حوادث اخیر از کشته شدن قاسم سلیمانی گرفته تا حمله‌های انتقام‌جویانه جمهوری اسلامی ایران، همچنین ساقط کردن هواپیمای اوکراینی توسط پدافند هوایی سپاه پاسداران، بیانگر وخیم‌تر شدن وضعیت خاورمیانه است. سال‌هاست که نیروهای هژمونگرای منطقه‌ای و سرمایه‌داری جهانی در نبردی بی‌امان جهت گسترش حاکمیت خود هستند. ازیک‌طرف اسلام سیاسی، در نسخه سنی آن با پیشاهنگی حزب عدالت و توسعه در ترکیه و نسخه شیعی آن با پیشاهنگی جمهوری اسلامی ایران قرارگرفته‌اند، در طرف دیگر این ماجرا، نیروهای سرمایه جهانی ازجمله آمریکا، روسیه و اروپا از بازیگران اصلی میدان هستند. هرچند این نیروها با همدیگر در پیکاری بی‌امان جهت رسیدن به اهدافشان هستند که در بعضی مواقع تبدیل به جنگ‌های تمام‌عیاری بین طرفین می‌گردد، اما در روی دیگر سکه، اشتراک منافع موجب تبانی آنها با همدیگر می‌شود. در این جنگ‌های نیابتی خلق‌های منطقه قربانی می‌شوند. به‌گونه‌ای که در سایه این دشمن‌تراشی روزبه‌روز شکاف بین اقوام و مذاهب بیشتر دهان بازمی‌نماید. نمونه آن روابط شیعه، کورد و ترک، عرب و ترک، عرب و فارس است.

اگرچه حوادث اخیر در ظاهر نشان از شروع جنگ بین ایران و آمریکا دارد، اما با نگاهی عمیق و تحلیلی درست از تاریخ روابط بین ایران و غرب بخصوص آمریکا متوجه می‌شویم که کشته شدن قاسم سلیمانی توسط نیروهای آمریکایی، بیشتر از اینکه بیانگر آغازی برای جنگ بین ایران و آمریکا باشد، در اصل وارد شدن روابط این دو کشور به فاز جدیدی است، چون اختلاف طرفین سال‌هاست که ادامه دارد. روابط غرب با مراجع دینی ایران مربوط به گذشته‌ای دورتر است. مرور تاریخ مشروطه و هم‌راستایی منافع طرفین چه در غرب و چه مراجع دینی در ضدیت با انقلاب مشروطه، می‌رفت تا با توسعه پروسه دموکراسی فصل نوینی از توسعه فکری جامعه را رقم بزند. همچنین روابط طرفین در کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ تا دور انقلاب خلق‌ها که در حال حاضر به آستانه چهل و دومین سال خود می‌رسد و روابطی که آمریکا و غرب با خمینی و دیگر مراجع دینی داشتند به ما یادآوری می‌نماید که این روابط دارای چه عمقی است. (به‌طور مثال ارتباط آیت‌الله کاشانی با آمریکایی‌ها در دوران نخست‌وزیری دکتر مصدق)، لذا بایستی توجه داشت که جنگ هر دو طرف بیشتر از اینکه جنگ حذف دیگری باشد؛ بیشتر شبیه تنبیه و تفهیم است. هر دو طرف جهت حفظ منافع خود در منطقه و دادن پوششی منطقی به عملکردهایشان در این بازی قرارگرفته‌اند، جمهوری اسلامی ایران برای آمریکا مهم است، چون از طریق آن در مقابل جهان عرب همیشه به‌صورت تهدیدی بالقوه قد علم نموده و در طول این چند دهه شاهد بوده‌ایم که این دشمنی‌ها چگونه جهان عرب را به آغوش غرب سوق داده است. همین دشمن‌سازی در میان همسایگان موجبات گرم شدن بازار شرکت‌های اسلحه‌سازی گردیده است، بازاری که نظام سرمایه بدان احتیاج دارد.

