هیرش خوشمهر –

در تعریف روابط میان اقشار جامعه و مابین دولت و جامعه از دید نظام قدرت، جوانان همیشه جز در شرایط خاص انقلاب‌ها كه به نیروی آن‌ها نیاز وجود داشته‌اند، مجبور به تطبیق خویش با شرایط حاكم از سوی دولت‌ها شده‌اند. نه تنها مجبور به قبول آن شرایط شده‌اند بلكه در بسیاری از دول با سیاست‌هایی كه در این زمینه اعمال می‌شود به محافظان نهادهای ساخته‌وپرداخته‌ی دولت و قدرت تغییر نقش یافته‌اند. آنان به نگهبانان منافع قدرت مبدل شده و نقش سربازان جنگجو را در جنگ‌ قدرت‌طلبی دولت‌ها برای فتح سرزمین‌های تازه یا حفظ سرزمین‌های فتح‌شده پذیرفته‌اند. جوانان از سوی آنان با صفاتی چون فاتح و قهرمان یا حافظ كشور، سرزمین، ناموس و شرف خوانده می‌شوند. در چنین نگرشی كه بر قدرت تكیه دارد صفات فتح و كشورگشایی صفاتی هستند كه فخر و مباهات جلوه داده می‌شوند. از طرف دیگر با نگرششان به قشر جوان، نیروی جسمی جوانان را همچون دلیلی برای كارگرشدن و برده‌شدن ‌آن‌ها به شمار می‌آورند. یعنی نیروی جسمانی جوانان، سبب می‌شود آنان به مثابه‌ی كالایی به حكومت ارزانی شوند. ارزش و جایگاه اجتماعی‌شان، با توجه به میزان سودشان برای دولت‌ها و موفقیت در وظایف محوله سنجیده می‌شود. برای انجام چنین وظایفی، بایستی شخصیتی سربه‌راه و تربیت‌شده داشته باشند. جوان در هر شكل وسیاقی از قدرت، به‌گونه‌ای وظایفش تعریف می‌شود. در پی آن هم هستند كه به جوانان، تیپ شخصیتی‌ای سازگار با ساختار قدرت خویش بدهند. از این رو سعی می‌نمایند اندیشه‌ و نیروی جوانان را به اختیار خویش درآورند تا در عملی‌نمودن ترفندها و شگردهای خویش برای حفظ قدرت، جوانان نقشی بسیار حیاتی ایفا ‌كنند.

در سوی دیگر این مسئله، جوانان قرار دارند. جوانان آشنا با مفهوم جوان‌بودن‌، در برابر این ذهنیت تحمیل‌شده به مقاومت پرداخته‌اند. بسیار شاهد آن بوده‌ایم كه جوانان در چارچوب حفظ جوامع خویش در راستای جنگ دفاعی مانع از غصب سرزمین‌شان توسط فاتحان خون‌خوار داخلی و خارجی شده‌اند. همین مقاومت جوانان بوده كه پویایی و زندگی جامعه را تا به حال حفظ نموده ‌است. بی‌گمان یگانه‌راه رهایی جامعه از دام قدرت و نشان دادن ایستاری مبتنی بر جوهره‌اش، حفظ ارزش‌ها و اخلاق در جامعه است. مقاومت یا تسلیمیت نیروی جوان، سهم به‌سزایی در پیروزی هر یك از طرفین در جنگ میان دولت (تمدن دولت‌گرا) و جامعه (تمدن تمدن دموکراتیک) دارد. این نیرو، در عین سازندگی، در صورت انحراف می‌تواند نقشی بسیار مخرب در اخلاق جامعه داشته ‌باشد. در این نوشتار به نقشه‌های قدرت برای سوءاستفاده از جوانان، راه رهایی از این وضعیت و انجام انقلابی بی‌گسست و پایان‌ناپذیرـ نه انقلابی موقتی برای از بین بردن یك قدرت و آوردن قدرتی دیگر و ابزاری شدن جوانان‌ـ ‌می‌پردازم.

بحث از سنت و ارزش جامعه كه به میان می‌آید، ذهن بسیاری از افراد متوجه مفاهیمی می‌شود كه مانع از پیشرفت جامعه می‌شوند. اما در ریشه‌ی هر جامعه‌ای سنت‌ها و ارزش‌هایی موجودند كه حفظ و تقویت‌شان، امری بسیار مهم در مبارزه برای صیانت از هویت‌ آن جامعه می‌باشد. پس زمانی‌كه از مبارزه با پیرسالاری سخن به میان می‌آوریم منظورمان درهم شکستن كهنه‌ها و قدیمی‌ها و آوردن چیزهایی به جای آن‌ها بدون در نظر گرفتن عواقب و نتایج آن نیست؛ این امر همان چیزی می‌باشد كه تاكنون یكی از دلایل شكست جنبش‌های جوانان و سوءاستفاده از نیروی ‌آن‌ها بوده است. سنت‌ها و مفاهیم نامطلوب وابسته به قدرت و ذهنیت برساخته‌شده از سوی آن، با روح جوان خوانش ندارد. این سنت‌ها تنهاوتنها در نازایی و انجماد جوانان نقش دارند. سنت‌هایی كه جامعه‌ی طبیعی را به جمود كشانده، ارزش‌های دموكراتیك خلق‌ها را ناكارا و مبدل به سنت‌های دست‌وپاگیر می‌نماید. روابط قدرت كه تحت نام سنت خویش را نهادینه ساخته، امكان پویایی و برخورداری از نیروی ذاتی جوانان را ناممكن می‌سازد. سنت‌های نامطلوب، چنان در اندیشه، كردار، فعالیت‌ها، مناسبات اجتماعی و سیاسی سنتی واپس‌گرا و حتی ساختار جنبش‌ها و احزاب كلاسیك جای گرفته‌اند كه مبارزه با آن‌ها یكی از شرطهای ضروری و حیاتی جوان‌ماندن جوانان و جوان‌شدن جامعه است. تقدیس این سنت‌های واپس‌گرا و تابوسازی آن‌ها، تحکیم این سنت‌ها در روابط جوانان و جامعه‌ی كوردی را به همراه داشته است. پرده‌برداری از این سیاست‌ها و نهادهای وابسته به آن، روشن‌سازی معضلات جوانان، اتخاذ هدف و رویكرد و پیروزی در اجرای آنها، به انقلابی متداوم و همیشه‌جوان نیاز دارد تا شریان طبیعی جامعه را به آن بر‌گرداند.

اكنون به برخی از عناصر این سنت‌گرایی و تأثیرات مثبت و منفی آن بر جوانان خواهیم پرداخت؛ زندگی عشیره‌ای كه بخش مهمی از زندگی سنتی در كوردستان را تشكیل می‌دهد به خودی خود مفهومی نامطلوب نیست و بخش مهمی از تاریخ مقاومت كوردها را تشكیل داده است. اما با جای‌گیری این نهاد در سیستم قدرت، ساختار هیرارشیك آن برجسته‌تر شد. با مشاركت در جنگ میان امپراتوری‌های اسلامی نقش «نگه‌دارنده‌ی هویت» در آن‌ها رنگ خود را باخت و بسیاری‌شان به ابزار قدرت‌های امپراتوری‌های اسلامی مبدل شدند. در این گیرودار و در جریان تفرقه‌اندازی قدرت‌ها در میان عشیره‌ها و قبایل، سنت‌ها و قوانین عشیره‌ای برای حفظ عشایر حالتی ارتجاعی و خشن به خود گرفت. این تحول به تقویت بیش‌ از پیش جریان مردسالاری و پیرسالاری در ساختارشان انجامید. عشیره‌گرایی در داخل ساختار بسته، به خشونت و در فضای باز به ازخودبیگانگی و مزدوری روی آورد. هرچند که امروز در بسیاری از مناطق شرق كوردستان این ساختار و شكل از جامعه بسیار ضعیف و در بسیاری مناطق بركنده شده، اما ذهنیت عشیره‌گرایی همچنان پابرجاست.

