیستبوم زاگرس پی برد. با رجوع به گذشته تاریخی میتوان به تقابل فرهنگ زاگُرس بهعنوان فرهنگی اعتراضی اشاره نمود که همواره با اقتدار مرکزنشین در تقابل بوده است. لذا همواره با چشم غیرخودی به آن نگریسته شده است. از این منظرگاه مرکز جهت تعامل و از باب دیالوگ وارد نگشته، بلکه همواره سعی در استیلا داشته است. مرکز به این نتیجه رسیده که امکان تسخیر و رام نمودن زاگرس وجود ندارد لذا تا زمانی که بر آن تسلط نظامی دارد غصب و غارت آن را اساس گرفته است. حکومت ایران هم تداوم همان سیاستها با دیدگاهی اشغالگری میباشد. بریدن جنگلهای زاگرس آنچه اخیراا توسط نیروهای اشغالگر سپاه در هورامان (کوهپایههای کوسالان)، کرماشان و لورستان صورت میگیرد بخشی از این سیاستهای غارتگری دولت ایران میباشد. بخصوص در سالهای اخیر به جنگلهای زاگرس نگاهی امنیتی وجود دارد که از دریچه سپاه بدان نگریسته میشود. آتشسوزی و قطع جنگلها در مناطی مانند شاهو و هورامانات، مریوان، دالاهو، کرماشان و ایلام و لورستان بهطور کلی بیانگر این واقعیت است که به شیوهای سیستماتیک درصدد نابودی زیستگاه زاگرس به عنوان کانون مقاومت در مقابل مرکز بوده و در تلاش برای به زانو در آوردن آن میباشند. رژیم ایران که روزانه هزینههای هنگفتی در راستای سیاستهای توسعهطلبانه خود صرف مینماید و از لحاظ تسلیحات نظامی موشک به فضا پرتاب مینماید، غیرمنطقی است که توانایی تامین بالگردهایی جهت مهار آتشسوزی در اختیار نداشته باشد لذا آشکار است که تخریب این جنگلها عامدانه رخ میدهد.
ج- سیاست کشاورزی تجاری
رژیم ایران بدون توجه به ظرفیتهای جغرافیایی خود تنها بر پایه دیدگاه ایدئولوژیک بیشترین بار اقتصادی را بر دوش بخش کشاورزی نهاده است. در اوایل انقلاب تحت شعار «نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی» جهت رسیدن به خودکفایی بهصورت ضربتی و بدون توجه به پتانسیلهای این بخش پروژههایی را زیر چتر جهاد کشاورزی به اجرا درآورد. این پروژهها که تنها رسیدن به هدف را با هر قیمتی در نظر گرفته بود بسیاری از منابع طبیعی را بخصوص منابع آبی کشور را با بحران روبرو نمود. در سالهای بعد نیز با تنگتر شدن دایره تحریمهای اقتصادی و بسته شدن زمینههای سرمایهگذاری در سایر بخشها از جمله صنعت و نیز جهت کارآفرینی بار بیشتری را بر بخش کشاورزی تحمیل نمود. این دیدگاه، کشاورزی ایران را که میبایستی جهت تامین نیازها باشد و هدف آن خودکفایی کشور بود از لحاظ محصولات زراعی و دامی، به سوی کشاورزی تجاری سوق داد. در چنین وضعیتی کشاورزی نه برای تامین نیازها بلکه جهت رقابت تولید مینماید. لذا چون سود هدف میباشد بدون توجه به کشش زمینها و با بهرهگیری از کودهای شیمیایی و در فضایی رقابتی که توسط سرمایهداران کشاورز و دلالان ایجاد شده است بیشترین بهرهکشی را از زمینها صورت میدهند. این سیاست که تنها سود زودرس را اساس میگیرد موجب تخریب زمینها گشته و در مقابل با عدم آبیاری اصولی آبهای جاری و زیرزمینی را به هدر میدهد. لازم به یادآوری است طرحهای کشت و صنعت ارسباران در آذربایجان و باغهای سیب ارومیه موجب بهرهبرداری بیش از حد آب شدهاند بهگونهای که ساخت بیش از اندازه سد بر روی رودخانههای منتهی به دریاچه باعث خشک شدن دریاچه ارومیه گشته و با تبدیل شدن آن به کویری نمکی زیستبوم منطقه را با تهدید روبرو نموده است. بیتوجهی مسئولان جهت چارهیابی معضلات زیستمحیطی نشات گرفته از همان سیاستهایی میباشد که مناطق پیرامونی را به مثابه انبار تامین نیازهای خود در نظر گرفتهاند نه پارهای از جغرافیای زیستی خود. بیشتر این طرحها توسط سپاه و در انحصار این نیرو اجرا میگردد به گونهای که بیشترین سود را به جیب زده و مردم منطقه تنها سهم ناچیزی را کسب مینمایند. همین طرحها در طولانی مدت بیشترین خسارت را برای مردم بومی به دنبال خواهد داشت که نمونهی آن خشک شدن دریاچه ارومیه و غیرقابل سکونت شدن اطراف این دریاچه و بیکار و آواره شدن مردم این خطه و مهاجرتهای اجباری آنها به حاشیهی شهرها میباشد.
