پژار آبدانان ـ

باوجودی که زندان‌ها در عصر مدرنیته به‌صورت سامانمند و برنامه‌ریزی‌شده برای اهداف بلند‌مدت به کار گرفته می‌شوند ولی کاربرد زندان به‌عنوان ابزاری تنبیهی، دارای پیشینه‌ای بسیار قدیمی‌تر از «سیستم کیفری»ای می‌باشد که در قرن 18 در اروپا به‌صورت ضابطه‌مند رواج یافت. در طول تاریخِ زندان، سیاه‌چال‌ به‌عنوان شیوه‌ی اعمال فشار بیشتر و تنبیهی بسیار بدتر از مرگ به‌کاررفته است؛ ولی در عصر مدرنیته، زندان و بازداشت به‌صورت سامانمند و با اهدافی بسیار فراگیرتر از تنبیه، به‌کار گرفته می‌شوند. ضابطه‌مندی‌ای که بانام «حقوق» و «کیفر» برای انسان مدرن در نظر گرفته می‌شود، در حقیقت ابژه سازی انسانی است که تا حد یک شئ فرو کاسته می‌شود؛ به‌طوری‌که عنان زندگی‌اش درست به‌مانند یک شئ در اختیار سوژه (حاکمیت) قرار می‌گیرد. واقعیت این است که در عصر مدرن گسترش حوزه‌ی «حقوق»، معنایی جز تسلط بر اختیار فرد در دست حاکمیت (دولت) نیست. انقلاب کبیر فرانسه با شعار برابری، درواقع همه‌ی افراد را در برابر دولت برابر می‌کند نه در برابر یکدیگر و این موضوع در تضاد آشکار با اصول لیبرالیسمی است که دغدغه‌ی انسان همان اعصار بود. زندان انفرادی برای اولین بار در معنای مدرن در قرن 19 در فرانسه مورداستفاده قرار گرفت. قطعاً سلول انفرادی تنها می‌تواند در خدمت سیستم حاکم قرار گیرد نه شخصی که در مقام شاکی در خارج از زندان قرار دارد. ماده و تبصره‌هایی که در قوانین کشورها که تقریباً همگی از قانون اساسی فرانسه تأثیر پذیرفته‌اند، هیچ‌کدام نمی‌توانند نقشی را در دفاع از انسان آزاد در مقابل ذهنیت دولت و اقتدار بازی کنند. در مدرنیسم، همه‌ی افراد برای دولت یک خطر محسوب می‌شوند و به‌وسیله‌ی قانون در اختیار سیستم قرار می‌گیرند. تعریف کردن جرم‌ها تا حد تبصره‌ها (از قبیل اقدام علیه امنیت ملی، تجزیه‌طلبی، محاربه، جاسوسی و…) درواقع تهدید و خط‌و‌نشان کشیدنی برای فرد در جامعه هست که باید خود را با خواسته‌های دولت‌‌ها (لویاتان مدرن) تطبیق دهد. تبدیل کردن «اخلاقِ اجتماع» که ریشه در تاریخ و هویت وی به‌عنوان نوعِ بشر دارد به «حقوق» را، می‌توان تلاشی سامانمند از طرف مدرنیته برای «عقیم» و «کوتوله» کردن انسانِ مدرن نامید. مدرنیته که تاکنون بسیاری از دستاوردهای بشری را در قبضه‌ی خویش قرار داده و به نفع خود از آن‌ها استفاده‌ی ابزاری نموده است، از زندان نیز به‌عنوان یکی از تجربیات بشر (بدون در نظر گرفتن کارویژه‌‌ی مثبت یا منفی‌آن) استفاده و آن را مطابق میل خود، مورد تفسیر و بهره‌برداری قرار داده است.