در سوی مخالف، عشایری كه در مقابل قدرت‌های مركزی به مقاومت دست زده و در نهایت به كوهستان‌ها پناه برده‌اند یكی از فاكتورهای مهم فرهنگ مقاومت و تداوم آن هستند. این خط مشی در جبهه‌ی مخالف عشیره‌گرایی وابسته به قدرت‌ها و خط مشی مزدوری قرار دارد. هرچند كه حفظ ساختار عشیره در مقابل هجوم فیزیكی و فرهنگی خارجی، باعث محافظه‌كاریهایی نیز شده كه نمی‌توان آن‌را نادیده گرفت، اما در كل ویژگی‌هایی دارند كه می‌توان در جریان دموكراتیزه‌نمودن جامعه، آن‌ها را به كار بست. این دو خط مشی، نقش مهمی در نبرد و مبارزه‌ی میان آزادی و مزدوری ایفا كرده‌اند. در سوی نامطلوب و منفی عشیره‌گرایی، سنت‌ها و قوانین بی‌چون‌وچرایی قرار گرفته‌اند كه مطابق با آنها، جوانان هم بایستی پایبند باشند و هم عاملان اجرای آن. پسران جوان این وظیفه و مسئولیت‌ها را علیه زنان و به‌ویژه دختران جوان برای تبدیل كردن آن‌ها به كالایی كم‌ارزش و خارج از روند جامعه و تحكیم هرچه بیشتر مردسالاری و پیرسالاری به‌جای می‌آورند. برای اثبات «مرد» بودن خود، در به‌كار بردن ابزار خشونت علیه زن به نام ناموس، از همه بیشتر بر جامعه ضربه زده‌اند. با تحریك و تهییج مردانگی و احساسات‌شان، هم در سركوب و اعمال خشونت علیه قواعد واپس‌گرای درون عشیره و هم در جنگ ماببین خود عشیره‌ها و قبیله‌ها و یا مزدوری برای قدرت‌های مركزی به كار گرفته شده‌اند. این مسئله، پس از اجرایی‌شدن قانون سربازگیری از عشایر به صورت رسمی در ایران و به‌ویژه كوردستان ‌ـ‌ به علت ساختار اجتماعی عشیره‌ای در آن‌ـ نمود بیشتری یافت. به‌گونه‌ای كه نیروی جوان موجود در جامعه، به صورت مستقیم تحت تسلط حكومت‌های مركزی قرار گرفت.

در ذهنیت عشیره‌گرایی واپس‌گرا، منافع ملی جای كمی می‌یابد و منافع محدود عشیره‌ای بر همه چیز برتری می‌یابد؛ لذا دید و افقی محدود مانع از نگرشی وسیع به مسائل و منافع درازمدت می‌شود. جوان آنچنان گرفتار مناسبات محدود درون‌عشیره‌ای می‌شود كه قادر به تشخیص تأثیرات جریان‌های پیرامون و فرجام ملتش نیست. به جای در پیش گرفتن ذهنیت و نگرشی آزادی‌خواهانه‌ و میهن‌دوستانه در قبال ملت‌ خویش، به سیاست منطقه‌گرایی و تفرقه‌اندازی حاكمان بر كوردستان تن درمی‌دهد. از همه بدتر اینكه این عمل خویش را امری در راستای «عرق ملی و ملت‌دوستی» می‌خواند و به راحتی در راستای این سیاست جهت‌دهی می‌شود. این نوع از ملی‌گرایی ابتدایی، هویت و تیپ شخصیتی‌ای تجزیه‌شده و اتحادناپذیر می‌آفریند كه فرجامش عدم قبول دیگر مناطق كوردستان، دیگر ایالت‌ها، دیگر شهرها، دیگر بخش‌ها و دیگر روستاها، دیگر عشیره‌ها، دیگر خانواده‌ها و دیگر افراد جامعه‌اش می‌باشد. همین امر هم‌گرایی را ناممكن نموده و بزرگ‌ترین عامل در عدم اتحاد میان ملت كورد بوده است. چنین جوانی حاضر است بر سر یك مرغ همسایه‌اش را بكشد اما چشمانش قادر به دیدن كشتار و قتل‌عام روزانه‌ی ملتش توسط دولت‌ها نیست. در موردی غیرتی شده و به قول خودش خون جلوی چشمش را می‌گیرد و كوچك‌ترین بهانه‌ای را مبدل به موضوعی برای مشروعیت‌بخشی به قتل خواهر، مادر یا یك زن عشیره و خاندان می‌كند، اما تجاوز هرروزه‌ی قدرت‌های مركزی را نمی‌بیند؛ در مقابل آن‌ها اصلاً غیرتی نمی‌شود و جلو چشمش را خون نمی‌گیرد. چنین شخصیتی برای تسلط بر افراد هم‌هویت و هم‌فرهنگ خودش، حاضر است مبدل به مزدور دیگری و عامل بی‌اخلاقی و فساد در جامعه گردد. عده‌ی كثیری از جاش‌ها و اراذل و اوباش از این تیپ شخصیتی هستند و زمینه‌‌ی «كوردكُشی» در آن‌ها برای فراهم است. این دیگری‌پرستان تحمل كوچك‌ترین انتقاد از جانب جامعه‌ی كورد را ندارند اما حاضرند برای قبول‌شدن از سوی ملت فرادست دست و پا بشكنند. حتی از این خیانت و دیگری‌پرستی خود چون ارزشی یاد كرده و پیشی گرفتن از دیگری در این امر سرطانی و مر‌گ‌آور را افتخار خود می‌دانند. ذهنیت قدرت‌گرا و برتری بر فرد همسایه و نزدیكان خویش، باعث شده هرگونه توهین از سوی حاكمان را پذیرفته تا در خودخوری و خودكشی بر دیگری پیشی گیرند. این افراد مغرور و در عین حال بی‌اراده، به خاطر یك آفرین شنیدن بارها در مقابل جنبش‌های كوردی جنگیده‌اند. قدرتشان را از مزدوری دشمنان خلق كورد می‌گیرند و حاضر نیستند این حس قدرت‌جویی را قربانی كنند. آنها به نیرویی كه از اتحاد می‌گیرند آگاه نیستند و عامل مؤثری در سركوب قیام‌های كوردی بوده‌اند. هنگام بحث از مبارزات اجتماعی و دفاع مشروع گریلاهای پژاك در راستای صیانت از دستاوردهای خلق كورد، گویی كه از ملت دیگری بحث می‌كنند و نه تنها از وظایف ملی خود سرباز می‌زنند بلكه با ایجاد رعب و وحشت میان جوانان از طریق اسلحه‌ای كه ابزار تجاوز دشمن به جامعه‌اش است، مانع از گزینش خط مشی مبارزه‌ی سیاسی و اجتماعی‌ صحیح توسط دیگر جوانان كورد می‌شوند. برای مزدوری خود دلایلی چون بیكاری، فقر و دشمنی عشیره‌ای و حزبی می‌آورند كه بسیاری از این دلایل پوچ و بی‌مایه هستند. اما در سال‌های اخیر با آگاه‌سازی این تیپ شخصیتی و سیاستی كه از سوی پژاك و جنبش جوانان شرق كوردستان نه در راستای دوركردن و راندن بلكه پی‌بردن و اعتراف‌كردن آن‌ها به اشتباهات‌شان صورت گرفته، بسیاری از این افراد از مزدوری دست برداشته و حتی به خط مشی مبارزاتی روی آورده‌اند. در حماسه‌ی قندیل عده‌ی محدودی از این افراد كه نخست در اپراسیون‌های سپاه علیه گریلاهای پژاك شركت كردند، پس از مشاهده‌ی مقاومت جوانان گریلا از آنان متأثر شدند. حتی بسیاری از آن‌ها به علت سرپیچی به زندان افتاده یا توسط نیروهای سپاهی كشته شدند. عده‌ی بسیاری از این افراد حتی بدون هیچ ترس و واهمه‌ای اعلان نمودند كه در جنگ برادركُشی شركت نخواهیم كرد. از این رو بود كه نیروهای سپاه پاسداران مجبور شدند در مراحل بعدی جنگ تنهاوتنها از نیروهای حرفه‌ای سپاه پاسداران و غیر كورد در جنگ بهره گیرند. جمهوری اسلامی و مسئولان سپاه چون از این آگاهی‌بخشی و آگاهی‌یابی ملی هراسیده بودند، دست به تغییر نیروهای مشارکت‌کننده در جنگ زدند. در ماه اخیر نیز شاهد بردن جوانان بسیجی شرق كوردستان به مناطق جنگ بودیم. این اقدام در راستای فرونشاندن طغیان جوانان و دادن وعده ‌و وعیدهای فراوان برای برگشتن به صفوف مزدوری است. این اقدام نشان از آن دارد كه جسارتی كه پیش از این جمهوری اسلامی از این نیروی جوان مزدور می‌گرفت با گسترش موج بیرون رفتن از صفوف خیانت و در پیش گرفتن صفوف مبارزه، اكنون به تهدیدی بزرگ برای رژیم مبدل شده است. این جوانان با گذار از تیپ شخصیتی عشیره‌گرای واپس‌گرا از مبارزات شخصی و گروهی دست برداشته و مبارزات آزادی‌خواهانه‌ی ملی را انتخاب می‌كنند. دیگر از حالت یأس، عدم اعتمادبه‌نفس و خودكم‌بینی دست برداشته و با الحاق به صفوف مبارزه، نیرویی مضاعف یافته‌اند. درهم شكستن ذهنیت مزدورسازی، با دیدی گسترده و پی بردن به خصوصیات یك جوان واقعی و انجام مسئولیت‌هایش در مقابل ملتش كه روزانه از سوی حاكمان مورد تجاوز قرار می‌گیرد، امكان‌پذیر خواهد بود.

