هاوین آرمین —

زنی که الهه مقدس وآغازگر زندگی طبیعی بود آفریدگار بود اما چه افسوس که بسیار دردناک است امروز آن الهه مقدس برده مرد حقه‌باز شده است. ذهنیت پنج هزار ساله مردسالار با اتکا بر نظام کاپیتالیستی امروزه مسئله‌ی زن را به حادترین مسائل مبدل ساخته است. برد‌گی زن یعنی برد‌گی جامعه و نابودی زن یعنی نابودی جامعه. با کمی غور بر این واقعیت می‌توانیم به طور واضح به عمق اسفباربودن و تراژدیکی این موضوع پی ببریم. جامعه‌ای که از حقیقت و ذات خویش فرسنگ‌ها فاصله گرفته باشد،‌ جامعه‌ایست که به طور متداوم معضل تولید کرده و بستر استعمار ایدئولوژیکی نظام‌های حاکم را مهیا می‌سازد.

استعمار ایدئولوژیکی موجب تخریبات بسیاری در نوع نگاه، بینش و طریق زندگی افراد شد. فرهنگ‌های اصیل جوامع را دست‌خوش تحولاتی ناگوار و مسئله‌ساز نمود. تا کوچکترین سلول‌های جهان ذهن انسان‌ـ‌اجتماع نفوذ کرده و آسیب‌های جدی را متوجه آن ساخته است. اگر با نگاهی موشکافانه‌تر به نتایج به‌بار آمده نظری بیفکنیم، خواهیم دید که ذهنیت و اشکال مرتبط با آن تا چه میزانی مسئول و مقصر وضع موجوداند. زیرا جامعه‌ را به لانه‌ای مبدل کردند که استعمار در آن تخم بگذارد.

افزایش آمار مبتلایان به مواد مخدر، فحشا، فقر، بیکاری، بزهکاری، خشونت روانی‌ـ‌فیزیکی، تجاوز، شکنجه، زندان، اعدام، تهدید و ساختن فضایی ناامن، پرالتهاب و اضطراب، سرشار از یأس و ناامیدی، افسردگی و انزوا و… که روزانه موجب تخریب هرچه بیشتر ساختار فکری‌ـ‌معنوی اجتماع می‌گردد نتیجه‌ی همین استعمار ایدئولوژیک می‌باشد. راندن، محدود کردن و طرد زنان از عرصه‌ی فعالیت‌های اجتماعی نه تنها گره‌ای از این معضل نمی‌گشاید، بلکه مسائل را حادتر و معضلات را لاینحل‌تر باقی می‌گذارد. نظام جمهوری اسلامی ایران به‌طور مداوم به تولید معضل پرداخته و راه نفس کشیدن«آزاد» را از افراد سلب می‌کند.

