رونیا ئاویهر —
«در معنای محدودتر كلمه نیز میتوان اقتصاد را بهعنوان «مبادلهی نیازهای مادّی در پیرامون بازار» تعریف نمود. تعریفی دال بر اینكه «اقتصاد بازار نوعی اقتصاد است كه بهجای ارزش كاربستی، ارزش مبادلهای را مبنا قرار میدهد» تعریفی مقبول است، اما این واقعیت هم باید بسیار بهخوبی درك شود كه كاپیتالیسم دقیقاً همانند فاسدگردانیدن حوزهی دموكراتیك، حوزهی اقتصادی را نیز تحت سلطهی انحصارات دولتـ ملت و سرمایه درآورده و آن را از درونمایهاش تهی نموده است. اقتصاد را بدین شكل تعریف میكند: فعالیت ماهوی انحصارات سرمایه كه بر روی بازارهای برساختهشده در زیر سقف دولتـ ملت پا گرفتهاند. اقتصاد در این تعریف نفی میگردد و نظام سود افراطيِ «تجاری، صنعتی و مالی» انحصارگرایانهای جایگزین آن میشود كه نهتنها عبارت از اقتصاد نیست بلكه نافی اقتصادِ مبتنی بر نیازهای واقعی است؛ نظام مذكور تحت نام علمِ اقتصاد با چنان مشروعیتبخشی شدیدی عَرضه میگردد كه گویی فعالیت ازلی و ابديِ اقتصادی عبارت از همین انحصارات است. این فعالیت كه میتوان آن را «ترور اقتصادی» نیز نامید، یعنی فروپاشاندن جامعه از نظر اقتصادی، محاصرهنمودن بازار و تبدیل آن به حوزهی سودبری، حذف كامل روابطی كه انحصارات كاپیتالیستی در حوزههای صنعتی و تجاری با اقتصاد داشتهاند از راه توسلجستن به ابزارهای مالی و بدین ترتیب مبدلكردن «كسب پول از طریق پول» به اساسیترین مقولهی اقتصادی، بزرگترین فاجعه و بلای اجتماعی است كه در تاریخ نظیری برایش یافت نمیشود.
كارل ماركس كه بهنام علم بیش از هر كسی به سرپیچی از كاپیتالیسم پرداخت، اثر خود یعنی «كاپیتال» را بهمنظور توضیح علمی این سیستم بهگونهای تحریر نموده كه گویی سیستم مزبور زمینهی مشروع داشته است؛ بنابراین این اثر ماركس به بازتفسیر نیاز دارد. هرچند كه سعی داشته در بسیاری از حوزهها نقاب كاپیتالیسم را فرو بیاندازد، اما معرفی كاپیتالیسم بهعنوان یك نظام تاریخيِ ناگزیر، در تحلیل نهایی دلیل بنیادین ذوبشدن ماركسیسم در درون مدرنیته میباشد. اینكه سوسیالیسم رئال ـ نظیر آنچه در آزمونهای اتحاد شوروی و چین دیده شدـ با ارائهی بزرگترین خدمت به لیبرالیسم، در قلمرو نظام جای گرفت، ارتباط تنگاتنگی با همین واقعیت دارد. تقلیلدهی جامعهشناسی به اقتصاد و نیز تخصیص اقتصاد به تجزیهوتحلیل نظام كاپیتالیستیای كه خود به معنای انكار مستمر اقتصاد است، جوهرهی بحران موجود در حوزهی علمی را تشكیل میدهد. بدون گذار از بحران اقتصاد سیاسی كه تمامی علوم اجتماعی را بهسوی بحران میكشاند، امكان ندارد بتوان از بحران موجود در كليّهی علوم كه رهنمود «نهادی(دانشگاهها)، ذهنی و فلسفی» خویش را از دست دادهاند، گذار نمود. بدون گذار از بحران پیشآمده در علوم و بدون برساخت مجدد معنایی و نهادینِ علم، ممكن نیست بتوان از بحران عمومی اجتماعی و جنون مدرنیتهی كاپیتالیستی گذار كرد.»