دین نیز یكی از پدیده‌هایی است كه در مقابل ظلم و جور و برای صیانت از ارزش‌های انسانی و آزادی‌خواهی ظهور كرده است. دین به واسطه‌ی بازی‌های سیاسی امپراتوری‌های اموی و عباسی و سپس عثمانی و صفوی در خدمت قدرت‌گرایان قرار گرفت. این سبب سرافکندگی معتقدان به دین شد. جوانان به همان اندازه كه در پیدایش دین نقش مؤثری داشتند به همان اندازه نیز در انحراف آن با مبدل شدن به جنگجوی اسلام منحرف‌شده نقش ایفا كرده‌اند. با دسیسه‌ی فرقه‌گرایی در دین، اختلافات و جنگ بیشتر شد و به مانعی جدی در برابر تشكیل دیدگاه ملی و هویت ملی در میان خلق كورد مبدل شد. در شرق كوردستان نیز با ایجاد مذاهب مختلف كه سیر معمولی و طبیعی را سپری ننموده‌اند، شاهد زدن تیشه به ریشه‌ی كوردها از سوی معتقدان به این مذاهب ساختگی و وارد آوردن ضربات مهلكی به دین‌داران واقعی در جامعه‌ی كوردستان بوده‌ایم. هم‌اینك نیز اسلام سیاسی به امری برای قبولاندن قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای از سوی مزدوران دینی به جوامع خاورمیانه‌ای مبدل شده است. اسلام رادیكال و بنیادگرا و همچنین اسلام لیبرال(سبز) در مسیر قدرت‌جویی شكل گرفته‌اند. در ماه‌های اخیر شاهد انتشار اخباری مبنی بر پیوستن بسیاری از جوانان به صفوف اسلام بنیادگرا ـ‌كه ایران در سازماندهی آن‌ها نقش مؤثری داردـ بودیم؛ حتی شنیدیم چهارده نفر از این جوانان جان باخته‌اند. این گروه‌ها با شعار احیای سنت اسلامی، در ظاهر خویش را مخالف جمهوری اسلامی نشان داده و در مناطقی از كوردستان كه اختلافات شیعه و سنی بارزتر بوده با دم زدن از مبارزه با شیعه‌گری، جوانان را به صفوفشان ملحق ساخته‌اند. از این جوانان در راستای جنگ گروه‌های اسلامی افراطی علیه دیگر قدرت‌ها و کسب قدرت سوءاستفاده می‌شود. از طریق دادن وعده‌ و وعیدهای مالی و پول‌های هنگفت، جوانان به این گروه‌ها ملحق می‌شوند. آنان با امید خارج‌نمودن خانواده‌شان از فقر حتی حاضرند خود را قربانی كرده و عملیات انتحاری انجام دهند. این اسلام كه خودش ساخته‌ی قدرت‌های غربی است اكنون دم از مبارزه با غرب می‌زند. خودش زمانی نوكر غرب بوده اكنون كه منافعش به خطر افتاده با ترفند غرب‌ستیزی و حفظ اصالت ارزش‌های اسلامی خاورمیانه دم از جنگ با غرب و مقاصد انسان‌ستیزش می‌زند. هم‌اینانی‌كه خودشان باعث تجزیه‌ی دین شده‌اند اكنون دم از اتحاد دنیای اسلام می‌زنند.

از دیگرسو جمهوری اسلامی نیز با ترفند شیعه‌گری، جوانان ساكن بخش‌های جنوبی منطقه‌ی شرق كوردستان را تحت نام مذهب مشترك به درون نهادهای حاكمیت خویش كشانده است. نهادهای جمهوری اسلامی آنان را مثل كاسه‌ی داغ‌تر از آش در مقابل دیگر جوانان كورد و سركوب تظاهرات دیگر شهرها به كار می‌برند.

این گروه‌های اسلامی افراطی، چه شیعه و چه سنی‌اش، با زدن انگ خارجی بودن و وابسته بودن به مبارزات آزادی‌خواهانه و دموكراتیك ملت كورد، جوانان به خدمت‌گرفته را در جهت عكس جامعه‌شان به حركت وامی‌دارند. جزم‌گرایی و مطلق‌اندیشی دین سیاسی به آن‌ها امكان دیدن جنبش‌های ترقی‌خواه كوردی را نمی‌دهد و با اطلاعات مسمومی كه در اختیارشان می‌گذارند به جنگ كوردها می‌آیند. هردوی این گروه‌ها كه در ظاهر با هم دشمن‌ هستند از سوی یك مركز مشترك به نام جمهوری اسلامی در میان جوانان شرق كوردستان شكل گرفته و سازماندهی می‌شوند. جوانان گرفتارشده در بند این گروه‌ها در راستای یك هدف، كه آنهم دشمنی با جنبش آزادی‌خواهی خلق كورد است، به كار گرفته می‌شوند.

اسلام سیاسی میانه‌رو كه نام اسلامی لیبرال یا سبز را برای بر خود نهاده، شعارش ایجاد رفرم در دین است. این نوع از اسلام منحرف‌شده، امروزه در میان جوان‌ها و به‌ویژه قشر شهری طرفدارانی پیدا كرده است. این اسلام، نوعی دیگر از مزدوری و ادامه‌دهنده‌ی خط مزدوری قدرت‌های خاورمیانه برای غرب جهت گسترش سرمایه‌ی جهانی در قالب دولت جدیدی می‌باشد كه محدودیت دولت‌ـ ملت قبلی را نداشته باشد. در این اسلام به جای انكار هویت ملت كورد و رد زبان و فرهنگ آن، از طریق استفاده از استعمار نو كه نیاز به لشكركشی ندارد، در پی ذوب فرهنگی خلق كورد می‌باشد. كورد واپس‌گرا و تیپ شخصیتی‌ واپس‌گرای عشیره‌ای زمینه‌ی مناسبی برای گرایش به این مسیر دارد تا بحران هویتی خویش را به گونه‌ای جبران كند، و یا میل و اشتیاق به مزدوری كه مبدل به پدیده‌ای ژنتیكی شده را ارضا كنند. این اسلام با كمك نیروهای عشیره‌گرا و كلاسیك كورد، سعی در منحرف‌نمودن مبارزات آزادی‌خواهانه‌ی ملت كورد به كژراهه‌ی كورد شكلی‌ای را دارد كه از كوردبودن تنها زبان و لباسش باقی مانده است. جوانان سنتی فاقد آگاهی و دانش ملی، به سنگ بنای گسترش این اسلام مزدور در جامعه‌ی كوردستان مبدل شده‌اند.