بارها به انتقاد از نحو سیاست رژیم و راهکارهای ایدئولوژیکی آن که به جز تخریب کار دیگری انجام نمی‌دهد، پرداخته‌‌ایم، ولی این بار دوست داریم از زاویه‌ای دیگر به این مقوله بنگریم. اینکه، چرا معضلات در جامعه‌ای چون ایران تا این حد امکان «رشد» می‌یابند؟ آیا می‌توان تنها با مقصر دانستن نظام از بار سنگین این گناه شانه خالی کرد و از عذاب وجدان آن خود را مبرا ساخت؟ به نظر من لازم است که با نگاهی وسیع‌تر به این موضوع نگریسته شود. نگاهی که به واکاوی بهتر مسائل و معضلاتی که گریبان جوامع را گرفته‌اند، بشود. زیرا بر این باوریم که پدیده‌ی قدرت و بردگی دارای ارتباط تنگاتنگی بایکدیگر هستند. قدرت‌ـ‌استعمار از بردگی تغذیه می‌کند و بردگی نیز موجب تقویت قدرت‌ـ‌استعمار می‌گردد. بنابراین تا زمانی که اجازه‌ ندهیم تخم بردگی در نهال‌مان کاشته شود، نخواهیم گذاشت استعمار و بردگی نیز بر دنیای جوامع تسلط یابند. کسی که در مقابل ذهنیت مردسالاری که بردگی و بند‌ه‌گی را تحمیل می‌کند خاموش می‌مانند به اندازه‌ی کسانی که اعمال قدرت می‌کنند مسئول و مقصراند. تا زمانی که به درون خودمان برنگردیم و از خویش آغاز نکنیم، قادر به تغییر هیچ چیز دیگری نخواهیم بود. گفته‌ و نظرات ما از مطرح کردن چند تئوری زنگار گرفته و تاریخ‌ مصرف‌گذشته و جملات کلیشه‌ای و تکراری فرارتر نخواهند رفت. ما نیز به تقلید و تکرار عملکردها و رویکردهای گذشتگان و آینده‌گان نیز به تکرار ما خواهند افتاد. و چه تأسف‌برانگیز که هنوز اندر غم آن گذشته باشیم. گذشته‌ای که برای سپری‌شدنش لحظه شماری می‌کردیم. چنانکه حال و آینده را نادیده گرفتیم. تا زمان گذشت و دوباره شاهد تکرار آن چرخش سرشار از «حسرت» بر مدار لحظات خویش ماندیم. بنابراین اگر ادعایی برای تغییر آینده داریم، همکنون زمان آن رسیده است که به انتقاد از خود برخیزیم. بایستی نوع نگاه خود به همه‌ چیز را باری دیگر از نو بررسی کنیم. الزامی‌ست که سرچشمه‌ی مسائل و معضلات را با دیدی واقع‌بینانه‌تر مورد ارزیابی قرار دهیم. اگر امروزه به وضع موجود معترضیم پس بایستی از دولت و قدرت هم چنان توقعی نداشته باشیم. زیرا این دست‌ها و فکرهای متحد ما هستند که آینده را خواهند ساخت. دولت تنها می‌تواند مانع ایجاد نکند، اما نمی‌تواند به ما «آزادی» ببخشد. این وظیفه‌ی انقلابی‌ ماست که ذهن خود را از استعمار و پس‌مانده‌های آن برهانیم. پس اگر ما باشیم، آنها نخواهند بود. اگر ما از موجودیت (هویت) خود صیانت به عمل آوریم، آنها‌ـ‌قدرت‌گراهاـ نمی‌توانند بیش از این به سیاست‌های انکار و نفی و امحای خود ادامه دهند. قابل توجه است که ترس،‌ نگرانی و سکوت ما،‌ به آنها جسارت می‌دهد. و سکوت به حساب رضایت گذاشته می‌شود.

الزامی‌ست زنان و جوانان که پیشاهنگان این تغییر و تحول انقلابی هستند،‌ جهت برساخت جامعه‌ا‌ی دموکراتیک و آزاد نقش خود را ایفا کرده و مسئولیت‌شان را به جا آورند. اگر بیشترین آسیب متوجه این قشرها می‌گردد، پس بایستی برای خنثی کردن و عقیم گذاشتن این سیاست نیز همین قشرها همت مبارزه و مقابله و گذار از آن را از خود نشان دهند. حقیقت این است که ایران آبستن انقلابی عظیم است. انقلابی که قادر باشد ذهنیت مردسالار و بحران‌زا را ریشه‌کن کند. البته حیاتی‌ست که نخست این انقلاب در ذهن ما صورت گیرد. زیرا اگر غیر از این باشد دوباره اشتباهات و تراژدی‌های گذشته را تکرار خواهیم زیست. تغییر دولت و جایگزینی دولتی دیگر و یا قدرت‌طلبی به جای جاه‌طلبی دیگر نه تنها مشکل را حل نخواهد کرد، بلکه نیروی مقاومت و انگیزه‌ی زندگی آزاد را از جوامع سلب می‌کند. زیرا بی‌اعتمادی و ناامیدی را در پی دارد. پس بایستی از خودمان شروع کنیم. ما نیز سهم بسزایی در تداوم این معضلات داریم. بایستی بدانیم که چه می‌خواهیم.