د- فرهنگ زیستمحیطی و الگوهای مصرف
مورد دیگری که در رابطه با تخریب محیطزیست مورد توجه میباشد فرهنگسازی و تغییر در الگوهای مصرفی یک جامعه میباشد. رژیم ایران با اینکه سعی دارد با ایجاد فضای تبلیغاتی جامعه را بهسوی الگوهای مصرف اسلامی سوق دهد، اما جامعه شعار زدهی ایران نتوانسته به اهداف مطلوب خود دست یابد. جامعه در سایه سرمایهداری اسلامی به شدت مصرفگرا گشته بخصوص توسط نهادهای حاکمیت و آقازادههایی که سکان حاکمیت را در اختیار دارند. تخریب جنگلهای شمال با هدف ویلاسازی و قطع جنگلهای زاگرس از طرف باندهای زمینخواری که همه آنها توسط مافیای سپاه هدایت میگردند. همچنین زمانی که استفاده از ماشینهای پورشه و صرف بستنیهایی با روکش طلا در برج میلاد توسط آقازادها در نظام ایران که خود را متولی عدالت علی میداند صورت میگیرد نمیتوان از جامعه انتظار داشت بهگونه دیگری عمل نماید. درجامعه دو قطبی شده ایران از لحاظ توزیع ثروت و امکانات شاهد افزایش کودکان کار، کارتنخوابها، کولبران و طبقات آسیبپذیری هستیم که نمیتوان بار تخریب محیطزیست را به گردن آنها نهاد، یا با اماواگرها و ممنوعیتها انتظار توجه به محیطزیست را داشت. توصیههای زیستمحیطی برای اقشاری که خود متضررین این تخریبات هستند دور از واقعیت میباشد. در حالی که اقشار مرفه جامعه که بیشتر همکاسه با حاکمیت میباشند ازجمله؛ دایم الپروازها، کسانی که تعطیلات آخر هفته خود را در سواحل دبی و ترکیه بهسر میبرند یا آقازادههای ویلانشین آنهایی که در رقابتهای مُد گوی سبقت را از دیگران ربودهاند، بیشترین سهم را در تلنبار نمودن زباله، آلوده نمودن آب، هوا و تولید گازهای گلخانهای و دیاکسیدکربن دارند. واضح است که در چنین سیستمهای غیردموکراتیک، جامعه نسبت به حاکمیت بیاعتماد میباشد. زیرا هشدارهای زیستمحیطی مخربین را هدف قرار نمیدهند اکثرا مشاهد میگردد که طبقات بالایی جامعه توانستهاند از طریق پول موانع پیشهرو را که حاصل این ممنوعیتهای زیستمحیطی میباشند، بردارند در مقابل همین موانع برای اقشار آسیبپذیر جامعه تبدیل به دردسر شدهاند. در چنین وضعیتی هشدارهای زیستمحیطی که مداوماً چه در سطح جهان و چه در نظام ایران تکرار میشوند، جامعه را در وضعیت متناقضی قرار داده است. از جمله مواردی که جنبش مردمی زیستمحیطی بایستی بدان توجه نمایند از بین بردن این تناقض است که احتیاج به خوانشی درست از مسئلهی محیطزیست دارد. حاکمیت که بیشترین سهم در تخریب محیطزیست دارد همزمان با ایجاد جو امنیتی عرصهی مدنی را به قبضه خود درآورده و با ایجاد نهادهای دولتی تحت نظر سپاه عهدهدار رهبری جنبشهای حفاظت از محیطزیستی شده است. در حالی است که با دیگر نهادهای مدنی بهشدت برخورد نموده و کنشگران مستقل عرصه محیط زیست را با اتهامات گوناگونی همچون جاسوسی و برهم زدن امنیت ملی و… تحت فشار قرار میدهد.