اما در سوی مخالف این جریان‌ها، جوان كورد پویا و مشتاق آزادی كه جامعه‌ی كورد آزاد را همچون یگانه‌هویتش می‌پذیرد این هویت تلقین‌شده از سوی قدرت‌گرایان سنتی و شگرد جدیدشان یعنی اسلام میانه‌رو را به چالش كشانده است. اصرار جوانان بر هویت ملی در كنفرانس جوانان كوردستان و مبارزه با این خط در این كنفرانس‌ها، دلیلی است بر این مدعا. خط مشی‌ای كه با كارشكنی و اعمال نفوذ بر كنگره‌ی جوانان بر آن است كه اراده‌ی جوانان را به اختیار خویش درآورد، همان كژراهه است. اما جوانان كورد اكنون پیشاهنگ مبارزه با این نوع طرز نگرش در كوردستان هستند و پیش از دیگر اقشار ‌‌»نه»‌ی بزرگی به شیوع‌دهندگان آن‌ها گفته‌اند. پس سران این جریان سرافكنده و ناامید، به دنبال اجرایی نمودن طرح‌هایشان به شكل و سیاقی دیگر و خارج‌نمودن جوان كورد مبارز از این صحنه‌ها و حاکم‌كردن قدرت مردسالار و پیرسالار خود بر چنین تجمعاتی دارند.

خانواده كه به علت كاركردش در سركوب زن و ایجاد كارگر و سرباز برای دولت به نهادی دولتی می‌ماند، مركز آموزش كودكان برای نقش‌آفرینی هرچه بهتر در دوره‌ی جوانی است. جوان به علت قدرت پدر در چنین ساختاری، هیچ‌گونه جایگاهی ندارد و این فرد بی‌اراده به برده و فرودست فردا مبدل خواهد شد. با تضعیف عشیره، خاندان كه همان خانواده‌ی در وسعتی بیشتر است جای آن را گرفت. بزرگ عشیره و بزرگ خاندان هر دو مردانی هستند كه حرف آخر را می‌زنند. جوانان برای او همچون شرف اویند چونكه با وجود هرچه بیشتر آنان، نیروی كار و در صورت لزوم نیروی جنگی بیشتری دارد. هر كه خاندانش بزرگ‌تر باشد منزلت اجتماعی‌اش بیشتر است. (اما لازم به ذكر است كه این مسئله فقط شامل پسران جوان می‌شود نه دختران. شاید دختران در این بخش فقط نقش اضافه‌كردن محدوده‌ی خاندان با ازدواج‌های تعیین‌شده از سوی پدر و رئیس خاندان را دارند.) برای بزرگ‌تر كردن نسل و سلاله بایستی جمعیت جوان خانواده بیشتر از دیگر خاندان‌ها باشد. بزرگ‌ترین سرمایه‌ی این خاندان‌ها، جوان‌ها هستند. خانواده‌گرایی و خاندان‌گرایی جای عشیره را می‌گیرد و همان ارتباطات محدود كه مانع از تشكیل هویت ملی می‌شود را به همراه دارد.

این امر به خوراك دولت‌ـ ملت برای تداوم حاكمیت خویش و ادامه‌ی استعمار ملت‌ها و خلق‌های درون سرزمینش تبدیل شده است. جوانانی كه در خانه آموزش می‌بینند نقش خادمان و كارمندان و سربازان دولت‌ـ ملت را بازی می‌كنند. در گذشته‌ و حتی تا اواسط قرن نوزده، عشیره‌ها به دلیل ساختارشان و نبود راه‌های ارتباطی و مناسبات محدود با حكومت مركزی، از سیاست‌های مركز بیشتر در امان می‌ماندند و جوانان در آن زمان كمتر به ابزار دولت مبدل می‌شدند. اما با پیشرفت در این موارد و سربازگیری اجباری و بعدها تشكیل خاندان‌ها در شهر، خانواده مستقیماً با مراكز و نهادهای قدرت سروكار پیدا كرد. «حاكمیت از سوی پدر و اطاعت از سوی جوانان و در صورت انجام ندادن وظایف تنبیه و مجازات آنان»، اصلی است كه در ساختار قدرت مركزی سبب شكل‌گیری و استحكام دولت‌ـ ملت می‌شود. جوانان مقاوم از همان ابتدا در صورت مخالفت با نظام خانواده و مفاهیم قدرت آن، تحت فشار قرار می‌گیرند. خانواده و خاندان نقش نهاد كنترلی انرژی جوانان و جهت‌دهی‌شان در نهادهای دولت‌ـ ملت را بازی می‌كند. كارمند دولت شدن و در ساختار قدرت جای گرفتن، به بخشی مهمی از آرزوی بسیاری از خانواده‌ها مبدل شده است. بر همین اساس نیز از همان ابتدا جوانان خویش را برای حركت در این كانال ازپیش‌تعیین‌شده آموزش می‌دهند. از همان ابتدا در نهاد خانواده برای كودكان از بالا تصمیم‌گیری شده و مسئولیت‌ها و وظایفش تعیین می‌شود. لذا فرزندانی با شخصیتی بی‌اراده و آویزان به دیگری كه هر آن امكان شكستن اراده‌شان می‌رود شكل می‌گیرند. نارضایتی و مخالفت چنین تیپ شخصیتی‌ای از طریق كوچك‌ترین فشاری از بین رفته و سربه‌راه و مطیع حاكم و فرمانروای خویش می‌شود. با سیستم آموزشی سربه‌راه‌كن درون خانواده، كودكان از مبارزات ملی و فعالیت‌های سیاسی دور می‌شوند و خواست‌هایشان به سوی نقش گرفتن در نهادهای دولتی جهت‌دهی می‌شود. عدم رشد هویت ملی، همان هدفِ مشترك خانواده و دولت‌ـ ملت است؛ تا به حدی كه خانواده‌ها حاضرند جوانان خویش را به دام جامعه‌ی بی‌اخلاقی بیاندازند كه جوان برای كسب یك لقمه‌ نان حاضر باشند دست به هر كار ناشایستی بزند، اما به صفوف مبارزات آزادی‌خواهی خلق كورد نپیوندد. جوانان را برای آن آموزش می‌دهند كه عصا و نان‌آور خانه باشد.