تابلوی موجود بیانگر مناقشات قدرتی است که در رأس هرم در بین طرفین قدرت صورت می‌گیرد، درحالی‌که هریک می‌خواهند کنش‌های سیاسی خود را بر مبنای حق‌خواهی از بطن جامعه مشروعیت دهی نماید، ولی در اصل هیچ‌یک ارزشی برای جامعه قائل نیستند و از احساس جمعی تنها در راستای همراهی ایده‌های خود استفاده می‌نمایند. غرب با گفتمان حمایت از دموکراسی و احقاق آزادی، پای به میدان گذاشته است. در مقابل نیروهای ‌هژمونیک منطقه‌ای هم با به‌کارگیری باورهای خلق‌ها توسن خود را یکه‌تازانه به‌سوی اقتداری مطلق‌گراتر شلاق می‌زنند. هر دو نیرو کماکان سعی در برحق نشان دادن خود دارند، مدت طولانی است که بازیگران صحنه قدرت سعی نموده‌‌اند بازی را در بیرون خانه خود انجام دهند. تاکنون موفق عمل نموده‌اند و توانسته‌اند بهار خلق‌ها را تبدیل به خزان نمایند. آنچه تاکنون زمینه را برای چنین بازی‌ای بین بازیگران حوزه اقتدار فراهم نموده، جهان‌بینی‌ای است که نسبت به انقلاب و انقلابی وجود دارد. خلق نسبت به تغییر وضعیت موجود ناراضی است، چه ازلحاظ شرایط اقتصادی و چه ازلحاظ شرایط سیاسی، اما آنچه در این معادلات همواره فراموش می‌گردد، این است که «چه می‌خواهیم و باید به کدامین سو حرکت نمود». به‌طور خلاصه باید پرسید انقلاب چیست؟ و انقلابی کیست؟ در آستانه ورود به چهل و دومین سالگرد انقلاب خلق‌های ایران قرار داریم. اما وقتی به عقب نگاه می‌کنیم جز مشتی خاطره تلخ از کشتارهای خاوران گرفته تا جنگ‌های خونینی علیه خلق‌ها چه در کوردستان یا ترکمن‌صحرا و قتل‌های زنجیره‌ای و تجاوز به زندانیان سیاسی به گلوله بستن کولبران، معترضان آبانماه، اختلاس‌های میلیاردی و هزاران جنایت دیگر که همگی دستاورد رژیم اشغالگر و دزد انقلابی بود که صورت گرفت.

در عصر نوین، قدرت‌ها در چهارچوب وطن‌سرمایه سیر می‌کنند، لذا وقتی بحث از منافع ملی و پیروی نمودن سیاست خارجی جهت حفظ این منافع می‌شود، صرفاً به معنی حفظ منافع شهروندان آن نیست؛ بلکه حفظ منافع شرکت‌هایی است که در چهارچوب مرز جغرافیایی وطن مالی قرارگرفته‌اند. رژیم جمهوری اسلامی هم با ایدئولوژی شیعه‌ی صفوی و بر مبنای ولایت‌فقیه، همین دکترین را پیروی می‌نماید، اما با ورژن خاص خود. تاریخ قدرت نشان داده است که حکومت‌ها جهت حفظ خود از قدرت مانور فوق‌العاده‌ای برخوردارند. جمهوری اسلامی ایران هم خارج از این قاعده بازی قدرت نیست. در واقع حوادث اخیر بخشی از این زورآزمایی بود، آمریکا سعی نمود برتری فنّاوری و اطلاعاتی خود را نشاند دهد و بگوید که در این بازی قدرت، تنها لبخند وجود ندارد؛ بلکه در پس این چهره بشاش، دندان‌های تیزی هم وجود دارند. در مقابل ایران هم به رویه خود که همانا مظلوم نمایی برگرفته از ایدئولوژی تشیع است با مرثیه‌خوانی و نوحه‌سرایی درصدد جذب توده‌های مردمی برآمد، سعی نمود با کشاندن مردم در تشیع جنازه قاسم سلیمانی، نمایشی میلیونی از حضور مردم را نشان دهد. شهر به شهر، برپانمودن این نمایش یادآور مرثیه‌های حضرت زینب بود برای انتقام شهادت مظلومانه امام حسین؛ اما آنچه جمهوری اسلامی و مدیرانش بدان توجه نداشته‌اند، عدم درک زمان و تغییر در افکار مردم است. در حالی پا به سالگرد انقلاب می‌گذاریم که جمهوری اسلامی ایران با کارنامه قتل‌عام‌های دهه‌ی شصت، کشتار در کوردستان و ترکمن‌صحرا، قتل‌های زنجیره‌ای، سرکوب خونین اعتراضات آبانماه اخیر و اختلاس‌های میلیاردی آقازاده‌ها، بیشتر از آنکه در کاراکتر امام حسین ظاهر شود در کاراکتر یزید خود را بیان نموده است. اگرچه جمهوری اسلامی با مانور دادن بر روی احساسات ناسیونالیستی، سعی نمود قاسم سلیمانی را در قالب اسطوره‌ای تبدیل به قهرمان ملی نماید؛ اما بخت با آخوندهای کاخ‌نشین یار نبود.

