آنچه که اکنون در خاورمیانه شاهد آن هستیم از یک سو ناشی از کشمکشهای چند صد سال اخیر دولتهای هژمون جهانی برای تسخیر منابع استعماری بیشتر و از سوی دیگر ناشی از معضلات برآمده از چالشهای دولتهای منطقه در مقام اقمار منطقهای این ابرقدرتها و دیگر اجتماعات فرهنگی و ملی حاضر در این منطقه است؛ اجتماعات ملی و فرهنگیای که از جنگ خلیج بدین سو موانع بیشتری را در راه حفظ و تداوم و توسعهی موجودیت خود شاهد هستند. آنچه که بر شدت آشوب کنونی میافزاید بحران اقتصادی و افزایش روزافزون فساد مالی و رشد انواع بنیادگراییها و گسترش تروریسم ناشی از تلفیق راستگرایی نژادی و دینی است که امروزه صورتی جهانی یافته است. آنچه که بر میزان و گسترهی این بحرانها بیش از پیش افزوده است ستیز میان طلایهداران دو انگاره و دیدگاهی است که بهرغم همهی تخاصمات بهلحاظ برنامه، مقاصد و هستیشناسی همپوشان هستند. تنها فاکتور مورد مناقشه، نحوهی حضور در گسترهی جغرافیایی مورد بحث و چگونگی کسب و تحصیل منابع است. از یک سو موج جدید حملات و فشارهای نئولیبرالی دولتهای هژمون برای جهانیشدن بیشتر را شاهد هستیم که گشودن دروازههای اقتصادی و فرهنگی ملتهای خاورمیانه را با هدف بهربرداری و اضمحلال بیشتر در سر میپروراند، و از سوی دیگر فشارها و توسعهطلبیهای سیاسی، امنیتی و نظامی دولتهای اقمار همین قدرتهای نئولیبرال را که تمام دغدغهشان حفظ موجودیت در مقام کارگزاران این قدرتهاست.
جنگهای متعدد رویداده از دههی هشتاد میلادی تا کنون نشانهی عدم کارکرد موثر راهکارهای صرف نظامی میان دولتهای منطقه در جهت تحقق اهدافشان بوده است. در این میان ایران کشوری با وضعیتی پیچیدهتر از سایر کشورهای منطقه است. از یک سو داعیه ضدامپریالیستی و ضدنئولیبرالیستی دارد و از سوی دیگر همان سیاستهای امپریالی و نئولیبرالی را در درون مرزها و جغرافیای سرزمینی خود دنبال میکند. اکنون نیز با همه تضادها و تناقضات و تعارضات و بعضا همپوشانیها با ابرقدرتهای جهانی در کانون این مداخلات و تهاجمات قرار گرفته و بیش از همه به مخاطرات این انسداد نظامیـجنگی پیشآمده اشراف دارد. و بهتر از سایرین این موضوع را درک میکند که این مهم میتواند به اعمال غیرمترقبهی بیشتری از سوی جبهههایی که علیه این کشور شکلگرفته، دامن بزند. ایران با عملکرد مخرب خود از اوایل انقلاب سال 1357 نیروی بسیج جمعی برآمده از فرهنگ و تربیت سیاسی جمعی ملل و جوامع فرهنگی ساکن در این جغرافیای سرزمینی را صرفا برای اهداف پراگماتیستی معطوف به سیاست خارجی و افزایش اقتدار منطقهای خود به کار بسته و به فاکتورهایی که دربرگیرنده و بهوجودآورندهی این احساس و عمل هستند وقعی ننهاده است.
در نبود دیالوگ بین جامعه و دولت یک رابطهی مونولوگ و پدرسالارانهی جدید در ایران شکل گرفته است و سبب شده تا چندان به خودآیینی فردــ شهروند ایرانی توجه چندانی نشود. قطعا هر فرد ــ شهروند ایرانی متعلق به هر خلق یا جغرافیای فرهنگیــ ملیای که باشد باید توان تعریف، توضیح و تفسیر موقعیت و ماهیت خویش را داشته باشد تا از این حیث بتوان انتظار داشت تا به تعریف ماهیت دنیای مدرن، پیچیدهگیها و ضرورتهای آن پرداخته و متعاقب آن دارای سهمی در توسعه، تحول و پیشرفت جامعه خویش داشته باشد؛ تا در یک تشریک مساعی نسبت به سرنوشت واحد بومی خود و همزمان واحد کلانی که در آن جای خواهد گرفت احساس تعلق داشته و نسبت به سرنوشت آن احساس مسئولیت داشته باشد.