نهادهای آموزشی دولت نیز در این راستا شكل و سازمان یافته‌اند. می‌خواهند جوانان را به بهترین شیوه برای خدمت به خویش شكل دهند. كنجكاوی و حس تفهم و ادراكشان را از همان ابتدا می‌كُشند. فردی مطیع و فرمان‌پذیر، آماده می‌كنند. در سال‌های اخیر رشته‌های فنی‌حرفه‌ای و كاردانش را تشكیل دادند كه از همان دوران تحصیل، جوانان نقش كارگر در بازار كار رژیم را در آینده بر عهده گیرند. یعنی در دوران آموزش او را برای خوش‌خدمتی به ارباب و یا اربابانی حاضر می‌كنند كه خودشان به نوبت خود برده‌ی اربابی به نام دولت‌ـ ملت هستند. بعد از آن او را وادار به ازدواج و تشكیل خانواده ‌ـ‌ همانند آنچه در آن شكل گرفته‌ـ می‌كنند. بانك‌های دولتی نیز با دادن وام‌هایی در این راستا به تحقق این امر سهولت بخشیده‌اند. دختران جوان نیز پس از این دوره به كارگران بدون دستمزد مردانی مبدل می‌شوند كه تحت فشار خانواده‌شان مجبور به نقش‌پذیری پدر خانواده یا دولت كوچك هستند. در میان دختران جوان بیش از دیگر جوانان در این چرخه قربانی می‌شوند شوق پیوستن به مبارزه‌ی آزادی‌خواهانه‌ بیشتر است؛ پس كنترل موبه‌موی رفتار و ارتباطات آنها در دستور كار خانواده‌ و به‌خصوص برادر و یا دیگر جوانان پسر فامیل قرار می‌گیرد. با توجه به این ساختار سنتيِ خادمِ دولت، نقش‌هایی كه برای جوانان در نظر گرفته‌ می‌شود با ذات جوانی‌شان هم‌خوانی ندارد. همین امر نوعی بحران هویتی شدید را در میان آنها به میان می‌آورد؛ لذا به عضویت نهادهای مزدوری از جمله بسیج و جاش درآمدن، جایگیری در باندهای فساد اخلاقی و روی آوردن به بزهکاری، ملحق شدن به سازمان‌های بنیادگرای شیعی و سنی و یا اسلام سبز، فرار به خارج از كشور و موارد مشابهی كه همه به نفع دولت است، تن درمی‌دهند.

مادران كه خود بزرگ‌ترین قربانی این ساختار سنتی و واپس‌گرا هستند، به اهرم فشاری بر روی جوانان و عامل عدم استقلال فكری و دست نیافتن جوانان به نیروی تصمیم‌گیری و انتخاب هدف مبدل می‌گردند. فرزندانشان را از همان اوان كودكی برای ازدواج آماده می‌كنند. به دختران می‌گویند تو بایستی با پولدارترین، خوش‌تیپ‌ترین و بالارتبه‌ترین كارمند دولت ازدواج كنی. اگر موفق به این كار شدی تو دختر خوب و موفقی هستی. به همین دلیل از همان ابتدا دختر بایستی جنسیت خویش را برای همسریابی بهتر به‌كار گیرد. پسر نیز بایستی زیباترین و در عین حال سربه‌راه‌ترین و مطیع‌ترین دختر را برگزیند. از همان اوایل مسئله‌ی جنسیت و شهوت را در جوانان ترغیب نموده و زندگی ایده‌آلی برای جوانان در ذهن آن‌ها به وجود می‌آورند كه جوان با برخورد با روی واقعی آن، آمال و آرزوهایش می‌شكند. از این رو در صورت ازدواج جوانان، خانواده از همان ابتدا معلول به بار می‌آید. در چنین خانواده‌ای رواج بی‌اخلاقی و بی‌بندوباری، عدم قبول مسئولیت در مقابل فرزندان، عدم آموزش صحیح كودكان و سپردن آن‌ها به نهادهای آموزشی دولتی، امری رایج می‌شود. تشكیل خانواده، همان پیامی است كه به موازات این نحوه‌ی آموزش از سوی خانواده توسط رسانه‌ها و نهادهای آموزشی جمهوری اسلامی به كودكان داده می‌شود.

ذهنیت سنتی واپس‌گرا به احزاب كلاسیك كوردی نیز رسوخ كرده و در ساختار پیرسالار و مردسالار آنان جایی برای افكار و اختیار عمل جوانان وجود ندارد. جوانان، بایستی خویش را منطبق با اندیشه و خواست حاكمان سنتی احزاب نمایند. از نیروی جوانی‌شان استفاده‌ی ابزاری می‌شود. جوانان بیش از اینكه سازماندهی خویش و جامعه‌ را بر عهده بگیرند، به جنگ قدرت میان سران حزب و میان احزاب كشانده می‌شوند.

اكنون رشد مدرنیسم غربی در جوامع خاورمیانه با سرعت سرسام‌آوری در حال وقوع است. در قبال چنین مدرنیسمی دو رویكرد در جوامع وجود دارد؛ یكی جزم‌گرایانه از طریق پناه بردن به عقاید دست‌وپا گیر و واپس‌گرا و دیگر شیفتگی و كشته‌ومرده‌ی آن شدن. پیشرفت‌های علمی فرد اروپایی و امكان تبلیغ آن، او را به نماد آزادی، پیشرفت، اندیشمندی و ابرمرد مبدل كرد. اما از دیگر سو همین مدرنیسم، قدرت، دولت‌ـ ملت، نژادپرستی، فاشیسم، سرمایه‌داری، جنگ و خونریزی را به دنبال داشت. پس از اندك‌زمانی، جای برونو و گالیله را هیتلر و موسولینی گرفتند. همین تضاد است كه انسان را به تأمل درباره‌ی چنین تمدنی وامی‌دارد. آنان از طریق رسانه‌های متعدد خویش، كاپیتالیسم را مركز و منبع كلیه‌ی پیشرفت‌ها معرفی نمودند و لیبرالیسم را راه رستگاری فرد از كام دیكتاتوری. اما در عمل، ارتش‌سالاری، نژادپرستی و جهانی‌شدن یك‌دست، از نتایج این افكار بود. قدرت همچون ارزشی تعریف شده است و انسانی كه غریزه‌ی دست‌یابی به قدرت و جاه‌طلبی نداشته باشند را انسانی عقب‌افتاده می‌پندارند. همه‌ی ارزش‌ها در نقطه‌ی ثقل قدرت، یعنی دولت معنی می‌یابند. سرمایه‌، به نماد قدرت مبدل شده است. اما از دیگرسو به ارزش‌های معنوی چون كالایی نگریسته می‌شود كه زمان مصرفشان تمام شده است. چنین تحریفی ضربه‌ی مهلكی به همه‌ی مبارزات زنان، جوانان و اقشار فرودست جامعه وآزاداندیشانی است كه در راستای آزادی مبارزه می‌كنند. اكنون سایه‌ی ترسناك كاپیتالیسم تمامی این عرصه‌ها را پوشانده است. اگر هم آزادی‌ای وجود دارد دستاورد همین اقشار است نه كاپیتالیسم و دولت.

اوریانتالیسم هم از طریق دولت‌های شیفته‌ی غرب و هم از طریق تحصیل‌كردگان از سر تا پا غربی‌شده، وارد كشورهای شرقی شد. فرجام آن برای جامعه‌ی شرقی و خاورمیانه، یك‌ دولت، یك ملت، یك پرچم و یك زبانِ توأمان با اشك و خون بود. تمامی پدیده‌های ناهمخوان با آن نیز به تیغ بی‌رحم استعمار فیزیكی و یا فرهنگی غرب سپرده شدند. این مفاهیم، به كشنده‌ترین ابزار خودكم‌بینی فرهنگ‌ها مبدل شدند. این معضل بیش از همه دامن جوانان را گرفت. تبعات منفی جدایی جوانان از فرهنگ و هویت‌شان و روی‌آوری به فرهنگی وارداتی پیش از آن که دولت را تهدید كند، به خطری جدی برای جوانان و جامعه‌شان تبدیل شد. اولین قربانیان نهادهای آموزشی چنین نظامی، جوانان دانش‌آموز و دانشجو بودند. ارتش نظامی و ارتش آموزشی، به جوامع گسیل داده شدند. كوردستان نیز بیش از دیگر جوامع از این تبعات منفی زیان‌مند شد. این نهادها جوانان كورد را هدف گرفتند تا اشتیاق آزادی‌خواهی خلق كورد را فروكاهند. آنانی كه در مقابل این تحمیل‌ها مقاومت كنند به شدیدترین وجه مجازات می‌شوند. اما آمران همین سیاست‌ها علیه جوانان آزادی‌خواه، برخی دیگر از جوانان جای‌گرفته در بلوك قدرت هستند. با سلب ارزش‌های انسانی از چنین جوانی او را مانند گرگی هار به جان جوانان آزادی‌خواه می‌اندازند. همزمان با مدرنیسم وارداتی و گسترش آن از سوی مراكز قدرت به درون جامعه، خیانت و مزدور‌سازی سیستماتیك را ‌گستراندند.