 

اما حادثه تأسف‌بار ساقط نمودن هواپیمای اوکراینی توسط پدافند سپاه پاسداران، تمامی پشت پرده‌های این نمایش خیابانی را آشکار کرد و چهر واقعی حکومت نمایان گردید. پاره نمودن عکس‌های سرداری که به‌عنوان قهرمان پاسداری از منافع ملت و ارزش‌های اسلامی از آن یاد می‌شد و در مقابل ابراز همدردی با قربانیان سقوط هواپیمای اوکراینی درواقع صدای فریادی بود که در گلو خفه‌شده بود. ایران از دو جهت با شکست روبرو گردیده است. اول در حوزه ایدئولوژیک، تنها حوزه‌ای که رژیم بر روی آن مانور می‌دهد و اکنون لایه‌های پنهان آن برای عموم چه در داخل و چه در خارج نمایان گردیده است. حوزه دوم، فناوری نظامی است که سال‌هاست در انحصار سپاه قرارگرفته و حتی اجازه اظهارنظر هم به کسی در مورد آن به کسی داده نشده. با فرض این مسئله که این حادثه تنها خطای انسانی بوده، کتمان اولیه حادثه و سعی در پنهان‌کاری بیانگر آن است که یا جسارت ایدئولوژیک نظام زیر سؤال است یا توانایی نظامی و تکنولوژیکی سپاه.

دموکراسی پروسه‌ای درازمدت است که بایستی آن را زندگی کرد. خاورمیانه با بحران‌هایش که به‌صورت کلافی درهم‌تنیده است، مدام آبستن مشکلات نوینی است. حرف زدن از انقلاب و تغییر تا حدی نه‌تنها معنی خود را ازدست‌داده است، بلکه امیدها را تبدیل به ناامیدی می‌کند. ساختار درهم‌تنیده قدرت به‌گونه‌ای نهادینه گردیده که جامعه را وا‌می‌دارند تا بعد از هر تجربه تلخی از انقلاب، باز خود را به دست دیکتاتوری دیگری بسپارد. راز این تسلسل را در چه می‌توان یافت؟ آیا می‌شود بر روی شوره‌زار افکار، دم از جوانه زدن نهال آزادی نمود؟ مطمئناً داشتن چنین انتظاری دور از انصاف خواهد بود. تا زمانی که آزادی و دموکراسی را بمانند سرمنزلی بنگریم که صرف رسیدن به آن تمامی آرزوهایمان برآورده می‌گردند، همان خشت کجی است که در جهان‌بینی‌مان نسبت به این دو مفهوم که باعث شده دیوارمان تا ثریا کج رود. اگر بگوییم دموکراسی خانه‌ای نیست که در آن به خواب رویم، بلکه میدان مبارزه‌ای است که لازم است مدام سرپا و هشیار باشیم تا حدی مقصود را بیان نموده‌ایم. به قول حافظ: «حضور خواهد این کارگر حضور خواهی از او غافل مباش حافظ». چرا این حضور ایجاد نمی‌شود؟ در جغرافیایی فکری‌مان دو حالت را داریم؛ یا بیابان برهوت و خشک و خشن یا واحه‌هایی آباد و بهشت گونه، یا همه‌یاهیچ، در این فاصله وضعیت بینابینی وجود ندارد. در یک‌کلام ما پروسه‌ای به نام تکامل نداریم نه در جغرافیای طبیعی‌مان که به طبع آن این مسئله بر جغرافیای فکری‌مان هم تأثیر بدی گذاشته است.

کان فیکون: ما به انقلاب به‌مثابه معجزه‌ای می‌نگریم که یک‌روزه همه مشکلات را حل نماید، به‌موازات آن انقلابیون خود را هم خدایانی فرض می‌کنند که می‌توانند هر کاری را انجام دهند.