رژیم ایران با سیاستهای تمامیتخواه و ضددموکراتیک خود بانی جنگافروزی بوده و جغرافیای زاگرس را تبدیل به میدان جنگ نموده است. سپاه پاسداران بهمثابه دولت سایه چهره خود را نمایان نموده و همانند اختاپوسی تمامی ابعاد اقتصادی، تبلیغاتی و نظامی این جنگ را در دستان خود قبضه کرده است. بسیاری از شرکتهای تولیدی صنایع سبک و سنگین را در انحصار خود قرار داده که بدون توجه به معیارهای زیستمحیطی مشغول به فعالیت میباشند. از سوی دیگر در مقابل هرگونه اعتراضی که از سوی فعالان محیطزیست صورت میگیرد با شدت عمل واکنش نشان داده و آنها را به جاسوسی متهم مینماید. با تنگ نمودن عرصه جامعه مدنی و پر هزینه بودن این فعالیتها از لحاظ سیاسی سعی در تقلیل مطالبات زیستمحیطی در حد واکنش نسبت به جمع نمودن زبالهها در طبیعت و اماکن عمومی و یا واکنش نسبت به آتشسوزی جنگلها، ممانعت از شکار حیوانات و… دارد. اگر چه این نوع فعالیتها در نوع خود مفید، مقدس و قابل تقدیر است بگونهای که در این راستا جامعه حافظان محیطزیست شهدایی را نیز تقدیم نموده است. اما نمیتواند جوابگوی خسارتهای زیستمحیطی باشد که روزانه با سیاستهای حاکمیت و در چارچوب برنامههای سیستماتیک بر محیطزیست متحمل میشود.
عرصه محیطزیست عرصهای عمومی و فرادولتی میباشد. همچنان که نمیتوان برای جریان هوا مرزبندی سیاسی یک کشور را مبنا قرار داد، ریزگردهایی که از صحرای بین عراق و عربستان برمیخیزند و بدون پاسپورت از مرز سیاسی عبور کرده و به مرزبانان دهنکجی میکنند به همان شیوه هم نمیتوان تصمیمگیری در رابطه با محیطزیست را مختص به دولتها دانست. نبود فضای گفتمانی دموکراتیک در ایران باعث گردیده تا دولت بزرگترین سهم بار تخریبات زیستمحیطی را بر دوش جامعه بخصوص اقشار آسیبپذیر تحمیل نماید.
استخراج و بهرهبرداری معادن و جنگلها، صنایع ماشینسازی، فولاد، پتروشیمی، سدسازی، تونل، جادهسازی که بیشترین سهم در تخریب محیطزیست دارند، همه در انحصار سپاه قرار دارند. تمامی این پروژهها تنها در چارچوب سود و بر مبنای اشغالگری در مناطق زاگرسنشین و سایر مناطق پیرامونی ایران به اجرا درمیآیند که هرگونه اعتراضی نسبت به این پروژهها با برچسب عامل بیگانه و جاسوسی سرکوب میشود. سپاه در حال حاضر درصدد تسخیر جغرافیای زاگرس و مناطق کوردنشین میباشد. از یک طرف با جنگلزدایی و راهسازی به رفیعترین قلههای زاگرس همانند قندیل، شاهو، کوسالان، دالاهو ودالامپر و… درصدد ایجاد حاکمیت نظامی خود است. از طرف دیگر سیاستهای سپاه در قبال سدسازی نه تنها موجب تخریب جغرافیایی و زیستگاه فرهنگی و نابودی آثار تاریخی منطقه گشته بلکه توسط این سدها درصدد حاکمیت بر آب در منطقه بوده که دارای ابعاد بینالمللی و فرامرزی میباشد.
تاثیر تخریبات زیستمحیطی بهصورت مستقیم بر روی زندگی فرهنگی و طبیعی ما بگونهای است که نمیتوان بیتفاوت از مقابل آن عبور نمود. همچنین تا زمانی که نتوانیم حفاظت از محیطزیست را تبدیل به بخش نهادینه زندگی خود نماییم امکان مبارزهای دموکراتیک وجود ندارد. لازم به ذکر میباشد تثبیت صحیح منابع تخریب محیطزیست بخش مهمی از مبارزات دموکراتیک میباشد، بایستی بدانیم کدام جهانبینی و با چه اهدافی موجب چنین خسارتی بر زیستگاهمان میشود؟! حکومت ایران و محافظ آن یعنی سپاه در کوردستان چه سیاستهایی را در رابطه با زیستبوم زاگرس پیروی مینمایند و هدف آنها از این سیاستها چیست؟ همچنین بهعنوان یک انسان زاگرسنشین و یک کنشگر مدنی در برابر این سیاستهای مخربانه جهت حفظ آشیانه خود چه نقشی بر عهده داریم؟
منبع: شمارە ٨٥ آلترناتیو