نمی‌توان با نیرویی خارج از خود جامعه در آن اصلاحات صورت داد. این موردی است که همه‌ی قدرت‌های جهانی نیز به آن اذعان كرده‌اند و به همین دلیل سعی می‌كنند با به كژراهه كشاندن نیروهای داخلی، تغییراتی باب میل خود ایجاد كنند. حفظ قدرت از سوی قشر بالادست جامعه، سبب هم‌كاسه شدن این قشر با نهادهای سنتی شده و حتی اقدام به تقویت‌شان نموده‌اند. ملی‌گرایی درآمیخته به شیعه‌گرایی، میوه‌ی این پیوند شوم بود. در جریان این نوع از دولت مدرن مبتنی بر شیعه‌گرایی، فرهنگ شهرنشینی وارداتی در كوردستان رویه‌ای طبیعی را سپری ننموده و در نتیجه‌ی این سیاست‌ها ، پدیده‌ی ناقص‌الخلقه به میان آمده است. شهرها، انسان را هم از لحاظ نیازهای مادی، هم معنوی و اندیشه، به فردی مصرف‌گرا مبدل می‌كند. استقلال فكری و فرهنگی در نتیجه‌ی بافت شغلی جدید و كارمندی، روزبه‌روز تضعیف می‌شود. سربه‌راهی و خوش‌خدمتی به دولت و کلاه‌برداری و شیادی در مقابل دیگر افراد جامعه برای كسب زندگی بهتر، به امری معمول مبدل شده است. جوان در این شهر بی‌دروپیكر از این شاخه به آن شاخه می‌پرد و جایی برای آرمیدن نمی‌یابد. گاهی دم از مدرنیسم غربی می‌زند و در زمان رویارویی با آن به علت دلزدگی به سنت‌ واپس‌گرا پناه می‌برد. نه در سنت جایی برای جوانيِ او وجود دارد و نه در مدرنیسم وارداتی و نه در تلفیق شوم آنان. پس خسته و كوفته تسلیم سرنوشت ازپیش‌تعیین‌شده تعیین‌شده می‌گردد. در بحبوحه‌ی این حوادث پسران جوان باید به سربازی بروند تا آدم شوند. دختران نیز ازدواج كرده و سربه‌راه می‌شوند. آخروعاقبت هر دو تاشان می‌شود تسلیمیت و گردن‌كجی. در چنین سیستمی كسب نان و نام، دغدغه‌ی جوانان شده كه روزانه از سوی والدین به او گوشزد می‌شود؛ حال به هر بهایی كه باشد فرقی نمی‌كند. در دوران جوانی، نهادهای بسیج، تله را برای گرفتار كردن چنین دختران و پسران سرگشته و مضطربی باز می‌كنند تا او را به دورویی و خیانت تحت نام زرنگی بكشانند. در این میان، اخلاق اجتماعی روبه نابودی می‌نهد. جامعه را به بیابانی مبدل می‌كنند كه باید از همه گرگ‌تر باشی تا جان سالم به در بری. قشر جوان كه آینده‌ساز جامعه است با چنین تیپ شخصیتی‌ای به نیرویی مخرب‌تر از بمب اتم برای جامعه مبدل می‌شود. عده‌ای نیز كه به این دام گرفتار نمی‌آیند راه مبارزه‌ای اخلاقی توام با احترام به ارزش‌های جوانی خود یعنی ساختن جامعه‌ای آزاد با اتكای به نیروی خودشان را درپیش می‌گیرند. این جوانان همانانی هستند كه به قیام علیه «زرنگی شمردنِ دست‌بوسی برای فرادست و خیانت به هم‌نوع»، می‌پردازند. این‌ها علیه همان غده‌ی سرطانی كه جامعه را از پای درمی‌آورد قد علم می‌كنند و مبارزه‌ای همه‌جانبه علیه آن صورت می‌دهند. بی‌گمان این جونان به این امر واقف شده‌اند كه بایستی هم چنین ذهنیت و بانیان و مروجانش را از ریشه سوزاند و در همین راستا خط مشی مبارزاتی را برگزید.

مراكز آموزشی دولت نیز به نمایشگاه دختران و پسران جوان برای همسرگزینی، مركز پخش مواد مخدر و مركز فحشا و فساد مبدل شده‌اند. همدیگر را تیغ زدن، فساد مالی و اداری و اخلاقی، ریاكاری و دورویی فراورده‌ی آموزش‌های چنین نهادهایی برای جامعه‌ است. در این مراكز علاوه بر این موارد، به خلق كورد همچون نژاد پست‌تر و عقب‌مانده نگریسته می‌شود تا جوانان هویت ملی خویش را انكار كند. طبق مواردی كه به خورد آن‌ها داده می‌شود، كوردبودن با مدرن‌بودن در تناقض است لذا بایستی برای متجدد شدن كوردبودن خویش را انکار کرد. این قشر جوان گرفتار در چنگ چنین سیاستی، همان قشری است كه سنگ فارس‌ها را بر سینه می‌زند. آخر این مسیر به ازخودبیگانگی و نفرت از خود ختم می‌شود. همین افراد بی‌هویت‌گشته هستند كه از طریق بازی با كلمات مشروعیت مبارزات آزادی‌خواهانه‌ی خلق كورد را زیر سؤال می‌برند و خویش را انترناسیونالیست، انسان‌گرا، فعال مدنی وحقوق بشر می‌خوانند. كسی كه شیفته‌ی یك ملت دیگر است چنین ادعاهایی را مطرح می‌کند. آنان كه خویش را فاقد نیرو و اراده‌ی لازم برای اقدام عملی در مبارزه می‌یابند بر آنند دیگران را نیز از این كار بازدارند. دم از گفتمان فرهنگی می‌زنند حال آنکه از فرهنگ و هویت خود شرم كرده و در محافلی كه فارس‌ها حضور دارند همه‌ی سعی و تلاش‌شان این است كه بهتر از فارس‌ها، فارسی حرف بزنند تا به یكباره هویتی كه شرم‌آور محسوب می‌شود آشكار نشود. یعنی از فارس‌ها فارس‌تر می‌شوند. البته لازم به ذكر است كه گفتمان فرهنگی امری مؤثر است اما در فضایی با احترام متقابل و البته و صد البته نه از سوی این تسلیم‌شدگان و دیگر‌ی‌پرستان. نهادهای فرهنگی و مدنی تنها می‌توانند در راستای تكمیل مبارزه‌ برای ایجاد هویت نوین خلق كورد معنا و مفهوم یابند. شیفتگان قدرت، دولت و ملت‌ فرادست نمی‌توانند بحث از فرهنگ به میان آورند. این قشر در هر ساختاری كه باشد قدرت و قدرت‌مداران را به آغوش می‌كشد و حاضرند در قبال به دست آوردن امتیاز ناچیزی و یا شنیدن آفرین از سوی اربابانشان، در مدح و ستایشان سخن سر دهند و قلم بزنند. این حرمت‌قلم‌شكنانِ مُبلغِ دست‌بوسيِ «دیگری»، حاضرند هر فكر و اندیشه‌ای از اروپایی گرفته تا پان‌فارسیسم را قبول كنند و ترویج دهند، اما نام بردن از روشنفكران و اندیشمندان كورد را برای خویش كسر شأن به حساب می‌آورند. انكار هویت خود و روی‌آوردن به دروغ برای هویت‌سازی، بلوف زدن و خالی‌بندی، چاپلوسی، گرایش به مواد مخدر برای رویارو نشدن با واقعیات و یك شبه راه صد ساله را رفتن، از خصوصیات این افراد است. بعضی‌شان نیز به زنبوران بی‌عسلی می‌مانند كه همیشه از جنبش‌های آزادی‌خواه و حاضر در میدان مبارزه، گله و شكایت دارند دریغ از یك گام عملی در این راه. اینان هنگامی‌كه بحث از مداخله‌ی نظامی از سوی غرب علیه ایران می‌شود دلشان را به نیروهای خارجی خوش می‌كنند و زمانی‌كه دم از دولت برای كورد می‌آید خویش را مبارزتر از هر كوردی نشان می‌دهند و به مداحان قدرت كوردی مبدل می‌شوند؛ زیرا تنها هدف‌شان خوش‌خدمتی برای ارباب فرادست است.