عقیم نمودن ذهنیت جامعه خاورمیانه بعد از تسلط افکار امام محمد غزالی و اتحاد این افکار با مرکز قدرت، پروسه ژیمناستیک فکری را که با جنبش معتزله شروع‌شده بود به انجماد کشاند. در معاصر باوجوداینکه جنبش‌های اجتماعی و احزاب سیاسی زیادی پا به عرصه مبارزات نموده‌اند؛ اما بدان شیوه که بایدوشاید نتوانسته‌اند از این مرزها عبور نمایند. متأثر بودن از دیدگاه مرکزگرایانه در تمام جنبش‌های اجتماعی و سیاسی به‌صورت برجسته‌ای دیده می‌شود. تا زمانی که نتوانیم بازتعریفی مناسب از مفاهیمی چون آزادی و دموکراسی داشته باشیم، امکان گذار از این چرخه تسلسل را هم نخواهیم داشت. فرد خاورمیانه‌ای سال‌هاست سعی نموده تسلیم سیستم تمامیت‌خواه دولتی نشود. چه در عصر قدیم و چه در عصر حاضر، همواره در قالب جنبش‌های اعتراضی نیروی خود را نشان داده است؛ اما چرا این مبارزات تا به امروز به نتیجه‌ی مطلوب نمی‌رسند؟ همچنان که پیشتر بدان اشاره نمودیم ما از انقلاب‌هایمان انتظار معجزه داریم و در همان حالت هم تمام اختیارات خود را به انقلابیونمان تفویض نموده‌ایم، همان اشتباهی را که نسبت به دستگاه تمامیت‌خواه قدرت مرتکب شدیم. علت این مسئله هم عدم اشتیاق برای مبارزه است. شاید پرسیده شود ما که هرروز در بطن جنگ قرار داریم، دقیقاً همین‌طور است، اما همیشه در نقش یک سرباز نه فرمانده. مبارزه ما جهت تصاحب نمودن آزادی بوده است نه زیستن با آن. ما مبارزه نموده‌ایم تا آزادی را تصاحب نماییم و از طریق آن به آنچه نداشته‌ایم و مداوم هم بمانند عقده‌ای آرزوی تصاحب نمودنش را داشته‌ایم دست‌یابیم. ما هیچ‌وقت نخواسته‌ایم آزادی را زندگی کنیم. در رینگ قدرت سعی در برهم زدن قوانین بازی نداشته‌ایم، بلکه نظاره‌گر بازیگران قدرت بوده‌ایم. به‌مثابه خلق خود را درگیر تاروپودهای انقلاب نکرده‌ایم هر حرکت اعتراضی که پا به میدان گذاشته، بدون آنکه شناخت درستی داشته باشیم خود را به آن سپرده‌ایم. انقلاب خلق‌های ایران چهار دهه قبل صورت گرفت، با شعار استقلال و آزادی؛ اما به‌سرعت تغییر ماهیت داد. نیروهای چپی و سکولار نه‌تنها در مقابل این تغییر ماهیت رژیم مقاومت نکردند، بلکه بعضی از آنها هم همراهی نمودند. چهار دهه است رژیم صبر مردم را به لب آورده است، اما باوجوداین طیفی از کسانی که خود را هنرمند، روشنفکر، نویسنده و یا ورزشکار می‌دانند، هنوز تحت تأثیر پان‌ایرانیسم و برگشتن به عظمت خیالی گذشته در شخص قاسم سلیمانی به رژیم مشروعیت می‌بخشند. بجای اینکه در کنار مردم باشند و با مردم حرکت نمایند، در کنار دربار و درباریان جایی گرفته‌اند.

در پروسه‌ی دموکراسی آنچه لازم است یاد بگیریم، تماشاچی نبودن است. لذا وقتی سخن از مبارزه می‌زنیم، در اصل هنر بازسازی جامعه‌ای است که از هر لحاظ تخریب گشته است. خلق‌ها در دهه‌ی اخیر سعی نموده‌اند خود را از حلقه‌های قدرت خارج نمایند. این نقطه عطفی است در مبارزه برای دموکراسی. اعتراضات اخیر آبانماه در ایران و همچنین کشورهای عربی چون لبنان و عراق و متعاقباً تداوم اعتراضات جلیقه زردها در اروپا، نوید آغاز فصلی نوین در مبارزات خلق‌هاست، چیزی که حلقه‌های قدرت توانایی درک آن را ندارند. در ایران و عراق شعارها ضدیت با مدیریت موجود و عدم‌مداخله قدرت‌های خارجی است. دیگر کسی به دنبال ناجی نمی‌گردد، بلکه درصدد است خود را تبدیل به ناجی خود نماید.