در مدرنیته سعی در شناساندن ماهیت وجودی زندان به‌عنوان ابزاری نه‌ تنبیهی، بلکه اصلاح‌گر می‌شود؛ تا بدین طریق نیروی فکری‌ و ایدئولوژیکی‌ای که بنیان مبارزه در مقابل مدرنیته را تشکیل می‌دهد را هدف قرار داده، ضعیف و از دور خارج سازد. و در این راستا با اِعمال سیاست‌های خود، مانند انضباط، آموزش و کار که آن را به‌صورت سامانمند بر زندانیان وارد می‌آورد، درصدد ذوب نمودن انسان و شکل‌دهی به وی بر اساس قالب‌های فکری خود بر‌می‌آید. به همین دلیل است که « فوکو» زندان را «بخشی اساسی از زرادخانه‌ی تنبیهی» مدرنیته می‌داند و آن را با سربازخانه، مدرسه و کارگاه‌ها مشابه می‌داند. مدرنیته مدام از زندان به‌عنوان سیستم اصلاح‌گر در جامعه نام‌ می‌برد‌؛ ولی در حقیقت زندان، کیفر افراد جامعه می‌باشد که به خاطر جرم‌هایی که هنوز انجام نداده‌اند، مورد تهدید قرار می‌گیرند. انسان متمدن، درواقع هیچ دفاع و گریزی از این تقدیر ندارد و بی‌جهت نیست که از آن به‌عنوان «کیفر جوامع متمدن» یادشده است. هدف، در اختیار گرفتن بدنِ زندانی (به‌صورت فیزیکال) و در اصل برای در اختیار و تحت کنترل گرفتن فکر، تربیت کردن، در دسترس بودن، و درواقع گروگان گرفتن فرد زندانی‌ست.
مورد مهم‌تر این‌که در صورت اثباتِ اصلاح‌گر بودن زندان، چه کسی می‌تواند این موضوع را بپذیرد که حاکمیت همواره نماینده‌ی حق و حقیقت می‌باشد. امروز افسارگسیختگی حاکمیت‌های دولت‌گرا از هر نوعی که باشند و بی‌دفاع بودن فرد در مقابل پارادایم‌های (سرمشق) اساسی آن‌ها بسیار واضح و غیرقابل‌انکار می‌باشد. به‌راستی آیا صرف داشتن قدرت و اقتدار می‌تواند دلیلی بر حقانیت و تنبیه انسان‌ها به روش‌های خود باشد؟ ‌از طرفی نمی‌توان هستی انسان را تنها به یک بعد (بعد فکری) فرو کاست. مبرهن است که انسان جدا از بعد فکری دارای بعد عینیِ‌ فیزیکی ‌نیز می‌باشد. حتی در خود گستره‌ی اندیشه نیز دارای ابعاد جداگانه‌ی بسیاری می‌باشد که شیوه‌ی تفکر سیاسی و اعتقادی تنها بخشی از آن است. یقیناً نمی‌توان تمام هستی و آزادی انسان و حتی بعدهای دیگر اندیشه‌ی او را به خاطر مطابق نبودن با خواست‌های حاکمیت محدود کرد. پس زندانی کردن انسان به خاطر شیوه‌ی تفکر و اعتقادی که دارد (زندانی سیاسی و اعتقادی)، درواقع یک تنبیه و تحت‌فشار قرار دادن برای تحمیل خواسته‌ها به وی می‌باشد؛ تنبیهی که آزادی‌ فیزیکی انسان را به خاطر شیوه‌ی تفکری که باب میل سیستم حاکم نیست، از وی سلب می‌کند. این کار در حقیقت با نیت فشار بیشتر و ترغیب فرد برای دست کشیدن از باورداشت‌های خود می‌باشد. به علت ماهیت متافیزیکی و قابل انعطاف ذهنیت انسان، در عصر مدرن، خاطره یا حتی وجود قوانین کیفریِ سیاسی، مجازات زندان همیشه در ذهن فرد باقی‌مانده و به‌مانند اهرم فشار و تهدید بر فرد و درنهایت بر کل اجتماع و جامعه از طرف حاکمیت مورداستفاده بهره‌برداری می‌گیرد.