مسائل و معضلاتی كه در بالا به آن اشاره نمودم و قشر جوان با آن دست و پنجه نرم می‌كند، تنها و تنها با از بین بردن خلأ ایدئولوژیك و پایان دادن به سم‌پاشی‌ این گونه افراد ممكن می‌شود. تا این خلأ وجود داشته باشد آسیب دیدن از نیروهای فراجامعه امری است محتمل. زندگی آزاد و دموكراتیك را كسی از آسمان‌ها برایمان نازل نخواهد كرد بلكه مبارزه بهایی است كه بایستی برای آن بپردازیم. جوانان كورد بایستی خط میان كورد مزدور و هویت كورد آزاد را برجسته‌تر نموده و با مدرنیته‌ی متكی بر واقعیات فكری جامعه، آزادی را از طریق مبارزه‌ای راستین و خودسازماندهی در جامعه بگسترانند.

هویت‌یابی مفهومی ثابت و ازپیش تعیین‌شده نیست، بلكه در حیات فرد و محیط فرهنگی‌ای كه در آن می‌زید شكل می‌گیرد. هر فرهنگی هویتی را تشكیل می‌دهد كه منجر به شكل‌گیری شخصیت در فرد می‌شود. ایجاد تغییر در هویت فرد نیاز به تغییر در ساختار فرهنگی و ذهنیتی حاكم بر جامعه دارد. پس برای شكل‌دهی صحیح به آن، بایستی ضدارزش‌هایی را بزداییم كه در آن به عنوان ارزش از سوی نیروی فراجامعه ـ‌و نه با طی روند طبیعی‌ـ جای گرفته‌اند و فرهنگ را با ارزش‌های راستینش آشتی دهیم. میزان تلاش و مبارزه‌ی فرد در رویارویی با بحران‌ها، نقش مؤثری در تیپ شخصیتی او دارد و اراده‌مندی یا بی‌ارادگی، وابستگی یا استقلال، جمع‌گرایی یا فردگرایی، منجی‌گرایی یا اعتماد به نفس و جامعه‌ی خویش، تردید و دودلی یا مصمم‌بودن، مثمرثمری یا بی‌حاصلی، صمیمیت و جمعی‌بودن یا انزوا، مزدوری برای قدرت یا مبارزه برای جامعه و نهایتاً تسلیمیت‌پذیری یا مقاوم و مبارز ‌بودنش را می‌سازد. بایستی جوانان به خوبی واقف باشند كه مبارزه با سیاست‌هایی كه در بالا به آن اشاره نمودیم تنها با سازماندهی بامسما، راسخ و از طریق شركت در صفوف مبارزات آزادی‌خواهی خلق كورد میسر می‌شود. كسب اراده با هم‌گرایی و اتحاد جوانان ممكن می‌شود. حزب حیات آزاد كوردستان از همان ابتدا بر اساس افكار و ذهنیتی جوان‌گرا و پویا پایه‌ریزی شد. به همین دلیل از همان ابتدا مبارزه‌ای را علیه تمام اشكال واپس‌گرای سنت‌گرا انجام داده و خواهد داد. جمعیت جوانان شرق کوردستان(ك.ج.ر) نیز به عنوان سازمانی انقلابی با اندیشه‌ها و راهكارهای نوین مبارزاتی، در این سال‌ها سازمان جوانان اراده‌مندی ساخته كه در همه‌ی صحنه‌های مبارزه علیه دشمن، پیروز و سربلند بوده‌اند. این جنبش توأمان با احیای فرهنگ مقاومت و راستین خلق كورد، با سنت‌های واپس‌گرا نیز به مبارزه برخاست. فرهنگ مقاومت كه امری پویا و زندگی‌بخش است با فرهنگِ سنتيِ واپس‌گرايِ به‌خوردِ جوان داده‌شده، بسیار متفاوت است. جوانان از طریق احیای این فرهنگ زندگی‌بخش، بایستی در چارچوب مبارزه با سیاست منفعل‌سازی و بی‌ارادگی از سوی دولت، علیه نهادهای دولتی و ساختارهای واپس‌گرای خانوادگی، عشیره‌ای، خاندانی و حزبی به مبارزه برخیزند. بایستی در مبارزه با همه‌ی جنبه‌های قدرت‌گرایی و بی‌اراده‌سازی، به پیكاری بی‌وقفه و همیشگی دست زنند. همچنین كسب دانش و سازماندهی سیاسی بر پایه‌ی نیروی ذاتی جوانان و آگاهی از سیاست‌های پسِ پرده‌ی سیاست «جوان‌كشی»، برای استحكام پایه‌های اجتماعی و طبیعی جامعه‌ی كورد امری است الزامی. این امر با ایجاد نهادهای آموزشی برای خنثی‌سازی و كم‌تأثیر نمودن نهادهای آموزشی دولتی و شناختن جوان در معنای واقعی كلمه امكان‌پذیر می‌باشد. این امر با اراده‌ای انقلابی و از طریق مبارزه با نیروهای واپس‌گرا و نیروهایی كه تحت نام مدرن‌گرایی به ارزش‌های جامعه هجوم می‌برند، به نیروی اصلی حفظ اخلاق در جامعه و پذیرش مسئولیت هویت نوین ملت كورد منجر می‌شود. مبارزه‌ی ملی دموكراتیك و اصرار بر اصول آزادی‌خواهی جامعه‌ی كورد، وظیفه‌ی هر جوان انقلابی‌ای می‌باشد. بایستی برای این امر با هر نوع و هر قالب ملی‌گرایی، منطقه‌گرایی، عشیره‌گرایی، خانواده‌گرایی، خاندا‌ن‌گرایی و راه یافتن آن‌ها به صفوف احزاب و جنبش‌های ملی به مبارزه برخیزند. نمایاندن پوچ بودن تعاریف دین سیاسی‌شده از سوی هر دولت و گروه كه باشد و در كنار آن پیشبرد اسلام راستین كه نیرویی مهم در مبارزات آزادی‌خواهی جوامع بوده، یكی از مهم‌ترین اصول این مبارزه است. بایستی نقش اصلی دین به آن برگردد و به نیرویی دموكراتیك علیه قدرت‌های استثمارگر جوانان و جامعه درآید. اسلام فرهنگی كه اصل مبارزه با ظلم را گسترش داد همان جامه‌ای است كه باری دیگر بایستی بر تن دین كنیم. نباید به تهییج احساسات مذهبی و دینی از سوی حكومت جمهوری اسلامی و گویا مخالفان آن گرفتار آییم. این‌ها بزرگ‌ترین دشمنان هویت نوین جوان در جامعه‌ی كوردی و مانع اصلی در اتحاد جوانان می‌باشند. خانواده همان‌گونه كه گفتیم یكی از نهادهایی می‌باشد كه اكنون دولتی شده است. اما می‌تواند با بازیابی نقش اصلی‌اش به آموزش جوانان برای جوان‌ماندن و جوان‌زیستن بپردازد. در صورت دموکراتیزه شدن، نهاد خانواده بزرگ‌ترین، وسیع‌ترین و مؤثرترین نهاد آموزش دموكراتیك خواهد بود. خانواده‌ای كه اهمیت مبارزات ملی دموكراتیك را نمایان سازد، جوانان اراده‌مند، مسئولیت‌پذیر و سازمان‌پذیری را به مبارزات آزادی‌خواه خلق كورد تحویل خواهد داد. جوانان بایستی با گذار از دیدگاهی جنسیت‌گرا كه او را به رذالت و پستی می‌كشاند، جنس دیگر را به مثابه‌ی مبارزان و هم‌رزمان آزادی‌خواهی‌اش به شمار آورند. بایستی نوع نگرش به جنس مقابل را بشكنند. مظورمان نوع ذهنیت و نگرشی است كه حتی در صفوف مبارزات كلاسیك نفوذ كرده و مانع از مشاركت زنان جوان‌ ‌ـ ‌بر طبق جوهره و ذات خودشان‌ـ در مبارزه می‌شود. ذهنیتی كه حتی در صفوف مبارزات كلاسیك نیز تنها در صورتی زن را می‌پذیرد که آن زن پیش از هرچیز بداند زن و در عین حال ضعیف است.