هابرماس وقتی از توسعه دموکراسی و فعال نمودن حوزه عمومی بحث می‌نماید از ارتباطات به‌مثابه رکن چهارم دموکراسی یاد می‌کند. به یمن توسعه وسایل ارتباط‌جمعی در این حوزه، در حال حاضر این ابزار از انحصار گروه خاصی خارج‌شده است و سرعت انتقال آگاهی را ارتقا داده است. زمان آن رسیده است که خلق‌ها از حفره‌های خالی بین نیروهای سلطه به نفع خود استفاده نمایند. در قضیه ساقط نمودن هواپیمای اوکراینی افشاگری‌ای که صورت گرفت، موجب روشن‌تر شدن ابعاد تاریکی شد که تابه‌حال رژیم ایران سعی در پنهان کردن آنها کرده بود. به‌موازات آن هرچند تحریم‌ها مشکلات معیشتی زیادی را برای مردم به وجود آورده‌اند، اما از طرف دیگر موجب گردیده تا رژیم رانتی جمهوری اسلامی ایران، حوزه‌های مالی را که بدون نظارت و بدون احتیاج به مردم به دست می‌آورد و در راستای اهداف خود صرف می‌نمود از دست بدهد.

لازم است همه یاد بگیریم که پروسه دموکراتیزاسیون پروسه‌ای طولانی‌مدت است و مشارکت همه‌جانبه‌ای را می‌طلبد. لذا نباید از افت‌وخیزهایمان در این مسیر نگران باشیم، بلکه بایستی محکم‌تر از همیشه گام برداریم. حوادث اخیر ایران و منطقه در اصل جهشی نوین در مبارزه برای آزادی است، درواقع رسیدن به این نتیجه که پروسه دموکراسی و رسیدن به آزادی پروسه‌ای طولانی و مشارکتی است. انقلاب تنها کارگروه خاصی نیست، بلکه کنش جمعی یک جامعه است. جمهوری اسلامی ایران هرچند در طی این چهار دهه سعی نموده با استفاده از سمبل‌های دینی جامعه را تسخیر نماید، اما فاصله بین عملکرد و شعارهایش در اصل ازلحاظ ایدئولوژی با ورشکستگی روبرو گردیده است. به‌کارگیری خشونت در اعتراضات اخیر نه از جایگاه قدرت، بلکه نمایانگر ضعف ایدئولوژی است که دیگر توانایی اقناع را ندارد. این همان روشی است که کلیه رژیم‌های توتالیتر به کار گرفته‌اند. عدم اطمینان رژیم به نیروهای مردمی احتمال تن دادن به خواسته‌ی نیروهای سرمایه جهانی جهت حفظ بقای خود را دارد. بایستی بدانیم اقتصاد ایران خصوصی‌سازی یا همان خودمان سازی شده است، دغدغه اصلی‌اش حفظ سرمایه در دست خود نزدیکان رژیم است. صادر نمودن انقلاب به بیرون طی این چند سال اخیر، قدمی بود برای مستحکم نمودن قلعه خودی، لذا مصالحه با آمریکا و اروپا به‌شرط حفظ مسند دور از انتظار نیست. اعلام آمادگی جمهوری اسلامی برای مذاکره با آمریکا بعد از کشته شدن قاسم سلیمانی، می‌تواند چراغ سبزی تلقی شود برای دور جدیدی از نرمش‌های قهرمانانه، اما بعید نیست که پیر تکیه زده بر مسند قدرت در رژیم اسلامی، در این دولا شدن‌ها پشتش بشکند.

آنچه می‌تواند تحولات را به نفع خلق‌ها و رسیدن به دموکراسی رقم بزند، مشارکت خلق‌ها است. در این مرحله گذار جریان‌های سیاسی، احزاب و مردم با تمرین دموکراسی می‌توانند صبورانه سنگ بنای طرحی نوین را پی‌ریزی نمایند. تمرکز بر مرحله گذار از جمهوری اسلامی با اصرار بر یکه‌تازی و بر اساس تعاریف سنتی از روابط خلق و حزب منجر به شکست است. لذا بازبینی در مشارکت مردمی و پیشبرد دموکراسی به‌عنوان پروژه‌ای جمعی با تکیه‌بر توان خودی می‌تواند افق روشنی را در آینده خلق‌ها ترسیم نماید.

مجلس حزب حیاب آزاد کوردستان – پژاک

منبع: آلترناتیو شماره 80

‏‏‍