(عبدالله اوجالان)
بنابراین اقتصاد علمی است كه به طور مستقیم بر روی كلیه مسائل جامعه تاثیر گذار است با توجه به اینكه در كلیه مكاتب سیاسی برگزیدهترین بحث، بحث اقتصاد است؛ این امر سبب میشود تا توجه خاصی به این علم صورت گیرد. روابط مابین جریانهای اقتصادی مبتنی بر عضم و تقاضا جهت تأمین نیازهای اساسی بشر و باعث تاثیرگذاری آن بر روی كوچكترین «خانواده» تا بزرگترین ارگانهای اجتماعی اقتصادی میشود. این بدان معناست كه كلیه ادوار تاریخ بشری، اقتصاد اجتماعی نقش تعیینكنندهای داشته است. این در حالی است كه توسط قدرتـدولت پدیدهی اقتصاد به نحوهی چشمگیری در راستای ضربهزدن به اجتماع به خدمت گرفته شده است.
تاریخ دیرینه علم اقتصاد به هزارن سال قبل باز میگردد، اما چیزی كه در مكتوبات اقتصادی به آن توجه میشود به طور كلی تحول اقتصادیای است كه در قرون 18و19 در اروپا شكل گرفته و موجب افزایش مكاتب اقتصادی گردیده كه از این طریق راه بر حاكمیت قدرتها بر روی ملل گشوده شده است. اما در هیچ یك از كتابهای اقتصادی نامی از زنان به زبان نیامده است. در واقع با گذار نظام طبیعی و اجتماعی به دوره مردسالاری، كلیه داشتههای زنان از استقلال اقتصادی گرفته تا اتوریتهی طبیعی از آنان سلب میشود و جایگاه واقعیشان تقلیل چشمگیری به خود میبیند. کمکم دسترسی زنان را به پدیدهی اقتصاد و حتی خود مباحث آن را نیز با مشکل مواجه میسازد. بنابراین اگر بخواهیم به تاریخ واقعی این پدیدهی دست یابیم بایستی به ریشههای اساسی و اولیهی که در بطن تاریخ شکلگیری جوامع و اجتماعات بشری نهان است رجوع نماییم. درست به زمان و یا دورانی که، فرهنگ زنـمادر در جامعهی طبیعی سرور بود. زنان به عنوان اولین قشری که به بردگی کشانده شدند در پدیدهی اقتصاد نیز ضربات سنگینی متحمل شدند. این در حالیست که زن معمار اقتصاد بود. چونانکه وقوع انقلاب زراعی و کشاورزی تحولات عظیمی در شرایط زندگی بشریت ایجاد نمود. بدونشک زن در این مورد عنوان بهترین پیشاهنگ اقتصاد را به خود اختصاص داده است.
تحت استثمار قرارگرفتن این حوزه توسط نظام و ذهنیت مردسالار حاکم موجب تخریب آن شد. به جای تأمین و تدارک امکاناتی جهت رفع نیازهای جامعه، به استثمار منابع اقتصادی آن پرداخت. بنیانگذار اصلی اقتصاد را بیکار نموده و تحکم خود را بر همهی سرچشمههای طبیعی و تولیدی ایجاد نمود. چونانکه وابستگی اقتصادی زنان باعث شده تا هرچه بیشتر در منجلاب نظام بردهداری قرار گیرند. بعدها با گذار به مدرنیته كاپیتالیستی این بردگی مدرن میگردد. چنانکه زنان را به عنوان مهمترین قشر جهت تداوم نظام سرمایهداری معرفی كردند. هر روز با اوجگیری وضعیت كالاشدگی زنان بیش از پیش از منزلت و جایگاه اجتماعی آنان کاسته شد. چنانکه دیر زمانی بنیانگذارن اقتصاد بودند اما اکنون به وضعیت کالایی مبادلاتی جهت خدمت به تداوم نظام سرمایهداری تنزل یافتهاند. بیاینکه هیچ ابایی به دل راه دهند زنان را به خدمت گرفته و میگیرند. اقبال تقاضا به سوی این بازار افزایش چشمگیری یافته و موجب به تحلیل رفتن بنیانهای اخلاقی و انحطاط هر چه بیشتر در بین جوامع میشود.