بدیهی است که هدف، در اختیار گرفتن جسم و تمامی ذهنیت فرد زندانی می‌باشد و در حقیقت ماهیت زندان تنبیه است نه اصلاح‌گری!؛ و سلب آزادی تنها روشی‌‌ست برای وارد آوردن فشار مضاعف. حتی در صورت اصلاح‌گر بودن ماهیت زندان، ازآنجاکه زندانیِ عقیدتی- سیاسی با اِشراف و آگاهی، به «کنش» روی آورده است، پس قطعاً اگر قرار است هرگونه اصلاحی در حوزه‌ی اندیشه‌ی وی انجام پذیرد، باید به‌صورت یک سنتز در خدمت هدف و آرمانِ خود زندانی سیاسی قرار گیرد نه اینکه از طرف سیستم با فشارهای گوناگون مجبور به پذیرش شیوه‌های تفکر و کنش جدید شود. در این رابطه رهبر ملت کورد عبدالله اوجالان در دفاعیات خود چنین می‌‌آورد: «زندان‌ها محل اصلاح شدن نیستند؛ بلكه مكان‌های آموختنِ شیوه‌ی به‌جای آوردن توانمندانه‌ی وظایف اخلاقی و ارادی خویش در قبال جامعه می‌باشند». بدین معنا که زندانی سیاسی نباید زندان را مکانی جهت اصلاح خویش از طریق راهکارهای تنبیهیِ مراقبتی و کنترلیِ حاکمیت قلمداد کند بلکه شرایط را به‌گونه‌ای در خدمت آرمان‌ها و اهداف متعالی اجتماعی خود بکار بندد.
ماهیت زندان در عصر مدرنیسم هیچ‌گونه فرقی با مدل زندگی‌ای که مدرنیته آن را در عصر حاضر تحمیل نموده است ندارد. زندان مدرن را می‌توان یک مینی‌مدل از سیستم و جامعه‌ی مطلوب مدرنیته دانست که انسان مدرن دائماً در آن گرفتار است. مؤلفه‌های زندان مدرن از قبیلِ وکیل بند، باندبازی، مافیا، فرهنگ مزدوری گری، تبانی برخی عناصر با مسئولان زندان، انضباط ارتش وار، آموزش محدود و متناسب با سیستم موجود و نمونه‌های بسیار دیگری را می‌توان برشمرد که در مقیاسی کلان‌تر در ذهنیت جامعه شکل‌گرفته‌اند.
ولی مسئله‌ی مهم این است که کوچک‌ترین مقاومت در برابر این سیستم، بزرگ‌ترین معنا را می‌تواند بیافریند. زندان برای انسان سیاسی و اعتقادی، محکوم‌به شکست است. چون «زندان مکانی است که در آن قدرت تنبیه که دیگر جرت ندارد با چهره‌ای عَیان اِعمال شود، حوزه‌ای از ابژکتیویته (عینیت) را در سکوت سازمان می‌دهد؛ حوزه‌ای که در آن مجازات می‌تواند آشکارا به منزله‌ی درمان عمل کند و حکم می‌تواند در میان گفتمان‌های دانش جا گیرد». ولی این نکته ازنظر سیستم نادیده گرفته می‌شود که ماهیت و کیفیت فکری انسانی که در هیئت یک زندانی‌ سیاسی- اعتقادی قرار دارد فرق فاحشی با اندیشه‌ی یک فرد بزهکار که تا حدود بسیاری آلت دست فاکتورهای اجتماعی و روانی داشته و بر ناخودآگاه او اعمال می‌شوند، دارد. انسانی که به خاطر عقاید سیاسی‌اش در زندان حاکمیت و سیستم گرفتار می‌شود، درواقع در یک منطق فکری آگاهانه سیر می‌کند. انسان سیاسی برخلاف انسان بزهکار با اشراف بر ناخودآگاه خود و جامعه، به موضع‌گیری آگاهانه در مقابل عملکردهای حاکمیت که در جامعه تبلور می‌یابند می‌پردازد؛ و این مهم، یعنی اراده به تغییر عقلانیت و هستی متافیزیکی جامعه که توسط حاکمیت به خاطر منفعت‌های اقشار فرادست به انحراف رفته است. قطعاً تفاوت بسیار زیادی در ماهیت زندانی سیاسی‌ای که با آگاهی بر عملکرد خود و حاکمیت، در زندان است با بزهکاری که کاملاً گرفتار شرایط اجتماعی و از ناخودآگاه خود بی‌خبر می‌باشد، وجود دارد. «آگاهی» در انسان سیاسی، «ایمان»ی را به وی می‌دهد که می‌توان آن را هم‌تراز و به قدرتمندی ایمان دینی دانست. مسلماً نمی‌توان صرف تنبیه‌کردن و سلب آزادی را برای اصلاح کردن و تحمیل خواسته‌ها بر زندانی سیاسی بکار برد و بی‌گمان هرگونه تلاشی برای تغییر شیوه‌ی تفکر زندانی سیاسی، محکوم‌به شکست می‌باشد.