به دلیل عدم شکلدهی به یک فضای باز مباحثهای بیناملی و خودابرازی اندیشهای و فرهنگی خلقها جهت تعامل سازنده از سوی کارگزاران سیاست رئال ایرانی، حاکمیت این کشور را به راهی سوق داده است که تا حدودی از آرمانهای بیداری جمعی ایرانیان عهد مشروطه و انقلاب خلقی سال 1357 دور گردد. لازم بود فضایی باز برای گفتگو و مباحثه ساخته میشد تا نشان داده شود که حاکمیت توانایی ایجاد یک رابطه دوسویه را برای شنیدن نظرات جوامع خلقی جهت تدوین برنامهای موثر برای پیشرفت و توسعه را با خود به همراه دارد. کاراترین سلاح فراتر از تکنولوژیهای نظامی و مادی که از سوی حاکمیت در اکثر موارد بکار گرفته شد، شکلدهی به بستر زبانی و نظام ارتباطی نوینی بود که به درک متقابل دولت و جامعه از نیازها و ضرورتها شکل میداد و در صورت لزوم، همگرایی تکتک شهروندان را نیز سبب میشد. که این مهم با آنچه که در چهار دهه تاریخ جمهوری اسلامی گذشت دور از ذهن مینماید. ناکارآمدی این ابزار که از قبل نیز مشهود بوده میباید جمهوری اسلامی را بر آن دارد که به سوی یک فرهنگ سیاسیــ مشارکتی متفاوت از آنچه که در گذشته در پیش گرفته بود سوق یابد. پاسخ مطلوب و یا غیر صحیح ـکه این گزینه بیشتر با رفتارهای جمهوری اسلامی نسبت به مطالبات داخلی پیرو گردیدهـ میتواند چهرهی ژئوپلتیک و جغرافیای فرهنگی ایران به طور خاص و خاورمیانه را به طور عام برای همیشه تغییر دهد.
انقلابات و جنبشهای خلقیای که از چند دههی اخیر شروع به رشد کردهاند، امروز گرانیگاه عظیمی را در پهنهی سیاست جهانی به خود اختصاص دادهاند و در کانون توجهات و تحولات قرار گرفتهاند. اجتماعات ملیـ فرهنگی و جماعات سیاسیـ عقیدتی که سابقا از سیکل سیاست جهانی به کناری نهاده شده و حاشیهنشین شده بودند اگر که خواهان ایفای نقش تاریخی خویش در راستای حفظ و توسعهی موجودیت و فایقآمدن بر مشکلات فزایندهی ماحصل کشمکش این دو قطب میباشد، میبایست در پی استراتژی نوینی باشند. خصم و نزاع جوامع خاورمیانه با دولتهای منطقهای و فرامنطقهای بار مضاعفی را به این محور سوم تحمیل نموده است. جریانات نئولیبرال جهانی، موانع عظیم توسعهطلبی فرهنگی، نظامی و اقتصادیـسیاسی خویش را همگام با دولتملتهای نامنعطف ــکه از مدتها پیش سیاستهای نئولیبرال را در پیش گرفته بودندــ بیداری خلقیـفرهنگی حاصل از انقلابات مردمی یافتند.
گفتمانهای انقلابی حاضر و فعال در جغرافیای سیاسی و سرزمینی ایران به علت عدم توجه به بسترهای زبانی و تجربیات تاریخی ایرانیان و بدون اهتمام به تغییر این دو مولفه در پروسهی انقلاب و یا اصلاح در نهایت و در بهترین حالت به جابهجایی قدرت و تغییر دولتها کمک کردند و نه به توسعه سیاست دموکراتیک و استقلال اندیشه و عمل ملل ایرانی. قطعا هدف از انقلاب و اصلاح، یافتن راه و مسیری متفاوت از گفتمانهای بیگانه با بافتار اجتماعی است. اما ماحصل این آزمونها و تکرار خطاهای پیدرپی نوعی زهد و تصوف سیاسی را برای جوامع ایرانی رقم زده که کنارگیری از سیاست را بهترین کنشها، و انزوای منهای عمل را درستترین اخلاقیات خود ارزیابی نموده است. بزرگترین نتیجهی سلبی این عملکرد انفعالی ـکه از جامعه مخالف میسازد نه مبارزـ پذیرش بیچون و چرای قدرت حاکمیت در ازای بدست آوردن بعضی از مواهب حیات زیستی و بیولوژیک است. قطعا هدف از انقلاب شکلدهی به شرایطی است که در آن اشکالی از حیات برساخته شوند که سوژههای آن فراتر از تغذیهی بیولوژیک، پراداختن به کارویژههای اجتماعی را نیروی محرکهی حیات درخور و شایسته خود بدانند. به همین منظور باید به بازتعریف سیاستی پرداخت که معطوف به جامعه بوده و هدف آن حساسنمودن حسگرهای جامعه نسبت به امور پیرامونی خویش باشد و توسعهی سطح موجودیت و غنابخشیدن به آن را در سر داشته باشد.