حزب حیات آزاد كوردستان «پژاك» بزرگ‌ترین سازمان آزادی‌خواه ملی‌ـ دموكراتیك معتقد به اراده‌مندی جوانان است كه در سطح عملی و سازمانی نیز آن‌را نشان داده است. جنبش جوانان شرق کوردستان(ك.ج.ر) همگام با دیگر اتحادیه‌های جوانان دیگر مناطق كوردستان با سازماندهی خویش مبتنی بر نیروی فكری و عملی ذاتی به پیشگام مبارزه‌ی جنبش آزادی‌خواهی خلق‌مان در مقابله با دولت‌های سلطه‌گر و هم‌پیمانانش مبدل شده و سمبل ایجاد هم‌گرایی و تشكیل هویت ملی در كوردستان شده است. در قیام جوانان شرق كوردستان در سال 1999 در اعتراض به دستگیری رهبر خلق كورد عبدالله اوجالان، هیچ نیروی سازماندهی‌شده و كادر حزبی در میان خلق برای تدارك اعتراضات وجود نداشت. یعنی جوانان در این مقطع حالتی سیاسی به خود گرفته و به صورت خودجوش مبارزه‌ای را تشكیل دادند كه هدفش یافتن رهبر مبارزاتی‌ای شایسته بود. این جوانان ارتباط سازمانی‌ای با جنبش اتحاد دموكراتیك و پ.ك.ك نداشتند. صحت خط مشی مبارزات آپوئیستی، علت این اقدام خودجوش و جایگیری و تقویت آن در سال‌های بعد شد. جنبش جوانان آپوئیستی شرق كوردستان طی این اقدام خود فضای اختناق سنگین چیره‌شده بر جامعه‌ی كوردستان را درهم شكست. این آغازی بود برای سازماندهی سیاسی‌ای كه اكنون پژاك از نتایج آن است. بیشتر جوانان شرق كوردستان در هر فرصتی دست به تظاهرات می‌زدند. در این زمان سیر دستگیری، شكنجه، اعدام و اخراج جوانان آپوئیستی به امری رایج از سوی حاكمان جمهوری اسلامی مبدل شد. اما این افراد با این قبیل اعمال ددمنشانه نه تنها تسلیمیت و سكوت اختیار نكردند بلكه به بزرگ‌ترین مبارزان جنبش آزادی‌خواهی خلق كورد در شرق كوردستان مبدل شدند. آن‌ها هیجان عظیمی را در میان جامعه و به‌ویژه هم‌سن‌وسالان خود به‌وجود آوردند. همین جنبش بود كه حماسه‌ی «مقاومت، زندگی است» را در زندان‌های رژیم در شرق كوردستان، حماسه‌ی مقاومت ماكو، حضور فعالانه در اعتراض سالانه به قتل‌عام خلق كورد در این سال‌ها و اعدام‌های جمهوری اسلامی، برگزیدن ایستاری ملی در قبال جنایات رژیم‌های حاكم بر دیگر مناطق كوردستان و حماسه‌ی بزرگ قندیل را آفرید. جوانان گفتند كه حتی اگر سركوب شویم دست از مبارزه بر نخواهیم داشت چون اگر اكنون به میدان نیاییم دیگر فرصتی نخواهیم یافت.

هویت راستین مبارزی كه می‌تواند در سطح ایران نیز در میان تمامی جوانان از هر ملت و قشری اتحاد و هم‌گرایی جوانان شرق كوردستان می‌باشد. این امر گامی مؤثر در آزادی جامعه و ممانعت از كاربرد ابزاری از جوانان ایران در انقلاب می‌شود؛ واقعه‌ی تلخی كه در انقلاب‌های قبلی ایران و انقلاب اخیر ایران رخ نمود و جوانان را دلسرد و سرافكنده كرد. جوانانی كه چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن در جنبش‌های دانشجویی شركت کردند، به علت فقدان سازماندهی، از سوی خود جوانان در جریان امتیازدهی و امتیازگیری جنگ قدرت قربانی شدند. تنها راه ممانعت از چنین چرخه‌ای سازماندهی ذاتی می‌باشد. دولت‌ ایران برآن است كه جوانان را در مبارزه درمانده و نومید كند تا مرگ بر تمامی ابعاد زندگی‌اش سایه بیاندازد؛ به جرئت می‌توان گفت كه برای چنین فردی روی‌آوردن به مبارزه‌ی گریلا بهترین و یگانه راهكار است. گریلا، یعنی گسست تمام معنا از سیستم و نظام قدرت و تمامی نهادهای وابسته‌ی آن؛ دعوتی می‌باشد به مبارزه‌ی جدی با دشمن؛ یعنی مبارزه با ذهنیتی كه تعریفی صرفاً جسمانی و فیزیكی از جوان ارائه می‌دهد؛ یعنی لیاقت رهیدن از آتش سوزان هوی و هوس؛ یعنی از بین بردن ركود، سكوت و تفرقه و ایجاد حركت، پویایی و اتحاد؛ نسلی درخشان و نیرومند است برای درهم شكستن سكوت مرگ‌بار، تابیدن روشنایی جهت رسیدن به هدف؛ ‌فكر و ایده‌ی تحول است برای تغییر و تحولی پویا در جامعه؛ و خط بطلانی است بر بدبینی و بدگویی قدرت‌طلبان. در فضای مرگبار سكوت در سال‌های جاری، جوانان گریلا بیش از هر قشر دیگری نشانه‌ی پویا بودن جامعه بوده‌اند. مشكل جوانان ازدواج و مسكن نیست كه با وام‌هایی در این راستا حل شود. عدم توانایی جامعه‌ی دولت‌گرا جهت خلق ارزش‌های نوین برای جوانان، مهم‌ترین دلیل ناسازگاری جوانان با ساختارها و بافت‌های ذهنیتی کنونی است. جوانی كه برای خود ارزش نیافریند چگونه می‌تواند برای جامعه‌اش ارزش بیافریند؟ بنابراین جوانان گریلا به دنبال ارزش‌آفرینی در انقلابی‌ مداوم و همیشگی‌اند تا خویش را از چرخه‌ی قیام‌ـ شكست برهانند. با ذكر سخنی از رهبر آپو این مقال را به پایان می‌رسانم: «جامعه‌ای كه جوانانش را از دست داده و یا برعكس جوانانی كه جامعه‌شان را از كف داده‌اند، نه‌تنها شكست‌خورده محسوب می‌گردند بلكه این وضعیت بدان معناست كه حق موجودیت خویش را از دست داده و بدان خیانت نموده‌اند».