بازارها در دست قشرخاصی از سرمایهداران سودجو قرار گرفتهاند و این رویه نیز تاثیری مخرب بر اقتصاد اجتماعی وارد ساخته است. قشری ممتاز و تاجار به گونهای که بازارها را تسخیر کنند به خدمت بگیرند و سایر اقشار جامعه را در فقر و گرسنگی مضاعف قرار دهند، در این مقوله تحریفاتی اساسی انجام دادند. دسترنج زنان که به مثابه سرمایههای اساسی جوامع بودند مورد استثمار و استعمار قدرتگرایان قرار گرفته که بدینگونه ضربه شدیدی بر پیکر اقتصاد اجتماعیـطبیعی جوامع وارد شد. بورژوازی دسترنج انسانها و بویژه زنان را به نحو بسیار خشن و بیرحمانهای استثمار نمود. در شهر به شکلی و در روستا نیز به نحوهی دیگری به نهادینه نمودن ذهنیت خود پرداخت. در پی خود ارتشی از بیکاران به وجود آوردند که برای همه مواقع لزوم آماده باشند. اینگونه روز به روز بر فاصلهی طبقاتی در جوامع افزوده شد تا این استثمارگر ماهر بتواند از شکافهای بهوجود آمده نهایت استفاده را بکند.
این استثمار بیش از هر کس ضربه به اقتصاد طبیعیای که نتیجهی دسترنج زنان بود، وارد ساخت. بیکاری و خانهنشینی زنان تاثیر بسزائی بر اقتصاد جامعه و عدم رعایت دموکراسی در آن گذاشت. شاید در بیشتر جاها امکانات و کارخانههای بزرگی احداث شدند اما در اینچنین جاهایی بیشترین استثمار دسترنج هم صورت گرفته و میگیرد. انجام کارهای طاقتفرسا و سنگین توسط زنان بر روح و فیزیکشان تاثیرات بسیار مخربی بر جای گذاشته و میگذارد. دستمزد کم و ساعات کاری بیشتر و عدم ضمانت کاری برای آنها موارد دیگری هستند که روزانه هزاران زن با آن دسته و پنجه نرم میکنند.
دستمزد زنان كارگر در حدود یك سوم دستمزد مردان در نظر گرفته میشود كه البته این مبلغ حقوق در شرایط بحران اقتصادی كشورهای خاورمیانهای حقوقی است كه كفاف نیازهای اولیه آنان را نیز نمیكند، كیفیت بالای كار و حقوق كم یكی از خصوصیات كارگران زن است؛ كه همیشه موجب رضایت صاحبان كار بوده است. عدم دسترسی زنان به استقلال اقتصادی و سیاسی است كه دولتها جهت هر دور نگه داشتن زنان از مباحث اجتماعی و سیاسی در نظر گرفتهاند. این سیاست در ایران به شكل نظاممندی در حال پیشرویست. رژیم سعی دارد با تأسیس سازمانهایی جهت بسط و سرعتبخشیدن به امر اسارت یعنی ازدواج افراد و بویژه زنان هرچه بیشتر آنان را از امر مشارکت در عرصهی اجتماعیـاقتصادی و سیاسی دور نگه دارد. حقیقتا در شرایط و با وجود ذهنیت حاکم امر ازدواج به جز اسارت و تسلمیت افراد چیز دیگری را برای خود به همراه نخواهد داشت. خانوادههایی را میشناسیم که هنوز اندر غم نان شبشان هستند. بنابراین جامعهای که فقیر باشد نمیتواند و قادر هم نخواهد بود به چیز دیگری بیندیشد ولو اینکه این امر سیاست و… هم باشد.