با شکلدهی به پروسهی تصمیمگیری از خُردترین سطح تا کلانترین سطوح با مداخلهی خودانگیختهي افراد، دموکراسی را در معنای واقعی آن خواهیم داشت. جامعه با جدانمودن سیاست از مفهوم قدرت آنرا به امری همگانی تبدیل خواهد نمود و آن را از سیطرهی یک گروه و یک الیت نخبهی خاص خارج مینماید. از این طریق آنرا به صاحبان اصلیاش یعنی شهروندان خویش باز میگرداند. چون بحث از هستیشناسی یکایک افراد جامعه است خودابرازی عملی و دلمشغولبودن توامان فردیــ همگانی به آزادی و توسعه به بخش جداییناپذیری از سیاست مبدل میشود و از این رهگذر تصوفگرایی عملی اعضای خویش را به مشارکتی فعالانه مبدل میسازد و از شور سیاسی احاد مردم که از سوی دولت مصادره میشود به ادراک و شعور سیاسی غیر قابل مصادره دگردیسی صورت میدهد. با این نظرگاه سیاسی شکاف میان گروهها و اقشار و افراد جامعه کمتر خواهد شد و بهتر در مقابل توسعهطلبیهای دولت مقابله خواهد نمود. دولت میباید در طرح برنامههای راهبردی و استراتژیک خود جهت توسعه، توسعهی هستی اجتماعی، آزادی و ابتکار عمل جامعه را نیز بخشی از اهداف خود قرار داده و به آن یاری رساند. تنها در این صورت است که میتواند از توان و پویایی جامعه جهت خیر و مصالح همگانی استفاده نماید و به وجود خود مشروعیت بخشد تا از این رهگذر از شکاف بهوجود آمده در سالیان اخیر بکاهد.
اگر دولت مسیر دیالوگ با جامعه را از طریق آماده سازی فضا برای مشارکت بیشتر خلقها فراهم نماید، سویهها و رویههایی شکل خواهد گرفت که مسئولیتپذیری متقابل و پذیرش دوسویه تفاوتمندیها و حساسیتها را به همراه خواهد داشت. بهترین گزینه جهت گذار از دورهی بحرانی کنونی این است که دولت حق تعیین بعضی از ملزومات اساسی حیات اجتماع را به خود جامعه بسپارد و در راه جامعه در انتخاب افراد در مقام نمایندگان ذیصلاح که جامعه خود تشخیص میدهد ممانعت ایجاد نکند. جامعهی برخودار از ایده و نظرگاه سیاسی، این امکان را داراست که با واگذاری طرحها و پروژههای سیاسی فرهنگی اجتماعی و اقتصادی خود به نمایندگان منتخبهی خویش با دولت به تقابل سازندهی برنامهای، پروژهای و عملی بپردازد. هر گزینهای به غیر از این جامعه را ناگزیر از پیمودن مسیر دلبخواه خویش خواهد نمود.
جامعه میباید به جای مشارکت محدود و گزینش شده در بعضی از حوزههای از پیش تعیینشده از سوی دولت و در یک مکان مشخص و با اشخاصی محدود، به توسعهی فضا و حیات عمومی خویش بپردازد. با توجه به سیر تحولات شکلگرفته در عرصهی جهانی و تشدید جنگ در منطقه، جامعه هم میباید در برابر دستهبندیهای جنگی جدید غافلگیر نشود و هم از شکلگیری جریانات پوپولیستیـفاشیستی داخلی غافل نماند. جامعه با مرزبندی حوزهی کنش سیاسی خود که در آن شکوفایی تمام قابلیتهای فردی و جمعی شهروندانش را تضمین خواهد کرد به اسلحهای کارا در برابر تهدیدات خارجی و توسعهطلبیهای داخلی دولت دست خواهد یافت. کنش سیاسی یک جامعه پروسهی کسب نیرو و توان اندیشه، تصمیمگیری، عمل و محافطت از دستاوردهای آن است.
به همین منظور حزب حیات آزاد کوردستان پژاک (PJAK) با اتخاذ رویکردی خردورزانه و مسئولیتمدارانه در این مقطع حساس که آینده سیاسی و حیات تمام جوامع ایرانی رقم خواهد خورد، با رویکردی مستقل، ریزبینانه و بدور از شتابزدگی سعی در رصد اوضاع و شرایط داشته و با همرسانی و شکل دهی به یک جبههی نوین اقدام به فرارفتن از صفبندیهای دوگانهی اصولگرایی و اصلاحطلبی خواهد داشت. و همزمان نه به انتظار مداخلات خارجی نشسته و نه وضع موجود را میپذیرد؛ چرا که موج جدیدی از سیاستزادیی از سوی دولت و حاکمیت به جوامع تحمیل میشود. چرا که هرگونه تعلل و یا بعضا شتابزدگی در برخورد با مسائل پیشرو میتواند نیروهایی که خواهان حل مسئله از طریق دموکراسی و صلح هستند را متضرر ساخته و راه را بر فاشیسم داخلی و توسعهطلبی خارجی هموار سازد. در این راستا ما با هر دو گزینه همسو نیستیم. البته شکلگیری این دو معضل بستگی به رفتار خود جمهوری اسلامی و سیاستهای اتخاذشده از سوی نهادهای وابسته به آن دارد. در همین ارتباط و در روزهای آتی مطالبات، خواستههای دموکراتیک و حقهی ملت کورد و سایر جوامع ملی ایران را به اطلاع عموم رسانده و موضعگیری نهایی خویش را برای نحوهی حضور و نوع مشارکت اعلام میداریم.
مجلس حزب حیات آزاد کوردستان “پژاک”
08/04/2017