به موجب این سیاست حقوق زنان در حد چشمگیری پایمال گشته و مجبور به تأمین نیاز نیروی انسانی حاكمیت میگردند. با این وضع كلیه زنان كه بیرون از خانه كار میكنند مجبورند كه مسئولیتهای منزل را نیز بر عهده بگیرند؛ زنان در بطن حلقه اقتصادی تحت استثمار به استقلال دست نمییابند. از سوی دیگر كارهایی كه بیرون انجام میدهند، آنها را از بیكاریهای خانگی معاف نمیدارد. در بیشتر موارد این دشواریها برای زنان مستقل بیشتر هم میشود زیرا آنان به جای تسلیم و رضا دست به نبرد و ستیز میزنند و این نكته نیز نظام مردسالاری از آن هیچ خوشش نمیآید. در واقع زنی كه مستقل است از مردان نمیترسد، و برعكس در مردان ایجاد ترس میكند آنان از زنی كه ابتكار عمل را به دست میگیرد هراس دارند. و او را رقیب خود میپندارند. در واقع نظام حاکم جامعه و افراد را به وضعیتی دچار ساخته است که بدون دست یافتن به فکر، ایده و نظامی نظاممند دموکراتیک اقتصادی سعی گذار را محال میکند. به قول رهبر آپو:« ارائهی تعریفی از اقتصاد كه دارای خطوط و مرزهای مشخصی باشد ـ خاصه از آنجا كه اقتصاد به حالت بتواره درآورده شده ـ حائز اهمیت فراوانی است. لیبرالیسم كه بهواسطهی تقلیلدهی هرچیزی به اقتصاد، تعریف اقتصاد را بیمعنا كرده است، هر پدیدهی مغایر با اقتصاد را نیز اقتصاد محسوب مینماید. مدیریتهایی كه با ماهیت جامعه بیگانه هستند، زورگوترین و استثمارگرترین شكل قدرت را بازنمایی[یا نمایندگی] میكنند. بنابراین حیاتیترین، اخلاقیترین، علمیترین و زیباترین وظیفه برای یك جامعه، دستیافتن به نیروی خودمدیری است. جامعهای كه موفق به انجام این وظیفه نشود، همانگونه كه توسعهی اخلاقی، علمی و زیباییشناختی آن میسر نخواهد بود، نهادینگی و توسعهی سیاسی و اقتصادی آن نیز از بین میرود. نیروی مدیریتيِ اصلی لیبرالیسم، چه خود را بهصورت دموكراسی لیبرال كلاسیك نشان دهد و چه بهصورت دموكراسی خلقيِ رئال سوسیالیستی، نوعی انحصار دولتی و انحصارات اقتصادی میباشد. نكتهی مهم در اینجا، این است: چالش بسیار غیرمعقولانهی موجود در كاركردزدایی از كار و تلاش زنان و جوانان بهمثابهی نخستین قربانیان این نظام و ناگزیرنمودن آنها به حیاتی فاقد اقتصاد و در عوض این، معرفی «هیأتهای مدیر عامل»ـكه ارتباطی با اقتصاد ندارند و هركدام یك گرگ مدیریتيِ پر كرّ و فرّ قدرتاندـ بهعنوان بنیانگذاران اقتصاد، بهشكل فعالیت اقتصادی اصلی معنا یافته است! انحصارات جرگهسالارانه[یا الیگارشیكی] كه اكثریت قریببهاتفاق جامعه را از اقتصاد واقعی دور نموده، سود را بهصورت یگانه غریزه درآورده و جز برساخت و تداومبخشی انحصارات استثماری هیچ ربطی به جامعه پیدا نمیكند، در چنان سطحی كه حتی قدرت دولتی را پشتسر بنهد منجر به سرطان اجتماعی گشته است؛ نكتهی حائز اهمیت حیاتی این است كه نهتنها چنین مقولهای را اقتصاد بهشمار نیاوریم بلكه به همان میزان بهعنوان نفی اقتصاد مورد قضاوت قرار دهیم».